«رگ خواب» ساخته حمید نعمتالله که این روزها در اکران سینمایی اش در ایران مقبول تماشاگران بوده و فروش خوبی داشته، پنج شنبه شب، جوایز اصلی انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی از جمله بهترین فیلم سال را هم به دست آورد.
«بوتیک» اولین ساخته حمید نعمتالله، نشان از تولد یک فیلمساز مستقل جوان داشت که میخواهد فارغ از هیاهو به لحظهها و آدمهایی توجه کند که کمتر روی پرده آمدهاند.
نعمتالله سالها بدون جنجال به کار خود ادامه داد تا امروز که به فیلم «رگ خواب» رسیده: فیلمی که بر پرده سینماهای ایران، پر سر و صداتر از قبلیها به نظر میرسد؛ با بازی تحسین شده لیلا حاتمی( برنده جایزه جشنواره فجر) و صدای همایون شجریان که بخشی از مطرح شدن و فروش فیلم را میتوان مدیون آن فرض گرفت.
نعمتالله در بوتیک - به رغم شخصیت محوری گلشیفته فراهانی- دنیای مردانهای خلق کرده بود که میشناخت(خوب هم میشناخت)، این بار اما در رگ خواب به دنیای زنانهای پا گذاشته که خالق شخصیتهایش (فیلمنامه نویس) معصومه بیات، همسر اوست. از این رو از ابتدا با دنیای یک زن و مواجهه او با جهان مردانه اطرافش روبهرو هستیم.
پرداختن به درونیات یک زن و تصویر کردن کورسوی امید بخش عشقی که خیلی زود خاموش میشود، شخصیت اصلی شکننده ای را روایت میکند که خیلی زود در برابر مشکلات از هم میپاشد. در واقع با آن که فیلم درباره زنان حرف میزند- و به شکلی به دلیل منفی بودن تمام مردانی که در فیلم میبینیم یا درباره آنها میشنویم، میتوان آن را «ضدمرد» هم توصیف کرد؛ شاید در جست و جویی آرمانی در راستای زنان بدون مردان-در نهایت اما فیلمی فمینیستی نیست و تصویری که از شخصیت اصلی ارائه میکند، تصویر زنی است به شدت آسیبپذیر و احساسی (نقطه مقابل زن قوی و با اراده مورد علاقه فمینیستها) که بسیاری از مصائبی که تحمل میکند -به باور دنیای فیلم- از «ضعیف بودن جنس زن» نشات میگیرد.
از سویی نگاه مردستیز فیلم در سطح میماند و به عمق نمیرود. کامران فرشتهای تصویر میشود که خیلی زود بالهایش تقلبی از کار در میآیند، اما تصویر فرشته گون او چیزی نیست جز ساخته ذهن مینا، زنی که توانایی و جرات ارتباط با پدرش را هم ندارد و حالا، در تمام طول فیلم، با نریشنی روبرو هستیم که او برای پدرش از خودش و ذهنیاتش میگوید: مهمترین ضعف پرداخت فیلم که بی جهت از تصویر به کلام پناه میبرد و در پایان به خطابهای کلیشهای با قولهای او برای رودررویی قدرتمندانهترش با زندگی ختم میشود.
از طرفی سایه یک پدر بر تمام فیلم سنگینی میکند. اشارههای زن به نگاههای تند پدرش- و گریه او به هنگام روایت- برای شخصیت سازی مردی که ما در طول فیلم به طور مستقیم نمیبینیم اما بسیار درباره اش میشنویم، کافی نیست. از طرفی همین اشاره- که تاکید هم دارد پدر برای خاک خوردن هیچ گاه او را تنبیه هم نکرده و تنها نگاههای تندی داشته- برای نمایش مردسالاری مورد نظر نویسنده کافی نیست (هر پدری اگر فرزندش را در حال خاک خوردن ببیند، طبیعی است که نگاه تندی به او خواهد کرد).
اما به رغم نریشن گاه مزاحم، فیلم در لحظاتی موفق میشود تماشاگر را با شخصیت اصلی فیلم اش همراه میکند. حسهای عاشقانه زیبایی در تک نماها و تک دیالوگها نمود مییابد که میتواند نقبی باشد به درون یک زن، با همه ضعفها و مشکلاتش که هنوز میتواند دنیا را به چشم دیگری نظاره کند و شاید به تعبیری نمیخواهد بزرگ شود (تاکید بر حضور مثبت/منفی «پدر» در زندگی این زن، تاکید غیرمستقیمیاست بر حضور دنیای کودکانه دختر بچه ای که تاب پیچیدگیهای دنیای بی رحم اطرافش را ندارد).
شکنندگی او با ترسهایش از زندگی میآمیزد و با گربهای نمادین بر پرده تصویر میشود. هرجا فیلم سعی میکند به کلام- غالباً نریشن- پناه ببرد از خلاقیتهای تصویری اش فاصله میگیرد و هر بار تلاش دارد تنها با یک نگاه گفتنیهایش را با تصویر به تماشاگرش منتقل کند، بارها موفق تر است.
نعمتالله با قاب بندیهای دقیق و تدوین حساب شده شناخت اش را از سینما - با سابقه سالها نوشتن درباره سینما- به رخ میکشد. بازی هر دو بازیگر اصلی نقطه قوت فیلم را رقم میزند، بجز صحنه ملاقات نهایی زن با کامران در رستوران؛ که هم دیالوگها و هم بازی و حتی کارگردانی به طرز غریبی اغراق آمیز است و فاصله زیادی دارد با باقی فیلم.
ای کاش اما ایجاز فیلم در تصویر رابطه این زن و مرد - که در ایران امروز به طرز مضحکی «رابطه ممنوع» تلقی میشود و طبیعتاً فیلمساز هم نمیتواند به روشنی آن را به نمایش بگذارد- در باقی فیلم هم مشهود بود. نمایش رابطه این زن و مرد در سه صحنه فکر شده سینمایی خلاصه میشود: جایی که یکدفعه و ناخواسته صورت آنها به یکدیگر نزدیک میشود، جایی که مرد در حال تعویض لباسش است و زن به کمکش میآید؛ همین طور صبحی که زن در حال درست کردن صبحانه است و مرد روی تختخواب از خواب بیدار میشود.