لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
سه شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳ تهران ۱۹:۰۴

با مادر کوفی عنان در عزاداری هیئت دولت


خواب دیدم در جلسه هیئت دولت شرکت کرده‌ام و حسن روحانی دارد چنان نوحه سوزناکی می‌خواند که حتی به اذن خدا از ستون‌های دیوار هم داشت صدای هق هق گریه میا‌مد.

من همین‌طور زل زده بودم به روحانی که شریعتمداری وزیر بازرگانی با آرنج زد توی پهلویم. ناخواسته اما بلند گفتم: «آآآخ!»
حسن روحانی مویه کرد: «آره...آخ از اون لبای تشنه‌اش...»
شریعتمداری به سمتم خم شد و زیر گوشم گفت:«احمق چرا زل زدی به رئیس جمهور؟»
خندیدم و گفتم:«اوا خدا مرگم بده نامحرمه ایشون؟ عباش تنشه که.»
گفت:«می‌خندی؟ باید بخوری...چیز...باید گریه کنی!» و ناله بلندی کرد و مثل باران بهار اشک ریخت.

تازه فهمیدم چه خبر است. ناگهان به اذن خدا چنان متأثر شدم و به گریه افتادم که چند لحظه بعد دیدم در حالتی مثل رعشه دارم روی میز هیئت دولت می‌غلطم و زار می‌زنم. ظاهرا اعضای هیئت دولت احساس کرده بودند در برابر من کم آورده‌اند چون چند لحظه بعد دیدم آقای نوبخت هم غش کرده و دارند روی دست می‌برندش.

از طرف دیگر وزیر جوان ارتباطات آقای جهرمی با قمه‌ای که بالای سرش نگهداشته بود، ژست گرفته بود تا مثلا توی سرش بکوبد و آقای واعظی‌ داشت با موبایل عکسش را می‌گرفت تا در اینستاگرامش بگذارد.

لحظاتی بعد از هوش رفتم و پس از دیدن چند آگهی تبلیغاتی در اتاقی دیگر به هوش آمدم که دیدم با محمود احمدی‌نژاد تنها هستم. داشت به صورت زنده مراسم کوفی عنان را از تلویزیون تماشا می‌کرد و هی سر تکان می‌داد. گفتم:«غم آخرتون باشه»
گفت: «بعد از رفتن غمبار یارانم، مشایی و بقایی، دیگه من فقط دلم می‌خواد برم تشییع جنازه شرکت کنم.»
گفتم: «نمی‌دونستم انقدر به کوفی عنان علاقه داشتید شما؟»
سرش را آورد جلو و گفت: «به نظر تو مادرش هست تو تشییع جنازه هست؟»
گفتم: «مادر کوفی عنان؟»
گفت: «هر مادری باشه قبوله» و لبخند شیطنت‌آمیزی زد. تازه دو ریالی‌ام افتاد. گفتم: «واقعاً که! همون مادر چاوز بس نبود؟» و از جا بلند شدم تا اتاق را ترک کنم. پاچه شلوارم را گرفت و داد زد: «مادر اینا سهم منه! حق منه! هر جا می‌خوای بری برو ولی مادرو با خودت نبر!»
شلوارم از پایم درآمد اما به زحمت از دستش گریختم. دویدم توی راهرو اما آخر راهرو وسط جمعیت مشکی‌پوش انبوهی گیر افتادم که انگار توی صفی ایستاده بودند.

جلوتر دیدم روحانی پیش‌بند آشپزی بسته و دارد با دست توی ظرف یک‌بار مصرف از توی یک دیگ ماست می‌کشد و اسحاق جهانگیری هم روی ماست‌ها قیمه می‌ریزد و حمید لولایی هم در نقش آقا ماشالله سریال «خانه‌ به دوش» بالای سرشان ایستاده و هی داد می‌زند: «چرا قیمه‌ها رو می‌ریزی تو ماستا؟ چرا قیمه‌ها رو می‌ریزی تو ماستا؟»

XS
SM
MD
LG