اتانازی را در فارسی بهمرگی یا آراممرگی ترجمه کردهاند. در مسیر زندگی ممکن است رنج و درد جسمانی آدمی را وادارد تا از پزشک خود بخواهد نه به ادامه زندگیاش که به مرگش کمک کند. این خواسته آیا خواستهای است برحق و ممکن؟ و پاسخ اخلاقی و حرفهای پزشک به این خواسته چه میتواند باشد؟
دکتر ایرج سبحانی، پژوهشگر و متخصص سرطانهای گوارشی در پاریس و دکتر محمدکاظم عطاری، پزشک و محقق دانشگاه جرج تاون در واشینگتن این هفته درباره این موضوع در تابو بحث میکنند.
برنامه را با آقای دکتر عطاری آغاز میکنم. آقای دکتر اینکه یک فرد انسانی تصمیم بگیرد در مرحلهای از زندگی با اراده شخصی خودش و به کمک سیستم پزشکی به زندگی خودش پایان بدهد تا چه از نظر علم پزشکی پذیرفته است؟ تا چه حد از نظر اخلاقیات عمومی پذیرفته است؟
محمدکاظم عطاری
دکتر محمدکاظم عطاری، پزشک و محقق دانشگاه جرج تاون در واشینگتن است.
محمدکاظم عطاری: اتانازی در واقع یک پدیده یا مبحث علمی نیست که ما بخواهیم بر مبنای علم پزشکی برایش تعریفی در نظر بگیریم. این یک بحث اجتماعی است و مربوط میشود به شرایط بیمار و اطرافیانش و هزینههایی که متحمل میشوند. تنها چیزی که علم پزشکی در آن دخالت دارد پیشبینیِ آینده بیمار است که در واقع میشود برایش در نظر گرفت که چه میزان امید به زندگی، امید به بهبودی و برگشت به شرایط عادی برایش وجود دارد. این است که از لحاظ علمی خیلی نمیشود درباره اتانازی بحث کرد. بلکه میشود بیشتر جنبههای اجتماعی و اخلاقیاش را در نظر گرفت.
اجازه بدهید ما از مهمان دیگر برنامه، آقای دکتر سبحانی این سؤال را بپرسیم. آقای سبحانی آقای دکتر عطاری اساساً علمی و پزشکی ارزیابی نمیکنند موضوع اتانازی را. شما نگاهتان به موضوع چیست؟
ایرج سبحانی
دکتر ایرج سبحانی، پژوهشگر و متخصص سرطانهای گوارشی در پاریس است.
ایرج سبحانی: من اگر اجازه بدهید از یک پنجره دیگر وارد موضوع بشوم. مرگ جزو پدیدههایی است که تمام ما تجربه خواهیم کرد؛ همانطور که تولد را تجربه کردیم. فرق اساسی مرگ با تولد این است که در تولد دیگران حاضر [شاهد] ورود ما به دنیا شدند و ما شاید در وجدانمان خاطرهای از به دنیا آمدنمان نداشته باشیم ولی در مرگمان میتوانیم با دیدن مرگ دیگران این تجربه را درباره خودمان تصور کنیم و به طور طبیعی اگر خود ما در این مسیر مرگ قرار بگیریم، تجربهای است که به هر حال جاده ظاهراً یک طرفه خواهد بود.
این است که پدیدهای است که در آن احساسات، عواطف، امور و ابزار علمی و پزشکی و غیرپزشکی و ساختاری که این وقایع در آن رخ میدهد، همه دخیل خواهند بود. از این بابت است که اصرار من بر این است که این بحث محدود به متخصصان حفظ حیات که پزشکان باشند نباشد و شهروند دخیل باشد در همه بحثهایی که به حفظ حیات و همراهی و همیاری با بیمار مربوط میشود. وقتی که دیگر برای حفظ یا درمان بیماری بیمار در حیطه علم کنونی پزشکی وسیلهای و چشماندازی وجود ندارد.
آقای سبحانی میخواهم از شما بپرسم با توجه به نکاتی که مطرح کردید؛ جمله جالبی از فرانسیس بیکن، فیلسوف بریتانیایی اورده شده که «وظیفه پزشک فقط حفظ سلامت بیمار نیست، بلکه مهار درد و رنج حاصل از درد او هم هست؛ حتی اگر منجر به مرگ زودرس او بشود». اینجاست که پای پزشکی به میان میآید که آیا پزشکان حقیقتاً چنین وظیفهای هم دارند که نه فقط به حفظ سلامت بیمار بلکه شاید جایی لازم باشد به مرگ او کمک کنند؟
سبحانی: به گمان من پزشک وظیفهاش پیوسته راه آمدن با بیمارش است، در فرازها و در نشیبها. حداقل در این بیماریهایی که لاعلاج هستند. وقتی این رابطه به جایی رسید که تیم پزشکی برنامه درمانی قطعی نداشت و در دسترساش نبود اینجا پایان کار پزشکی نیست. این گذری است در راهی که پزشک با او شروع کرده است. به همین دلایل که شما ذکر کردید. یعنی وظیفه پزشکان و پیراپزشکان و ساختار جامعه این است که در این گذری که از این زندگی به مرگ میرود همراه مریض باشیم و اگر با درد توأم است درد التیام پیدا کند. تا آنجایی که امکانات پزشکی راحت زندگی کردن را فراهم میکنند طبیعی است ما هیچ اکراهی برای استفاده از این امکانات نباید داشته باشیم.
آقای عطاری با توجه به صحبتهای آقای سبحانی و صحبت پیشین خودتان، به نظر شما به عنوان پزشکی که من میدانم در شرایط اورژانسی هم با بیمارانی که مستقیماً با مرگ روبهرو بودهاند سر و کار داشتهاید این وظایف تا کجا ادامه پیدا میکند؟ آیا از جمله وظایف پزشکی که به اخلاقیات پزشکی هم متعهد هست میتواند این باشد که اگر بیماری حقیقتاً رنج میکشد و بخواهد با مرگ از این رنج رهایی پیدا کند به او کمک کند؟
عطاری: اساساً از نظر من از ابتدا تا انتهایی که دیگر دست ما نیست وظیفه پزشک همراهی با بیمار است اما همراهی به معنای همنظر شدن با بیمار نیست. درواقع همراهی به معنایی کمکهایی است که از دستش برمیآید که انجام بدهد. ولی با نظر آن فیلسوفی که شما بخشی از مطالب ایشان را خواندید خب من با جمله اول ایشان موافق هستم که پزشک وظیفهاش تسکین آلام بیمار و کمک به بهتر زندگی کردن اوست و کمک به اینکه دردها و رنجهایش کم بشود.
اما با آن بخش آخرش که «حتی اگر منجر به مرگ بیمار شود» خب من موافق نیستم چون حذف بیمار به معنای حذف صورت مسئله است. یعنی وقتی که یک فرد دیگر که در واقع مساوی و برابر با خود بیمار است به بنبست میرسد ما به بنبست برسیم و بگوییم خب حالا که ما نمیتوانیم کاری بکنیم اصل صورت مسئله را پاک کنیم. در این بخش من موافق نیستم. در زمینه به بنبست رسیدن بخش پزشکی و درمانها هم موافق هستم اما فقط یک کلمه به آن اضافه میکنم که در حال حاضر و در شرایط حاضر بیمار نه برای ساعتهای آینده، روزهای آینده و ماههای آیندهاش.
ممکن است این را کمی بیشتر توضیح بدهید آقای دکتر عطاری؟ منظورتان این است که بیماری الان خواستار اتانازی و بهمرگی و مرگ خودخواسته خودش باشد، به خاطر بنبست درمانی و رنجی که میبرد ولی در آینده درمانی برای دردش پیدا شود؟ منظورتان این است؟
عطاری: دقیقاً. من نظرم همین است. ببینید به دانش پزشکی مثل همه دانشهای دیگر هر لحظه و ساعت دارد اضافه میشود و روزبهروز به میزان بیمارانی که از لیست بیماران صعبالعلاج و به بنبسترسیده و غیرقابل درمان خارج میشوند و میایند جزو بیماران و بیماریهای قابلدرمان قرار میگیرند دارد اضافه میشود.
مثلاً فرض کنید در سالهای قبل از ۱۹۸۰ بیماری که نارسایی قلبی داشت، امکان نداشت که ما برایش کاری انجام بدهیم و فقط منتظر مرگش بودیم ولی بعدها وقتی که پیوند قلب جایگزین این شد جزو بیماریهای قابلدرمان درآمد. وقتی که دیالیز درواقع هنوز شناختهشده نبود، بیماران مزمن کلیوی ما جزو بیماران صعبالعلاج و غیرقابل درمان شناسایی میشدند ولی بعدها آمدند در دستههای درمانی و قابلدرمان. این است که من خیلی به زمان اهمیت میدهم و میگویم در حال حاضر بله ما به بنبست رسیدهایم اما هیچ تضمینی وجود ندارد که ما بتوانیم پیشبینی کنیم که در سالهای آینده و حتی در ساعتهای آینده اینچنین خواهد ماند یا نه؟
در تحقیقاتی که ما الان داریم انجام میدهیم روی سلولهای بنیادین برای برگشت مغز به زندگی، برای کسانی که زندگی حیاتی دارند و سالهاست که به عنوان مرده و فردی که از لحاظ زندگی عادی مرده تلقی میشود و ما فقط منتظر مرگش هستیم داریم کار میکنیم و نتایج خیلی خوبی هم داده. نمونههایش را هم ما گزارشهایی در ماه گذشته داشتیم که حتی بیمارانی که فقط قلب و ریهشان کار میکند هم دارند برمیگردند به زندگی و میتوانیم امید به درمان و بهبود آنها داشته باشیم.
بسیار خوب. آقای دکتر سبحانی! آقای دکتر عطاری حذف بیمار را به معنای حذف صورت مسئله میدانند و از پیشرفتهای پزشکی میگویند. اولا میخواهم نظر شما را بدانم و بعد هم این پرسش که اگر بیماری بگوید من نمیخواهم آن بازه زمانی میان رنج روزمره خودم و کشفیات پزشکی را تحمل کنم؛ آن وقت چه پاسخی به او خواهیم داد؟
سبحانی: ببینید عیناً. من با فرمایشاتی که همکارم داشتند تقریباً با همهشان موافقم به جز دو تا تفسیر که دارم. یکی اینکه دلیل ندارد پزشک عقیده بیمارش را قبول کند. جای بحث زیادی هست. از لحظهای که تیم پزشکی مطمئن شد که در حیطه کنونی درمانی وسیله قابل کاربردی وجود ندارد معلوم است که نظر مریض شرط است. مریضی که رنج میبرد و تقاضای داروی آرامکننده دارد معلوم است که پزشک نباید دریغ داشته باشد در تأمین آن دارو. این مانع رعایت اهدای تمام امکانات درمانی در مورد بیمار نیست.
خلط مبحث از کجا پیش میآید؟ از دو بُعد زمانی که شاید همکار عزیزم به آنها توجه نمیکنند. یکی بُعد کشف و خلق تازههای پزشکی است که حتماً با من موافق هستند که در حوصله چند روز یا چند هفته زمان بیمار در حال مرگ نیست. هر تازه پزشکی از وقتی که در لابراتوارها میخواهد بیرون بیاید و در بازار کاربردی و درمانی استفاده شود، پروسه زمانی طولانی دارد که خارج از بحثی که ما الان داریم است.
بحث اتانازی اگر آن را خلاصه کنیم به بیماریهای لاعلاج، طبق تعریف شرایطی است که پزشک در زمانی که مرگ بیمارش را زودرس میبیند از تمام امکانات معقول و مشروع پزشکی استفاده کرده است بنابراین دیگر مشمول کشفیات و تحولات پزشکی نخواهد شد. طبیعی است که علم پزشکی باید تحول داشته باشد. طبیعی است که هر روز دادههای جدید میآید منتها این دادهها دستخوش یک قواعد و مقررات و روندی هستند که در حوصله زمانی که بسیاری از این بیماریهای لاعلاج برای بیمار، پزشک و اطرافیان مریض ایجاد میکنند نیست.
از لحظهای که ما این مشاهده را کردیم بیماری که دارد رنج میبرد و ما هم در آینده نزدیکی امکان نجات او را نداریم، طبیعی است باید در کمک برای اینکه بتواند در یک آرامش متناسب با کرامت انسانی به آن وادی برود پزشک باید در کنار او باشد همانطور که نزدیکان و عزیزانش در جوار او هستند.
من متوجه میشوم که بعضی از همکاران ما معتقد هستند که وظیفه پزشک که عالم به این فنون پزشکی است آنجایی تمام میشود که دیگر چشمانداز درمانی ندارد. من با این موافق نیستم. استفاده از امکانات پزشکی در سطحی که بیمار را به خواب راحت ببرد مشکلی ندارد.
عطاری: سرکار خانم حیدری ببخشید اکر این هم برای من روشن بشود که منظور ایشان از خواب چیست؟ خواب است یا مرگ است؟ چون ما درباره مرگ صحبت میکنیم.
فکر میکنم استعاری برخورد میکنند... آقای دکتر منظورتان از خواب چیست؟
سبحانی: بله. عیناً، عیناً. فرآیند این خواب رفتن مرگ خواهد بود. مریضی که دیگر امکان درمانش نیست، وقتی به خواب فرو میرود و آرام میشود...این داروهای آرامکننده جزو عوارض جانبیشان، به هر حال است که خواب را طولانیتر میکنند و حالت اغما و بعد هم مرگ فرآیند بعدیاش خواهد بود. منتها این فاصلهها فاصلههای کوتاهی است.
آقای دکتر سبحانی ولی من میخواهم آن پیچیدگی را که آقای دکتر عطاری مطرح کردند این طور از شما بپرسم. اگر امروز این خواب آرام توأن با کرامت انسانی را برای بیماری که دارد رنج میبرد فراهم کردیم و فردا راه حل بیماری او پیدا شد آن پزشک چه حالی خواهد داشت؟
سبحانی: ببینید این فرضیهای که شما پیشبینی میکنید معقول نیست. تقریباً غیرممکن است که شما کشفی کنید که فردای آن بتوانید از آن استفاده کنید به خاطر اینکه استفاده از کشفیات پزشکی تابع مقرراتی هستند که مصون بودن و کاربردی بودن آنها ثابت شود. این است که همیشه یک فاصلهای هست و این فاصلهها هیچ وقت کمتر از چند ماه و چند سال نیست. در سریعترین مواقع.
بحث دیگری که شما میتوانید طرح کنید این است که آیا تقاضای مریض مبنی بر اینکه بله من هم اشعار دارم که ممکن است فردا کشفی بشود منتها الان دارم رنج میبرم. برای این تقاضا پزشک باید گوش شنوا داشته باشد یا نداشته باشد. بحث فلسفی این بحث است.
بله. اجازه بدهید ما پاسخ آقای دکتر عطاری را بشنویم به حرفهای شما.
عطاری: یک جایی وقتی از کلماتی مثل رحم و شفقت به بیمار و کمک به بیمار در جهت اینکه او را به خواب ببریم و به آرامش ببریم استفاده میشود خب آدم احساساتش برانگیخته میشود که پس این خیلی کمک خوبی است به بیمار. ولی اگر ما بیاییم این کلمات را این جور بیان کنیم که زمانی که ما از درمان بیمار درمانده شدهایم، بیاییم او را بکشیم و مرگ را در واقع در مقابلش قرار بدهیم و از کلماتی مثل خواب و آرامش و اینها استفاده نکنیم؛ آیا پاسخ ما چه هست؟
نکته دیگر اینکه در مورد تحقیقات پزشکی همان طور که آقای دکتر هم در جریان هستند بسیاری از این تحقیقات به صورت محرمانه است یعنی این طور نیست که امروز شروع شوند و سه سال دیگر جواب بدهند. خیلی از درمانها الان دارند تست میشوند. در مرحله درمان هستند ولی درمان تستی و برای بهدست آوردن آن تأییدیههای پزشکی که رایج است در هر کشوری. اما اینها محرمانه هستند به دلیل اینکه دیگران آنها را به نام خودشان ثبت نکنند. ولی در یک بازه زمانی یک، دو یا سه روزه اینها وارد چرخه درمان میشوند.
نکته مهمتر این است که ما بیمار را در حالت مستأصلی قرار میدهیم و از او میخواهیم که تو تصمیم بگیر برای زندگی خودت. فردی که درد دارد، رنج دارد، خسته است و اصلا امکانات اقتصادیاش هم دیگر اجازه نمی دهد؛ ما به او میگوییم بیا تصمیم بگیر برای خودت. خب معلوم است که بهترین تصمیم برای او این است که اصلاً بیایید من را از بین ببرید.
نکته دیگر؛ تصمیمگیران این بخش چه کسانی هستند؟ آیا تنها یک پزشک، دو پزشک، تیم پزشکی که آگاهیهاشان محدود است در یک بخش، آیا اینها یعنی ما میتوانیم تصمیم بگیریم؟ آیا اگر یک پزشک که مقداری آگاهیاش از جمع ما بیشتر باشد به ما اضافه شود،آیا تصمیم ما عوض خواهد شد یا نخواهد شد؟
و مسئله آخر اینکه مرگ یک مسئله غیرقابلبازگشت است یعنی ما درباره مرگی صحبت میکنیم که دیگر هیأت تجدید نظر نمیتواند تصمیممان را فردا یا پسفردا عوض کند. ما در مورد خواب صحبت نمیکنیم که میشود فرد را از خواب بیدار کرد. ما در مورد مرگ و زندگی که این هم یک موهبت غیرقابل بازگشت است داریم صحبت میکنیم.
آقای دکتر عطاری از شما میخواهم با توجه به صحبتهاتان بپرسم که بین اتانازی و قتل یا خودکشی تفاوتی میبینید؟
عطاری: ببینید مشابهتش در گرفتن حیات فرد است البته که قصد پزشکی که کمک میکند به مرگ بیمار قصد ناروایی نیست ولی در قتل یک قصد ناروا وجود دارد. یعنی فرد با نیت قبلی یا حتی بدون نیت میآید مسئلهای غیرقابل قبول هم برای خودش هم برای طرف خودش و هم برای جامعه انجام میدهد اما اینجا افرادی هستند که میخواهند کمک کنندو نیتشان خیر است.
پس در حقیقت نیست را متفاوت می بینید ولی عمل را این طور که متوجه شدم تفاوتی بیناش قائل نیستید.
عطاری: عمل درواقع گرفتن حیات افراد است اما نیت افراد بله متفاوت است.
بسیارخوب. آقای دکتر سبحانی وقتی صحبت به اتانازی کشیده میشود ناگزیر این پرسش هم وسط میآید که اساساً مرگ آیا یک پدیده و تجربه شخصی و فردی است یا اجتماعی؟ مرگ تجربه من است یا من و همه عزیزانم و خانواده و نزدیکانم یا ما و همه جامعه؟ شاید پاسخ به این پرسش کمی مسئله اخلاق و اتانازی را بتواند حل کند؟
سبحانی: بله ببینید همانطور که شما میگویید مرگ - باز من تکرار میکنم که ما فقط در چارچوب بیماریهای لاعلاج داریم بحث میکنیم- گویی اینکه مرگ به طور کلی تجربه شخصی- اجتماعی و الان میشود گفت حتی کانونیِ درمانی است، هیچ کس بهتر از خود پزشک نمیداند امکانات درمانی و در دسترس برای بیمارش کدامها هستند. در چه کشوری، در چه منطقهای، چه گروهی باید ناظر به تأیید این باشند که تمام امکانات درمانی ارائه شده به مریض، [شکی در اینها نیست]. طبیعی است که تعریفها فرق میکند.
لابد همکار من میدانند که در فرانسه اتانازی غیرقانونی است اما همان قانونی که اتانازی را نامشروع تعریف کرده تکلیفی برای پزشک تعیین کرده که پزشک از این تعریف بری نیست و نمیتواند پشت حق پاسداری از جمعآوری کشفیات در حال انجام بیمار خودش را از تقاضایی که او دارد [محروم کند]. تقاضای بیمار در تقریباً همه موارد این است که درد نکشم. تنها نباشم و هزینه این دوران احتضار تنها به گردن خانواده و اطرافیانم نباشد و جامعه کمک کند. و در این روندی که دارم میروم حتیالامکان با آرامش بروم.
سؤال این است که آیا کسی بهتر از پزشکان اشعار به امکانات پاسخگویی به این تقاضای بیمار را دارد یا ندارد؟ پیشنهاد من این نبوده و نیست که ما به مریض بگوییم حالا که داری رنج میبری و حالا که برای بیماریات درمانی نداریم پس اجازه بده شما را بفرستیم آن دنیا. به هیچ وجه.
پیشنهاد بنده این است که پزشک به بهانه دادههایی که بعداً خواهد آمد بیمار خودش را در تنهایی و درد و رنج رها نکند. هیچ کس هم بهتر از پزشک نمیداند که با استفاده از داروهایی که برای بیمارش [تجویز] خواهد کرد مرگ او زودرس میشود. از آنجایی که من میدانم نیتم نجات مریضم از درد و رنج است و این دارویی که استفاده میکنم میتواند از نظر زمانی مرگ را زودرس کند، از نظر اخلاقی این حق را دارم یا نه؟ پاسخ بنده به این سؤال ساده است: بلی.
ما در دقایق پایانی برنامه هستیم. من با دو پرسش برنامه را به پایان خواهم برد. اول از شما آقای عطاری. اشاره کردند آقای دکتر سبحانی به اینکه به هر حال مثلا در فرانسه غیرقانونی است اتانازی. در آمریکا در بعضی ایالتها و در اروپا در بعضی از کشورها اتانازی قانونمند شده. ایا اطلاع دارید که نتایجی که در نهایت ثبت شده مثبت بوده یا منفی بوده؟ آثارش در جامعه چهطور بوده؟ آیا مطالعهای در این زمینه وجود دارد که در جاهایی که اتانازی قانونمند شده توانسته به بشر کمک کند یا نه ؟
عطاری: ببینید این تحقیقاتی که در این زمینه انجام شده، خب مسلماً این است که وقتی اصل مسئله حذف شده باقیماندههایی که میآیند در تحقیقات شرکت میکنند نسبت به آن رضایت دارند. از طرفی آن آیندهای هم که برای آنها توسط پزشکان ترسیم میشود هم باعث میشود که آنها نگاه مثبتی داشته باشند. به این دلیل که وقتی به آنها میگویند که بیمار شما یک ماه دیگر بیشتر زنده نیست و ما او را میتوانیم از این درد خلاص بکنیم، اطرافیان هم نهایتاً راضی خواهند بود از این موضوع. بیمار که در کماست و خودش نمیتواند تصمیم بگیرد. اما مسئله این است که آیا به بیماری که در کما بوده یا افرادی که خیلی درد میکشیدند و خودشان تصمیم گرفتند؛ آیا الان به آنها ما دسترسی داریم که از آنها سؤال کنیم که آیا شما راضی هستید یا به همان دردی که قبلاً داشتید رضایت دارید؟
جمعبندی من این است که درست است که به دلیل انسان بودن ما و حس همنوعی ما و اینکه کمک کنیم به همدیگر، باید علم پزشکی هم در این جهت گام بردارد که درد و رنج بیماران را کمک کند. اما من خودم را به عنوان یک پزشک و گروه پزشکی را در واقع در این حد نمیبینم که برای یک همنوع خودم که درست مساوی با من حق زندگی دارد، تصمیمگیری کنم که حیات غیرقابلبرگشت را از او بگیرم و بخواهم به اسم اینکه او دارد درد میکشد به زندگیاش پایان بدهم.
علم پزشکی باید در این جهت برود جلو که به جای اینکه این قوانین خیلی ساده را وضع کند در جهت این پیش برود که چهطور میتواند درد و رنج بیماران در حال احتضار، بیمارانی که امیدی به زندگیشان نیست اما در عین حال دارند رنج میکشند درد اینها را کم کند نه اینکه کمک کند به این که این دوره را کوتاه کند و آنها را از بین ببرد.
آقای دکتر سبحانی میخواهم کار دشواری از شما خواهش کنم انجام بدهید یعنی هم جمعبندی شما را داشته باشیم و هم به این پرسش من پاسخ بدهید. در طول برنامه از کلمه شفقت استفاده شد. آیا پزشکی که اتانازی را به رسمیت میشناسد آدم سنگدل و بیرحم است که میتواند چنین کاری را بکند یا آن آدمی است که نسبت به شأن و وقار انسانی احساس شفقت میکند و در مجموع فکر میکنید مثلاً اتانازی در ارتباط با جامعه ایران که گفته میشود برخورد و مواجهه یک مقدار دراماتیکی با مسئله مرگ دارد اساساً میتواند پاسخی بگیرد؟
سبحانی: خب برای اینکه به همه این پرسشها پاسخ داده شود شنوندههای شما را دعوت میکنم که کتاب ما را بهمرگی و چالشهای آن که در ایران منتشر شده بخوانند. من روی دو کلمه کلیدی میخواهم تأکید کنم. یکی اینکه اگر از پنجره پزشکی و علمی و بیولوژیک به قضیه نگاه کنم کاملاً و صد در صد پشت سر همکارم هستم و باید تلاش کرد که تحقیقات پیش برود اما خوشبختانه یا بدبختانه من شهروند هم هستم یعنی نمیتوانم ناظر آنچه در جامعه در حال کنش است، نباشم.
متأسفانه الان نهتنها در ایران بلکه در خیلی از کشورها از جمله در همین فرانسه واکنشهایی هست که چون با قضیه به شکل تابو برخورد میشود عملاً در پشت درهای بسته انجام میشود. دعوت من این است که ما به پدیده مرگ به عنوان یک پدیده طبیعی و اجتماعی نگاه کنیم. مرگ جزو زندگی است. مرگ جدا از زندگی نیست. مرگ ادامه و گذر از از زندگی است. ما اگر دیدمان را نسبت به مرگ در سطح طبیعی بیاوریم میبینیم که دیگر عملاً برخوردهای افراطی و سیاه و سفید نخواهیم داشت.
پزشک میتواند شهروندِ متوجه و کنجکاوِ زندگی اجتماعی دور و اطراف خودش هم باشد و تا آنجایی که ممکن است دخیل باشد در این تصمیمگیریها. مواردی بوده مثل سقط جنین در کشورهایی که قانونمند شده و تالی فاسد مسائل اجتماعی را بسیار کمتر کرده. پسوند عضو هم هست که در کشورهای اروپایی به وضع بسیار مناسبتر و با کرامت بیشتری نسبت به انسان قانونمند شده ولی متأسفانه در ایران هنوز که هنوز است پیوند عضو دستخوش چالشهای نامناسبی است.