لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ تهران ۲۲:۲۶

«فردا»؛ جست‌وجوی عدالت در فردای انقلاب


نمایی از فیلم «فردا»
نمایی از فیلم «فردا»

«فردا»، ساخته ظافر العابدین که در بخش مسابقه چهل و سومین دوره جشنواره جهانی فیلم قاهره به نمایش درآمد، به پر سروصداترین فیلم جشنواره بدل شده است.

فیلم «فردا» داستانی درگیرکننده و تلخ را روایت می‌کند که می‌تواند تنها محدود به تونس- محل وقوع داستان و ساخت فیلم- نباشد: ده سال از بهار عربی گذشته و وکیل حقوق بشری که در زندان‌های رژیم گذشته شکنجه شده، کماکان در دولت جدید به دنبال حقوق قربانیانی است که برخی از شکنجه‌گران آن‌ها امروز هم در دولت جدید صاحب مقام و منصب هستند.

فیلم همین داستان تلخ را پی می‌گیرد و در واقع می‌خواهد آینه تمام‌نمایی باشد از آن‌چه در برخی کشورهای منطقه پس از بهار عربی رخ داده است. از این حیث یکی از اولین فیلم‌هایی است که تیغ تیز انتقادی‌اش را متوجه دولت‌هایی می‌کند که منافع‌شان را بر حقوق بشر ترجیح داده‌اند.

در صحنه رؤیایی حبیب (شخصیت اصلی) با دادستان در جلو خانه او، با دیالوگ تکان‌دهنده‌ای روبه‌رو هستیم که عصاره وضع موجود را به نمایش می‌گذارد. حبیب به او می‌گوید مدارکی دارد که شکنجه‌گران دولت قبلی حالا صاحب مقام و منصب هستند، اما دادستان با خونسردی اشاره می‌کند که گذشته گذشته و حالا باید به فکر آینده بود: «حالا باید به فکر سیر کردن مردم باشیم.»

ظافر العابدین در مراسم افتتاحیه چهل و سومین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم قاهره
ظافر العابدین در مراسم افتتاحیه چهل و سومین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم قاهره

در نقطه مقابل ضعف‌های کارگردانی، فیلم از فیلمنامه پرقدرتی جان می‌گیرد که هم در جهان عرب اساساً جسورانه است (با پا گذاشتن به حیطه‌های ممنوع و موارد غالباً غیر قابل بحث) و هم از طرفی موفق می‌شود جهان مالخیولیایی شخصیت اصلی‌اش را با فضای رعب و ترس حاکم بر جامعه پیوند بزند.

نکته جذاب درباره شخصیت حبیب، حمل بار گذشته‌ای است که حالا جهان تلخ دیوانه‌وار امروز او را شکل داده است. سکانس‌های عاشقانه تخیلی فیلم از جهان مردی حرف می‌زنند که جهان اطرافش را دوست ندارد و به رؤیاها و جهانی غیرواقعی پناه می‌برد که در آن می‌تواند لحظه‌ای بیاساید و آرام بگیرد؛ آرامشی که سال‌هاست از او دریغ شده.

سعدیا نام زنی است که در تخیلات این مرد، عاشقانه دوستش دارد و همه چیزش را همان‌طور که هست می‌پذیرد، بی‌آن‌که مانند همسر سابقش تمام جهان او را به سخره بکشد.

از طرفی حبیب به‌شدت از جهان اطرافش می‌ترسد تا آن‌جا که در صحنه‌ای ناگهان گمان می‌کند نان‌هایی که خریده بوده، حالا با نان‌های مسموم‌شده تعویض شده است. غالباً دو مرد را می‌بینیم که بیرون خانه او ایستاده‌اند و گاه در خیابان تعقیبش می‌کنند، اما فیلم سرانجام به ما نمی‌گوید این اشخاص واقعی‌اند یا تنها زاده ذهن او.

در این میان، رابطه او با پسر ۱۵ساله‌اش، که در زمان انقلاب کودکی بیش نبوده، به مسئله اصلی فیلم بدل می‌شود؛ نمایش رابطه دو نسلی که مسائل سیاسی بر آن سایه افکنده و جهان آن‌ها را از هم گسسته است.

در تمام طول فیلم با آن‌که این دو در صحنه‌های مختلف کنار هم هستند، هیچ دیالوگ طولانی و جدی‌ای بین آن‌ها رخ نمی‌دهد. پدر و پسر به دو نسل متفاوتی تعلق دارند که پیوند آن‌ها به نظر غیرممکن می‌رسد و تنها رابطه عاطفی پدر- پسری آن‌ها را به‌شدت گره می‌زند؛ رابطه‌ای که فیلمساز در صحنه‌های نزدیک به انتها- با سپردن اسناد به پسر توسط پدر - به فردایی امید می‌بندد که شاید هیچ گاه نرسد (پسر به دوستش: «گاه فکر می‌کنی که فردا هیچ‌وقت نمی‌رسد»).

فیلم با آن‌که بسیار تلخ به پایان می‌رسد، راه امید را نمی‌بندد. پسر در آخرین دیالوگ‌هایش از این فردا و روز عدالت حرف می‌زند که البته شعاری به نظر می‌رسد و فیلم نیازی به آن‌ها ندارد.

از طرفی فیلم از نظر تکنیکی پخته نیست و دوربین روی دست و گاه بی‌هدف فیلم از تجربه اولی حکایت دارد که هنوز با پختگی و زبان سینمایی قابل‌توجه فاصله زیادی دارد. از این رو یک فرصت استثنایی برای خلق اثری بر مبنای فیلمنامه‌ای تکان‌دهنده تا حدی از دست رفته است.

XS
SM
MD
LG