فیلم «هفت روز» که مضمونی درباره یک زن فعال حقوقبشر زندانی ایرانی دارد و از زندگی شخصیتهایی چون نرگس محمدی و نسرین ستوده الهام گرفته شده است، برای نخستین بار اواخر شهریورماه ۱۴۰۳ در جشنواره فیلم تورنتو به نمایش درآمد.
این فیلم بر اساس فیلمنامهای از محمد رسولاف، سینماگر سرشناس مخالف حکومت ایران، نوشته شده و در آن ویشکا آسایش، بازیگر شناختهشده سینما، تئاتر و تلویزیون ایران برای نخستین بار بدون حجاب اجباری نقش مریم، یک زن زندانی سیاسی را ایفا کرده که پس از شش سال برای هفت روز فرصت مرخصی درمانی از زندان پیدا میکند. او در این مدت باید تصمیم بگیرد که از این فرصت استفاده کند و به خانوادهاش در خارج از ایران بپیوندد یا به زندان بازگردد و به مبارزهاش برای برابری و دموکراسی ادامه دهد.
علی صمدیاحدی کارگردان این فیلم از سالها پیش در جریان اصلی سینمای آلمان فعال است. او فیلمهایی چون «سلامی علیکم» و «موج سبز» را ساخته و در تهیه فیلمهایی چون «تهران، تابو» و «فردا آزادیم» هم مشارکت کرده است.
آقای صمدیاحدی در گفتوگو با پادکست «صحنه» رادیو فردا توضیحاتی درباره روند ساخت، مضمون و نگاه فیلم «هفت روز» و روند انتخاب ویشکا آسایش و همکاری با او داد.
نام شما را بینندگان ایرانی بیشتر با مستندی که درباره جنبش سبز ساختید و فیلم «تهران، تابو» میشناسند. کمی بیشتر میتوانید از فعالیتهایتان بگویید.
من از ۱۲ سالگی در آلمان هستم و از ۱۷ سالگی شروع به فیلمسازی کردم. الان حدود ۳۴، ۳۵ سال هست که دارم فیلم میسازم. چون از ۱۲ سالگی به آلمان آمدم خودم را بیشتر یک فیلمساز آلمانی میبینم تا ایرانی. ده سال ابتدایی کار حرفهایام را در آفریقا کار کردم. چند فیلم در کشورهای آفریقای جنوبی، اوگاندا و زیمباوه ساختم. آخرین آنها که موفقترینشان بود «کودکان گمشده» در مورد کودکان سرباز اوگاندایی است که باید برای یک گروه جنگجو به عنوان سرباز میجنگیدند. همان سال جایزه بهترین فیلم مستند آلمان را برد و برای اِمی نامزد شد. در فهرست فیلمهای اولیه اسکار بود. بعد از آن یک فیلم کمدی ساختم که شاید هموطنان ایرانی بشناسند به نام «سلامی علیکم» درباره یک خانواده ایرانیالاصل مقیم آلمان غربی و یک خانواده آلمان شرقی که هر دو به صورتی وطنشان را از دست دادند و این در برزخ بودنشان را به صورت کمدی نشان دادم. در آن سال جزو فیلمهای موفق آلمان بود و بعد هم فیلم «موج سبز» در مورد انتخابات سال ۱۳۸۸ بود که جزو مسابقه ساندنس بود و در بیش از ۶۶ کشور روی پرده سینما رفت و در بیش از ۹۰ کشور از تلویزیون پخش شد. سال ۲۰۱۵ به بیماری سرطان خون مبتلا شدم. یک مقدار پر و بالم را بست و شروع کردم به کار انیمشین و فیلم استودیویی. فیلمهایی که در این ۱۲ سال ساختم اکثرا برای جریان اصلی و بازار و کودکان هستند. آخرین کارم که به فارسی هم دوبله شده به نام «هدف: ما» دو سال پیش دومین فیلم موفق آلمان بود. از تهیهکنندگان «تهران تابو» و «فردا آزادیم» هم هستم. این چکیده سوابق من بود.
جریان ساخت فیلم «هفت روز» چگونه پیش آمد؟ از چه زمانی این فیلمنامه به دست شما رسید؟ با آقای رسولاف در تماس بودید که بدانید چنین فیلمنامهای را ایشان نوشته یا چنین مضمونی در ذهنش هست؟
من آقای رسولاف را چندین سال از دور میشناختم. زمانی که مدت کوتاهی در هامبورگ اقامت داشت، بیشتر با هم آشنا شدیم. بعد که او برگشت ایران و آن مشکلات مربوط به توقیف گذرنامهاش و زندانهای مختلف پیش آمد، در این مدت هرازگاهی با همدیگر ارتباطهای محدودی داشتیم. وقتی جنبش «زن، زندگی، آزادی» پیش آمد و تبعاتش برای همکاران سینماگر در داخل به محدودشدن فضای کار آنها انجامید و دستشان بسته شد، شرایطی شبیه زمان فیلم مستند «موج سبز» پیش آمد. آن زمان هم من وقتی که احساس کردم همکارانم در ایران نمیتوانند صدایشان را بلند کنند، احساس کردم باید صدایشان باشم. من فیلمنامه «هفت روز» را دو سال قبل از تولیدش خوانده بودم. چون جزو هیئت داوران فیلمفاند هامبورگ بودم و پروژه را میشناختم. میدانستم خود آقای رسولاف میخواهد این فیلمنامه را بسازد. ما همان زمان از این پروژه پشتیبانی کردیم و خودم هم آن را خیلی دوست داشتم. اما خب پروژه ساخته نشد. بعد در صحبت با یکی از آشناهای مشترک از حال آقای رسولاف در ایران پرسیدم، زمانی بود که او هنوز در داخل زندان بود. بعد از آزادیاش به من زنگ زد و در میان صحبتها گفت آن فیلمنامه را نمیخواهی خودت بسازی؟ راستش را بخواهید زندگی من بعد از گرفتن سرطان خون زیر و رو شده بود. ساختن چنین فیلمنامهای تصمیم خیلی عظیمی بود برای خودم و خانوادهام. چون از نظر ساختاری پروژه خیلی سنگینی بود. فیلمنامه در کوهستانی با سه هزار متر ارتفاع میگذرد با انبوهی از سکانسهای شبکاری. کاری نبود برای کسی که روزی یک مشت قرص میخورد. اما بعد از یک مشورت کوتاه با خانوادهام قبول کردم. آگوست پروژه را قبول کردم و شش ماه بعد فیلم تمام شد. همه کارهایش از تامین بودجه و انتخاب بازیگران و لوکیشنها را در همین مدت کوتاه انجام دادیم. تدوین را هم همزمان با فیلمبرداری انجام دادیم.
چگونه به این مضمون علاقمند شدید؟ اشاره کردید که از ۱۲ سالگی در آلمان هستید و مضمون فیلم «هفت روز» موضوع محوری افراد درگیر در داخل ایران هست. این دوگانگی افراد در موضوع خروج از ایران و رفتن یا ماندن چگونه شما را درگیر کرد که حتما آن را بسازید؟
ایرانیهای داخل و خارج دو طرف یک سکه هستند. همان درگیری و دوگانگی که شما میگویید ایرانیها داخل و خارج هم دارند. مخصوصا جنبش «زن، زندگی، آزادی» این دوگانگی که شما میگویید را خیلی قویتر و شدیدتر و پهناورتر کرده است در جامعه دیاسپورای ایرانی. اینکه بمانم یا برگردم؟ اینجا بمانم چه کنم؟ آنجا بروم چکار میتوانم بکنم؟ وظیفهام در خارج از کشور چیست؟ اگر برگردم چه کاری از دستم بر میآید؟ اینها سوالاتی است که خیلیها را درگیر خودش کرده. نه تنها در ایران بلکه در خارج از کشور. همین سئوالها مرا هم درگیر کرد. سال ۱۳۸۸ که فیلم «موج سبز» را ساختم برایم بسیار واضح بود که من دیگر پدر و مادرم را نخواهم دید. و همین هم شد. پدر و مادرم فوت کردند و من نتوانستم از آنها خداحافظی کنم. نه تنها خودم بلکه دخترم هم که آن موقع هفت سالش بود و عاشق پدربزرگ و مادربزرگش و ایران بود، نتوانست این کار را بکند. او هم خانوادهاش و هم وطنش را از دست داد. و این درگیری که در ذهن یک دختر هفت ساله بود و آن عصبانیت و خشمم از اینکه نمیتواند آن وطن دومش را ببیند وارد خانواده ما شد. به من آن موقع میگفت که تو به چه اجازهای برای من تصمیم گرفتهای؟ باید از من میپرسیدی که آیا من این را میخواهم یا نه.
همین دوگانگی که در فیلم میبینید مریم با بچههایش دارد، همین دعوایش را تقریبا مو به مو من در خانواده خودم هم داشتم. و فکر میکنم در این زمینه تنها نیستم. خیلی از ما ایرانیهای خارج از کشور لمس کردیم.
اشاره کردید که جریان تولید فیلم خیلی به سرعت طی شد. صحنههای مربوط به ایران را چگونه فیلمبرداری کردید؟ آیا بخشهای مربوط به ترکیه هم در این کشور فیلمبرداری شد؟
بخشی در گرجستان، بخشی در ترکیه و بخشی در آلمان فیلمبرداری کردیم. تلاشمان این بود وقتی تماشاگر فیلم را میبیند، درگیر اینکه این صحنهها ایران هست یا نه نشود. خیلی روی این قضیه زحمت کشیدیم. همکارانی در این پروژه داریم که از داخل ایران و سایر نقاط دنیا آمدند و کمکمان کردند. از کل اروپا همکار داشتیم. به ما کمک کردند تا یک ایرانِ به روزی را در فیلم به تصویر بکشیم.
مهمترین مشکلی که فیلمهای تولید شده در خارج از ایران با مضامین مرتبط با ایران دارند همین بازسازی باورپذیر داخل ایران هست که در فیلم شما به نظرم برای بیننده باورپذیر شده. این نکته قابل توجهی است.
اگر توانستیم ایرانِ باورپذیری بسازیم به خاطر این است که این همکاران من سنگ تمام گذاشتند. ما بودجه زیادی نداشتیم و اگر این پروژه این همه پدر و مادر عاشق نداشت به اینجا نمیرسید. ما سر صحنه فیلمبرداری به هفت زبان صحبت میکردیم. و جالب اینجاست با چنین تنوع زبانی همه افراد درگیر داستان فیلم بودند. فیلمبردار من که آلمانی بود سرصحنه بعضی صحنهها گریه میکرد. با اینکه یک کلمه فارسی نمیفهمید ولی آن قدر درگیر داستان شده بود که گریه میکرد و حاصل کارش را هم میتوانید ببینید. همه عوامل همین طور بودند. از جمله طراح صحنهمان که نامش را در تیتراژ نمیگوییم چون فردی است که به ایران رفتوآمد دارد. به نظر من حاصل کار همه این همکارانم فیلمی شده که در چارچوب خودش منحصر به فرد است.
ویشکا آسایش را چطور انتخاب کردید و چگونه حاضر به همکاری در این فیلم شد؟ با توجه به اینکه تا قبل از این فیلم در جریان رسمی سینما و تلویزیون و تئاتر داخل ایران فعال بود.
مدت طولانی تلاش میکردیم تا یکی از بازیگران زن خوب و پرقدرت ایرانی را برای این پروژه داشته باشیم. همان طور که دیدید یک نقش خیلی سنگینی است. هم از نظر فیزیکی قدرت زیادی میطلبد و هم از نظر بازی. بخش اصلی فیلم بر دوش نقش اول یعنی مریم است. ما خیلی جستجو کردیم تا فردی را انتخاب کنیم که هم بتواند به خارج از کشور بیاید و هم اجازه خروج داشته باشد. میدانید که بسیاری از بازیگران زن از سوی حکومت ممنوعالخروج شدهاند. در جستجوهایمان از یکی از دوستان شنیدم که ویشکا آسایش به خارج از کشور آمده است. این را که شنیدیم با ایشان تماس گرفتیم. ایشان فیلمنامه را خواند و بعد با هم آشنا شدیم. و به این ترتیب این سفر را با هم آغاز کردیم.
و بله مطمئنا برای خانم آسایش یک تصمیم خیلی بزرگی بود که این نقش را برعهده بگیرد. جدا از اینکه برای خودش در ایران به چه معنی هست، او به بازی در نقش این شخصیت کاملا واقف بود. شخصیتی که بسیاری برایش ارزش قائل هستند. مریم در حقیقت نمادی است از شیرزنان ایرانی که سالها بهخاطر مبارزه برای حقوق بنیادین افراد در حال پرداخت هزینه هستند. شاید مهمترین نمایندههای جامعه مدنی ایران هستند. بازی کردن در چنین نقشی و اجرای آن هم برای ویشکا و هم برای من وظیفه خیلی سنگینی بود.
ایفای نقش بدون حجاب برایش چطور بود؟ این اولین بازی آزادانه و بدون حجاب ویشکا آسایش به شیوه مرسوم فیلمهای خارج ازایران محسوب میشود. نوع مواجهه شما با او به عنوان کارگردان و بازیگر چگونه بود؟ شبیه سایر بازیگران زنی بود که پیشتر با آنها همکاری داشتید؟
خانم آسایش یک همکار بسیار حرفهای و پر از تجربه است. این یک طرف قضیه است اما همان طور که شما گفتید وضعیتی که ما در آن قرار داشتیم، این بود که خانم آسایش میتوانست برای اولین بار طوری آزادانه بازی کند که تا حالا در عمرش بازی نکرده است. ایشان تقریبا به اندازه عمر فیلمسازی من حدود ۳۰ سال فعالیت حرفهای کرده است. در این ۳۳ سال هیچ موقع اجازه نداشته آزادانه یک نقشی را ایفا کند. با تمامی امکانشان. با موهایشان. با گردنشان. با گوششان. صحنه اول که ما فیلمبرداری میکردیم، صحنهای بود که او در یک اتاقی تنها منتظر است و موهایش باز است. برای اولین بار در عمرش مقابل دوربین دستش را برد داخل موهایش. در آن لحظه فکر کنم دستیار من، خودم و تمام ایرانیهایی که آنجا بودیم داشتیم گریه میکردیم. بهخاطر اینکه میدیدیم این خانم، این همکار بسیار پر قدرت ما، برای اولین بار میتواند آزادانه کار کند و شکستن این قفس در آن لحظه برای ما خیلی خیلی تکاندهنده بود.
در زمینه انتخاب بازیگر و سایر عوامل با محمد رسولاف مشورتهایی داشتید؟
نه. در مورد فیلمنامه و تغییراتش تلاش میکردم با ایشان هماهنگ باشیم. هرچند محمد میگفت که این دیگر فیلم توست و باید هرجایی که خودت دوست داری را تغییر بدهی. اما دلم میخواست هرجایی که فیلمنامه میرود، او بداند و راضی باشد و برای همین با رسولاف مشورت میکردم. ولی بقیه نکات را هم بهخاطر شرایطی که ایشان آن موقع داشت و درست نبود او را وارد جزئیات ساخت بکنم و هم اینکه وقتی کارگردانی را قبول میکنی، دیگر کارگردانش هستی. شما که فیلم را دیدهاید خودتان میبینید که درست است فیلمنامه، فیلمنامه محمد رسولاف است ولی اجرایش با اجرای محمد رسولاف متفاوت است. طبیعی هم هست. کارگردان نگاه خودش را دارد.
در کارگردانی فیلم دیده میشود که شما به نوعی با وجود قابلیتهای نهفته در داستان از حادثهپردازی خودداری میکنید و عمده توانتان را در درگیری درونی این زن فعال حقوقبشر با خانوادهاش میگذارید. بخصوص در بیان هزینهای که در این دوری میپردازد در نیمه دوم فیلم.
طبیعتا وقتی که شما شروع میکنید به فکر اینکه چگونه میخواهید این داستان را تعریف کنید و بهتر بگویم فیلم از شما به عنوان کارگردان چه میخواهد، شروع میکنید به فکر اینکه این فیلم از شما چه میخواهد و نیازهایش را برآورده کنید. درست است که داستان فیلم یک تریلر است، یک داستان هیجانی است ولی در اصل کل درگیری بیننده درگیری با وضعیت شحصیت اول فیلم است. اینکه از همان اول در یک دوراهی مانده که تا آخر هم میماند. برای من بیشتر اوج دادن به این دوراهی بود که تا آن نقطه آخرش برود و برود و ما به عنوان تماشاگر درگیر این سئوال باشیم که من اگر جای او بودم چه میکردم؟ اگر من آنجا بودم چه میکردم؟ سئوالی که فکر میکنم نه فقط برای ما ایرانیهای داخل و خارج از کشور بلکه برای بسیاری در جاهای دیگر هم مطرح است. الان راستها دارند اروپا را میگیرند سئوال این است آنهایی که به یک جامعه دمکراتیک ایمان دارند در این شرایط با نیروهایی که میخواهند دمکراسی را از بین ببرند چه میکنند؟ تا چه حد صدایشان را بلند میکنند؟ یا تا چه حد صدایشان را میخوابانند؟ فکر میکنم همینها دغدغه اصلی فیلم است تا هیجان و حادثه.
اشاره کردید به شخصیت اول فیلم که میتواند یکی از نمادهای مقاومت و مبارزه در ایران باشد. هر بینندهای که فیلم را میبیند ذهنش به سمت چند نام مشخص و واقعی سیاست و حقوقبشر ایران میرود. بخصوص که در پایان فیلم هم نقل قولی از نرگس محمدی قبل از تیتراژ نهایی میآید. به نظر میرسد فیلم اشاره مشخصی به زندگی ایشان دارد.
نه، اشاره مشخصی به زندگی ایشان نیست. ولی خب شما وقتی که درباره این زنان فعال جامعه مدنی ایران فکر میکنید مشخصا پنج، شش اسم هست که فورا به ذهنتان میآید. وقتی که ما داشتیم بر روی فیلمنامه کار میکردیم خیلی درباره این شخصیتها تحقیق کردیم. در موردشان خواندیم، فیلم دیدیم. سعی کردیم از دیدگاههایشان استفاده کنیم برای شخصیت مریم. شما در شخصیت مریم هم از خانم نرگس محمدی جملاتی میتوانید پیدا کنید و هم از خانم نسرین ستوده و هم از مهوش ثابت. از همه این زنان ما چیزهای زیادی یاد گرفتیم. این ایستادگی زنان ما در جامعه ایران در هر صورت یک کلید اصلی تحرکات اجتماعی ایران است. شاید سر نوک جنبش اجتماعی- مدنی ایران باشند. وقتی شما روی همین متمرکز میشوید مشخصا چندین اسم هست که فورا به ذهنتان میرسد و الگوی این جنبش برای ایران و ایرانیان هستند.
و مسیر نمایش فیلم پس از جشنواره تورنتو قرار است چگونه باشد تا اینکه فیلم زمانی به دست مخاطبانش در ایران برسد.
شکی در این ندارم که فیلم زمانی در ایران مخاطبانش را پیدا میکند. من فیلمی درست نکردم که کپی نشود و به ایران راه پیدا نکرده باشد. برایم خیلی جالب است که بسیار سریع راهی برای خودش پیدا میکند و فیلم به ایران میرود. بدون اینکه من کاری کرده باشم. ولی اینکه راه فیلم چطوری هست، ما بعد از رونمایی در تورنتو، چون فیلم تولید آلمان هست یک رونمایی هم در آلمان خواهیم داشت. و بعد جشنوارههای دیگر. اوایل سال آینده در آلمان اکران عمومی میشود. بقیه موارد را پخشکنندههای فیلم میدانند و مسئولیتش با من نیست.