خواب دیدم در جلسه شورای عالی هماهنگی اقتصادی با حضور سران قوا شرکت کردهام. نشسته بودم بین روحانی و صادق لاریجانی که واعظی آمد زیر گوشم گفت: «ببخشید شما؟»
خودم را جمع و جور کردم و گفتم: «خواب میبینم.»
گفت: «ولی ما بیدار میبینیم. خیلیخیلی خوش آمدید.»
و لبخندی زد و رفت سر جایش نشست. بعد روحانی رو به من کرد و گفت: «خب همه منتظریم استاد. مستفیض بفرمایید!»
کمی تته پته کردم و با ارسال سلام و درود بر روح پاک شهیدان و امام امت گفتم: «صلوات بلند ختم بفرمایید!»
صلوات غرایی فرستاند ولی دوباره همگی به من خیره شدند تا حرف بزنم. گفتم: «به نظر من همه قوا باید باهم هماهنگ باشند تا کشور از مشکلات عبور کند.»
همه گفتند:«احسنت! احسنت!»
اعتماد به نفسم را به دست آوردم. گفتم: «عزیزان آقای بیگی را میشناسید؟ یکی از کارشناسان عرصه هماهنگی کشور هستند.»
همه به فکر فرو رفتند. دیدم که جهانگیری با پا زد به علی لاریجانی و گفت: «کیه؟ تو میشناسیش؟»
لاریجانی گفت: «من فقط داداشامو میشناسم.»
جهانگیری به صادق لاریجانی که داشت با لوله خودکار بیکش گلولهای کاغذی را به سمت نوبخت فوت میکرد اشاره کرد و گفت: «اگه منظورت اینه که واقعاً برو خودتو بُکُش.»
علی لاریجانی با حرکت چشم یک اشارهای به پایین تنهاش کرد. جهانگیری به من اشاره و گفت:« حیف که مهمون داریم. وگرنه میدونستم چیکارت کنم.»
لاریجانی گفت: «خره منظورم اینه که پرونده داداشت دست داداشمه. حواستو جمع کن»
روحانی سرفه کرد و گفت: «بچهها ساکت! مهمان داریم.» و بعد به زبان سرخهای یک چیزهایی گفت که نمیدانم چرا من فهمیدم دارد فحش میدهد. بعد رو کرد به من و گفت: «خب میفرمودید.»
گفتم: «عرضم به حضورتون که داشتم میگفتم آقای بیگی یکی از استادان مسلم عرصه هماهنگی کشور هستن که میخواستم دعوت کنم بیان این مبحث رو باز کنن برامون.» و رو کردم به در ورودی و بلند گفتم: «آقای بیگی بفرمایید!»
در باز شد و سامی بیگی در حالی که کاپشن چرم تنش بود و عینک آفتابی زده بود وارد شد و موزیک پخش شد و او خواند: «دلت با من، هماهنگه، نگاه تو، تو چشمامه»
اینجا بود که عبدالناصر همتی رئیس بانک مرکزی پرید روی میز و داد زد: «من همش میگم جای این حرفا یه موزیک پخش کنید مردم حال کنن، هیچکی گوش نمیده.» و شروع کرد به قر دادن.
چند لحظه بعد که به خود آمدم همه اعضای شورای عالی هماهنگی اقتصادی داشتند به اشکال مختلف قر میدادند و وقتی دیدم صادق لاریجانی با سامی بیگی دم گرفته «تو این دنیا، واسه شبهام، جز آغوشِ، تو جایی نیست» و با حالت خاصی دارد به سمتم میاید با فریاد «یا سامی بیگی مظلوم» از خواب پریدم.