دیماه ۹۶ موج اعتراضی از مشهد برخاست که اگرچه در کلام و موسیقی ننشست، در بیان اعتراض رودربایستی را کنار گذاشت؛ موجی که همراهیهای بیشماری به جان خرید و آتش زیر خاکستر شد برای اعتراضهای آبان ۹۸.
محسن نامجو بر آن میشود تا جانباختگان گمنام اعتراضهای آبان ۹۸ را با کلام علی اسداللهی یادآور شود؛ ترانهای که از شعر معروف علیاکبرخان دهخدا جانمایه میگیرد تا بگوید ضمانتی است آزادی را: از یاد نبر خون را، خونی که از آن آمد، فردات چراغانی.
این یادهای رفتهاند که در موسیقی شاهین نجفی به همین تاریخ به شیون مینشیند. به همین تاریخ، دردها آماس بغضی بود که بهیادماندنیترینشان را هیچکس سر داد با زمزمۀ دستاشو مشت کرده؛ بیاستعاره، بیرتوش، عریان، خشن و تلخ، در سه پرده.
در سیاهی کلام هیچکس هم بارقهای بود که با اعتراضهای گذشته پیوند داشت: ما همه با هم هستیم؛ یادگار روزهایی که ترانۀ معترض تکانی خورد: جنبش سبز و معترضانش که در داستان ترانهها ستاره شدند؛ ندا آقاسلطان و سهراب اعرابی.
ترانه اعتراضی ۸۸ با بیانی استعاریتر میخواست رسانه زمان خودش باشد، ثبت کند و ثبت شود.
پس از یک گسست، ترانه معترض دهۀ شصت پشتوانهاش بود، با آن ویژگیهای انتزاعی، در فضایی سربی و سرد. برای گفتن حرفهایی که نمیشد در خیابانها صدا کرد. با روزای روشن، نون و پنیر و سبزی، و با من از ایران بگو.
این ترانههای جدافتاده دُردانه ترانههای معترض دهه پنجاه بودند، شاید هم ادامهای منطقی بر جمعهها، تنگنا، اجاق، جنگل و هزاران هزار دیگر؛ اعتراضهایی که حتی در زندونی و همهجا غم در متن فیلمفارسیها جا و جان میگرفت تا زخمی تیغ سانسور نشود.
از آن روزها تا امروز، این بار منصور در کولاژی به نام «چند نفر به یه نفر» اعتراض خود را موجز، گاه برهنه و گاه پیچیده در ایهام، زمزمه کرده است.
در این مصاحبۀ محمد ضرغامی از رادیو فردا با منصور، خواننده سرشناس پاپ، در کوچههای اعتراض قدم بزنید.
ترانه معترض - اگر نگوییم ترانه سیاسی اجتماعی - برای منصور از جایی شروع میشود که برای ندا آقاسلطان خواند. یعنی شاید این اولین خاطره من باشد از ترانهای که تو خواندی و معترض است به شرایط سیاسی؛ ترانهای از بابک روزبه.
بله، بله.
بعد از آن چند ترانه دیگر هم خواندی، اما واقعا ترانه معترض در جغرافیای کاریِ منصور چگونه تعریف میشود و چه جایگاه و مخاطبی دارد؟
خب، من از نسلی میآیم که نوع ترانههای سیاسی قسمتی از فرهنگ موسیقی ما بوده. ممکن است نسل جدید به خاطر شرایط آن را آنقدرها حس نکند. ولی من از نسلی میآیم که از فروغی و فرهاد و داریوش و این جور فضاهای سیاسی بوده و مسئول بودن نسبت به مسائلی که اطراف اتفاق میافتد، یک قسمت فرهنگیاش محسوب میشده. حالا نمیگویم پیغامهای سیاسی که آن زمان این عزیزان اجرا کردند... اصلا حرف من و نوع برخورد من سیاسی نیست. اما قسمتی از مسئولیت هنرمند این است که بتواند حرفها و درددلهایی از جامعهاش را بزند. من این را بهعنوان قسمتی از هدفِ کاریِ خودم در نظر داشتهام.
از اوایل با ترانهسراهایی کار کردم که همیشه خیلی هشیار بودهاند و خطهای ذهنی آنها برای من همیشه خیلی جالب بوده و در خیلی از مسائل با ذهن آنها همسو بودهام، مثل شهیار قنبری عزیز یا دیگر عزیزانی که من با ایشان همکاری کردم. بیشتر حرفهای اجتماعی کارهای شهیار بوده که من اجرا کردهام، یا یک ترانه از آقای سرفراز داشتم، دریچه، یا از آقای مسعود امینی.
در هر صورت، یک جورهایی الگوی کاری من این بوده که همیشه بتوانم یک حرفهایی را بزنم و در این مدت هم به خاطر دردهای بسیار زیادی که خودم واقعا [در جریانشان بودم] از طریق برنامههایی که اتفاق افتاد، از کمبود آب در خوزستان، مشکلاتی در سیستان و بلوچستان، هواپیمای اوکراینی... واقعا هر کدام از اینها آنقدر اسفناک و وحشتناک است که آدم همینطوری میگوید. ولی هر یک دانهاش چندین هزار نفر را ناراحت کرده و هنوز چندین میلیون نفر را ناراضی نگه داشته.
اگر اشارهات به ترانه چند نفر به یه نفر است، به آن خواهیم پرداخت.
بله، متاسفانه آنقدر در جامعه ما هر چند سال یک بار اتفاقات بدی میافتد... من وقتی آهنگ آزادی را خواندم، آن کشمکشهای مشکلات [کوی] دانشگاه تهران بود، که آزادی کجایی، تنهای تنهام، آزادی، گرمی دستاتو میخوام. آن موقع تحت تأثیر مسائل و حرکتی بودم که در دانشگاه تهران اتفاق افتاد و چند دانشجو را از بالا پرت کرده بودند پایین و اصلا یکی از اشخاصی که آن زمان چهره سمبولیک شده بود، فکر کنم آمد واشینگتن، برنامه صدای آمریکا و اصلا گوینده شد.
آقای باطبی را میگویی؟
بله، بله. و من آن موقع آهنگ آزادی را خواندم به خاطر تأثیری که آن مسئله بر من گذاشته بود. یا بعدش، آمدیم جلوتر، کارهایی مثل ماهی جون را اجرا کردم که یک مقداری موتیویشنال (انگیزشی) بود. ببین، موزیک مثل این است که شما پیغامی را از طریق یک ترانه میدهی. قرار نیست همه موزیکها بیایند و بشوند سمبل یک مهمانی و جشن یا یک موزیکی بشود سرود ملی؛ نه، مسئله واقعا یک پیغام همدردی است.
صحبت کردی درباره تاثیری که از فضاهای خاصی گرفتهای که معترض امروز ایران بودهاند، یا چهرههایی که در این موسیقی نقش داشتهاند مثل فریدون فروغی، و فرهاد و داریوش که شاید هر سه به نوعی نماد این نوع موسیقی در موسیقی معاصر ایران به شمار میآیند. اما وقتی به خودت بر میگردی و میخواهی یک ترانه معترض بخوانی، مثل ترانهای که برای ندا آقاسلطان و آزادی خواندی...
یا برای زلزله بم هم عیده و امسال عیدی ندارم را اجرا کردم که آن هم یک فضای کاملا اجتماعی و یک همدردی بود.
بله، یا ترانه رقص پیادهرو، که آن هم به نوعی نگاهی بود به یک پدیده اجتماعی که اتفاق افتاده بود و چند نفری را بازداشت کرده بودند.
زنده باشی، کاملا، کاملا.
خودت را بیشتر تحت تاثیر کدام فضای معترض در موسیقی ایران میدانی؟ یعنی از فریدون فروغی، فرهاد و داریوش، فکر میکنی بیشتر وامدار کدامیک از ایشان هستی و روی ذهنت بیشتر مینشستند؟
از نظر کاراکتر، زندهیاد فرهاد را همه ما احترام برایش قائلیم. شخصیت خیلی محترمی بوده و همه در صنعت موزیک احترام خاصی برای او دارند. ولی از نظر ملودی، با احترام به فرهاد، من با کارهای فروغی خیلی خاطرات بیشتری دارم و با آنها بیشتر ارتباط برقرار کردهام؛ از نظر موسیقایی میگویم، نه کلامی.
میتوانی بگویی چه چیزی در این موسیقی بود که ارتباط را برقرار میکرد؟
ملودی. در آثار فروغی پیغامها نزدیک بود و ملودی عاشقانهتر بود. نوع ترانههایی که فرهاد میخواند، آوانگاردتر بود. فروغی مثلا در قوزک پا دردهایش شخصیتر بود؛ راجع به یک موج یا یک داستان صحبت نمیکرد. به همین خاطر در سنین تینایجری (نوجوانی) و کوچکتر، من با آن کارها بیشتر رابطه برقرار میکردم.
یا کارهای داریوش عزیز که دو سه تا موج مختلف بوده. هم عاشقانه بوده و هم بعد سیاسیِ دهه ۸۰ آمریکایی شد، که انقلاب شد و یک سری آهنگهاست که بعضی وقتها که من آنها را در پلیلیست خودم از قدیمها میشنوم، [میبینم] از آن چیزهایی نیست که زیاد بشنویم از این آرتیستهایی که الان اسم میبریم، ولی خب فضاهای اجتماعی-سیاسی و موقعیتهای مختلف [آن را ایجاب میکرده].
مثل کارهای جنتی عطایی و فضاهایی مثل با من از ایران بگو.
بارکالله. یا احمد پژمان که ماها که تازه آمده بودیم خارج از کشور و آن موسیقیها روی ما تاثیر میگذاشت. آن سیاهیها و تاریکیهایی که در آن موسیقیها ما تجربه کردیم، اصلا الان وجود ندارد و نمیتوانی هم سعی کنی آنها را به گوش شنونده برسانی.
پس به این میرسیم که فضای ترانهخوانی معترض هم عوض شده.
من به خاطر همین آمدم و کانسپت (مفهوم) چند نفر به یه نفر را (انتخاب کردم) چون دیدم در ایران بندهای خیابانی خیلی زیادند و در هر شهر و در هر کوچه خیابانی چند نفر دارند موزیک میزنند و مردم هم حمایتشان میکنند و کمکشان میکنند و خیلی برایم جالب بود. اول کلش را عین اینسترومنتیشنی که من در این ارکستراسیون درخواست کردم از دوستانم ضبط کنیم، این بود که انگار یک بند خیابانی دارد این را میزند.
میخواهم یک جاز و یک بیس و یک گیتار و خیلی ابتدایی باشد، انگار ما داریم گوشه خیابان این را میزنیم و اول و آخرش هم یک افکت صوتی خیابانی گذاشتیم که توی یک خیابان یک بند دارد میزند و پیام این شعر را دارد به گوش همشهریهای خودش میرساند.
یک نکته را هم میخواهم در این جا از تو بپرسم منصور. چون گفتی فریدون فروغی برای تو جذابتر بود و اشاره کردی به قوزک پا که مسعود امینی ترانهاش را گفته و تو بعدها با مسعود امینی کار کردی. با شهیار قنبری کار کردی، یعنی کسانی که با فریدون فروغی کار کرده بودند به ویژه شهیار که آن ترانه خوب و عاشقانه نماز را برای فریدون فروغی در کارنامهاش داشت...
تو معلوم است آن چیزها را خوب حفظی! همه را با من رگباری مرور میکنی...
بله، خود من هم فریدون فروغی را خیلی دوست دارم و اتفاقا من آخرین گفتگو با فریدون فروغی را انجام دادم پیش از آن که از دنیا برود.
دستت درد نکند.
جالب برای من این است که بدانم در آن دوره نوجوانی که تو فکر نمیکردی میخواهی خواننده بشوی، ولی بعدها میآیی با تیمهایی کار میکنی که به فریدون فروغی نزدیک بودهاند و کار کردهاند. این برخورد تو با آن آدمهایی که آن کارها را کرده بودند، چگونه بود؟ به هرحال آنها بدنه موسیقی نو و معترض را به نوعی پیش میبردند.
اگر بخواهم در آن جزئیات بروم، قضیه یک خرده خصوصی و شخصی میشود. چون از لحاظ پیغامی داریم صحبت میکنیم، بگویم که به نظر من همیشه موزیک یک ده سالی لِیاُوِر (توقف پیش از حرکت دوباره) دارد و خودش خودش را ادامه میدهد. زمان ما هم یک موج انقلابی بود که این دوستان پرچمدارش بودند و من هم تینایجری (نوجوانی) بودم که از اینها حرفشنوی داشتم و این موضوع رسیده بود به جایی که در شروع کار من خیلی تأثیر داشتند و من هم خیلی یاد گرفتم از تمام آن عزیزانی که آن نوع زحمات را کشیدند.
ولی موزیک، هر ده سال یک بار، یک لباس نو تن میکند، مثل فرش و دیگر چیزهای مختلفی که ابتکار و تزئینات دارد و همهشان ترِند (روند) عوض میکنند. برای همین، الان اصلا نمیشود آن جور انتظارات را داشت و آن نوع موسیقیها و پیغامها را به آن شکل [دنبال کرد]. به نظر من شنوندهها به نوع دیگری عادت دارند و باید سعی کنیم [ببینیم که] آن نوع چه جوری است. چون هیچوقت نوع پرفکتی (کامل و بینقص) وجود ندارد.
یعنی به نظرت پیام دادن با زبانِ «فاخر ادبی» جواب نمیدهد؟ یعنی باید برویم به سمت مستقیم و سادهتر حرف زدن با مخاطب؟
بله، چون ما الان هنوز در یک گذر تکامل یافتن مدیا و رسانهها هستیم و آن زمان، رسانه از جمله روزنامه و تلویزیون و رادیو و اصلا نوع ارتباط فرق میکرد. الان رسانه خیلی سریعتر شده و نوع استفاده موزیک و قبول کردنش هم سریع شده. یعنی بیا تو و برو بیرون! از موزیک هم همین جور سریع عبور میکنند. برای همین تیترهای اخبار هفتگی و روزانه شده.
ما وسط یک دوران تکامل یا تکامل یافتن آدمیزادیم که گوشهایمان سرعت [دریافت] و نوع استفادهاش آنقدر تغییر کرده که خودمان هنوز نمیدانیم نرمال (روال عادی) جدیدمان چیست!
برگردیم به چند نفر به یه نفر. اسم جالبی هم رویش گذاشتهای. چون اشاره کردی به این که فرم کار را چگونه پدید آوردی، خیلی مرا به فضای کارهای آلبوم آخرت برد، آلبوم فضای نو. یعنی یک مقداری به هم نزدیکاند، حتی شکل و ایده اجرا که به آن رسیدهای. ولی از طرفی دیدهام برخی مخاطبان آثارت مثلا حتی درباره انسان نو میگویند که حس میکنند یک جاهایی به خاطر حفظ فرم موسیقی، منصور آن تحریرهای خاص و استفاده ویژه از صدایش را نسبت به کارهایی که در گذشته از آنها خاطره داریم مثل فرفرههای بیباد یا کارهای مشابه آن، نمیبینند. آیا این بیشتر به خاطر موسیقی است که بیشتر خودش را مستولی میکند بر کار؟ یا تصمیمی است که تو گرفتهای؟
ما مطیع موسیقی هستیم. در هر صورت صدا به عنوان یک حملکننده کلام و ملودی [عمل میکند]. من صدای خودم را بیشتر بهعنوان یک ساز میشنوم روی آهنگ. برای همین میگویم من در این آهنگ چهطوری باید ساز خودم را به بهترین شکل به کار بگیرم. اگر باید تحریری بدهم که به ریتمش یا به [انتقال] احساس کمک کند، بدهم. وگرنه دلیل خاصی ندارد. هر موزیک آن زمان که ما گوش میدادیم، اگر زمان تینایجری (نوجوانی) من و تو یادت باشد، مدل تحریرها... البته شما چندسالی از من کوچکتر هستی...
ولی با هم همدلی داریم در شنیدن آن نوع موسیقی.
بله، نوع موسیقی که در روزهای تینایجریمان گوش دادهایم مثل هم است، برای همین [میدانی که] آن نوع موسیقیها یک تحریرهای خاصی داشت که در سالهای اول کارم طبیعتا بر روی ذهن من تأثیر بیشتری داشتند. بعد که من خودم را بیشتر پیدا کردم و تجربه کسب کردم، کارهای مختلف انجام دادم. فکر میکنم اگر کسی بخواهد کاری را از من بشنود، اگر من مرتب همان نوع را به او بدهم، خب چه فرقی میکند؟ میتوانند همیشه همان را گوش کنند. یک مقداری متفاوت بودن [لازم است.]
در موسیقی امروزت چه چیزی متفاوت است؟ چه تصویری را میخواهی ارائه دهی؟
ملودی. ملودی برایم خیلی مهم است. همیشه قسمت موزیک تأثیر بیشتری بر من میگذارد، بعد پیغام شعر مهم است و آن رابطه برقرار کردن. اگر یک ملودی خوب باشد، بعضی وقتها حتی ممکن است از شعر بیشتر گذشت کنم و با یک شعر ۸۵ یا ۹۰ نود درصدی کنار بیایم. ولی اگر یک ملودی ۱۲۰ درصد است، ازش نگذرم.
حالا چه جوری به اسم چند نفر به یه نفر رسیدی؟
یکی از شُعرای گل که دوستان خیلی خوبی هستیم با هم -و چون توی ایران زندگی میکند و از آن جا که بازی را آنقدر کوچک میکنند که کسی از نوشتن چند کلمه شعر هم نگران باشد، اسم این عزیزان را نمیگوییم تا اذیتشان نکنند-، زحمت کشیده بود.
کانسپت چند نفر به یه نفر هم برمیگردد به همان زمان بچگی ما که اینجور مرامها [وجود داشت] و اگر به یکی اجحافی میشد، کسی میرسید و میپرسید چند نفر به یک نفر و نمیخواستیم حق کسی هیچوقت ضایع بشود.
پس برای من زنگوله جالبی بود و وقتی این دوست ترانهسرایمان به من گفت این کانسپت را دارم، اجتماعی است و سیاسی و درد مردم و این تمها را دارد و گفت چند نفر به یه نفر، من اصلا به پیغامهای دیگرش فکر نکردم و گفتم چه حرف قشنگی است و من با همین یک مصرع، تصویر را کاملا گرفتم. ملودی هم برای من خوب و متفاوت بود.
ملودی هم از بچههای ایران است؟
بله، کل تنظیم و ملودی را من از این عزیزان کمک گرفتم و [آن را] از نظر موسیقایی هم خام و حقیقی و قشنگ [به کار] بردیم. نخواستم موزیک را دنس (رقص) و کلابی کنم. حالا ممکن است یک ریمیکسش را هم بدهم بیرون با حالت دنس، ولی دیدم آن قدر این حرف حرف دل مردم است که خواستم موزیکش هم خیلی صمیمی باشد، با دینامیکی که لازم است دراپ (رها) شود تا بتوانی از درد بگویی.
اگر میرفت توی استایل دنسموزیک، خیلی از احساسات کلام کم میشد. ولی این جوری، وقتی میگوید توی شهرِ دزدا جیب خالی رو زدند، فرشی تو خونه نبود دار قالی رو زدند، این را اگر با آن تم موزیک بگویی، خیلی بیشتر به دل منِ اجراکننده سوز دارد و [بر دل شنونده هم] مینشیند.
این ترانه تصاویری پراکنده از شرایط خاص ایران را میدهد. سالهاست تو ایران نیستی و شاید بعضی از این واژهها اصلا برایت جدید باشد و واژههایی نباشد که در گذشته شنیده باشی. در این ترانه اشاره میشود به مسئله اختلاسها و این چیزها. باور تو از این اتفاقات و این پازلی که در این ترانه تصویر شده چیست؟ چون منظور ترانه فقط کنارهم گذاشتن تصاویر مختلف نیست، از جمله حتی تصویر دار زدن یک نفر.
وحشتناک است! و واقعا به دفعات این مسئله را [دیدهایم]، از خدا رحمت کند آقای زم، که همین بلا سرشان آمد [تا خیلیهای دیگر] یکی از ترسناکترین و ناگوارترین چیزهایی است که آدم در اخبار از ایران میبیند و خیلی درناک است. واقعا من نمیدانم، مگر میشود شبکههای اجتماعی را فالو (دنبال) کنی و نبینی دردهای آنجا را که چه اتفاقی میافتد.
برای همین، تو میگویی آنجا نیستی، ولی من برای اینکه بتوانم ارتباطم را با خانواده و دوستان و اقوام و مخاطبینم داشته باشم، همین سوشال مدیا (شبکههای اجتماعی) را که فالو میکنی انگار در همان دردها و زجرها داری زندگی میکنی. ما فقط فیزیکی آنجا نیستیم.
خود تو یک ترانهای داری اگر اشتباه نکنم با ملودی بابک بیات، پرندههای بی وطن همه اسیرند مثل من.
بله، ترانهسرای آن آقای اکبر آزاد بود.
آن را هم اشاره نکرده بودی و در آلبوم نیامده بود اسمش.
بله، چون آن موقعها هنوز احساس خطر میکردیم که مبادا اذیت بشود کسی آنجا. اسم بچهها را که چه کسی چه شعر و آهنگی را مینویسد [نمیآوردیم]. ولی ببین، واقعا ما همان ناراحتیها را داریم طی میکنیم و در ذهنمان تصور میکنیم و فقط فیزیکی آنجا نیستیم؛ در ذهنمان با آنهاییم.
من این دردها را حس میکنم و مسئولیت خودم میدانستم که صدای عزیزان باشم. فقط برای همین که بشنوند حرفشان دارد اجرا میشود و خوانده میشود و یک کسی درد این عزیزان را متوجه میشود و شاید ممکن شود که کمی از دردشان کاسته شود. امیدوارم این را به دست آورده باشم.
بلافاصله بعد از این ترانه چند نفر به یه نفر است که تو یک ترانه برای رقص کار میکنی. یعنی فکر میکنم فاصلهاش زیاد نباشد؛ تازه کجاشو دیدی، که خیلی فضایش متفاوت است و از فضایی سرد یکدفعه به فضایی گرم میآیی.
بله. بگذار برایت توضیح بدهم. اتفاقا شما اشارهای کردی به صحبت و گفتگویی که ما داشتیم و گفتی منصور، چند نفر به یه نفر انگار هنوز ادامهای از کارهای آلبوم انسان نو بود. میخواستم اضافه کنم به کامنت شما که در آلبوم انسان نو و چند نفر به یه نفر، من یک برنامه مسابقه استعدادیابی «نکست» انجام دادم، از طریق اینترنت، اینستاگرام و یوتیوبپیجام...
اتفاقا در موردش صحبت کردیم اگر یادت باشد.
بله. ما اتفاقا با شروع زمان کرونا، که همه رفتیم در فضای خانهنشینی، یک مسابقه اینترنتی راه انداختیم و این کار به من این ایده را داد که اصلا منصور، بیا و آهنگهایی را که مردم خاطره داشتند [بازخوانی کن]. چون بیش از سیصد آزمون مختلف از مردم دریافت کردیم و همه اینها به من انگیزه داد که بیاییم و آلبوم یک سری از بهترینهای منصور را اجرا کنیم، به صورت لایو (زنده) و آنپلاگد (با سازهای آکوستیک).
من این پروژه را که انجام دادم، خیلی آمدم توی [فضای] اجراهای لایو و زنده. همین چند نفر به یه نفر را هم در ادامه همان آلبومهای آنپلاگدی که زدم، به صورت لایو اجرایش کردم؛ به خاطر این که من این دو سال تمرکزم بر آهنگهای آرامتر و عاشقانه بود و همه هم میدانستیم که بیرون رفتن از خانه محدود است و نمیشود آن قسمت شغل ما را که برنامهها و جشنهاست، انجام بدهیم.
با اتمام این کار سیاسی که این دو سال اتفاق افتاد و ریلیز (ارائه) شد، متاسفانه اتفاقات افغانستان پیش آمد و همزمان با دردهایی که هموطنان ما در ایران تجربه میکنند، آن عزیزان هم آن درد وحشتناک را متحمل شدند...
برای افغانها هم خوانده بودی، چشمان سیاه.
اصلا تمهای افغانی خیلی داشتم در کارهایم؛ از چشمان سیاه، زندگی چیست، با من به از این باش یا چیزهای دیگر که من داشتهام. به هر صورت افغانها همزبان هستند با ما ایرانیها و به خاطر همین ما نزدیکیم با هم. آشفتگی آنها هم همزمان شد با ریلیز آهنگ چند نفر به یه نفر، و خلاصه آن دو سال کارهای آرام و جدی را خاتمه دادیم. با اینکه داریم برمیگردیم به بازار بعد از کرونا، گفتیم یک آهنگ شاد و سرحال هم اجرا کنیم که یک خرده روحیهساز باشد.
بعد هم دیدی همه به خاطر کرونا آنقدر نشستهاند خانه و زیادهروی کردهاند در استفاده از مواد غذایی و اضافهوزن هم آوردهاند و بالاخره نیاز بود یک کاری بکنی.
بله، بله. ببین، من قسمت کارهای اجتماعی را که انجام میدهم، مسئولیت ادب من و احترام به احساسات و شرایط هممیهنان عزیزم است. ولی بخش کاری من هم کارهای شاد و انرژتیک است که سبک کاری من است و مخاطبینم از من انتظار دارند. آن هم بعد از دو سال کارهای آرام، طبیعتا مجبور بودم آن کار را هم به مخاطبینم ارائه دهم. یک ویدئوی شاد و خوب هم درست کردهایم با کسری شجاعی عزیز، ویدئوساز خوب که تصویرهای خیلی قشنگ گرفته و ویدئوی شاداب بسیار خوبی درست کردیم.
یک چیزی که خودت هم الان اشاره کردی، رفتوآمد موسیقی منصور در طول این سالهاست. شاید بشود اسم این رفتوآمد را گذاشت زیگزاگ زدن بین موسیقیای که خیلی انرژی دارد یا موسیقی رقص است و موسیقیای که میخواهد جدیتر باشد یا موسیقی احساسی. گاهی مخاطب، بهویژه نسل امروزیتر، وقتی میآید و انسان نو را میشنود با کلام شهیار قنبری، با فاصلهای که از کارهای گذشته تو گرفته، شاید به نظرش بیاید که صدای منصور با آن ادبیات و موسیقی، حالا سخت به گوش مینشیند و منصور را بیشتر در قالب ترانههای تو عزیز دلمی و ترانههای پاکسیما و این مدل موسیقی بخواهد.
خداییاش چیزی که من را قلباً راضی میکند، ملودی و ترانه است که باید یک اشتراک خیلی خوب و هیجانانگیز داشته باشد. نوع جنس ترانه و نوع داستانگویی ترانه و نوع واژههایی که استفاده میشود، موجب ایجاد تفاوت بین این عزیزانی میشود که شما در قسمت ترانهسرایی اسم بردی.
من میتوانم با ترانهسرایان مختلف، مثلا با پاکسیما، کار کنم، ولی یک ترانهای مثل یکی بود یکی نبود را از او بگیرم که نویی و آوانگاردی را در آن بیشتر حس میکنید. تو شدی قصه عشق وقتی عاشقی نبود، تو سرآغاز منی از همیشه تا هنوز، تو سرآغاز منی مث خورشید واسه روز، میتواند این جوری باشد یا میتواند بگوید زندگی بهتر از این نمیشه زندگی، به همین سادگی. روز دیدار اومده، عشق من از راه اومده، حتی قافیه هم در کار نباشد.
من فکر میکنم ما یک خرده زودتر به این سیستم روی آوردیم که آقا، بعضی وقتها نمیتوانی گرفتار قافیه باشی در موزیک رقص. در موزیک آرام و آلترناتیو باید گرفتار قافیه باشی. حالا ممکن است باز رَپِرها [گرفتارش] نباشند. ولی در موزیک رقص نمیتوانی بگذاری قافیه زیاد دست و بالت را ببندد. ما این کار را بیست بیستوپنج سال پیش با پاکسیما کردیم و یک کوچولو بیقافیه هم زدیم، مثلا زندگی بهتر از این نمیشه، روز دیدار اومده، روز دیدار اومده عشق من از راه اومده. دیدار و راه که هم قافیه نیستند. ولی از نظر صدا، به گوش درست میآمد و پیغام شعر این بود که چرا زندگی بهتر از این نمیشه. با قمیشی هم کار کردیم وقتی آینه تو رو فریاد میزنه، قلبمو یاد تو خنجر میزنه، ای تمام خاطرات هستیام، دل من به سوی تو پر میزنه که ترانه از خانم میربها بود و خیلی زیبا سرودهاند.
من با ملودی و ترانه [ارتباط برقرار میکنم] و چون خودم هم از نسلی میآیم که علاقههای مختلفی هم به موزیک راک داشتهام وهم دنس، برای همین هم خودم انواع اینها را در کارم انجام دادهام که قلبا نسبت به موزیک نزدیک و حقیقی باشم. در قسمت موسیقی کمی بازیگوش هستم و موسیقی گاهی وقتها مرا به راههایی میبرد که ممکن است همه مخاطبینم صددرصد از همه انتخابهایم راضی نباشند.
میدانم که تو آدم غافلگیر کردن و اهل شگفتزده کردن افراد هستی.
درست است.
اگر شگفتیای داری که قرار است در آینده اتفاق بیفتد و میتوانیم صدایش را از حالا دربیاوریم، بگو.
خوب کردی محمدجان که این را گفتی. ممنونت هستم که همیشه به من کمک میکنی در نزدیک شدن به شنوندهها. همیشه خودت و رادیو فردا لطف داشتهاید؛ سپاسگزارم ازتان.
یک برنامه «نسکت ستار با منصور» را که قبلا هم برای کمک به استعدادهای جدیدتر انجام داده بودیم، داریم گستردهتر میکنیم و میآوریمش به حالت یک برنامه ریالیتی پروگرام، که در کلابهاوس اجرایش کنیم تا بتوانیم حضار زنده داشته باشیم. دوستان بیایند آن جا، با هم بتوانیم اجراهایشان را بشنویم. از یک لایه جدید هم در برنامه تو به عنوان سورپرایز میگویم، که میخواهیم در این برنامه اجرا کنیم و لایهای است به نام «رو کم کنی»، که یک سری از دوستان را در مقابل هم قرار میدهیم تا همان جا با هم یک دوئل خوانندگی بکنند؛ این کار در مرحله دو و سه هم انجام بشود و بیایند بالاتر.
انشالله اگر قسمت بشود و همه چیز هم خوب پیش برود، خودم هم در مرحله بالاتر «رو کم کنی» با بچههایی که میآیند شرکت میکنند، حتما دستوپنجهای نرم میکنم، ببینیم روی ما را کم میکنند؟ اگر کسی روی مرا کم بکند، دیگر به طور اتوماتیک وارد فینال میشود. ولی اگر نتواند یا مساوی کند، باید با کسان دیگر چلنج (مبارزه) کند تا به مراحل بعدی برسد.
خب اینطور که معلوم است، خیلی فوتبالی است.
میدانی چرا؟ چون ممکن است یک کسی بیاید بگوید مثلا من آهنگ معین را میخوانم و منصور، من تو را چلنج میکنم که از تو بهتر میخوانمش، و اگر بزند و مدل معین و آوازین بخواند و بهتر از من بخواند، روی من را کم کرده؛ مشکلی نیست!
بسیار خب. منصورجان، خیلی ممنون که با ما همراه بودی.
قربانت، زنده باشی.
پس تا دفعه بعد که با هم یک گپی بزنیم.
حتما. خودت را هم دعوت میکنم که توی آن برنامه بیایی، چون ماشالله خودت استاد این کارهای خبرنگاری هستی و...
گفتم نکند باید بیایم بخوانم و رویم کم شود!
پاشو بیا رویت را کم کنم آنجا.