هشتم ماه سپتامبر، در تقویم یونسکو، سازمان فرهنگی، علمی و آموزشی سازمان ملل متحد، روز جهانی سواد آموزی یا همان مبارزه با بیسوادی است.
سازمان ملل متحد سواد را از ارکان اصلی رسیدن به اهداف توسعه پایدار می داند و از همه دولت های عضو و همچنین تمامی جوامع و موسسات فرهنگی و آموزشی جهان خواسته است تا با این چالش عظیم درافتاده و از میزان و آمار بیسوادی و بیسوادان بکاهند. سعید پیوندی ، استاد دانشگاه و جامعه شناس آموزشی در فرانسه در گفت و گو با رادیو فردا نخست از حساسیت سازمان ملل به امر مبارزه با بیسوادی می گوید.
چرخش مهمی که در سه چهار دهه ی اخیر در دنیا رخ داده، به نقشی که دانش و فناوری جدید در جامعه بازی می کند، مفهوم جدید شهروندی و مشارکت شهروندی، و همین طور جایگاه محیط زیست و توسعه ی پایدار در دوران ما، همه ی این ها مستلزم این است که ما یک جامعه ی باسواد، با تحصیلات بالا و شهروندانی را داشته باشیم که بتوانند با اقتصادی که دانش بنیاد است و بر اساس تکنولوژی به وجود آمده، در این اقتصاد کار بکنند؛ در این بازارکار، کار گیر بیاورند؛ در دفاع از محیط زیست و در حفظ محیط زیست مشارکت بکنند و دانش لازم را برای زندگی در جامعه ای که در آن، رسانه های مجازی نقش مهمی را بازی کرده اند، [داشته باشد و در آن] مشارکت بکند.
به همین خاطر است که نهادهای بین المللی، سازمان ملل، یونسکو، تاکید زیادی دارند بر آموزش برای همگان.
در این روز جهانی مبارزه با بی سوادی، اوضاع در ایران چگونه است؟
در ایران ما با دوتا تناقض یا پارادوکس مهم رو به رو هستیم. اولی اش این است که ما در جامعه ای هستیم که آموزش عالی در آن بسیار رشد کرده. ما پنج میلیون دانشجو داریم که نسبت به جمعیتمان، درصد بسیار بالایی است و از این نظر یک کشور پیشرفته ای هستیم.
ولی همزمان، جامعه ای داریم که از نظر تعداد بی سواد یا کم سواد، جایگاه بسیار نگران کننده ای در بین کشورهای دنیا دارد. ما از نظر توسعه ی نیروی انسانی کشور حدودا هشتاد و هفتم، یا هشتاد و هشتادم در دنیا هستیم که بخش مهمی از آن بر می گردد به دسترسی جمعیت ما به سواد و همین طور به امکانات آموزشی، و یا مسائلی که در بُعد آموزشی مطرح است، مثل برابری جنسیتی.
در ایران ما با دوتا تناقض یا پارادوکس مهم رو به رو هستیم. اولی اش این است که ما در جامعه ای هستیم که آموزش عالی در آن بسیار رشد کرده. ما پنج میلیون دانشجو داریم که نسبت به جمعیتمان، درصد بسیار بالایی است و از این نظر یک کشور پیشرفته ای هستیم.
بنابراین با وجود همه ی صحبت هایی که درمورد مبارزه با بی سوادی در ایران در چند دهه ی گذشته وجود داشته، ما با حضور ده میلیون بی سواد در جامعه ی ایران، و با حدود بیست یا بیست و پنج میلیون کم سواد، کارنامه ی بسیار درخشانی نداریم، و همین واقعیت اجتماعی هم باعث می شود که ما نگران آینده ی اقتصاد، آینده ی محیط زیست، و آینده ی شهروند ایرانی باشیم که از آن ابزارها و مهارت های لازم برای زندگی در دنیای امروزی متاسفانه برخوردار نیست.
آقای پیوندی، سواد کلاسیک تا چه حد با جامعه ی امروزی هماهنگ است؟ منظورم این است که صرف توانایی خواندن و نوشتن، آیا سواد محسوب خواهد شد؟
این پرسش بسیار مهمی است برای این که اگر پنجاه شصت سال پیش، خواندن و نوشتن به معنای باسواد بودن به شمار می رفت در ایران و در همه جای دنیا، ولی تحولاتی در دهه های گذشته که به آن اشاره شد، باعث شدند که امروز ما دیگر نتوانیم همان تعریف را از باسواد بودن در دنیای امروزی ارائه بدهیم. یونسکو از سی سال پیش تعریفی را مطرح کرده بود به نام "باسوادی کاربردی". آن به این معنا بود که کسی باسواد است که بتواند در دنیای امروز در رابطه با ابزار تولید، بر تمام ابزاری که در زندگی روزمره استفاده می شود، یا تمام آن مهارت ها و دانشی که انسان برای برخورد با مسائل روزمره نیاز دارد، مسلط باشد.
[یونسکو] این را معنای باسوادی قرار داده بود. ولی در ایران امروز، ما متاسفانه به خاطر عقب ماندگی مان در این حوزه، هنوز در تعاریف گذشته باقی مانده ایم. در حالی که اگر بخواهیم با سوادی به معنای امروزی اش، یعنی کسی که نه تنها خواندن و نوشتن را می داند، بلکه می تواند با فناوری جدید کار کند، می تواند یک کتاب راهنما درباره ی یک دستگاهی را بخواند، یا در محیط کارش بتواند از مهارت های لازم برخوردار باشد، یا بتواند وارد شبکه های اجتماعی و شبکه های مجازی بشود، همه ی این ها مستلزم توانایی هایی است که بسیار بیش از خواندن و نوشتن است.
آنچه که در ایران بسیار مشکل آفرین است، وجود ده میلیون بی سواد از یک طرف، و حدود بیست تا بیست و پنج میلیون کم سوادی است که کمتر از دوره ی راهنمایی درس خوانده اند. این جمعیت عظیم بی سواد و کم سواد را، می شود بی سوادان دنیای مدرن نام داد.
برای همین هم امروز سطح سواد است که بسیار مهم است. و آنچه که در ایران بسیار مشکل آفرین است، وجود ده میلیون بی سواد از یک طرف، و حدود بیست تا بیست و پنج میلیون کم سوادی است که کمتر از دوره ی راهنمایی درس خوانده اند. این جمعیت عظیم بی سواد و کم سواد را، می شود بی سوادان دنیای مدرن نام داد.
در برخی از استان های ایران، بی سوادی و بی سواد به وفور یافت می شود. دوسال پیش معاون آموزشی نهضت سوادآموزی ایران گفت که استان خوزستان، به نسبت [استان های] اصفهان یزد و سمنان، بیست سال عقب است و بی سوادی در حاشیه ی اهواز هم غوغا می کند. بعضی از گزارش ها هم از شمار زیاد بی سوادان در سیستان و بلوچستان خبر می دهد. همین دو هفته پیش معاون سیاسی-اجتماعی استانداری خوزستان هم گفت که آمار بی سوادی به دو صورت درصد و فراوانی بیان می شود، و استدلال کرد که چهل درصد از جمعیت سی و پنج میلیون نفری در سال های شصت، دوازده میلیون بی سواد ر نشان می داد. و در حال حاضر، دوازده درصد از جمعیت کشور، معادل نُه میلیون نفر است، یعنی فراوانی بی سوادی در ایران به گفته ی او همچنان جای تامل دارد و نرخ بیسوادی در کشور خطرناک است. شما برداشتتان از این [موضوع] چیست؟
یکی از مسائل مهمی که در برخورد با موضوع بی سوادی در ایران وجود دارد، نابرابری ها و تبعیض های آموزشی است که تاثیرش را بر نرخ بی سوادی یا نرخ سواد در ایران می گذارد. ایران کشوری است که از این نظر دارای نابرابری های منطقه ای خیلی زیادی است. ما استان هایی داریم که در حاشیه هستند، یعنی تقریبا تمام استان های مرزی ایران، که زبان اصلی خیلی هایشان، زبان فارسی نیست؛ و استان هایی داریم که در مرکز ایران واقع شده اند که زبانشان هم فارسی هست و از سطح سواد بسیار بالاتری برخوردارند؛ همه شان تقزیبا بالای نود و دو-سه درصد باسواد دارند.
در حالی که استان های حاشیه ای که از آن ها صحبت کردم، به خصوص آذربایجان غربی، کردستان، سیستان و بلوچستان، و هرمزگان، این ها استان هایی هستند که از گذشته های دورتر هم از نظر آموزشی توسعه نیافته بودند و متاسفانه در این سی، چهل سال هم کار اساسی در این استان ها انجام نگرفت و این عقب ماندگی کماکان بر سر جای خودش باقیست.
در دهه شصت، در زمانی که یک حرکت مهمی برای مبارزه با بی سوادی در ایران شروع شد، استان هایی بودند که توانستند عقب ماندگی شان را جبران بکنند و متاسفانه استان های حاشیه ای با وجود این که تا حدودی پیشرفت کردند، ولی هیچ وقت نتوانستند عقب ماندگی های خودشان را جبران کنند. در نتیجه امروز ما با یک دوگانگی مهم در سرزمین ایران رو به رو هستیم. جاهایی هستند که بسیار باسوادترند و استان های حاشیه ای، کماکان استان های کم سواد یا بی سواد ایران باقی ماندند.
آقای پیوندی، «رجعت به بی سوادی» به چه معناست؟ آن چه که حتی مسئولان و مقامات آموزش و پرورش هم در ایران بر آن انگشت می گذارند.
پدیده ی بی سوادی نتیجه ی دو عامل مهم است: اول کسانی که نتوانسته اند به مدرسه بروند؛ دوم کسانی که به طور زودرس مدرسه را ترک کرده اند و به خاطر سواد کمی که دارند، همیشه در خطر بازگشت به بی سوادی هستند. وقتی که از آن چیزهایی که در مدرسه یاد گرفته اند استفاده نکنند، به خاطر سطح بسیار پایین سوادشان، همیشه می توانند دوباره بی سواد بشوند.
پدیده ی بی سوادی نتیجه ی دو عامل مهم است: اول کسانی که نتوانسته اند به مدرسه بروند؛ دوم کسانی که به طور زودرس مدرسه را ترک کرده اند و به خاطر سواد کمی که دارند، همیشه در خطر بازگشت به بی سوادی هستند. وقتی که از آن چیزهایی که در مدرسه یاد گرفته اند استفاده نکنند، به خاطر سطح بسیار پایین سوادشان، همیشه می توانند دوباره بی سواد بشوند.
بنابراین با این دو تا گروه مهم در جامعه ایران سر و کار داریم که دائم در چند دهه ی گذشته بر تعداد بی سوادان ایران اضافه کردند و حتی زمانی که ما با بی سوادی مبارزه کردیم، این مبارزه نتوانسته تعداد بی سواد را بیاورد پایین. به خاطر این که ورودی به جامعه ی بی سواد، کم نشده و همه ی عواملی که از آن صحبت کردم، باعث می شود که بخشی از جمعیت ایران، به خصوص آن ها که سواد کمتری دارند، برای مثال در دوره ی ابتدایی مدرسه را ترک کرده اند، امکان بازگشت به بی سوادی و بی سواد شدنشان همیشه وجود دارد. و این مسئله ی مهمی است که جامعه ی ایران را از نظر سواد، بسیار شکننده و آسیب پذیر می کند و بازگشت به بی سوادی از همین نظر مطرح می شود.
با توجه به مسائلی همچون مذهب، عرف و سنت در جامعه ی فعلی ایران، از دیدگاه شما آیا بیکاری، فقر، تنگدستی، حاشیه نشینی، کار کودکان، ازدواج زودهنگام دختران و ده ها آسیب اجتماعی دیگر، زاییده ی بی سوادی است و یا بی سوادی زاییده ی مثلا زندگی حاشیه نشینی، فقر و دیگر آسیب هاست؟
می شود گفت که این دو پدیده بر روی هم دیگر به طور متقابل تاثیر می گذارند، یعنی بی سوادی یا کم سوادی می تواند حاشیه نشینی و فقر را به دنبال بیاورد و فرزندان این خانواده ها از بخت بسیار کمتری برای دسترسی به آموزش و رفتن به سوی آینده ی بهتر برخوردار باشند.
در نتیجه ما این دو تا پدیده را باید دائما در ارتباط با همدیگر ببینیم. برای مثال برای این که با کار کودکان اگر بخواهیم مبارزه کنیم باید در جهت همگانی کردن آموزش از طریق دادن امکانات بیشتر به خانواده هایی که به خاطر محرومیت، بچه هایشان به سر کار می روند باید اقدام کنیم. بنابراین اگر این کار را نکنیم، تعدادی از بچه های ما خیلی زود از مدرسه بیرون می آیند و به خیل عظیم کودکان کار می پیوندند و بعدها خودشان نه تنها به جمعیت بی سواد می توانند اضافه می شوند، بلکه فرزندانی داشته باشند که احتمالا آن ها هم نتوانند تحصیلات خودشان را در حد لازم انجام بدهند.
بنابراین ما در ایران با پدیده ی درهم پیچیده ای سر و کار داریم که در آن از یک طرف فقر، کم سوادی و حاشیه نشینی سبب می شود که کسانی به آموزش به طور کامل دسترسی نداشته باشند، و عدم دسترسی به آموزش، هم زمان سبب می شود که کسانی که خیلی زود از مدرسه آمده اند بیرون، در خطر فقر، تبعیض، حاشیه نشینی، بیکاری یا هر نوع آسیب اجتماعی دیگری باشند.
در ایران ما هیچ وقت به طور جدی به سراغ این پدیده ها نرفته ایم. ما حدود دو میلیون کودک کار داریم، صدها هزار دختری داریم که در کودکی ازدواج می کنند، و گاه بیوه هستند درحالی که سیزده یا شاید چهارده سال از سنشان بیشتر نمی گذرد. ما با تعداد زیادی سر و کار داریم که مدرسه را پیش از پایان دوره ی اجباری ترک می کنند، تعداد آن ها حدود چهار میلیون در ایران هست... این ها همه پدیده های بسیار منفی و آسیب شناسانه ی اجتماعی هستند که متاسفانه جامعه ی ما هیچ وقت به طور جدی به سراغشان نرفته و وضعیت الان طوری شده که وقتی می خواهند گزارش این پدیده ها را بدهند، در مجلس جلسه ی محرمانه می گذارند.
یعنی ما به آن جایی رسیده ایم که صحبت از این آسیب های مهم اجتماعی، مثل کار کودکان، مثل فقر، مثل حاشیه نشینی، مثل اعتیاد، مثل ازدواج زودرس کودکان، همه ی این ها به آن حدی رسیده اند که بازگو کردنش برای جامعه، امروز به عنوان یک خطر محسوب می شود، یعنی این قدر که این پدیده ها بزرگ شده اند.
ما با چنین جامعه ای سر و کار داریم و همان جور که شما به درستی مطرح کردید، یکی از ریشه های این پدیده، بی سوادی یا کم سوادی در خانواده هاست که تشدید می کند وجود چنین پدیده هایی را، برای این که خیلی کمتر می توانید از بین خانواده های تحصیل کرده، کسانی که [از] مهارت های اجتماعی و فنی برخوردارند، کسانی را پیدا کنید که بچه هایشان بروند کار کنند، بچه هایشان در سن کم ازدواج بکنند، بچه هایشان معتاد بشوند و یا به دام دیگر آسیب های اجتماعی بی افتند.
در بسیاری از کشورهای جهان، تحصیلات اجباری است. در ایران هم قانونی برای تحصیلات اجباری وجود دارد، حداقل در مقطع ابتدایی و آغاز دبیرستان. اما چرا قانون تحصیلات اجباری در ایران جدی گرفته نمی شود و مقامات ایرانی به دنبال فرستادن کودکان، حتی جبری، به مدارس نیستند؟
این سوال خیلی مهمی است. اگر این اتفاق -طبق اولین قانونی که در ایران تصویب شد توسط مجلس شورای ملی دوم، یعنی در سال ۱۲۹۰، یعنی حدود صدوشش سال قبل،- اگر آن قانون اجرا شده بود ما امروز در ایران بی سواد نداشتیم. در آن قانون، صحبت از آموزش اجباری دوران ابتدایی شده بود ولی هیچ وقت این آرزوی بزرگ دوران مشروطیت، جامه ی عمل به خودش نپوشاند، و ما در یک قرن گذشته شاهد بودیم که با وجود این که قانون اساسی، قوانین مهم کشور، قانون آموزش و پرورش تکیه دارند بر آموزش اجباری، تا پایان دست کم پانزده سال، ولی هیچ وقت این مهم عملی نمی شود.
برای این که برای عملی کردن این ایده آل اجتماعی، دولت باید امکانات زیادی را بسیج کند برای آن گروه از افرادی که به خاطر فقر یا به خاطر نبودن امکانات یا بقیه ی مشکلاتی که وجود دارد، به آموزش دسترسی پیدا نمی کنند. این مشکلات، اقتصادی هستند ، بخشی اش فرهنگی هستند، به خصوص برای دخترها، و بخشی اش هم نبود امکانات آموزشی در برخی از مناطق دورافتاده ی ایران و عدم دسترسی یا [عدم] دسترسی آسان بچه ها به امکانات آموزشی، به خصوص مدرسه. برای مثال، همان کاری که در کشورهای پیشرفته انجام می شود. وقتی شما در یک روستا کوچکی هستید و در روستا مدرسه نیست، وسایل حمل و نقلی وجود دارد که همه ی بچه ها را صبح به مدرسه ای ببرد که در چند کیلومتری این یا آن روستا یا شهر کوچک قرار دارد.
ولی در ایران، متاسفانه دولت خیلی کم به دنبال به وجود آوردن چنین امکاناتی بوده. در نتیجه خانواده هایی که فقیر هستند، حاشیه نشین هستند، یا در مناطق دوردست زندگی می کنند، با برخورد با اولین مشکلات، بچه شان را از مدرسه می کشند بیرون، و دیگر ثبت نام نمی کنند و این پدیده ی ترک تحصیل زودرس، نتیجه ی چنین عاملی است.
آخرین عاملی که در تحقیقات ایران به خصوص رویش تکیه شده، این است که روش های آموزشی که در مدرسه به کار می رود و نوع برخورد با بچه ها در مدرسه باعث می شود که یک سری از بچه ها از مدرسه زده بشوند و تمایلی به رفتن به مدرسه نداشته باشند، و این چهارمین عاملی است که می تواند تاثیر بگذارد روی این ترک تحصیل زودرس در ایران، برای آن که آنچه که امروز در ایران پدیده ی اساسی است به نظر من، ترک تحصیل زودرس بچه ها پیش از سن پانزده سالگی است، و دلیل بسیاری از آسیب هایی که شما از آن ها صحبت کردید، همین موضوع است.