حافظ موسوی، یکی از مطرحترین شاعران معاصر ایران و از اعضای فعال کانون نویسندگان است. او در ۱۵ اسفند ۱۳۳۳ خورشیدی در شهر رودبار گیلان به دنیا آمد. همان جا درس خواند و سرودن شعر را از نوجوانی آغاز کرد.
آقای موسوی در گفتوگویی نوروزی با رادیو فردا میگوید: «من چون در خانوادهای بزرگ شدم که هم پدرم علاقهمند به شعر بود و هم برادر بزرگترم، و حالا اسم من را هم یک جورهایی گذاشته بودند حافظ، از همان دورهای که کتاب پیک دبستان و اینها آن موقع منتشر میشد، انگیزهای بود یک چیزهایی که به اصطلاح وزن و قافیه داشته باشد، مینوشتیم.»
او یادآور میشود: «با این حال به طور جدی من از کلاس هشتم دبیرستان بود که کتاب میخواندم و «سگ ولگرد» هدایت را خواندم و مرا خیلی گرفت. بعد از آن با شعر آشنا شدم، فروغ را خواندم، شاملو را خواندم و دیگران، و از آن به بعد ادبیات برای من خیلی جدی شد. یعنی میشود گفت اگرچه خیلی پیشتر از آن از همین چیزهایی که وزن و قافیه داشته باشد جور میکردم، ولی درگیری جدی من با ادبیات از سال هشتم دبیرستان که بودم، از آن موقع [شروع] و بعد دیگر جدی شد.»
حافظ موسوی تحصیلات خود را در مقطع دیپلم به پایان رساند و برای ادامه تحصیل در رشته زبان و ادبیات فارسی به تهران رفت و وارد دانشگاه ملی شد. هر چند در دوره انقلاب فرهنگی در نخستین سالهای پس از انقلاب از دانشگاه اخراج شد. حافظ موسوی میگوید شعر اما از دهه ۵۰ برایش جدی شده بود. هرچند در دهههای ۵۰ و ۶۰ به خاطر جو سیاسی، بیشتر در خلوت مینوشت و از انتشار اشعارش محروم بود.
«من پیش از انقلاب، به هرحال بعد از واقعه سیاهکل و دهه ۵۰ که ما نوجوان و جوان بودیم، بیشتر تحت تأثیر آن فضا بودیم و طبیعتاً شعرهای ما در واقع این اجازه را پیدا نمیکرد که به فکر چاپ و اینها باشیم. بیشتر در محافل خوانده میشد و من یادم است که سال ۵۰ یا ۵۱ یک شعر در تصویر واقعه سیاهکل نوشته بودم که خب در همان محافل در استان گیلان و اینور و آنور خوانده میشد. و البته آن شرایط باعث شد که من هیچوقت به فکر چاپ کارهایم نباشم. چرا، همان جور بین دوستان و اینها [میگشت]. یک گروه ادبی ما داشتیم که آن را خود من درست کرده بودم در شهرمان رودبار، که هر دو هفته یکبار یک جلسات شعرخوانی داشتیم و جمعیت خوبی هم اتفاقاً میآمد، آن جا شعرهایم را میخواندم. وقتی تصمیم گرفتم شعر چاپ بکنم در مجله آدینه شعر چاپ کردم، آن هم تازه با اسم مستعار. به اسم بیژن مهرایی چاپ کردم، ولی بعد از آن دیگر تصمیم گرفتم با مطبوعات کار بکنم، با نشریات گیلان. یاد منصور کوشان هم به خیر که دوست مشترک ما بود. با منصور کوشان توی تکاپو [بودم] البته من از همان ابتدا به طور موازی هم نقد مینوشتم و هم شعر. مثلاً در سال ۵۱ من یک نقدی روی ماهی سیاه کوچولوی بهرنگی نوشتم در کانون پرورش فکری، که مجلات استانی بود نمیدانم یا سراسری بود که آن هم آن جا چاپ شد.»
نخستین مجموعه شعر او «دستی به شیشههای مه گرفته دنیا» در سال ۷۳ منتشر و برنده قلم زرین مجله گردون شد.
«خیلی دیر، یعنی من در ۴۰سالگی تازه به این نتیجه رسیدم که شعر چاپ بکنم. اولین کتاب من 'دستی به شیشههای مه گرفته دنیا' بود که در واقع با شعرهای دهه ۶۰ من شروع میشد. اواخر دهه ۶۰ ترجیح دادم کارهای قبلی را که دیگر زمانش گذشته دیگر چاپ نکنم و آن کتاب یک شانسی به دست آورد و جایزه گردون را برد که خب در معرفی آن کتاب مؤثر بود. دهه ۶۰ آن موقع دهه بحران شعر فارسی بود. وقوع انقلاب، وقوع اتفاقاتی که در عرصه بینالمللی رخ داده بود و به هرحال به طور ویژه آنچه که از انقلابی که به هرحال نسل ما خیلی چشم به راهش بود و برایش تلاش میکرد، -حالا خود ما کمتر آسیب دیدیم ولی بعد انقلاب- منجر به شرایطی شد که به نوعی میشود گفت یأس و سرخوردگی ایجاد کرد. البته در کنارش بگویم سرکوبهای شدید، بگیر و ببندها و فضای شومیکه در دهه ۶۰ ایجاد شده بود و همه اینها [هم بود] و لیکن در این دورهای که به نظر من، کل شعر فارسی در فکر یک بازبینی بود، نسل ما، حالا من و دوستانم یا برای حداقل من این جور بود که باید برگردیم ببینیم در سنتی که نزدیک است به ما، مثلاً در شعر نیمایی چه چیزهایی وجود دارد. با توجه به این که زبان شعر فارسی در اواخر دهه ۴۰ تا دهه ۵۰ دیگر به یک جور کلیشگی داشت میرسید. حالا یا زبان حماسی بود یا آمیزهای از توسل و حماسه بود یا زبان عرفانی بود، در مجموع هیچکدامشان به خوبی ظرفیت بازتاب فردیت انسان را نمیداد. به گمان من مهمترین اتفاق همین نگاه فردی به امر اجتماعی بود. در گذشته نگاه فردی به امر اجتماعی کمتر بود. مسائل بیشتر به صورت کلی برای کل جامعه روشنفکری [بود] و انعکاسش هم در ادبیات اینطور مطرح بود.از اواخر دهه ۶۰ به بعد، نگاه فردی و فردیت شاعر اهمیت پیدا کرد، اما این مرحله در مورد خود من به معنای نفی دغدغههای اجتماعی نبود. بلکه نگریستن از دریچه فردیت[بود] به امر اجتماعی.»
دومین مجموعه شعر او با عنوان «سطرهای پنهانی» پس از سه سال انتظار در وزارت ارشاد، در سال ۷۸ منتشر شد. این کتاب از سوی جایه مستقل ادبی فراپویان به عنوان یکی از شش کتاب برگزیده شعر دهه ۷۰ معرفی شد. حافظ موسوی که به شاعر سطرهای پنهانی شناخته شده است، در شعرهایش به کلمه و فرم میپردازد و اشعارش جلوههای متفاوتی است از اتفاقات سیاسی و اجتماعی، از بیم و امید، تبیین آزادی و رسالت اجتماعی.
«تحولات اجتماعی به گونهای در شعر من بازتاب دارد. یعنی مثلاً مجموعه شعر اول من که در دهه ۶۰ [نوشته شده] است، کماکان -اگرچه شعرهای پیش از آن را چاپ نکردم- ولی تأثیر آن شعرها، آن فضا و آن جو، به هرحال یک جور آرمانخواهی که به شوقمندی رسیده است. بعد، در «سطرهای پنهانی»، که عمدتا مربوط به کارهای دهه ۷۰ است، من خودم احساس میکنم یک جور تأمل وجود دارد. یعنی تأمل بر آن چه گذشت و بر ناکامیهایی که جامعه ما درگیرش شد. و شعرهای «جمهوری، جمهوری» من، اتفاقا در مقطعی منتشر شد که جنبش دانشجویی داشت اوج میگرفت. اصلاً خود شعر که من حالا نگاه میکنم، اصلا کاملاً ارتباط دارد انگار با خود فضای[جنبش]. یک جور حتی شادخویی طنزآلود هم در آن راه پیدا میکند که حاصل آن دوره است. بعد، مثلاً فرض بگیرید که در سال ۸۴ من شعرهای خرد و ریز خاطرهها و شعرهای خاورمیانه را مینویسم، که خب این برای خیلیها جالب بوده که پیش از این اتفاقات موسوم به بهار عربی، من سه چهار سال قبلش راجع به بحران خاورمیانه و اتفاقاتی که دارد میافتد مینویسم، و این به هرحال ادامه داشته کماکان. البته این را هم بگویم، در کنار اینها در نسل ماها دغدغه فرم و زبان مطرح بود. مثلا به عنوان نمونه من در کتاب 'زن، تاریکی، کلمات' عمدتاً درگیر فرم هستم، که حالا چگونه میتوانیم این مسائل و این حرفها را در فرمهایی دیگر [طرح کنیم] دست به تجربههای فرمی زدهام، و این مجموعه را [نوشتهام]، چیزی که حالا فیالمجلس به نظر من میآید.»
حافظ موسوی اما به غیر از شاعری، یکی از فعالترین اعضای کانون نویسندگان ایران است و خودش میگوید از همان زمان که هوشنگ گلشیری به کانون دعوتش کرد تا امروز، پای کانون ایستاده و فکر میکند کانون تنها میراث روشنفکری ایران است.
«ببینید، من همواره دلنگران کانون هستم. به این دلیل که من بیستودو سه سال است که افتخار عضویت در کانون را دارم، آن دورهای که ما رسماً وارد کانون شدیم، دورهای بود که هوشنگ گلشیری زنده بود، هوشنگ گلشیری ما را دعوت کرد. به هرحال من همدلیام با کانون پیش از آن [بود] که کتابی داشته باشم و واجد عضویت در کانون باشم و ارتباط داشتم با دوستن اهل قلم و دوستان کانون. بعد هم وقتی وارد کانون شدم، اول صندوقدار کانون شدم و بعد دوستان پیشنهاد کردند بیا در هیئت دبیران و سال ۷۹ بود که در واقع عضو هیئت دبیران کانون شدم و همین طور چندین دوره [عضو ماندم] ببینید، کانون -حالا دوستان انتقادهایی میکنند، و بخشی از آن را خود من هم قبول دارم- ولی تنها میراث روشنفکری ایران است که پنجاه و یکی دوسال قدمت دارد. به نظر من باید آن را به عنوان یک میراث نگهداریم، به عنوان یک تشکل نگهداریم. خوشبختانه در تمام این مقاطع، حالا به رغم کشته شدن رفقای ما محمد مختاری، جعفر پوینده، و نویسندههای دیگر، همین الان در حال حاضر پنج نفر از اعضای کانون در زندان هستند و یکی دو نفر پای حکم هستند و میخواهند حکم [زندان] بگیرند؛ ولی خوشبختانه کار کانون زمین نمانده و من خوشحالم که این نهاد امروز در واقع به عنوان برجستهترین سخنگوی آزادی بیان دارد در ایران فعالیت میکند با همه محدودیتها و فشارهایی که در تمام این سالها تحمل کرده.»
و اما در پایان این گفتوگو، به رسم برنامههای ویژه نوروزی، از حافظ موسوی هم خواستم در سال نو، در آغاز سال ۱۴۰۰، در یکی دو جمله بگوید در صدمین سال قرن، ایران را چگونه میبیند و چه آرزویی دارد برای سال و همه سالهایی که پیش روی ماست.
«من اتفاقاً این را جای دیگری به مناسبت خانم بهبهانی نوشتم و البته آن جا گفتم این قرن، قرنی که با سیمین بهبهانی رو به پایان است؛ دلیلش هم این بود که از زاویه ادبی که نگاه میکنیم، «افسانه نیما» در ۱۳۰۱ درآمده، بوف کور هدایت فکر کنم ۱۳۰۲ درآمده، اغلب این کارهای شاخص ادبی ما از آغاز این قرن است. من حالا این پایان قرن را به این دلیل به خانم بهبهانی اشاره کردم و گفتم در آغاز قرن، نیما با افسانه در واقع شعر نو فارسی را شروع کرد و خانم بهبهانی در پایان قرن یک طراز جدیدی از شعر کلاسیک ما را از خود به میراث گذاشت. این از حیث ادبی، که به هرحال، در صدسال، بیاغراق میتوانم بگویم اندازه چندین قرن در ادبیات و هنر ما دستاورد مثبت و خوب داشتهایم، اصلاً قابل انکار نیست.»
«در حوزه سیاست متأسفانه ناکامی بسیار داشتهایم. یعنی ما آغاز قرن را، پیش از آغاز قرن را، با چشمانداز روشن مشروطه و عدالت و قانون آمدیم و خب یک دورهای بالنسبه مدرنیزاسیون دوره رضاشاه را طی کردیم. اما بقیه قرن را، این افت و خیزهایی که جامعه ایرانی را متاسفانه هربار مجبور کرده که برگهای نوشته خودش را از نو بنویسد، منجر میشود به کودتای ۲۸ مرداد و آن عواقب، و متاسفانه در پایان قرن به رغم این که ما باید وارد یک جهان دموکراتیک و نظام دموکراتیک میشدیم، از انقلاب مشروطه -که یک جامعه دموکراتیک سکولار بود- آمدهایم در شرایطی قرار گرفتهایم که متاسفانه یک جامعه استبدادی و با جزماندیشیهای ایدئولوژیک بر ما حاکم است. از این نظر مایه خسران است. اما با همه اینها به گمان من به لحاظ تاریخی اندیشه ایرانی این تجربههای تلخ را از سر گذرانده اگرچه بطئی، اما گام به گام آمدهایم جلو. ببینید زنان ما صدوبیست سی سال پیش و شاید هم بیشتر، میل به آزادی و آزادیخواهی و حقوق زنان داشتهاند. شاعران ما از قرّةالعین بگیرید تا مثلا عالمتاج قائم مقامی، پروین اعتصامی، فروغ، خانم بهبهانی و شاعران نسلهای بعدی، همواره سخنگوی آرمان زنان بودهاند و این به نظر من در منطقه یک جوری سرآمد است جنبش زنان ما. در اوضاع دیگر، در خواست دموکراسی، و در خیلی از عرصهها ما پیشاهنگ بودهایم.»
«سال ۹۹ که سال بسیار شومی بود با این بیماری کرونا و افسردگی حاصل از آن، و البته درسهایی که هم داشت به عبارتی تأکیدی بود بر همبستگی سر این که بشریت در نهایت سرنوشت مشترکی میتواند داشته باشد؛ اما اقرار میکنم که به همه ماها سخت گذشت. افسرده شدیم، انسان است و میل زندگی اجتماعی و اگر اجتماع و جمعیت را از ما بگیری خب باید برگردیم دوباره به غار و امیدواریم که این سال شوم تمام شود. من آرزو میکنم در سال آینده چه از نظر از سرگذراندن این بیماری مهلک و چه این را بگویم که ما در جامعه ایرانی، مردم ما در سال ۹۹ سال بسیار دشواری را گذراندند. خانوادهای که با اندکی درآمد بخواهد برود در این روزها یک دانه مرغ بگیرد باید شصت هفتادهزار تومن پول بدهد، نمیدانم با کدام پول میخواهد... شیر و گوشت کیلویی چه میدانم صدوپنجاه شصت هزار تومن... بعد از آنور سرکوبی که در این سالها اتفاق افتاده و فشارهایی که مردم به خاطر تحریمهای جهان، که به نظر من تحریمهای ظالمانهای هست و مردم ایران تحملش کردند... همه اینها خاطرات تلخی هست سال ۹۹ که برای مردم ما به جا گذاشته. آرزو میکنم سال آینده سال شادمانی برای مردم ایران باشد و سالی باشد که مردم به آرزوهای شخصی و خواستههای اجتماعی خودشان دست پیدا بکنند، نزدیک بشوند و امیدوارم که رنج و بلا و مصیبت از منطقه ما هم رخت بربندد و بتوانیم روزگار خوشی را تجربه بکنیم.»
شعری از حافظ موسوی
عید که آمد،
فکری برای آسمان تو خواهم کرد
یادم باشد
روزهای آخر اسفند
دستمال خیسی روی ستارههایت بکشم
و گلدانی
کنار ماهت بگذارم
زندگی
همیشه که این جور پیچوتاب نخواهد داشت
بد نیست
گاهی هم دستی به موهایت بکشی
بایستی کنار پنجره
و با درخت و باغچه صحبت کنی
پنهان نمیکنم که پیش از این سطرها
«دوستت دارم» را
میخواستهام بنویسم
حالا کمی صبر کن
بهار که آمد
فکری برای آسمان تو
و سطرهای پنهانی خودم خواهم کرد....