بیست سال پیش داشتم در یک میهمانی ساده در جده از اوقات خود لذت میبردم. مهمان روزنامه «عکاظ» بودم که ناگهان به صورت بیرحمانهای قربانی یک توطئه شدم. البته منظورم از این قربانی شدن حالت استعاری کلمه است.
یک مهمانی بدون مشروب الکلی بود. یکی از میزبانان خوشمشرب من رفت پشت بلندگو و اعلام کرد که «حالا همه آمادهایم سخنرانی آقای سالیوان را درباره سهم اعراب از پروسترویکا را بشنویم».
به نظر میرسید که جای مناسبی برای این سخنرانی بود چون مهمانان عمدتاً اهل رسانه بودند و این برای من جالب بود. میزبان من با لبخند مرا به پشت تریبون خواند. همانطور که نزدیک میشدم آهسته با نجوا از او پرسیدم چقدر وقت دارم برای صحبت؟
- خیلی نه. در حدود ۴۰ تا ۵۰ دقیقه.
ویدئویی از این جلسه باید نزد کسی باشد و میدانم بالاخره یک روز پخش آن مرا شرمنده خواهد کرد. همینقدر بگویم که توانستم بدون تظاهر به خستگی سخنانم را به پایان برسانم و به سؤالات حاضران هم پاسخ بدهم. چون معمولاً در این گونه موارد برای فرار از سخنرانی بعضی سخنرانها خستگی را بهانه میکنند. ولی من به صورت جدی به موضوع پرداختم. ولی باید اذعان کنم که سؤالها را جواب ندادم.
پرسترویکای عرب
یکی از دلایل این امر این بود که من نمیدانستم واقعاً سهم اعراب از پروسترویکا چیست. حتی معنی این عبارت را هم نمیفهمیدم. از طرف دیگر خود میزبان من هم نمیدانست منظور از این عبارت چیست.
رویدادهای موسوم به انقلابهای مخملی در اروپای مرکزی و شرقی و نیز پروسترویکای گورباچف که داشت فروپاشی شوروی را تدارک میدید همه را تحت تأثیر قرار داده بود. اما آنها هیچکدامشان به این نتیجه بدیهی و منطقی نرسیده بودند که رژیمهای عرب باید آزادیهای بیشتری را در اختیار مردم خود قرار دهند.
این موضوع اصلاً مطرح نشد. به جای آن بسیاری از آنها بر سر این بحث میکردند که حالا که دیگر شوروی یک ابرقدرت نیست ایالات متحده نیازی به اسرائیل در خاورمیانه به عنوان یک شریک استراتژیک ندارد و به همین دلیل آمریکا میتواند کم کم پیوندهایش با اسرائیل را کمتر کند و روش دوستانهتری را در قبال آرمانهای فلسطینی در پیش بگیرد. ظاهراً از نظر آنها این سهمی بود که اعراب از پروسترویکا میخواستند و تمام شب به این بحث داغ ولی خارج از موضوع گذشت.
خوب، من به سؤالات پاسخ مناسبی ندادم. با اینهمه امسال تاریخ به جای من پاسخ داد. اکنون میتوان گفت سهم اعراب از پروسترویکا این است که اعراب باید از همان میزان از آزادی و دموکراسی بهرهمند شوند که مردم جمهوری چک، روسیه، قزاقستان و دیگر مردم زیر سلطه شوروی در بین سالهای ۱۹۸۹ و ۱۹۹۱ خواهان آن بودند و به دست آوردند.
قربانیهای سخت برای آزادی
مصریها، تونسیها و لیبیاییها اکنون ثابت کردهاند که آنها نیز آزادی را ارج مینهند و آمادهاند که در این راه قربانیهای سختی بدهند. این به این معنی نیست که دموکراسی لیبرال میتواند به همین سادگی در خاورمیانه شکوفا شود. اما این پرسش اساسی را مطرح میکند که آیا جوامع عرب به راستی خواهان آنند یا نه؟ پاسخ به این پرسش به نظر من مثبت است. آنها حتی برای دستیبابی به آن حاضرند از جان خود بگذرند.
در طول دو دهه جامعه جهانی همان برخورد غریبی را با این مسئله کرده است که شنوندگان سخنرانی من در مهمانی روزنامه عکاظ. همه کسانی که میخواستند دوستی خود را به اعراب نشان دهند فقط و فقط به مسئله تنشهای اسرائیل و فلسطینی پرداختند. اما به این نکته که مردم عرب خواهان آزادیهایی مانند غربیها هستند اصلاً توجهی نشد. زمانی هم که این نظر توسط دولت جورج بوش عنوان شد جهان با آن به عنوان یک توهم و خیالبافی نومحافظهکارانه برخورد کرد. رویدادهای جنگ عراق هم به کنار زدن آن کمک کرد.
با این همه اکنون دیگر بر ما روشن است که مطالبات سالهای ۱۹۸۹ و ۱۹۹۱ گرچه از نظر سیاسی از یک قماش نبودند در ذهن و فکر جوانان قاهره، تونس، دمشق و طرابلس آرام آرام داشت رسوب میکرد. ساختار پدرسالار و سرکوبگر این جوامع به این جوانانی که خوب درس خوانده بودند و مسئولانه کار میکردند به چشم فرزندان فرومانده یک رژیم خودکامه نگاه میکرد. اما فناوریهای تازه قدرت انحصاری حکومتها را در هم شکسته بود و اکنون هر کسی با یک لپتاپ میتوانست از لندن تا سیدنی به رسانههای آزاد دسترسی داشته باشد.
اسلامگرایی انگیزهای برای اندیشههای آزادیخواهانه
حالا دیگر اندیشهها آزادانه منتشر میشد. برخی از این اندیشهها مانند اسلامگرایی افراطی در بهترین شکل خود با فکر آزادی و دموکراسی برخوردی تردیدآمیز داشت. با اینهمه مانند هر ایدئولوژی اسلامگرایی نیز هم واکنشهای روشنفکرانه به وجود آورد و هم واکنشهای توافقآمیز. به این صورت اندیشههای لیبرال شکل گرفت. این بازار پر از مفاهیم بیشمار و گوناگون سیاسی در یک چیز وجه اشتراک داشت: رویارویی با خودکامگی.
جوانان عرب ممکن است به این مسئله چنین نگاه نکنند. اما پس از بیست سال آنها سهم خود را از پروسترویکا میخواستند. این خواست در هیبت بیداری اعراب نمایان شد. آیا جوانان آسیای مرکزی از آذربایجان گرفته تا دیگر کشورهای خودمختار شوروی پیشین هم امروز سهمی از این بیداری اعراب خواستارند؟
متخصصان و ناظران منطقه ممکن است چنین تحلیلی را سادهلوحانه یا در بهترین شکلش زودرس بنامند. آنها غالباً به موانع سخت اشاره میکنند و به این مسئله که در این جوامع اپوزیسیونی به آن صورت وجود ندارد و اینکه این حکومتها مذهب را تحت کنترل خود دارند و یا اینکه روسیه و چین به عنوان دو قدرت برتر منطقه هرگز اجازه عرض اندام به ساختارهای دموکراتیک نخواهند داد.
میشود گفت کمابیش قطعاً حق با آنهاست. اما مگر نه اینکه همین متخصصان و ناظران منطقه تا زمانی که این رویدادها در کشورهای عرب صورت نگرفته بود آنها را نمیتوانستند در ذهن تجسم کنند؟ و حتی زمانی هم که این رویدادها رخ داد آنها فکر نمیکردند دولتها در برابر آنها پس بنشینند.
تغییر زیر نگاه مراقب و تیزبین
به راستی چند تن از این ناظران اصلاً وقوع انقلابی در کشوری نسبتاً پیشرفته و معتدل مانند تونس را پیشبینی میکردند؟ یا باور داشتند که مردم عادی سوریه حاضر میشوند داوطلبانه جان خود را در راه به دست آوردن آزادی از دست بدهند؟
بر طبق تعریف کلمه متخصص و ناظر کسی است که تنها از وضعیت موجود اطلاع و فهم درستی دارد. آنها میتوانند ساختار قدرت را تجزیه و تحلیل کنند، ریشه مردمی و قومی آن را بسنجند، روشهای کنترل حکومتها را شناسایی کنند، توانایی آنها را برای بسیج تودهها یا سرکوب آنها ارزیابی کنند، آن هم به شکلی بسیار دقیق. آنها فرض را بر این میگذارند که این ساختارهای سرکوبگر شکستناپذیرند. البته حق هم دارند و درست میگویند تا زمانی که ناگهان و به شکلی شگفتیآور متوجه اشتباه خود شوند.
تاریخ دو قرن گذشته همچنانکه مارک استین، نویسنده کانادایی بارها به ما گوشزد کرده است نشان میدهد که چگونه قدرتهای گسترده و قهار و ریشهدار تقریباً در عرض یک شب فرو میریزند و دستگاه خودکامه تزاری به ناگهان تبدیل میشود به امپراتوری شوروی.
بیدلیل نیست که هر بیست و اندی سال یک بار وقوع انقلابها متخصصان و ناظران را حیرت زده میکند. متغیری که آنها به آن توجه ندارند تغییر در ذهنیت اجزای تشکیل دهنده یک قدرت است.
این رویدادها دور از چشم مراقب متخصصان روی میدهد. آهسته و نامریی روی میدهد. نشانههای هشداردهنده آنها غالباً از چشم دستگاه خودکامگان سرکوبگر پوشیده میماند. چه طنز فرخندهای! و زمانی متوجه میشوند روی داده که مردم به پا میخیزند، آشکارا و بیواهمه به عنوان شهروندان در برابر قدرت خودکامه ایستادگی میکنند و هزاران شهروند دیگر در کمال حیرت آنها به آنها میپیوندند.
اخگری که به این خرمن میافتد یک رویداد معمولی روزمره است: برای نمونه پلیس یک مظنون را کتک میزند. اما این همه چیز را زیر و رو میکند.
حال بگذارید برگردم به پرسش خودم. آیا جوانان آسیای مرکزی، قفقاز، بلاروس و دیگر کشورهای استقلال یافته از شوروی سابق سهمی از بیداری اعراب میخواهند؟ آیا آنها فکر میکنند که در این رویدادها درسی برای آنها نهفته است؟ آیا آنها بر این باورند که چیزی از همان قماش در جوامع آنها ممکن است؟ آیا آنها احساس میکنند که خودشان و دوستانشان اسیر چنگال یک سرنوشت محتوم و کنترل به دست یک قدرت فائقهاند؟
یا آنها احساس میکنند که بر این سرنوشت محتوم پیروز خواهند شد و آزادی را فراچنگ خواهند آورد. همان آزادی که لیبیاییها این هفته فراچنگ آوردند و همان آزادی که سوریها برای دست یافتن به آن از جان خود گذشتهاند. تنها متخصص شما هستید. شما که این مقاله را میخوانید. شما چه فکر میکنید؟
---------------------------------
* جان او سالیوان، سردبیر اجرایی رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی است.
** نظرات طرح شده در این مقاله، الزاماً بازتاب نظرات رادیو فردا نیست.
---------------------------------
یک مهمانی بدون مشروب الکلی بود. یکی از میزبانان خوشمشرب من رفت پشت بلندگو و اعلام کرد که «حالا همه آمادهایم سخنرانی آقای سالیوان را درباره سهم اعراب از پروسترویکا را بشنویم».
به نظر میرسید که جای مناسبی برای این سخنرانی بود چون مهمانان عمدتاً اهل رسانه بودند و این برای من جالب بود. میزبان من با لبخند مرا به پشت تریبون خواند. همانطور که نزدیک میشدم آهسته با نجوا از او پرسیدم چقدر وقت دارم برای صحبت؟
- خیلی نه. در حدود ۴۰ تا ۵۰ دقیقه.
ویدئویی از این جلسه باید نزد کسی باشد و میدانم بالاخره یک روز پخش آن مرا شرمنده خواهد کرد. همینقدر بگویم که توانستم بدون تظاهر به خستگی سخنانم را به پایان برسانم و به سؤالات حاضران هم پاسخ بدهم. چون معمولاً در این گونه موارد برای فرار از سخنرانی بعضی سخنرانها خستگی را بهانه میکنند. ولی من به صورت جدی به موضوع پرداختم. ولی باید اذعان کنم که سؤالها را جواب ندادم.
پرسترویکای عرب
یکی از دلایل این امر این بود که من نمیدانستم واقعاً سهم اعراب از پروسترویکا چیست. حتی معنی این عبارت را هم نمیفهمیدم. از طرف دیگر خود میزبان من هم نمیدانست منظور از این عبارت چیست.
رویدادهای موسوم به انقلابهای مخملی در اروپای مرکزی و شرقی و نیز پروسترویکای گورباچف که داشت فروپاشی شوروی را تدارک میدید همه را تحت تأثیر قرار داده بود. اما آنها هیچکدامشان به این نتیجه بدیهی و منطقی نرسیده بودند که رژیمهای عرب باید آزادیهای بیشتری را در اختیار مردم خود قرار دهند.
این موضوع اصلاً مطرح نشد. به جای آن بسیاری از آنها بر سر این بحث میکردند که حالا که دیگر شوروی یک ابرقدرت نیست ایالات متحده نیازی به اسرائیل در خاورمیانه به عنوان یک شریک استراتژیک ندارد و به همین دلیل آمریکا میتواند کم کم پیوندهایش با اسرائیل را کمتر کند و روش دوستانهتری را در قبال آرمانهای فلسطینی در پیش بگیرد. ظاهراً از نظر آنها این سهمی بود که اعراب از پروسترویکا میخواستند و تمام شب به این بحث داغ ولی خارج از موضوع گذشت.
خوب، من به سؤالات پاسخ مناسبی ندادم. با اینهمه امسال تاریخ به جای من پاسخ داد. اکنون میتوان گفت سهم اعراب از پروسترویکا این است که اعراب باید از همان میزان از آزادی و دموکراسی بهرهمند شوند که مردم جمهوری چک، روسیه، قزاقستان و دیگر مردم زیر سلطه شوروی در بین سالهای ۱۹۸۹ و ۱۹۹۱ خواهان آن بودند و به دست آوردند.
قربانیهای سخت برای آزادی
مصریها، تونسیها و لیبیاییها اکنون ثابت کردهاند که آنها نیز آزادی را ارج مینهند و آمادهاند که در این راه قربانیهای سختی بدهند. این به این معنی نیست که دموکراسی لیبرال میتواند به همین سادگی در خاورمیانه شکوفا شود. اما این پرسش اساسی را مطرح میکند که آیا جوامع عرب به راستی خواهان آنند یا نه؟ پاسخ به این پرسش به نظر من مثبت است. آنها حتی برای دستیبابی به آن حاضرند از جان خود بگذرند.
در طول دو دهه جامعه جهانی همان برخورد غریبی را با این مسئله کرده است که شنوندگان سخنرانی من در مهمانی روزنامه عکاظ. همه کسانی که میخواستند دوستی خود را به اعراب نشان دهند فقط و فقط به مسئله تنشهای اسرائیل و فلسطینی پرداختند. اما به این نکته که مردم عرب خواهان آزادیهایی مانند غربیها هستند اصلاً توجهی نشد. زمانی هم که این نظر توسط دولت جورج بوش عنوان شد جهان با آن به عنوان یک توهم و خیالبافی نومحافظهکارانه برخورد کرد. رویدادهای جنگ عراق هم به کنار زدن آن کمک کرد.
با این همه اکنون دیگر بر ما روشن است که مطالبات سالهای ۱۹۸۹ و ۱۹۹۱ گرچه از نظر سیاسی از یک قماش نبودند در ذهن و فکر جوانان قاهره، تونس، دمشق و طرابلس آرام آرام داشت رسوب میکرد. ساختار پدرسالار و سرکوبگر این جوامع به این جوانانی که خوب درس خوانده بودند و مسئولانه کار میکردند به چشم فرزندان فرومانده یک رژیم خودکامه نگاه میکرد. اما فناوریهای تازه قدرت انحصاری حکومتها را در هم شکسته بود و اکنون هر کسی با یک لپتاپ میتوانست از لندن تا سیدنی به رسانههای آزاد دسترسی داشته باشد.
اسلامگرایی انگیزهای برای اندیشههای آزادیخواهانه
حالا دیگر اندیشهها آزادانه منتشر میشد. برخی از این اندیشهها مانند اسلامگرایی افراطی در بهترین شکل خود با فکر آزادی و دموکراسی برخوردی تردیدآمیز داشت. با اینهمه مانند هر ایدئولوژی اسلامگرایی نیز هم واکنشهای روشنفکرانه به وجود آورد و هم واکنشهای توافقآمیز. به این صورت اندیشههای لیبرال شکل گرفت. این بازار پر از مفاهیم بیشمار و گوناگون سیاسی در یک چیز وجه اشتراک داشت: رویارویی با خودکامگی.
جوانان عرب ممکن است به این مسئله چنین نگاه نکنند. اما پس از بیست سال آنها سهم خود را از پروسترویکا میخواستند. این خواست در هیبت بیداری اعراب نمایان شد. آیا جوانان آسیای مرکزی از آذربایجان گرفته تا دیگر کشورهای خودمختار شوروی پیشین هم امروز سهمی از این بیداری اعراب خواستارند؟
متخصصان و ناظران منطقه ممکن است چنین تحلیلی را سادهلوحانه یا در بهترین شکلش زودرس بنامند. آنها غالباً به موانع سخت اشاره میکنند و به این مسئله که در این جوامع اپوزیسیونی به آن صورت وجود ندارد و اینکه این حکومتها مذهب را تحت کنترل خود دارند و یا اینکه روسیه و چین به عنوان دو قدرت برتر منطقه هرگز اجازه عرض اندام به ساختارهای دموکراتیک نخواهند داد.
میشود گفت کمابیش قطعاً حق با آنهاست. اما مگر نه اینکه همین متخصصان و ناظران منطقه تا زمانی که این رویدادها در کشورهای عرب صورت نگرفته بود آنها را نمیتوانستند در ذهن تجسم کنند؟ و حتی زمانی هم که این رویدادها رخ داد آنها فکر نمیکردند دولتها در برابر آنها پس بنشینند.
تغییر زیر نگاه مراقب و تیزبین
به راستی چند تن از این ناظران اصلاً وقوع انقلابی در کشوری نسبتاً پیشرفته و معتدل مانند تونس را پیشبینی میکردند؟ یا باور داشتند که مردم عادی سوریه حاضر میشوند داوطلبانه جان خود را در راه به دست آوردن آزادی از دست بدهند؟
بر طبق تعریف کلمه متخصص و ناظر کسی است که تنها از وضعیت موجود اطلاع و فهم درستی دارد. آنها میتوانند ساختار قدرت را تجزیه و تحلیل کنند، ریشه مردمی و قومی آن را بسنجند، روشهای کنترل حکومتها را شناسایی کنند، توانایی آنها را برای بسیج تودهها یا سرکوب آنها ارزیابی کنند، آن هم به شکلی بسیار دقیق. آنها فرض را بر این میگذارند که این ساختارهای سرکوبگر شکستناپذیرند. البته حق هم دارند و درست میگویند تا زمانی که ناگهان و به شکلی شگفتیآور متوجه اشتباه خود شوند.
تاریخ دو قرن گذشته همچنانکه مارک استین، نویسنده کانادایی بارها به ما گوشزد کرده است نشان میدهد که چگونه قدرتهای گسترده و قهار و ریشهدار تقریباً در عرض یک شب فرو میریزند و دستگاه خودکامه تزاری به ناگهان تبدیل میشود به امپراتوری شوروی.
بیدلیل نیست که هر بیست و اندی سال یک بار وقوع انقلابها متخصصان و ناظران را حیرت زده میکند. متغیری که آنها به آن توجه ندارند تغییر در ذهنیت اجزای تشکیل دهنده یک قدرت است.
این رویدادها دور از چشم مراقب متخصصان روی میدهد. آهسته و نامریی روی میدهد. نشانههای هشداردهنده آنها غالباً از چشم دستگاه خودکامگان سرکوبگر پوشیده میماند. چه طنز فرخندهای! و زمانی متوجه میشوند روی داده که مردم به پا میخیزند، آشکارا و بیواهمه به عنوان شهروندان در برابر قدرت خودکامه ایستادگی میکنند و هزاران شهروند دیگر در کمال حیرت آنها به آنها میپیوندند.
اخگری که به این خرمن میافتد یک رویداد معمولی روزمره است: برای نمونه پلیس یک مظنون را کتک میزند. اما این همه چیز را زیر و رو میکند.
حال بگذارید برگردم به پرسش خودم. آیا جوانان آسیای مرکزی، قفقاز، بلاروس و دیگر کشورهای استقلال یافته از شوروی سابق سهمی از بیداری اعراب میخواهند؟ آیا آنها فکر میکنند که در این رویدادها درسی برای آنها نهفته است؟ آیا آنها بر این باورند که چیزی از همان قماش در جوامع آنها ممکن است؟ آیا آنها احساس میکنند که خودشان و دوستانشان اسیر چنگال یک سرنوشت محتوم و کنترل به دست یک قدرت فائقهاند؟
یا آنها احساس میکنند که بر این سرنوشت محتوم پیروز خواهند شد و آزادی را فراچنگ خواهند آورد. همان آزادی که لیبیاییها این هفته فراچنگ آوردند و همان آزادی که سوریها برای دست یافتن به آن از جان خود گذشتهاند. تنها متخصص شما هستید. شما که این مقاله را میخوانید. شما چه فکر میکنید؟
جان او سالیوان
---------------------------------
* جان او سالیوان، سردبیر اجرایی رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی است.
** نظرات طرح شده در این مقاله، الزاماً بازتاب نظرات رادیو فردا نیست.
---------------------------------