«جاندار» اولین فیلم حسین امیری دوماری و پدرام پور امیری که در جشنواره فیلم فجر سال گذشته به نمایش درآمده بود، این روزها به شکل اینترنتی اکران شده است؛ فیلمی اجتماعی که میخواهد به شکلی قصهگو مخاطب عام را به خود جلب کند.
«جاندار» شروع جانداری دارد که از همان ابتدا میخواهد تماشاگر را در یک موقعیت پیچیده درگیر کند: یک عروسی در حال برگزاری است اما شامی که سفارش داده شده، به طرز عجیبی هنوز نرسیده و این آغازی ماجرایی است که به یک قتل میانجامد و از عروسی به عزا میرسد.
فیلم در سکانسی پرتنش که حدود پانزده دقیقه طول میکشد (و قصه فیلم را شکل میدهد)، همه شخصیتهای درگیر از سوی این خانواده را معرفی میکند و از ابتدا بنایش را بر خلق موقعیت دشواری میگذارد که در آن -همان طور که میتوان حدس زد- شخصیتها قرار است قربانی شوند.
مسئله قربانی شدن شخصیتها به یک دایره بستهای متصل میشود که در آن مسئله حقیقت و وجدان به بخشی از دغدغههای شخصیتهای این خانواده بدل میشود که آشکارا تاثیرپذیری سازندگان از سینمای اصغر فرهادی را به نمایش میگذارد.
صحنه دادگاه و مسئله وجدان، جدای از مضمون، حتی در کادربندی و زاویه دوربین هم متاثر از فرهادی است، اما فیلم به مانند سینمای فرهادی بر یک مسئله متمرکز نمی شود و به دقت و با سماجت به آن چشم نمیدوزد، برعکس میخواهد درباره موضوعات مختلف، دیدگاههای نه چندان پختهای را موکد کند.
یکی از این وجوه، مسئله پدرسالاری است: شخصیت پدر، شخصیتی محوری است که فیلم میخواهد از آن به پدرسالاری حاکم بر یک خانواده سنتی اشاره کند. در چندین بخش متفاوت به خودمحوری پدر و تصمیمگیریهای خودسرانه او اشاره میشود، در حالی که اعضای خانواده باید با او و نظرش همراه شوند.
اما شخصیت این پدر از حد تیپ فراتر نمیرود و سایه روشنهای شخصیت او شکافته نمی شود. فیلم به ما نمیگوید که این مرد چطور بچههای زن دیگرش را به ثریا (مادر) تحمیل کرده، در حالی که در شناخت ثریا، مسئله «بچه خودش» و بچهای که «مثل بچه خودش» بزرگ کرده، به مسالهای اساسی در انتخاب او بدل میشود که بخش عمدهای از ماجرای فیلم را در نیمه دوم پیش میبرد.
از طرفی فیلمی که درباره مردسالاری حرف میزند، یکی از مهمترین شخصیتهای زن فیلم یعنی اسما را به درستی معرفی نمیکند. او که در میانه یک تصمیم مهم -با چاشنی عذاب وجدان- گیر افتاده، در میان تصمیمگیریهای پدرش و ثریا برای او معلق به نظر میرسد و یکی از سردترین رفتارها را از خود نشان میدهد.
تماشاگر در هیچ کدام از صحنههای مربوط به او، قادر به همذاتپنداری با این دختر جوان و درک اعمال و رفتارش نیست. عجیب این که اسما تنها شخصیتی است که او را در محل کارش هم میبینیم؛ کار در یک شرکت و صحنهای که در توصیف این شخصیت قاعدتاً باید به ما بگوید که او تنها یک دختر خانه دار و گوش به فرمان والدینش نیست و زندگی مستقلی هم دارد اما در تمام صحنهها و بحثهای مربوط به واقعه اصلی فیلم، در میان تمام شخصیت، اسما منفعلترین است و ناپختهترین.
دیگر مسئله فیلم، بحث قضایی و مسئله اعدام است که سازندگان فیلم ترجیح دادهاند به شکلی گذرا به آن بپردازند و از پرداخت مستقیم به آن طفره رفتهاند، در حالی که نقد قوانین موجود میتوانست یکی از محورهای اصلی فیلم را شکل دهد.
فیلم اما یک شخصیت شر (یاسر) را هم روایت میکند که همه وقایع فیلم از عشق کور او سرچشمه میگیرد. با این حال فیلم بر خلاف شکل و شمایل کلاسیک و قصهگویش، نمیخواهد از او یک شخصیت شر معمول بیافریند و در صحنههایی (با نمایش فقر او و همین طور چند بار موکد کردن این نکته که او در مسئله خواستگاری تحقیر شده) میخواهد به او وجوه انسانی هم بدهد تا اعمالش تا حدی توجیه شود، در حالی که در این نوع فیلم، شر بودن یک شخصیت نیازی به این زمینهچینی ندارد و اگر قرار است یاسر به عنوان شخصیتی خاکستری مورد بررسی قرار گیرد، این چند صحنه و دیالوگ تنها، برای نمایش وجوه مختلف و گوناگون شخصیتش کافی نیست.
در انتها اما فیلم به راحتی میتوانست بدون صحنه پایانیاش تمام شود: نامه نهایی با سوز و گداز فراوان و جملاتی که با احساسات تماشاگر بازی میکند (از جمله «دلم برای خونمون هم تنگ میشه») بیشترین لطمه را به فیلم میزند و افسوس تماشاگر جدی را افزون میکند در قبال داستانی نسبتاً جذاب که با بازیگران شناخته شده و عمدتاً توانا میتوانست به مراتب بهتر و دیدنیتر روایت شود.