آخرین جدال مربوط به هاشمی رفسنجانی گم شدن وصیتنامه وی در جریان اشغال دفتر وی در روزهای پس از مرگ اوست. چنان که اعضای خانواده و وکیل آنها سخن میگویند وصیتنامهای وجود داشته که توسط نیروهای امنیتی بلافاصله بعد از مرگ وی همراه با دیگر مدارک ضبط شده و به خانواده بازگردانده نشده است. مقامات امنیتی و سپاه (معلوم نیست کدام) نیز که دفتر وی را مهر و موم کرده بودند در این مورد سکوت پیشه کردهاند.
به نظر میآید جدال برانگیز بودن رفسنجانی حتی بعد از مرگ وی نیز ادامه دارد در حالی که مشخص است در این وصیتنامه به احتمال زیاد نه رازی کشف ناشده وجود دارد و نه نکتهای است که در مورد رفسنجانی ندانیم و وی آن را آشکار کرده باشد. حتی اگر چنین باشد اعضای خانواده وی که در سیاست درگیر هستند آن را در معرض افکار عمومی قرار نخواهند داد.
هاشمی رفسنجانی از شخصیتهای به شدت دوقطبی شده در ایران بوده است: گروهی وی را فاسد و جنایتکار در حد استالین و حافظ اسد («اکبر شاه») و گروهی دیگر وی را خادم و مصلح در حد امیرکبیر («سردار سازندگی») میدانند؛ گروهی جنازه وی را تا قبرش همراهی میکنند و اشک چشمانشان برای وی سرازیر میشود و گروهی مرگش را بهانهی یادآوری ترورها و اعدامها و شکنجههایی قرار میدهند که در دوران قدرت وی رخ داده است. برای برخی وی از بنیانگذاران رژیم تروریستی جمهوری اسلامی است و برای برخی دیگر از رهبران جنبش سبز.
او چه ویژگیهایی داشت که این گونه مورد داوری قرار میگیرد و هنوز عدهای میخواهند بیشتر از وی بدانند؟ چرا وصیتنامهی وی خریدار دارد؟ جامعهی ایران و دولت و حکومت این کشور تحت جمهوری اسلامی در چه وضعیتی است که چنین محصولاتی دوگانه داشته و دارد؟ آیا نرمش برخی در برابر جنایات و سرکوبهای دوران قدرت هاشمی ناشی از تحول در شخصیت وی بعد از افول قدرت بود یا به مسائلی ساختاریتر باز میگردد؟ آیا تحول در هاشمی تا آن حد بود که تاثیری بر پیروان وی داشته باشد؟
این پرسشها را می توان با ذکر چهار دوگانه تا حدی پاسخ داد:
دوگانه امنیت و حقوق مدنی
هاشمی رفسنجانی از شخصیتهای به شدت دوقطبی شده در ایران بوده است: گروهی وی را فاسد و جنایتکار در حد استالین و حافظ اسد («اکبر شاه») و گروهی دیگر وی را خادم و مصلح در حد امیرکبیر («سردار سازندگی») میدانند؛ گروهی جنازه وی را تا قبرش همراهی میکنند و گروهی مرگش را بهانهی یادآوری ترورها و اعدامها و شکنجههایی قرار میدهند که در دوران قدرت وی رخ داده است.
اولین و مهمترین طیف ارزشی و هنجاری برای داوری در مورد سیاستمداران در همه جوامع، اولویت بخشیدن به امنیت در برابر استیفای حقوق مدنی است. در یک سر طیف کسانی ایستادهاند که معتقدند امنیت حتی امنیت قبرستانی (به مفهوم فقدان هر گونه اعتراض اجتماعی که محتملا به ناآرامی یا خشونت بینجامد) اولویت دارد و برای حفظ آن میتوان و گاه (شاید هم همیشه) باید حقوق مدنی افراد را زیر پا گذاشت. در سر دیگر طیف افرادی هستند که تقدم را به حقوق مدنی میدهند و معتقدند نمیتوان با تمسک به امنیت، حقوق افراد را نقض کرد.
طرفداران و هواداران امثال هاشمی در سر طیف تقدم به امنیت میایستند (حتی اگر دشمنی شدیدی با حقوق مدنی نداشته باشند). البته در یک جامعهی دمکراتیک و باز حکومت تلاش میکند نقطهی بهینهی میان این دو را پیدا کند اما در نظامهای غیر دمکراتیک و بسته دستگاه تبلیغاتی حکومت وجود چنین نقطه بهینهای را از اساس انکار میکند.
آنها که اولویت را به حقوق مدنی میدهند نمیتوانند جنایات رفسنجانی و همکارانش در پنج دههی گذشته را فراموش کند و ببخشایند. از نگاه این گروه حتی اگر انتقادی به نظام در وصیتنامهی وی باشد (که حتما از انتقادات وی در دوران حیات مثل دخالت نظامی در سوریه یا برنامهی موشکی خفیفتر خواهد بود) چیزی از جنایات وی نمیکاهد. رفسنجانی طبعا نمیخواست مرگ وی پایان حیات سیاسی خانوادهاش باشد و طبعا چنین کسی نمیتواند بنیادهای نظام را مورد انتقاد قرار دهد. اما آنها که به امنیت تقدم میدهند این جنایات (مثل ترورهای دوران وی) را نادیده میگیرند. حافظه تاریخی بخشی از مردم ایران که جنایات دولتهایی مثل هاشمی را پاک کرده از آنِ امنیتگرایان است.
دوگانه ثبات سیاسی و تغییر
در طیف این دوگانه گروهی تقدم را به ثبات سیاسی و گروهی به تغییر میدهند. آنها که ثباتگرا هستند برخی از حذفها و جنایات در جهت ثبات سیاسی را لازم میدانند یا حداقل به زیر قالی میفرستند. اما کسانی که خواهان تغییرند پیامدهای تغییر مثل برخی خسارات ناشی از تظاهرات عمومی (که گاه ممکن است به تخریب و خشونت بیانجامد) یا تورم ۵۸ درصدی (دوران هاشمی) یا بر سرکار آمدن افراد بیتجربه در انتخابات دمکراتیک را تحمل کردنی تلقی میکنند. آنها که امثال رفسنجانی را حتی بعد از مرگ تقدیر میکنند و منتظر وصیتنامهی وی در توصیه به حفظ نظام هستند در سمت ثباتگرایی میایستند بدون آن که توضیح دهند واقعا رفتار وی یا امثال وی تا چه حد به ثبات سیاسی کشور یاری رسانده است. البته قائلان به حکومت باز و دمکراتیک معتقدند که ثبات سیاسی بدون باز گذاشتن مجال تغییر غیرممکن است.
دوگانه فساد و توسعه اقتصادی
در یک سر طیف این دوگانه، افراد و گروههایی هستند که معتقدند میتوان با شفافیت و پاسخگویی و آزاد بودن جریان اطلاعات توسعهی اقتصادی را بدون فساد تجربه کرد. اما در سر دیگر طیف افراد و گروههایی به چشم میآیند که معتقدند سطحی از فساد و تاراج اموال عمومی در جریان توسعهی اقتصادی ناگزیر است و بهتر است برای استفاده از نتایج این توسعه آن فساد را تحمل کرد. از همین جهت است که بخشهایی از نخبگان و تحصیلکردگان ایرانی از فساد و سوءاستفاده از قدرت در دوران هاشمی چشم پوشی کرده و آنها را پر رنگ نمیسازند (بخشهایی هم به دلیل منتفع شدن از این فساد بر آن چشم میبندند) در حالی که توسعهی دوران وی نیز مورد پرسش است (مثل سدهایی که کشور را از حیث منابع آب به ورشکستگی رسانده است). البته تجربهی جوامع باز و دمکراتیک نشان داده که توسعه پیشرفت بدون فساد ممکن است اگر حکومت شفاف و پاسخگو و آزادیهای چهارگانه (رسانهها، بیان، تجمعات و تشکلها) تضمین شده باشد.
دوگانه ایدئولوژی اقتدارگرایانه و دولت-ملت
علیرغم معدود مواردی که هاشمی رفسنجانی در سمت تغییر و برخی آزادیها برای جناحهای درون حکومتی (و نه حقوق بشر و سکولاریسم) ایستاد او به طور کلی طرفدار اقتدارگرایی، امنیتگرایی، ثباتگرایی و اسلامگرایی بود. وصیت نامهی وی حتما این سمتگیری را تغییر نخواهد داد.
در روند شکلگیری دولت- ملت جدید در ایران گروههای سکولار معتقدند که مذهب در این روند نباید نقش بنیادین ایفا کند و نمادهای ملی و تاریخی و فرهنگ و زبان ملی برای انسجام و همگرایی کافی هستند. در مقابل نیز کسانی هستند که معتقدند بدون ایدئولوژی (اسلامگرایی یا همان دین شیعهی ایدئولوژیزه شده و مارکسیسم) نمیتوان انسجام و همگرایی ملی در برابر دشمنان خارجی ایجاد کرد. گروه اول اصولا با حضور امثال رفسنجانی در عرصهی سیاست مخالفت میکنند و این گونه حضور را مضر به روند شکلگیری دولت- ملت مدرن میدانند و گروهی حضور روحانیون را با همان نگاه ایدئولوژیگرا مفید تلقی میکنند. این گروه از انتشار وصیتنامهی رفسنجانی استقبال میکنند چون فضای سیاسی را ایدئولوژیزه میکند گرچه نمکی از عملگرایی بر این ایدئولوژی پاشیده شده است.
***
علیرغم معدود مواردی که هاشمی رفسنجانی در سمت تغییر و برخی آزادیها برای جناحهای درون حکومتی (و نه حقوق بشر و سکولاریسم) ایستاد او به طور کلی طرفدار اقتدارگرایی، امنیتگرایی، ثباتگرایی و اسلامگرایی بود. وصیت نامهی وی حتما این سمتگیری را تغییر نخواهد داد. آن بخشی از اصلاحطلبان که در وی نقطه امیدی میدیدند کسانی بودند که از این امور فاصلهی چندانی نگرفتهاند. اصلاحطلبان مذهبی در ایران هنوز بسیاری از رگههای اسلامگرایی و اقتدارگرایی را یدک میکشند و نگاه امنیتی (و نه حقوقی) به رخدادها دارند. اگر خلاف این حاکم بود نباید بر جنایات جمهوری اسلامی در سوریه چشم میبستند.
از سوی دیگر سبک سیاسی رفسنجانی فقط چانهزنی در بالا نبود بلکه نیم نگاهی هم به جنبشهای اجتماعی فعال و مطالبات عمومی داشت و گاه بر موج آنها سوار میشد. از این جهت گروههایی احساس میکردند که در پناه وی (که هیچگاه قابل اطمینان نبود) میتوانند برخی از اهداف خود را پی بگیرند یا به برخی منافع و امتیازات دست یابند. ضبط وصیتنامهی وی توسط دستگاههای امنیتی ۱) برای جلوگیری از پیشبرد این گونه اهداف و ۲) کاهش امکان امامزاده سازی از وی است.
اما رفسنجانی هیچگاه به نحو قاطع و استوار در پشت سر همفکران و افراد هم جهت با خودش نمیایستاد (نمونهی آن محاکمه کرباسچی شهردار اسبق تهران بود) از همین جهت ایستادن همفکران وی در پشت سرش پس از مرگ بسیار بعید است. کسی امروز به دنبال امامزاده سازی از رفسنجانی نیست و ترس نیروهای امنیتی بیجهت است. البته خامنهای بدون قید و شرط حتی از بدنام ترین وفادارانش (مثل انواع سرداران سپاه و مداحان) حمایت میکرده است. نیروهای خامنهای میتوانند روی پشتیبانی وی حساب کنند اما کسانی که با رفسنجانی کار میکردند چنین اطمینانی نداشتند. تنها موردی که خامنهای نتوانست یا نمیخواست پشت سر کسی بایستد مورد سعید امامی بود که وی را خودکشی کردند.
--------------------------------------------------------------
یادداشتها و گفتارها بیانگر آرا و نظرات نویسندگان خود هستند و نه بازتاب دیدگاهی از سوی رادیو فردا.