لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
سه شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۳ تهران ۲۲:۱۲

محمد بنا: ورزش شده يک بازی سياسی


محمد بنا
محمد بنا
چهره سال ورزش ايران در سال ۱۳۹۱ به اظهار نظر درباره موضوعات مختلف ورزشی پرداخته. از «معضلات قبل و بعد از المپيک لندن»، همچنين تعابير او از فضای حاکم بر ورزش ايران.

مصاحبه نوروزی محمد بنا با مجله کيهان ورزشی سويه های انتقادی پر رنگی دارد. عناوين اين مصاحبه در خبرگزاريها منتشر شد اما چون کيهان ورزشی سايت اينترنتی ندارد، مهمترين بخشهای آن از دسترس مخاطبان دور ماند. فايل کامل مصاحبه در اختيار سايت راديوفردا قرار گرفته که مهم ترين بخش هايش، به تفکيک موضوعات در ادامه آمده است.

اولين مدال با تيم رضا پهلوی

منطقه دولاب بين ميدان خراسان و شهدای فعلی است. دروازه دولاب ميرسد به خيابان عارف، محله علی پروين، مجيد جلالی، وحيد قليچ و سيدمهدی ابطحی. پانزده ساله بودم و فوتبال بازی ميکردم. عشق دروازه بانی داشتم. پدرم گفت من کشتی را دوست دارم و بايد به اين رشته بروی. جرات نکردم روی حرفش حرف بزنم.

بعد از اينکه برگشتم ايران، دوستانم نصيحت کردند که اگر ميخواهی آن فضای خوشگل توی ذهنت بماند، ديگر به محله پايين نرو، چون فضا عوض شده و خيلی از آنهايی که ميشناختی، گرفتار اعتياد و بدبختی شده اند. من هم ديگر به آن جا نرفتم.

اولين مقامی که آوردم مسابقات نواحی تهران بود در خيابان شهباز، کلوپ صدری. برای تيم رضا پهلوی کشتی ميگرفتم. در اولين کشتی، پيچ پيچک زدم و دست حريفم شکست. نمي شناسمش و نديدمش، ديگر حتماَ رفت عملی شد!

در جام بلغارستان، دوستم رشيد محمدزاده کوچ من بود. استفان روسو اهل رومانی کلکسيونی از مدال المپيک و جهانی داشت. گفتم رشيدجان ميخواهم دست هايم را روی سرم بگذارم، بعد بروم جلو. گفت تو ديوانه ای! شگردم اين بود، تله ميگذاشتم که بيايند کمرگيری.

روسو آمد کمر بگيرد، من هم با سالتو زدمش روی پل! اين ور و آن ور را نگاه کرد، دوباره آمد، دستم را گذاشتم روی سرم. آمد دوباره کمرم را گرفت، زدم روی پل. استفان روسو با سيلی، هی زد توی صورت خودش، دوباره آمد کمر را گرفت. من هم زدمش روی پل و ضربه شد. بلند شد و با لگد زد زير ميز داور و رفت.

مهاجرت در دهه ۸۰ ميلادی

سال ۱۹۸۹ از ايران رفتم. نميتوانستم زندگی کنم، مرا اذيت ميکردند، برای همين از ايران رفتم. چند نفر آمدند تا قرارداد بوندس ليگا امضا کنند. گفتم اصلاً صحبت کشتی را هم نکنيد! ميخواستم مثل بقيه آدم هايی که به خارج ميروند، زندگی کنم.

برای تعطيلات رفتم اسپانيا، با همسرم آشنا شدم و رفتيم سوئد ازدواج کرديم. سه سال در اسپانيا مربيگری کردم و سه سال در سوئد. در آلمان هم بچه هايی که در کنار من بودند، همه کشتي گير بودند. رضا اندوز عضو تيم ملی در المپيک که طرف حشمتيه مي نشست. فريدون عشق پرست هم بود.

هميشه آرزو داشته ام که دخترم کنارم باشد. الان ۲۰ ساله است. چندماه پيش در دوبی کنار هم بوديم. قرار شده تابستان بيايد ايران. اما خودم به اين موضوع که دوباره خارج زندگی کنم، اصلاً فکر نميکنم.

وقتی برگشتم کسی مرا نميشناخت!

از نظر سياسی مشکلی برای برگشتنم وجود نداشت. محمد بنا کهنه شده بود، از ذهن ها بيرون رفته بود. وقتی که وارد ايران شدم کسی مرا نشناخت. فقط آدم های کشتی مرا ميشناختند.

طالقانی تازه رييس فدراسيون کشتی شده بود. او پای من ايستاد. ناگهان ديدم اينجا در ايران دارم تيم جوانان را تمرين ميدهم. طالقانی گفت برو کمک کن به تيم ملی بزرگسالان که دارد به فرانسه ميرود. يکی دو جلسه رفتم اما خوشم نيامد. با ذهنيتی که من دارم اگر بخواهم کار کنم بايد شرايط به شکلی که من مي خواهم در بيايد.

آنها به فرانسه رفتند و باختند. سپس حسن بابک مسئوليت تيم ملی را به عهده گرفت. همان موقع عبدالله چمن گلی با تيم جوانان رفت مسابقات جوانان جهان که دوازدهم شدند. من مسئوليت جوانان را به عهده گرفتم و نتيجه آن حميد سوريان، فرشاد عليزاده، علی محمدی، قاسم رضايی، رضا زيدوند و بقيه بودند. سپس مربی بزرگسالان شدم.

ماجرای سوريان و رنگرز

برای مسابقات جهانی ۲۰۰۵ بوداپست، سيدهادی حسينی نماينده مجلس عليه من لشکرکشی کرد که چرا رنگرز را کنار گذاشته و سوريان ۲۰ ساله را انتخاب کردم. اما کسی دقت نمي کند سالی که حميد آمد، قانون «کنده» هم آمد. سال قبل در آتن «کمر تو کمر» بود. حميد در اردوی جوانان نمونه بود و استاد اين قانون. اما رنگرز همچنان روی سيستم قديمی قرار داشت.

حميد را به اردوی بزرگسالان بردم تا به رنگرز کمک کند. هرچه برای سوريان تمرين گذاشتم به نحو احسن انجام داد ولی رنگرز نميتوانست با فن کنده هماهنگ شود. پس از آن به المپياد دانشجويان رفت و باخت. سوريان را به جام پيتلانسکی بردم که چهل روز قبل از مسابقات جهانی بود. گفتم اگر مدال بگيری انتخابت ميکنم. مدال گرفت و من هم انتخابش کردم.

الان هم انتخاب عبدالله چمن گلی به عنوان بهترين مربی جهان هم پشت پرده داشت. عامل خطيب در فيلا، الان هر مربي ای که بخواهد بهترين شود با پنج هزار دلار اين کار را برايش مي کند!

اختلاف با رسول خادم و ورزش سياسی!

رسول خادم انگار ميخواهد بمب اتم درست کند! اين مسئله انتخابی را که ميگويند، اگر صادق گودرزی ضرب بخورد، مهدی تقوی هم بگويد حالم خوب نيست. آيا نفرات ديگری را برميدارند و ميبرند؟ آخر سر اين قدر «چرخ چرخ عباسی» ميزنند تا صادق گودرزی، حسن رحيمی و مهدی تقوی و بقيه ستارهها عضو تيم شوند.

ورزش تا انتخابات يک بازی سياسی است و نبايد به سمتش بروی. داود ميرزايی گفت اکبر دودانگه زنگ زده و پيغام فرستاده که از رسول حمايت کن. شروع کردم در روزنامه ها حمايت. اما با خود گفتم اين بابا گرسنگی را در اردو ميبيند، بي برنامگی و بي پولی را مي بيند اما نمي آيد انتقادات من را تأييد کند، درحالی ده بار از او حمايت کرده ام!

آقای خادم تو تازه آمدهای و تازه نفس هستی، کشتي گيرها حرف تو را گوش ميدهند. بگذار پنج سال بگذرد، ببين همين حالت را داری؟ يک اميد نوروزی يا سعيد عبدولی را بده به رسول خادم، اگر دو ساعت توانست نگهشان دارد! عبدولی که از فردين معصومی تا حسن رحيمی همه را ميزند، با چوب، سنگ و چماق يا هرچه دستش باشد!

من با ديوانه هايی کار ميکردم که ميدانستند خودم صد پله ازشان ديوانه ترم! شش ماه آخر که ميخواستيم به المپيک برويم مي گفتم خدايا کی تمام ميشود تا من فرار کنم؟ بعد از انتخابات، وزير ورزش و رييس فدراسيون عوض خواهند شد، بعد تو مي مانی با پوست گردو و يک عالمه آدم متوقع!

از لندن که برگشتيم، حرف و حديث ها شروع شد. يکی مي گفت چرا به من پاداش ندادند، ديگری مي گفت چرا به تو دويست تا دادند و به من بيست تا، چرا اون نشان لياقت گرفته و ما نگرفتيم. حتی کسی که ۱۰ سال پيش دستی بر سر سوريان کشيده بود ميگفت به من هم بدهيد. سپس دستيارانم به آذربايجان رفتند و زنگ زدند به اميد نوروزی که تو هم بيا!

در اردوی تيم ملی، نان هم نبود

شخصيت ها را خرد مي کنيم. تا زمانی که يک نفر «بلبل چهچه زن» باشد خوب است اما در غير اين صورت سرش را جدا ميکنيم. محمد بنا تا ديروز آدم بزرگی بود اما حالا که نمي خواهد کار کند، به او انگ ميزنند تا خرابش کنند. الان همه چيز موج منفی است. پرخاشگری را در جامعه ببينيد. سياست را ببينيد، معلمين ما دارند درس بياخلاقی ميدهند.

کشتی فرنگی کاری کرد که حتی شايد زمزمه حذف کشتی از المپيک به خاطر آن سه طلا بوده. حالا مي گويند جذابيت ندارد. آيا رشته تيراندازی که مي روند دمر ميشوند، جذابيت دارد؟ صبورترين آدم را بگذاريد نيم ساعت تيراندازی نگاه کند، ببينيد طاقت ميآورد!

به خطيب گفتم ما به اين فيزيوتراپ بلغاری نياز داريم ولی اينها ميخواهند او را به آذربايجان ببرند، نگذاريد برود، گفت باشد، درست ميکنيم و نميگذاريم برود. بيست روز بعد ديدم آقا سوار شد و رفت! نعمت پور و امير علي اکبری هم رفتند جمهوری آذربايجان.

خطيب انتقاداتم را قبول کرد و گفت: «بيست روزه درست ميکنم.» ماه بعد به مربيان گفتم چی شد؟ گفتند: «هيچی، نان هم نداريم که بخوريم! خواستيم صبحانه بخوريم، ديديم نان نيست. در اين وضعيت بي پولی، آقای رسول خادم هم ۱۲۰ نفر را به عنوان کارآموز به خانه کشتی آورده که اصلا نميدانند تشک کشتی چی هست.
XS
SM
MD
LG