نظام جمهوری اسلامی در تمام سالهایی که از عمرش میگذرد سعی بلیغ داشته تا مسائل جامعه را پنهان کند و همه چیز را خوب و درست و آراسته و بقاعده وانمود کند. این سیاست در کوتاه مدت ممکن بوده تا حدودی به مدیران کشور کمک کند تا بدون مزاحمت رسانهها و افکار عمومی هر طور که صلاح میدانند به اداره امور بپردازند و تعیین اولویت کنند و نگران پاسخگویی هم نباشند. اما در درازمدت باعث انباشته شدن مسائل زمین مانده شده و چون مسائل بدرستی طرح نمیشود بحث عمومی هم درباره آن صورت نمیگیرد و ناچار نیروی کارشناسی هم برای حل آن مشارکت نمیکند. در نتیجه همه بحثها پشت درهای بسته انجام میشود اگر بشود و همه برای حفظ آبرو و ظاهر است؛ و چون دولتمردان از بام تا شام در حال مخفی کردن مسائل و «تزیین امور» هستند، جو اصلی مملکت ظاهرسازی میشود و توهم آفرینی. همه اینها دست به دست هم بدهد هر جامعهای را ناتوان میکند و هر حکومتی را به زانو در خواهد آورد.
منتها نظام سیاسی در ایران سعی کرده است لایههای پنهان شده از انظار عموم را در شیوههای مختلفی با محارم نظام در میان بگذارد که البته آسیبهای خود را داشته و دارد. یکی از روشهای رایج برای طرح مسائل با مدیران و کارشناسانِ محیطهای بسته سیاسی و اداری و مراجع ذی نفوذ «بولتن نویسی» بوده است. درباره بولتن نویسی بحثهای زیادی از دوره اصلاحات مطرح شده است که قصد تکرار آنها را ندارم ولی بولتن نویسی درست همان فرهنگ ظاهرسازی را توسعه میدهد. بولتن نویسی قشری از آگاهان را پرورش میدهد که میدانند واقعیت چیست اما باید آن را به لطایف الحیل بپوشانند یا آن را طور دیگری وانمود کنند.
پرهیز از مواجهه با واقعیت
به این ترتیب همه مسئلهها و گرهها و نقاط بحرانی در جامعه سالها در دایره نخبگان و مقامات به صورت محرمانه در جریان بوده است. اما همه وظیفه داشتهاند که بر این مسئلهها خاک بپاشند. از منظری دیگر، تمام تلاش نظام سیاسی در ایران پوشاندن واقعیت و پرهیز از مواجهه با واقعیت بوده است. این فرهنگ «آبروداری سیاسی» بتدریج روبرو شدن با واقعیت یا سخن گفتن از واقعیت را به امری هراس آور تبدیل میکند و تنها کسانی که آمادگی پرداخت هزینههای آن را داشته باشند میتوانند از واقعیت سخن بگویند.
امروز در جامعه ایران خروج از حباب توهمات و ظاهرسازیها نیازمند جسارت و البته دوراندیشی است. صاحبان راز گاهی که لازم باشد از چیزی پرده بردارند تا حریف را بکوبند از افشاگری دریغ نمیکنند اما مسئله به همان یک دو سه مورد ختم میشود و دوباره سر صندوق راز بسته میشود.
همه مسئلهها و گرهها و نقاط بحرانی در جامعه سالها در دایره نخبگان و مقامات به صورت محرمانه در جریان بوده است. اما همه وظیفه داشتهاند که بر این مسئلهها خاک بپاشند. از منظری دیگر، تمام تلاش نظام سیاسی در ایران پوشاندن واقعیت و پرهیز از مواجهه با واقعیت بوده است. این فرهنگ «آبروداری سیاسی» بتدریج روبرو شدن با واقعیت یا سخن گفتن از واقعیت را به امری هراس آور تبدیل میکند
اما هیچ مسئله اجتماعی تا به صورت عمومی طرح نشود به سوی راه حل حرکت نخواهد کرد. مصلحت سنجیهای مدیران که همیشه به سود حفظ موقعیت شان خواهد بود راه را برای تحرک کافی خواهد بست. افشاگری هم جرقهای است که برای آتش زدن به انبار حریف به میدان افکنده میشود و هدفی والا ندارد. ابزار است. بنابرین تنها با همگانی کردن «مسائل همگانی» میتوان به نتیجه رسید. یعنی میان مدیران و مردمی که قرار است مدیریت شوند پل زد ارتباط برقرار کرد آنها را هم افق ساخت.
رسانهای برای شنیدن از واقعیت
حال نسل جدیدی از روزنامه نگاران جسور و خوش بینه و بینش ور به میدان آمدهاند تا از واقعیت حرف بزنند. این به خودی خود فارغ از سبک کارشان بسیار ارزشمند است. اما روش کارشان هم نشان میدهد که به اندازه جسارتی که دارند مایه هم فراهم آوردهاند.
امین یگانه از مدیران «مسئله» است. در یادداشتی در کانال تلگرام مجله مینویسد: «من و همکارانم به خوبی میدانیم؛ شنیدن واقعیاتی که در تاکسی و اتوبوس با همدیگر میگوییم و میشنویم -آن هم از یک تریبون رسمی- خلافآمدِ طبع و ناگوار خواهد بود؛ اما این اتفاق باید روزی بیافتد.» نکته عبرت آموزی است. چرا نظام سیاسی در ایران از اذعان به واقعیتهایی که در تاکسیها همگان درباره اش حرف میزنند پرهیز دارد؟ این فضیلتی است که مسئله سعی دارد از آن برخوردار باشد.
مسئله چه میگوید؟
تا امروز دو شماره از مسئله منتشر شده است (در نسخههای معدود) و شماره سوم هم در آستانه توزیع است. روش کار این است که هر شماره به یک استان بپردازد. مسائل هر استان را روزنامه نگاران و کارشناسان همان استان بنویسند. در دهه هفتاد شمسی سلسله همایشهایی برگزار میشد که نام استان شناسی داشت. از کرمان شناسی تا کردستان شناسی. با آنکه آن همایشها میتوانست بتدریج به مسئله شناسی استانها برسد و در مواردی هم رسید اما متوقف شد. امروز مجله مسئله همان راه را به صورت رسانهای طی میکند؛ و میخواهد مسئلهها را بشناسد.
زبان و بیان مجله از بیان کارشناسی تا زبان تهاجمی و مطالبه گرا و هشداردهنده در نوسان است. در شمارهای که به استان گلستان اختصاص دارد (دی ماه ۹۴) واژههای تیترها بخوبی رویکرد تند و تیز مجله را نشان میدهد: یازده بلوا؛ مشکلات عمده محیط زیستی گلستان/ تیاتر اکوتوریسم در گلستان / جنگ آب / حمله قانونی روستائیان به محیط زیست/ زندگی آبله پا / بی قراریم؛ گفتگو با جوانان گلستانی/ قاصد تجربههای همه تلخ؛ گفتگو با یوسف قوجق / قتلگاه میراث؛ نابودی میراث فرهنگی گلستان / دردهای ناتمام قزل آلان / بلای مدیران بی هنر / نمیگذارند! / اشتباه کردیم / بازگشت به ملت؛ نشستی با فعالان رسانهای اصولگرا در گلستان.
اینها نمونههایی از تیتر مطالب است که این دو سه تای آخر که در بخشهای آخر مجله هم آمده گویی به نوعی مانیفست وار آگاهانه کنار هم چیده شده است. با اینهمه مطالب همه از این شمار نیست و یادداشتهای تاریخی و اجتماعی و کارشناسی به زبان خنثی و سرد روزنامهنگاری هم در این مجله ۲۰۰ صفحهای کم نیست. از آن میان باید به یادداشتی اشاره کنم که به موضوع زن ترکمن پرداخته است که فی نفسه توجه ارزشمندی است.
گریز از مرکزمحوری
اما مهمترین بخش مجله چالشی اساسی با دیدگاههای رسمی در زمینه تنوع اجتماعی است که ۹ مطلب را در ۲۵ صفحه ارائه میکند و «پرونده تکثر» نامیده شده است. پرونده با مقالهای شروع میشود با عنوان «ما ادراک ماالتکثر» (و تو چه می دانی تکثر چیست؟) و با این مقدمه: «تنها کسانی میتوانند در رهبری و مدیریت جوامع متکثر موفق باشند که هم از حیث عقل نظری نگرشی مثبت به تکثر داشته باشند و هم از لحاظ عقل عملی دارای تجربه همزیستی در پهنه متکثر ملی باشند.» (ص ۱۴۷) نویسنده تکثر را صرفاً از باب قومی و زبانی و مذهبی نمینگرد بلکه بر تکثر سیاسی هم تأکید دارد. به نظر او، تکثر «نه تنها تهدید نیست بلکه یک فرصت است» و میتواند در تکامل عقلی جامعه نیز مؤثر باشد: «زندگی در جوامع متکثر به پختگی و جامعیت رفتار در مدیریت عرصه عمومی تبدیل میشود.» (ص ۱۴۹)
مسئله در شماره اول سر و صدایی ایجاد نکرد. شاید برای اینکه کمتر در شبکههای اجتماعی دیده شد یا مطالبی که داشت هنوز خرق عادت نبود و در مجلههای دیگری هم میشد کم یا بیش چیزهایی نزدیک به آن پیدا کرد. یا بنا به این سنت که شماره اول معمولاً کم دیده میشود. اما انتشار شماره دوم (یا در واقع پیش شماره دوم در اردیبهشت ۹۵) که به مسائل استان قم میپرداخت و همزمان در کانالی در تلگرام هم پوسترهای آن منتشر میشد، با توجه زیادی روبرو شد
سپس در گفتگو با یکی از صاحبنظران میخوانیم که: «مدیریتهای مرکز اغلب تصور میکنند مأموریت شان این است که فرهنگهای محلی را از بین ببرند تا مثلاً وحدت را در سطح مرکزی شکل بدهند.» (ص ۱۵۲) روشن است که اندیشه وحدت نه تنها مورد توجه جدی رضاشاه بود بلکه از مباحث پرتکرار آیت الله خمینی هم بود. در واقع، «پذیرش تکثر» در ایران امری است کاملاً جدید و هنوز هم با موانع بسیاری روبرو ست. بخشی از این موانع ذهنی است و بخشی هم ناشی از سبک مدیریتی که آشنا با مسئله نیست و راهی برای برخورد با آن ندارد. احسان خواجهای، یکی از دبیران مجله، در یادداشتی در همین زمینه به این نتیجه میرسد که یکی دیگر از موانع ذهنی مدیران نظام اسلامی این است که گرایش عمومی نظام به مقابله با دستاوردهای جوامع متجدد است و لاجرم از آنها نمیآموزد: «در چرخه تصمیمگیری در نظام اسلامی از پژوهشگر و تصمیم ساز گرفته تا قانونگذار و مجری همه تردیدی نسبت به گامهایی که بشر متجدد برداشته داریم و لازم میدانیم مسیر طی شده را یکبار دیگر تجربه کنیم.» (ص ۱۵۷) و نتیجه میگیرد که تقویت همه اقوام ایرانی تقویت فرهنگ ایرانی است زیرا هر یک از آنها رکنی از فرهنگ ایرانی اند و تعالی آنها تعالی ایران است. «این که وضعیت را همیشه بحرانی تلقی کنیم و سامان زندگی جمعی را به آیندهای مجهول واگذاریم» (همانجا) به جایی نمیرسد جز اینکه وضعیت بر سرمان آوار خواهد شد. اما استفاده از ظرفیت اقوام میتواند وحدتی در کثرت فراهم کند که به سود عموم است و خیر مشترک را تقویت میکند. یکی از کارشناسان ترکمن مثلاً پیشنهاد میکند که برای روابط فرهنگی با کشورهای همجوار از میان اقوام سفیر فرهنگی انتخاب کنیم. فرضاً برای ترکمنستان از شخصیتهای ترکمن ایرانی کسانی را به کار سفارت و رایزنی بگماریم تا با استفاده از همزبانی و شناخت عمیق از فرهنگ کشور مقابل در حفظ منافع ملی بکوشند. (ص ۱۷۰–۱۷۱).
مسئلههای قم؛ شهر هفتاد و دو ملت
مسئله در شماره اول سر و صدایی ایجاد نکرد. شاید برای اینکه کمتر در شبکههای اجتماعی دیده شد یا مطالبی که داشت هنوز خرق عادت نبود و در مجلههای دیگری هم میشد کم یا بیش چیزهایی نزدیک به آن پیدا کرد. یا بنا به این سنت که شماره اول معمولاً کم دیده میشود – و البته با توجه به روش پخش محدود مجله این طبیعی هم هست. اما انتشار شماره دوم (یا در واقع پیش شماره دوم در اردیبهشت ۹۵) که به مسائل استان قم میپرداخت و همزمان در کانالی در تلگرام هم پوسترهای آن منتشر میشد، با توجه زیادی روبرو شد (شماری از این پوسترها را در مقاله حاضر میبینید). عمده استقبال به خاطر برخی پیامهای خلاف انتظار مجله بود. بعلاوه حساسیت شهر قم هم مطرح بود که طبعاً به فاشگویی درباره این شهر اهمیت مضاعف میبخشید. روش مجله در برجسته سازی مسائل هم که آمیزه صراحت و صداقت است – بدون آنکه قصد تحریک و افشاگری داشته باشد – بر جذابیت مجموعه میافزود. یک نمونه از شیوه روایت در این شماره مطلبی است با این عنوان: «ناروایتِ قم؛ آنچه یک طلبه از قم میداند». این روایتی بی رتوش از شهر قم است که خیابانهایی کج و معوج دارد و رفتار مردم اش بی دیسپلین است و شهری است پر از مهاجران (ص۴)– نوعی کاسموپولیتن اسلامی، آشفته و به هم ریخته.
آشفتگی بمثابه هویت
موضوع آشفتگی فضای شهری در مقالهای دیگر که دو کارشناس ارشد معماری نوشتهاند بسط علمی یافته است. یعنی از سطح مشاهده به دریافت منضبط و مستدل رسیده است. آنها در مطلبی با عنوان «هویت شهری قم؛ شهر گمشده» مینویسند آشفتگی بخشی از هویت مردم قم شده است. قم نمونه کوچکی از جهان مدیریت ایرانی است: «اکثر طرحهای پیشنهادی بدون توجه به استعدادها و نقاط ضعف و قوت استان ارائه شده و اغلب آنها بدون توجه به خواستها و اقتضائات محلی و بومی طراحی شدهاند.» (ص ۲۵) مقاله نتیجه میگیرد که: «امروزه پروژههایی در جهت توسعه بی وقفه شهر ناهمگون با شرایط اجتماعی-هویتی و بیتوجه به اقلیم سرزمینی این شهر در حال رشد هستند که در نهایت فضاهای گسسته، پارهپاره و آشفته را برای این شهر به ارمغان آوردهاند و با گذشته و خاطرات ساکنان آن هیچ ارتباطی برقرار نمیکنند.» (ص ۲۹)
قم امروز شهری است که «معضل بیکاری، اعتیاد، حاشیه نشینی، عدم مدیریت اوقات فراغت، شکاف نسلی، شکاف طبقاتی، شکاف مذهبی، شکاف کالبدی (در بافت شهر)» تنها بخشی از معضلات آن است؛ «شهری که آب کافی ندارد، نه برای ساخت و ساز، نه برای شرب، نه برای کشاورز و نه برای صنعت. به رغم همه این مشکلات هر روز با شهرکهای جدید گسترش مییابد و طرحهای جدید و بلندپروازانه موقعیت خطرناک تری به آن میبخشد؛ ایدههایی مثل تبدیل قم به باغ شهر!»
«مصائب شهری» بخشی است که این مشکل را دنبال میکند. شهر به جزایری جدا از هم تبدیل شده است: «در جزایری دور از هم هستیم که هیچ درکی از ساکنان دیگر جزایر نداریم.» (ص ۳۶). مسئله این است که رشد معماری – آن هم معماری از پای درآمده به قول مجله – با ریشه کن کردن فضای شهری قبلی همراه بوده است. «در گذشتهٔ معماری ایران، همه چیز را از ریشه نمیکندند؛ برای توسعه یک گنبد یک خانه یا یک ایوان اضافه میکردند. مثلاً مسجد امام (شاه) در اصفهان را از قرن دوم شروع به ساخت کردهاند و تا قرن سیزدهم توسعه آن ادامه داشته است.» (ص ۴۱) آیا در وفور دلارهای نفتی اصولاً این ریشه کن نشدن ممکن است؟ یکی از معمارانی که طرف گفتگو با مجله است از نمونه شهر جدید شوشتر یاد میکند: «شهری که در مجاورت شهر قدیم شوشتر برای ۳۱ هزار نفر طراحی و به وسیله کامران دیبا ساخته شده است و متأثر از باقت شهر قدیمی دزفول است. این یک نمونه خیلی خوب است.» (ص ۴۳) معنای این حرف آن است که نمونههای دیگری که شهرها را از ریخت انداخته و زندگی را مختل کرده است کمتر به معیارهای معماری سالم نزدیک است.
گمگشتگی و بلندپروازی
قم امروز شهری است که «معضل بیکاری، اعتیاد، حاشیه نشینی، عدم مدیریت اوقات فراغت، شکاف نسلی، شکاف طبقاتی، شکاف مذهبی، شکاف کالبدی (در بافت شهر)» (ص ۸۷) تنها بخشی از معضلات آن است؛ «شهری که آب کافی ندارد، نه برای ساخت و ساز، نه برای شرب، نه برای کشاورز و نه برای صنعت. به رغم همه این مشکلات هر روز با شهرکهای جدید گسترش مییابد و طرحهای جدید و بلندپروازانه موقعیت خطرناک تری به آن میبخشد؛ ایدههایی مثل تبدیل قم به باغ شهر!» (همانجا)
اما وضع مهمترین ساکنان قم یعنی طلاب و روحانیون چگونه است؟ «طلبه امروز موهایش بلند است و محاسن اش اصلاح شده؛ پیراهن اش رنگی است و به جای گعده و رفتن به منزل علما فوتبال میبیند و نقد فیلم مینویسد. تاریخ حوزه را نمیداند ولی لیونل مسی را میشناسد. اسم کلثوم ننه (از آقاجمال خوانساری) را نشنیده ولی صد سال تنهایی را خوانده است (اگر اهل کتاب خواندن باشد). طلبه امروز مثل یک بسیجی لباس میپوشد، مثل مداحان معروف روضه میخواند، مثل ماهیصفت لطیفه میگوید، با هدایت گروههای سیاسی غیرمعمم رای میدهد، طرفدار آبی یا قرمز است و ... گروه مرجع طلبهها گم شده است.» (ص ۱۱۰)
وضع شهری و معنوی قم از همه بابت قابل تأمل است. قم آزمایشگاه همه ایده پردازیهای حکومت است. این آشفتگی و به هم ریختگی و جابجاییها مشتی از خروار رفتار مدیران جمهوری است.
رفتار جنسی
در این شهر هفتاد و دو ملت – تعبیر درستی که مجله چندین بار از آن استفاده کرده است- طبعاً نیازهای جنسی هم جای خود را دارد. قم شهری با فرهنگ مسلط مردانه است. هر ساله چند هزار جوان جویای علوم دینی به صورت موقت به شهر میآیند. مقالهای در مجله به بررسی وضع زنان شهر و مسائل جنسی پرداخته است. نقل میکند که بر اساس بررسی یکی از دانشگاههای کانادا «هر جامعهای که به لحاظ عمومی محدود و مجبور به کنترل امیال و رفتار جنسی اش شود سعی خواهد کرد در زندگی خصوصی آن را به هر شکل ممکن جبران کند.» (ص ۱۲۱) و این یعنی راههای پنهانی رفتن.
تغییرات ذهنی و سبک زندگی که در جامعه ایرانی پیدا شده در قم هم نفوذ دارد و انعکاس خود را در مصاحبهای یافته است با عنوان و محتوایی نامتعارف برای شهر قم: "چرا دوست پسر نداشته باشم؟" در مصاحبه میآید که گرچه شهری مثل مشهد هم مذهبی است اما ضوابط نانوشته حاکم بر شهر قم نوعی محدودیت اجتماعی برای زنان ایجاد کرده است.
اما مسئله فقط به مهاجران و طلاب مرد محدود نیست. تغییرات ذهنی و سبک زندگی که در جامعه ایرانی پیدا شده در قم هم نفوذ دارد و انعکاس خود را در مصاحبهای یافته است با عنوان و محتوایی نامتعارف برای شهر قم: "چرا دوست پسر نداشته باشم؟"
در مصاحبه میآید که گرچه شهری مثل مشهد هم مذهبی است اما ضوابط نانوشته حاکم بر شهر قم نوعی محدودیت اجتماعی برای زنان ایجاد کرده است. مثلاً در خانوادههای مذهبی مشهد اصراری به چادر پوشیدن نیست اما در قم این اصرار وجود دارد؛ و این باعث ایجاد نوعی فضای دورویی و تزویر شده است یعنی افراد همانی نیستند که نشان میدهند و تنها حفظ ظاهر میکنند (ص ۱۲۶). اما وقتی از دختران مدرسهای خواسته شده تا سوالات خود را بدون نام مطرح کنند یکی از بیشترین سوالهاشان این است که چرا نمیتوانیم دوست پسر داشته باشیم؟ تازه این مربوط به یک نظرسنجی در نیمه دهه ۸۰ شمسی است. مصاحبه شونده میگوید در طول ۲۵ سال کار خود در مدارس دخترانه به مشکلات جنسی متعدد برخورده است و به نظرش سطح هوشیاری و شناخت جنسی دختران قم به اندازه دیگر شهرها نیست و همین باعث تشدید مشکل میشود. (ص ۱۲۷)
نسل تازهای از اهل قلم
تا اینجا تصویری کلی از آنچه در مسئله میگذرد ارائه کردم اما این را هم باید بگویم که زبان و بیان مجله حکایت از پختگی دارد. طبیعی هم هست. آدمهایی که به این سطح از روزنامهنگاری رسیده باشند که نوکار و نوآیین باشند و حرف تازه خود را با جسارت کافی بزنند نمیتوانند زبان الکن و پرمسئلهای داشته باشند. مسئله بدون اینکه تلاش کند شیک باشد و به صورت و فرم ارائه مجله زیادی توجه کند، تلاش دارد مجلهای با گرافیک خوب و بدیع عرضه کند. شماری از عکسهای مجله کاملاً تازهاند و ابعادی دیده نشده از محیطهای بررسی شده را نشان میدهند. ذوق زیباشناختی و ارتباطی در این عکسها کم نیست مثل عکسی که از مشاغل قم در شماره دوم میبینیم و در آن حرم از پشت ویترین یک رستوران دیده میشود. (ص ۶۸)
از آن مهمتر، مسئله پر است از چهرههای تازه. یک دلیل اش این است که بر روزنامه نگاران و کارشناسان محلی تکیه دارد. اما یافتن اینهمه آدم اهل قلم از زن و مرد که خوب بنویسند و خوب ببینند و تحلیل کنند کار آسانی نیست و بی گمان اگر کار مسئله ادامه یابد فضای سیاست زده کنونی در روزنامهنگاری ایران را تغییر خواهد داد. نسلی از روزنامه نگاران امروز تنها حوزه تخصصی شان درگیریهای جناحی است و بیرون از آن تقریباً چیزی نمیدانند. گروهی دیگر هم غرقه در مباحث تئوریک اند طوری که به نظر نمیرسد به این زودیها بتوانند مسئلهای از مسائل ایران امروز را در عمل حل کنند یا حتی بحث کنند. اما نسل مسئله شناس نسلی است جزئی نگر و آشنا به محل که علاقهمند به روش انضمامی است. از این نظر کار مسئله بسیار قابل توجه است. روزنامهنگاری ما مثل دانشگاه ما تا میدانی نباشد و به نیازهای مردمی توجه نداشته باشد حل مسئلهای نخواهد کرد و تنها به طرح کلیات مکرر خواهد رسید. چیزی که هم اکنون هم فضای بسیاری از رسانهها را ملال آور ساخته است. مسئله شناسی میتواند راه نجات روزنامهنگاری باشد و آن را به میدانی وارد کند که شمار کسانی که پیشاپیش وارد آن شدهاند و کارهایشان را در مطبوعات میبینیم و میخوانیم هنوز از انگشتان دو دست تجاوز نمیکند.
روزنامهنگاری ما مثل دانشگاه ما تا میدانی نباشد و به نیازهای مردمی توجه نداشته باشد حل مسئلهای نخواهد کرد و تنها به طرح کلیات مکرر خواهد رسید. چیزی که هم اکنون هم فضای بسیاری از رسانهها را ملال آور ساخته است. مسئله شناسی میتواند راه نجات روزنامهنگاری باشد
آیا مسئله ادامه پیدا میکند؟
در جمهوری اسلامی، عدم شفافیت و لاپوشانی و کانالیزه کردن اطلاعات واقعی به سوی محارم نظام و دورباش گفتن به روزنامهنگار و محقق اجتماعی (و اگر لازم شد حبس و تبعید) امری هدفمند و دستگاهمند است. این سنتی از سالهای دور است. روسپیگری در مدینه اسلامی نداریم. پس شهرنو را تخریب کنید. در میان انقلابیون فساد مالی نداریم. پس هر چه پرونده فساد است مخفی کنید. حتی در جمهوری اسلامی اختلاف جناحی نداریم. همه ید واحدهاند و پشت رهبر ایستادهاند. اصلاحات پرونده لاپوشانی را باز کرد. شفافیت آورد. اصلاح بزرگتر با اینترنت آمد. با عریان شدن ملت در وبلاگستان. دیگر میشد از همه چیز حرف زد اگرچه در فضای غیررسمی. روشهای قدیمی اما نمرد و به صورتهای مختلف در سطوح رسمی و غیررسمی ادامه یافت. اکنون مسئله این است که استراتژی قدیم اگرچه کار نمیکند اما رها کردن آن هم ممکن نیست. اهل سیاست و ولایتِ «برادران بزرگتر» میدانند که با این کارها به جایی نمیرسند اما مدام میگویند از این ستون به آن ستون فرج است.
در آغاز این معرفی سخنی از امین یگانه سردبیر مسئله آوردم. در پایان باید بگویم آن یادداشت آخرین یادداشت او برای کانال تلگرامی مجله بود. «مثل تک تک شما که هر روز از مسئلههای جامعهیتان ناراحت میشوید و تا جایی که توانمندید اقدام و عمل میکنید تا اندکی از رنجِ جمعیِ جامعه کم شود، ما هم مانند شما دیگر کانال تلگرامی نخواهیم داشت.»
روشن است که طرح مسئله کردن و روبرو شدن با واقعیتهای سفت و سخت اصلاً نه آسان است و نه برای مقامات چیزی دلپذیر است. بسته شدن کانال تلگرامی مجله این سؤال را مطرح میکند که آیا مسئله باقی میماند؟ نمیدانم. فعلاً شماره سوم هم منتشر شده یا در آستانه انتشار است با موضوعی جذاب: تهران. این سبک مجله منتشرکردن به معنای آن است که هر شماره ممکن است شماره آخر باشد. اما از طرف دیگر، این انبوه مسائل ناگفته و پنهان شده و مگو در قم و تهران و گلستان و گوشه گوشه ایران را بیش از این هم نمیتوان مخفی کرد. اگر این مجله نپایید بزودی مجلههای دیگر خواهند آمد؛ و اگر باز هم جلوی آنها گرفته شد این بار زلزلهای میآید که مسائل را بر سر کسانی که آنها را مخفی میکردند آوار خواهد کرد. جامعه آینده دار نمیتواند از فضیلت روبرو شدن با خود بی بهره بماند.
-------------------------
* تیتر برگرفته از مصاحبه حورا یاوری با «شبکه آفتاب».