خودکشی؛ تصمیم برای پایان زندگی و اجرای این تصمیم. چه میشود که افراد به زندگی خود پایان میدهند؟ آیا خودکشی همیشه از روی یأس و اندوه و افسردگی است؟ یا میتوان از فرط احساس پوچیِ این زندگی که دوستش میداریم خودکشی کرد؟ چرا هم جامعه و هم نهاد دین خودکشی را بهشدت تقبیح کردهاند؛ تا حدی که حتی حرف زدن درباره خودکشی اغلب آسان نیست؟ به کسانی که به خودکشی فکر میکنند چه میتوان گفت تا اندک کمکی به تغییر تصمیمشان کرد؟
عبدالعلی بازرگان، دینپژوه به آنها میگوید «بیش از امیدهاتان به ناامیدیهاتان باورداشته باشید، ای بسا در ناامیدی درها به روی شما گشوده شود». و دکتر فوژان زینی، روانشناس توصیه میکند که «اگر به خودکشی فکر میکنید حتماً با اولین خطوط مشاوره خودکشی تماس بگیرید و به خودتان فرصت بدهید حرفهایی بشنوید که شاید راه شما را تغییر دهند».
در این برنامه از تابو درباره خودکشی حرف میزنیم.
آقای بازرگان در بحث درباره خودکشی خب از زوایای مختلف میتوان به موضوع نگاه کرد. فکر میکنم بد نباشد در آغاز برنامه از این زاویه هم به موضوع نگاه کنیم که نگاه ادیان به خودکشی چه بود؟ چرا ادیان خودکشی را منع کردهاند و آن را گناه میدانند؟ آیا این در همه ادیان به همین صورت که در دین اسلام آمده است؟
عبدالعلی بازرگان: خب از نظر دینی در واقع زندگی یک موهبت است، موهبتی که امانت خداست و در قرآن هم آمده و تعبیری هست که آسمانها و زمین هم جور این امانت را نکشیدند و انسان قابلیتهایی پیدا کرد از نظر مغزی که میتوانست این امانت را به دوش بکشد. یا میگوید که خدا از روح خود در شما دمیده یعنی آن استعداد و تواناییهایی که فقط انسان دارد به خاطر انتخابش. یا اشاراتی که میکند مثلاً که فرشتگان بر انسان به فرمان خدا سجده کردند، -البته اینها جنبه نمادین دارد- یعنی نیروهای هستی در خدمت رشد و کمال انسان قرار داده شدند.
وقتی چنین ظرفیتی در وجود انسان نهادینه شده، طبیعتاً قدرناشناسی است که انسان بخواهد این استعداد رشد را قطع کند. عارفان ما هم معمولاً خب زندگی را خیلی فراتر از این دیدهاند. مولوی میگوید «آنکه او بسته غم و خنده بوَد/ او بر این دو عاریت زنده بوَد». یعنی مسئله زندگی فقط غم و شادیها نیست و باید فراتر از این رفت. یا میگوید «باغ سبز عشق کو بیمنتهاست/ جز غم و شادی در او بس میوههاست». یعنی یک نوع فراتر رفتن از اینهاست. نه شادیها انسان را غره کند و جذب کند نه غمها او را جذب خودش کند. میگوید «عاشقی زین هر دو حالت برتر است/ بیبهار و بیخزان سبز و تر است».
اما اینکه میفرمایید در همه ادیان بوده؛ بله کمابیش البته تا حدی که تاریخ به ما کمک میکند همه جا همین طور بوده. هم در هندوئیسم گناه شمرده میشده -البته به استثنای بعضی از رسوم تاریخی که مثلاً در فرهنگ ساتی که انتظار این بوده که زنان بیوه وقتی شوهرشان میمیرد، خودشان را در آتش بسوزانند- اینها یک جنبههای فرهنگی داشته که جامعه انتظار داشته و در کشورهای شرق آسیا هم بوده ولی در ادیان ابراهیمی و بخصوص در یهودیت از همان ابتدا میگفتند خودکشی انکار مهر خداست.
در مسیحیت هم به هر حال بزرگانشان مثل سنت آگوستین و تامس آکویناس خودکشی را گناه میدانستند. مگر یک استثناهایی در تفسیر فرمان حضرت عیسی که نباید قتل انجام داد در یک شرایط خاصی این مسئله را مطرح کردهاند. در اسلام هم که روشن است چنین چیزی روشن نبوده. البته در قرآن، جز یک مورد آن هم به طور غیرمستقیم در این مورد صریح نبوده، ولی خب روایات و احادیث فراوان این را نقل میکنند و مذمت میکنند که کار درستی نیست.
اگر اجازه بدهید میرویم به خانم دکتر زینی. آقای بازرگان از جمله در بین صحبتهاشان این بود که نه شادی و نه غم، بیبهار و بیخزان بشود که سبز و تر بود همیشه. به لحاظ روانی این چهقدر در این جهان ممکن است؟ ضمناً فقط این ادیان نیستند که خودکشی را منع کردهاند. جامعه هم خودکشی را تقبیح کرده اما همچنان عدهای خودکشی میکنند. چرا؟
فوژان زینی: اولاً در دی ان ای هر انسانی ساخته شده که آن انسان باید کارهایی را انجام دهد که باقی بماند. در نتیجه وقتی یک نفر دارد سعی میکند که خودش را بکشد دارد برعکس آن ذات خودش عمل میکند ولی این را هم باید گفت که یک انتخاب است. خب تفاوتی که انسان با حیوانات دارد این است که برای زندگی معنی میسازد. و زمانی که معنی برای زندگیاش پیدا نمیکند، اگر دارد شکست میخورد یا تصورش این است که نمیتواند جلو برود، اگر که امیدی برای آینده ندارد، همه اینها باعث میشود که یک زمانی تصمیم بگیرد که من نمیخواهم زندگی را ادامه بدهم.
در سنین پایینتر و نوجوانی که خودکشی درصدش خیلی بالاست -چون مغز نوجوان آنچنان آینده خودش را نمیبیند و مسائل را همان لحظه میبیند- ممکن است به خاطر یک درد عشقی یا دردی که همان لحظه دارد پیش میآید فوری فکر کند که رها کردن این زندگی بهتر است. گروه بعدی که باز میبینیم درصد خودکشیشان زیاد است مردان هستند و زنان بالای ۴۵-۵۰ که در این بخش زندگی میبینیم کسانی هستند که زندگی را گذراندهاند، تمام تواناییهایی را که فکر میکردهاند تا حالا دارند تجربه کردهاند و آنجا اگر شکستی میخورند و به خاطر آن خیلی ویران میشوند فکر میکنند که دیگر زندگی به آنها آن قدر وقت نخواهد داد که بلند شوند. این گروه معمولاً دیگر فکرشده و تصمیمگرفته دارند خودشان را به این فضا میرسانند.
گروه دیگر کسانی هستند که مواد مخدر مصرف میکنند و خودشان را ناتوان میبینند در مقابل رهایی از مواد مخدر. میبینیم که افراد دلایل مختلف برای خودکشی دارند ولی اگر اجتماعی میبینیم که تقبیح میکند برای اینکه اجتماع قاعدتاً همیشه این را میبیند که انسان باید ادامه پیدا کند و وقتی یک نفر با دست خودش این جریان را قطع میکند در هر صورت تأثیر بسزایی میگذارد در اطرافیان و کل جامعه و خب در کنار همه اینها هم بیماریهای روانی است مثل افسردگی و بایپولار و… که میتواند شخص را ببرد به سمت ناتوانی و ناامیدی.
خانم زینی با توجه به صحبتهای شما میخواهم این سؤال را هم با شما مطرح کنم که پس به این ترتیب تقبیح جامعه به خاطر جامعه است نه به خاطر فرد. آیا مواردی هم هست که این تصمیم مشروع باشد؟شما میگویید ناامیدی یا وقتی که فرد احساس میکند ادامه دادن زندگی سودی ندارد و او آزار میبیند. آیا مواردی هم هست که این احساس معتبر باشد و شخص حق داشته باشد که نخواهد دیگر در این جهان باشد؟
زینی: اولاً شخص همیشه حق دارد هر تصمیمی برای زندگی خودش بگیرد. خودکشی یک مسئله فردی است. مثلاً شما جامعه ژاپن را میبینید که خودشان در میان کسانی که (غرور و افتخارشان) از میان رفته خودشان را میکشند و خودکشی خیل رایج است در چنین فضایی. یا کسانی که بیمار هستند، حالا چه بیمار هستند و چه اعتیاد دارند و یک بیماریهای وخیمی دارند [هم همی طور]. الان هم اصلاً اجازه دادهاند که در قانون بیاید. در اروپا و در یک سری از ایالتهای آمریکا از جمله کالیفرنیا این قانون هست که اگر شما بیماری خیلی وخیمی داشته باشید که نشاندهنده این باشد که این بیماری بهتر نمیشود و شما قرار است درد بکشید و تمام گروه اطرافتان هم درد بکشند با شما، در آن زمان آن شخص به خودش حق میدهد و از دارو استفاده میکند و از پزشکهایی کمک میگیرد که بتوانند کمکش کنند در این جریان.
آقای بازرگان حالا شاید شما هم در مورد این موضوع که مطرح شده دیدگاهی داشته باشید. اینکه جامعه در حقیقت به خاطر منافع جامعه است که به تصمیم افرادی برای این که زندگیشان را ادامه بدهند یا نه، چندان روی خوشی نشان نمیدهد. شاید ادیان هم همین طور. ولی فرد ممکن است تصمیم دیگری برای حیات خودش بگیرد و خودش را مختار بداند برای این تصمیم. میخواهم بدانم که در دین چقدر برای این تصمیم شخصی فضا گذاشته شده و این محترم است؟
بازرگان: در ادیان یک امر پسندیده نیست. یک چنین راه حلی را مطرح نکرده. بلکه برعکس میخواهد این آگاهی را برساند که انتظار این که همه چیز در راحت و آسایش و آرامش باشد دور از واقعیت زندگی است. در زندگی مشکلاتی پدید میآید. در جایی در قرآن میگوید که همه شما در ابتلا قرار دارید. ابتلا به معنای چالشهای زندگی و میگوید این مختلف است. در بعضیها خوف و ترس و عوامل جنگ، یا مثلا گرسنگی و فقر یا ورشکسته شدن، مرگ عزیزان، از دست دادن محصولات کشاورزی یا دامداری و صنعت یا هرچه در هر روزگاری بوده، میگوید که همه اینها طبیعت روزگار است. حتماً هم هر کدامتان در زندگی برخورد خواهید کرد. ولی به صابرین بشارت بده.
میگوید صابرین کسانی هستند که در برخورد با این مصیبتها برخورد و تلقیشان این است که انا لله، ما متعلق به خدا هستیم، از خودشان بیرون میآیند و یک پیوستگی به ابدیت، به جهان هستی و به حیات که همه چیز را شامل میشود [حس میکنند] یعنی خودشان را صاحباختیار خودشان نمیدانند که من هر کاری با خودم خواستم بکنم. چون به هر حال وابستگان آدم هم آزرده میشوند و آن شخص خودش خلاص میشود ولی این غم را منتقل میکند به عزیزان و والدین و همسر و فرزندان خودش. دوم اینکه ما راه دوری نمیرویم. انا الیه راجعون. همه ما در یک مسیر و یک حرکت هستی. و اصولاً میگوید که دل آرام گیرد با یاد خدای، الا بذکرالله تطمئن القلوب. خود اینکه آدم در مشکلات و گرفتاریها تنها نیست و یک منبع مطلق انرژی وجود دارد و یک امیدی میتواند وجود داشته باشد، این به آدم خیلی میتواند کمک کند.
خانم زینی همان طور که آقای بازرگان هم اشاره کردند این وجود دارد و در مقالات متعددی هم آمده که خودکشی در میان کسانی که به خدا یا دین یا امر ماورایی اعتقاد دارند ممکن است که که کمتر اتفاق بیافتد. نظر شما چیست؟ و بین کسانی که به خودتان مراجعه میکنند و بیمارانی که سالهاست با آنها صحبت کردهاید آیا ایمان یا باور دینی مؤثر است؟
زینی: معمولاً وقتی انسانها خودشان را ناتوان و ناامید حس میکنند باید به یک چیزی ورای خودشان دست بیابند و یک داستانی در ذهنیت خودشان داشته باشند که آنها را دارد جلو میبرد. کسانی که به دین و هر نوع عرفانی عقیده دارند قاعدتاً یک سری داستانها در خودشان دارند که شنیدهاند و ماورای خودشان است و در نتیجه به امید مسئلهای فراتر از آن چیزی که امروز در واقعیت عینیشان میبینند دل میبندند و همان طور که جناب بازرگان فرمودند مثل طنابی آنها را نگه میدارد که بروند جلو.
کسانی که این نوع داستانها را باور نداشته باشند آن را خب ندارند ولی معمولاً میبینیم که به یک چیز دیگری دستاویز میشوند. مثلاً یک انتخابی که میبینیم فرضا میگویند من وظیفه دارم بچهام را بزرگ کنم. یا یک جایی را پیدا میکنند که مثلاً یک فایدهای دارند. اگر بتوانند برای خودشان این را مثل آن طناب نگه دارند [به آنها کمک میکند]. هر کسی ممکن است که در آن فضای ناتوانی به یک چیزی خودش را وصل کند. بعضیها به خاطر امید [در افراد مذهبی] این طور هستند و بضیها هم از ترس است که با این که اینجا خیلی بد است اما از ترس داستانهایی که شنیدهام که اگر خودم را بکشم، آن طرف چقدر بدتر است، پس آن طرف را تحمل خواهم کرد.
کسانی که هیچ کدام از اینها را نمیتوانند استفاده کنند چون یا دردشان آن قدر زیاد است یا باور خودشان را بردهاند به یک جایی که دیگر فرقی نمیکند [به سمت تصمیم خودکشی میروند]. مثلاً کسی میگوید که باور من به اینجا رسیده که اصلاً دیگر انسانیت را قبول ندارم. مثلاً درد کشیده در ارتباطهای مختلف، سرش را کلاه گذاشتهاند، یا وقتی به مذاهب نگاه میکنند، وقتی به دولتها نگاه میکنند، وقتی به فامیل و این و آن نگاه میکنند میپرسند پس برای چه من اصلاً بمانم؟ از کسانی که با آنها کار کردهام خیلی شنیدهام که اگر خدایی بود نمیگذاشت انسانها این بلاها را سر هم بیاورند پس ما نتیجه میگیریم که اصلاً خدایی نیست یا اصلاً همه اینها مزخرف بوده.
آقای بازرگان نکته مهمی بود که خانم زینی به آن اشاره کردند و به نوعی در اینجا صحبت از برهان شر شد. بد نیست درباره آن هم حرف بزنیم. آن ایمانی که شما میگویید به اشخاص کمک میکند که به چیزی فراتر از خودشان تکیه کنند، گاهی اوقات با این پرسش مهم روبهرو میشود که خب پس این همه شر برای چه در جهان هست؟ و انسان در برابر اینها توان خودش را از دست میدهد و درنتیجه ایمان هم دیگر نمیتواند به او کمک کند. در اینجا شما به کسی که با این پرسش مواجه است چه نکتهای را میفرمایید؟
بازرگان: ببینید خب ما اگر بخواهیم از زاویه دید خودمان، منافع خودمان را ملاک قرار دهیم خب خیلی وقتها خیلی چیزها شر میشود. سیل و زلزله و همه این حوادثی که اتفاق میافتد از یک نگاه بالاتر هیچ کدام شر نیست. مصلحتهای طبیعت است که باید باشد ولی خب ممکن است ما شر ببینیم.
من چند روز پیش نوشتهای دیدم از یک نفر که مسئول حوادث غیرمترقبه در هیوستون است و نوشته بود ۲۹ سال سابقه دارد. ایشان نوشته بود بارندگی فقط در یک روز ۲۳ اینچ یعنی بیش از ۶۰ سانتیمتر بود در هیوستون و خب اینها با تدارکهای قبلی کاملاً مهار کردند و هیچ صدمهای هم نخورد. شاید کمتر از یکدهم آن در ایران اتفاق افتاد. خب از نظر ما همه اینها شر است ولی خب چطور یک عدهای توانستهاند بر شر غلبه پیدا کنند و مهار کنند؟این کمک میکند. اگر در دنیا مشکلات و گرفتاریها نبود، انسانها همه میآمدند و میرفتند و اصلاً کسی حرکتی و تلاشی نمیکرد. اختراعی اتفاق نمیافتاد.
از یک بعد دیگر هم بخواهیم درباره کل مسئله نگاه کنیم. حالا اگر پا توی کفش خانم دکتر نکرده باشم و فضولی در کار روانشناسی؛ این روانشناس معروف، ویکتور فرانکل که خودش به بدترین حالتها رسیده، یعنی در اردوگاههای کار اجباری آشویتس بوده و مسئله معنادرمانی را مطرح میکند. کتاب معروف «انسان در جستوجوی معنا» هم در واقع تجربیات این است که بالاخره باید یک آرمان یا انگیزهای در زندگی داشت، حالا دوست داشتن کسی است یا کار خیری است که انجام میدهیم.
شر در این منیتهاست. ما وقتی که فقط خودمان را میبینیم، مسئله را شر میبینیم.
خانم دکتر زینی حالا که درباره این مسائل صحبت کردیم، بد نیست راجع به این هم حرف بزنیم که آیا خودکشی همیشه از روی افسردگی و اندوه است؟ مواردی هم بوده که فرد درست است که حالا افسردگی داشته یا دورهای پیش پزشک میرفته یا دارو میگرفته ولی اتفاقاً از بیرون که به زندگی او نگاه میکردی زندگی بسیار فعال و خوبی داشته، خیلی پرتلاش و پرانگیزه بوده، کارهای مهم و جالبی در زندگیاش کرده، حتی یک شخصیت شناختهشده جهانی بوده و بعد خودش را میکشد! این میتواند ترسناک باشد. توضیح این چیست؟
زینی: مقالهای که داشتم میخواندم جالب بود. میگفتند هیچ کدام از روان پزشکان و نورولوژیستها هنوز نتوانستهاند پیشبینی کنند که چه کسی قاعدتاً خودکشی خواهد کرد یا نه. از بیرون که اشخاص نگاه میکنند الزاماً نمیبینند که آیا معنا و ناامیدی که درون شخص هست کجاست. آنتونی بردین خودش را از اعتیاد رها کرده و خیلی هم قوی شده بود ولی امیدش به یک رابطه بخصوص بود و وقتی آن رابطه شکست خورد، یک جایی امیدش را کاملاً از دست داد. و آن قدرتی که از نظر مالی و ثروت و شهرت به دست آورده بود برایش کافی نبود. چیزی که برای او مطرح بود چیز دیگری بود که درون او را پر میکرد.
کسان دیگری را باز ما میبینیم که وقتی که فهمیدند بیماری دارند [خودکشی کردند] مثلاً رابین ویلیامز که فهمید پارکینسون دارد و بعد نتوانست تحمل کند و به اعتیادش به مشروب برگشت، نتوانست تحمل کند و یک جایی رسید که آنقدر خودش را ناتوان دید که گفت دیگر بس است.
اینکه دیگر نمیخواهم و بس است یکی از آن مواردی میشود که آن شخص در اوج موفقیتی که اشخاص دارند میبینند در دروناش [حال دیگری دارد]. مثل این میماند که افسردگی و ناامیدی آن زیر بوده و او فقط داشته سعی میکرده که روی آن را با یک سری موفقیتهای دیگر بپوشاند ولی دروناش مسئله دیگری داشته ناراحتش میکرده و نتوانسته هیچ وقت آن را حل کند و دست به خودکشی میزند.
آقای بازرگان در این مواردی که الان صحبت کردیم هم آیا ایمان یا باور به امری فراتر از خود یا دین یا نهادهایی از این دست میتواند به اشخاص کمک کند؟
بازرگان: ببینید ما نمیدانیم که در درون افراد چه میگذرد. آنتونی بردین هم که شما فرمودید او هم خب ما نمیدانیم. معروف شده بود، بخصوص برای ما ایرانیها در سفری که به ایران کرد و شغلش که خب همه جا دنیا میرفت.
عدهای در ابعادی معروف میشوند و ثروت به هم میزنند ولی از جهات دیگر نقاط ضعفی در درونشان وجود دارد که ضربه را از آنجا میخورند. خیلی از اینها که دچار افسردگی شدهاند، این شخص دیگر خودش نیست، بیماری بر او غلبه کرده و اصلاً از عهدهاش نمیتواند بربیاید. حالا ادیان هم به صورت مستقیم یا در قالب قصهها نکتههایی گفتهاند از جمله آن داستان یوسف که در قرآن آمده و شاعران ما هم خیلی قشنگ بیان کردهاند که «یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور/ کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور». یعنی داستان فرزندی که بیش از ۲۰ سال است گم شده ولی سرانجام پیدا میشود آن هم در عالیترین مقام حکومت و قدرت.
اتفاقاً یکی از سخنان حکمتآمیز حضرت علی است که عارفان خیلی نقل میکنند که میگوید امید تو به مواردی که امیدواری باید کمتر باشد از امیدت به مواردی که امید نداری. ما همیشه به خودمان نگاه میکنیم و امیدهامان به تواناییهای خودمان است. در حالی که مگر ما چقدر امید داریم. میگوید امیدت به آنچه که فراتر از خودت است باید بیشتر باشد. واقعیت هم هست. برای آنکه آن طرف بینهایت است. امکانات و تحولاتی که در جهان اتفاق میافتد [بینهایت است]. یعنی منظور این است که فقط به خودت تکیه نکن. نه، میلیونها دریچه ممکن است در انتظار باشد که تو آنها را بگشایی.
خیلی سپاسگزارم آقای بازرگان، خانم زینی اگر بخواهیم برنامه را با شما به پایان ببریم، من قبل از جمعبندی از شما خواهش میکنم که به این پرسش هم پاسخ بدهید. دورکیم از دو نوع خودکشی صحبت میکند: خودکشی خودخواهانه و خودکشی دیگرخواهانه. اینها با هم چه فرقی دارد و آدمها چهطور میتوانند این را در خودشان تشخیص بدهند که دارند به سمت چنین تصمیمی گرایش پیدا میکنند؟
زینی: خودکشی خودخواهانه زمانی است که فرد به خودش فکر میکند و میخواهد خودش را رها کند. در آن شرایط من فقط دارم به خودم فکر میکنم. خودکشی دیگرخواهانه معمولاً وصل شده به یک سری شستوشوی مغزی که از جایگاه دیگر میآید. مثلاً شما بمبگذاران انتحاری را میبینید. کسانی که دارند میروند خودکشی کنند ولی خودشان را وسیلهای میبینند در ابعاد مسئله خیلی بزرگتری و تصورشان این است که دارند به گروه دیگری خدمت میکنند. خودکشیهای جمعی هم بوده مثل جیم جونز در آمریکا و جاهای مختلف دیگر که آنها شستوشوی مغزی میشوند که اگر شما الان همه با هم یا تک تکتان به خاطر یک موضوع مشخص بمیرید، قرار است که به یک جای بهتر برسید و اتفاقاً بعضی موقعها از خود دین استفاده میکنند.
یک نوع دیگر هم هست که فردی است ولی باز دیگرخواهانه است زمانی است که فرد در خانواده یا اجتماعش تصورش این است که دارد پیام میگیرد که تو برای ما شرم و ننگ هستی و آن شخص فکر میکند همه دلشان میخواست که او نباشد.
و اگر کسی در شرایطی است که الان دارد برنامه ما را گوش میکند و به این تصمیم فکر میکند به او به عنوان روانشناس چه خواهید گفت؟
زینی: همیشه ممکن است یک فضایی به وجود بیاید برای ما که ما در آن لحظه تصورش را نداریم. من از هر کسی که دارد به حرفهای ما گوش میکند درخواستم این است که کمک بگیرید و شروع کنید با اشخاص، با روانشناسان و با مشاروان صحبت کردن. در قسمتهای مختلف دنیا تلفنهایی هستند که مشاورانی هستند که فقط گوش میکنند به شما و در آن گوش دادن و حرف زدن ممکن است که حتی یک قسمت کوچکی از ارزش خودتان را پیدا کنید. چیزی که مشخص است این است که مرگ بالاخره میآید. هیچ کداممان نمیتوانیم از آن فرار کنیم. بالاخره یک روزی میآید ولی اگر فعلاً زندهایم یک فایدهای قرار است برای خودمان و دیگران داشته باشیم.
اجازه بدهید، اگر امروز آن فایده را نمیبینید شاید در گفتوگویی و در دیدگاه آدمهای دیگر یا در شنیدنِ آنها شما بتوانید آن فایده را پیدا کنید و به جای این خودتان این عمل را انجام دهید، حالا منتظر بمانید وقتی قرار است بیاید، میآید.
خیلی سپاسگزارم دکتر فوژان زینی و عبدالعلی بازرگان مهمانان این هفته تابو.