محمد رسولاف با برنده شدن جایزه خرس طلایی جشنواره فیلم برلین برای فیلم تازهاش، «شیطان وجود ندارد»، مهمترین جایزه بینالمللی سه سال اخیر سینمای ایران را گرفت.
حالا او به جمع سینماگرانی چون عباس کیارستمی، اصغر فرهادی و جعفر پناهی پیوسته است که جایزه اصلی جشنوارههای معتبری چون کن، ونیز و برلین را دریافت کردهاند.
فیلم «شیطان وجود ندارد» در چهار اپیزود، برشی از زندگی چهار شخصیت مختلف را نشان میدهد که درگیر اجرای حکم اعداماند. مقامهای فرهنگی حکومت ایران هیچکدام به دریافت جایزه مهم جشنواره فیلم برلین واکنش نشان ندادند، اما پس از دریافت این جایزه، مقامهای قضایی، این فیلمساز را که اجازه خروج از ایران ندارد، برای اجرای حکم یک سال زندانش فراخواندند.
این گفتوگو در روزهای برگزاری جشنواره فیلم برلین انجام شده است.
اولین سؤالی که همیشه در مورد کارهای شما مطرح میشود این است که آقای رسولاف این فیلمها را چگونه میسازد. مثلاً چرا نهادهای امنیتی جلوی کارهای شما را نمیگیرند؟
پاسخ این پرسش مستقیماً در داستان فیلم آمده. کسانی که فکر میکنند امکان خیلی ویژهای برای ساختن چنین فیلمهایی باید فراهم باشد، به نظر من دارند اشتباه میکنند.
در فیلم به جملهای از واتسلاو هاول اشاره میشود که میگوید قدرت تو در نه گفتنت است. همه ما این قدرت را داریم که در برابر موقعیتهای غیرانسانی که از ما به عنوان ابزاری استفاده میشود در حکومتهای استبدادی، طفره برویم، نه بگوییم، و اجازه ندهیم با ما به عنوان یک ابزار یا یک حلقه از زنجیره قدرت رفتار کنند.
معلوم است که وقتی شما به یک قدرت حاکم نه میگویید، وقتی به استبداد نه میگویید، هزینهای را برای زندگیتان [میپردازید و] میپذیرید. اما تلاش من در بخشهایی از فیلم «شیطان وجود ندارد» این است که فیلم درباره مرارت و سختی و در عین حال زیباییِ «نه گفتن» باشد.
چه شد که به چنین مضمونی رسیدید؟ ایده این فیلم چگونه به ذهنتان رسید؟
شهریورماه دوسالونیم پیش، با آغاز نمایشهای فیلم «لِرد» در بیرون از ایران، که با جشنواره فیلم کن شروع شده بود، زمانی که به ایران برگشتم، گذرنامهام در همان فرودگاه توسط نیروهای امنیتی سپاه پاسداران تحت عنوان قرارگاه ثارالله توقیف شد. چند ساعت مرا آنجا نگه داشتند و این آغاز روند بازجوییها و بازپرسیها و در نهایت دادگاه بود. اما چیزی که توجه من را این بار بیش از همیشه جلب کرد، واکنش بسیاری از آدمهای اطرافم به این ماجرا بود. خیلی از آنها از من پرسش میکردند تو که این فیلم را ساختی، برای چه برگشتی؟
این پرسش عجیبی بود برای من. برای اینکه فکر میکردم خیلی روشن است که اینجا خانه من است، اینجا کشور من است، من هم کار خاصی انجام ندادهام، یک سری پرسش را در فیلم طرح کردهام. چرا از طرف اطرافیانم باید با چنین پرسشی روبهرو بشوم؟ این در واقع سرآغاز یک احساس برای نگاه کردن به این موضوع و طرح آن در یک فیلم بود.
واکنش اطرافیانم باعث شد خیلی بیشتر از همیشه به این موضوع فکر کنم. اینکه ما در این زمینۀ استبدادی که زندگی میکنیم، تا چه اندازه مسئولیت اعمالمان را بر عهده میگیریم. آیا میخواهیم آن را نسبت بدهیم به قدرت حاکم و ستمگری که ما را مجبور کرده به بعضی چیزها؟ یا میپذیریم که خودمان بهنوعی در انجام این اعمال شریک هستیم؟ این چیزی بود که من دوست داشتم در یک مجموعهداستان به آن بپردازم.
چرا از میان انبوه مضامینی که میتواند با موضوع مسئولیت فردی مرتبط باشد، موضوع اعدام را انتخاب کردید؟
خیلی روشن است که میشد شخصیتهای هر کدام از این داستانها را با موقعیتهای سادهتری روبهرو کرد، همچنانکه قبلاً در فیلم «لِرد» همین نوع انتخاب را و همین نوع نه گفتن را در سطح دیگری نشان داده بودم. اما این بار فکر کردم بهتر است داستان در جایی اتفاق بیفتد که نشان بدهد چهطور افرادی که فاقد فکرند و اطاعت کورکورانه از دستگاه استبداد میکنند، میتوانند مستقیماً روی زندگی دیگران تأثیر ویرانگر و نابودکنندهای داشته باشند. از این رو فکر کردم بهترین موقعیت برای اطاعت کردن یا اطاعت نکردن از دستگاه استبداد، چنین موقعیتی را که تصمیمگیر را در چنین نقطهای بسیار حیاتی قرار میدهد، انتخاب کنم.
شخصیتهای فیلم شما در مواجهه با موضوع اعدام رفتار یکسانی ندارند. بهویژه شخصیتی که در اپیزود اول فیلم میبینیم. آیا این شخصیت بهنوعی نماینده کسانی است که همراهی با نظام استبدادی و سرکوبگر را میپذیرند؟
وقتی که میروید به سراغ نظریه «ابتذال شر» از هانا آرنت، آنجا میبینید هانا آرنت بعد از اینکه در دادگاه آیشمن شرکت میکند، به این نتیجه میرسد که آیشمن یک هیولا نیست و ورای انجام فجایع بشری، الزاماً شما نیاز به یک شیطان یا هیولا ندارید، بلکه انسانهایی که رفتار غیرمسئولانه دارند و اهل فکر کردن نیستند و از دستگاه استبداد و قدرت اطاعت کورکورانه میکنند، میتوانند منبع اصلی یک سری از فجایع مهم بشری باشند.
بنابراین من میخواستم توجه را به این سمت جلب کنم که نیازی نیست کسی که دارد احکام خشن یا رویههای غیرانسانی را در اطاعت کورکورانه از رهبران مستبد انجام میدهد، قطعاً آدمی باشد با ویژگیهای ترسناک. بلکه میتواند یک آدم کاملاً معمولی با روحیات کاملا انساندوستانه در ظاهر باشد که فقط قادر نیست نه بگوید و به آنچه به او دستور داده میشود، به عنوان اجبار و به عنوان چیزی که خودش شاید نمیخواهد اما مجبور است در سیستم انجامش بدهد، نگاه میکند و به این ترتیب مسئولیت کاری را که میکند نمیپذیرد و آن را به قدرت حاکم نسبت میدهد.
شما موضوع اعدام را در یکی از مهمترین مقاطع تاریخ معاصر ایران که سرکوب در جامعه ایران ابعاد تازهای پیدا کرده، روایت میکنید. آیا به این موضوع توجه داشتید و میخواستید در مواجهه با این سرکوب تازه، نوعی پیام به جامعه بدهید؟
پیام فیلم خیلی ساده و روشن است: پرسش از اینکه در جامعهای با زمینه استبدادی با حاکمان مستبد، نقش هر فرد چیست. نمیشود ما همه چیز را به حاکمیت نسبت بدهیم وقتی خودمان تبدیل به عوامل اجرای استبداد میشویم.
ناراحت نیستید که با این شکل فیلمسازی عملاً از جریان اصلی سینمای ایران حذف شدید و فیلمهایتان در ایران اجازه نمایش پیدا نمیکند؟
ببینید، جریان اصلی یا بدنه سینمای ایران الان به دو قسمت تقسیم شده است. یک قسمت، تولیدات زرد و سخیف کمدی است که به هرحال مقصد اصلیاش خالی کردن ذهن تماشاگر از هر نوع اندیشه است. حتی نمیشود اسم این فیلمها را B-Movie (به معنی فیلم تجاری با بودجه پایین) گذاشت. درواقع یک سری آدم، یک سری فیلمساز که علاقمندند از طریق سینما فقط امرار معاش کنند، مشغولاند در آن فضا.
یک قسمت دیگر هم وجود دارد که آن را نهادهای امنیتی و بخشهای دولتی با سرمایهگذاریهای کوچک و بزرگ و خیلی مفصل [اداره میکنند و] در حال ریلگذاری هستند تا مشغول پروپاگاندا و تولید تبلیغاتی برای سیستم باشند.
خب وقتی بخش بزرگی از جریان اصلی، از این قسمت تشکیل شده و فیلمهای کوچک دیگر، هیچ جایی برای ادامه حیات ندارند، من چرا باید بخواهم که جزو این جریان باشم؟ این نوع سینمایی که من دنبال میکنم و از طریق شکل خودش برای مخاطبی که دنبالش میکند در دسترس است، فکر نمیکنم این سینما اگر در حاشیه هست، به این معنا باشد که نمیتواند تأثیر خودش را بگذارد.
و تا کجا حاضر به پرداخت این هزینه هستید آقای رسولاف؟ فکر میکنید تا کجا بتوانید این مسیر را ادامه بدهید؟
فکر نمیکنم بشود یک مرز خیلی مشخصی را برای متوقف کردن چنین مسیری مشخص کرد. واقعاً از آینده هیچ اطلاعی ندارم، نگرانش هم نیستم. چیزی که میفهمم این است که هیچ علاقهای ندارم به هر قیمتی فیلم بسازم. تلاشم را میکنم به مقصدم در سینما برسم. تلاش میکنم همواره فیلمهای مورد علاقهام را بسازم، اما اگر روزگاری شرایط به من این اجازه را نداد، تلاش میکنم از طریق مدیوم دیگری، از راه دیگری، این نقص را برای خودم جبران کنم.
بنابراین به جای اینکه از الان فکر کنم مرزی هست که من بعد از آن ممکن است متوقف شوم، فعلاً تلاش میکنم، و همین تلاش است که آدم را راضی و خوشحال میکند؛ اینکه در واقع حس میکنی به خودت وفادار بودهای و این که به عنوان یک حلقه از زنجیره استبداد حاکم نباشی.