قتل‌های زنجیره‌ای؛ پیام «خفه می‌کنیم» با «سخت‌کُشی» دگراندیشان

سال ۱۳۷۴ محمد مختاری در مصاحبه با کاوه گلستان می‌گوید «یک صدایی درآمده، می‌گوید آقا من نویسنده‌ام، اجازه است؟ می‌گویند خفه شو». سه سال بعد هوشنگ گلشیری در مراسم تشییع‌جنازه و خاکسپاری خود مختاری است که می‌گوید «پیام دقیق به ما رسیده است؛ خفه می‌کنیم.»

این پیام با قتل و حذف فیزیکی سیستماتیک نویسندگان و دگراندیشان از سوی وزارت اطلاعات و به وحشیانه‌‌ترین شکل ممکن مخابره می‌شد و قاتلان برای آن حق اضافه‌کاری دریافت می‌کردند. علیرضا داودی معروف به امیر اکبری، کارمند وزارت اطلاعات و یکی از عوامل قتل‌های زنجیره‌ای، گفته است که «این نوع مأموریت‌ها را تیم‌های بسیار انجام داده‌اند و برای آن‌ها هم جوایز بزرگ دریافت کرده‌اند.»

ده‌ها نویسنده، مترجم، شاعر و دگراندیش در دهه ۷۰ توسط مأموران وزارت اطلاعات ربوده شدند و به قتل رسیدند و خانه‌های برخی از آنان را تبدیل به قتلگاه کردند. وزارت اطلاعات با انتشار بیانیه‌ای در سال ۱۳۷۷ تنها به چهار قتل اعتراف کرد و مسئولیت را برعهده «نیروهای خودسر» این وزارتخانه گذاشت.

اما به گفته اصغر اسکندری معروف به سیاحی، کارمند وزارت اطلاعات و یکی از عوامل قتل‌های زنجیره‌ای، «ما از چندین سال قبل از حذف‌های موسوم به قتل‌های زنجیره‌ای با آن مأنوس بوده‌ایم تا حدی که در پیش‌بینی برنامه‌های سالانه شاخص‌ترین فعالیت‌ها، حذف و ربایش در نظر گرفته می‌شد و این امر هنوز به صورت مکتوب در اسناد تشکیلات باقی است.»

ربودن، طناب، چاقو، تزریق، انسولین، شیاف پتاسیم و تصادف ساختگی ابزارهای حذف نویسندگان و دگراندیشان بود در مقابل ابزار ترفیع و پاداش و اضافه‌کاری مأموران وزارت اطلاعات. این قتل‌ها و حذف‌ها در اکثر موارد مسکوت ماند و حتی هیچ پرونده‌ صوری هم برای آن‌ها در دستگاه قضایی باز نشد.

خانه‌هایی که به قتلگاه بدل شد

وزارت اطلاعات خانه‌های مسکونی حمید و کارون حاجی‌زاده، پروانه و داریوش فروهر، و غفار حسینی را تبدیل به قتلگاه آن‌ها کرد؛ قتلگاه‌هایی که به‌وضوح از تعمد به کار رفته در شدت خشونت به کار رفته و به تعبیر پرستو فروهر «سخت‌کُشی» در حذف این نویسندگان و دگراندیشان حکایت داشتند.

غفار حسینی، شاعر و مترجم و عضو کانون نویسندگان ایران، ۲۰ آبان ۱۳۷۵ در منزل مسکونی خود در تهران به قتل رسید. او به گفته دوستانش تنها زندگی می‌کرد، برای همین جنازه‌اش خیلی دیر پیدا شد و هرگز اعلام نشد که آیا درباره او تزریق آمپول صورت گرفته یا شیاف. علت مرگ آقای حسینی ایست قلبی اعلام شد.

حمید حاجی‌زاده به اتفاق کارون، کودک ۹ ساله‌اش، ۳۱ شهریور ۱۳۷۷ در خانه مسکونی خود در کرمان کاردآجین شد. در حالی که به گفته فرزندان حمید حاجی‌زاده، او «دیگر پذیرفته بود که دارد می‌میرد. چشم‌هایش را بسته بوده و با انگشت خونی داشته یک چیزی می‌نوشته. اما چشم‌های کارون از حدقه زده بود بیرون و داشت بابا را نگاه می‌کرد. می‌شد ترس را در صورتش دید. دهانش پر از خون بود.»

خانواده حمید حاجی‌زاده بعد از قتل او و پسر ۹ ساله‌اش برای همیشه آن خانه را ترک کردند.

داریوش و پروانه فروهر، دبیرکل و اعضای حزب ملت ایران یک آذر ۱۳۷۷ در خانه شخصی خود در خیابان سعدی تهران کاردآجین شدند. پرستو فروهر، هنرمند ساکن آلمان و دختر فروهرها، هر سال همزمان با سالروز قتل آن‌ها به تهران سفر می‌کند و در خانه‌ای که قتلگاه آن‌ها شد، مراسم بزرگداشت نام و یاد والدینش را تحت فشارهای امنیتی و محاصره خانه توسط نیروهای امنیتی برگزار می‌کند.

ربودن

ربودن یکی از اصلی‌ترین روش‌های وزارت اطلاعات برای ایجاد وحشت بود. ناپدید می‌کردند، می‌کشتند و جنازه‌ها را جایی می‌انداختند تا همه ببینند. احمد میرعلایی، احمد تفضلی، ماموستا ربیعی، ابراهیم زال‌زاده، محمدجعفر پوینده، محمد مختاری، مجید شریف و پیروز دوانی از جمله نویسندگان و دگراندیشانی بودند که ربوده شدند.

ابراهیم زال‌زاده، روزنامه‌نگار و ناشر، ۵ اسفند ۱۳۷۵ ربوده شد و ۳۷ روز بعد جنازه‌‌اش را در بیابان‌های یافت‌آباد پیدا کردند. به‌گفته برادرش «اگر نمی‌خواستند پیدا شود، می‌انداختند توی یکی از چاه‌ها و به‌احتمال زیاد دیگر پیدا نمی‌شد. ولی انداخته بودند کنار خیابان.»

مجید شریف، نویسنده و مترجم، ۲۸ آبان ماه ۱۳۷۷ با لباس گرمکن از خانه مادرش در یوسف‌آباد تهران خارج و ربوده شد. شش روز بعد در ۴ آذر ماه پیکرش را در حوالی خانه مادرش در پیاده رو رها کردند و خانواده‌‌اش پیکر بی‌جان او را در پزشکی قانونی شناسایی کردند.

ماموستا ربیعی، امام جماعت اهل سنت کرمانشاه، ساعت ۱۲:۳۰ روز ۱۲ آذر ماه ۱۳۷۵، به گفته همسرش به قصد رفتن به صداوسیما از خانه خارج می‌شود، ربوده می‌شود و جنازه‌اش همان شب دو خیابان بالاتر از محل سکونتش پیدا می‌شود.

محمد مختاری، نویسنده و عضو کانون نویسندگان ایران، ۱۲ آذرماه ۱۳۷۷ بعد از خروج از خانه ربوده شد و یک هفته بعد در ۱۸ آذر ماه پسرش پیکر بی‌جانش را در پزشکی قانونی شناسایی کرد. درست در همین روز، محمدجعفر پوینده، نویسنده و مترجم و عضو کانون نویسندگان ایران، ربوده شد و ۲۱ آذر ۱۳۷۷ جنازه‌‌اش در اطراف کرج پیدا شد.

احمد تفضلی هم ساعت ۱۲ و نیم روز ۲۴ دی ماه ۱۳۷۵ در فاصله بین دفتر کارش در دانشگاه تهران و منزل مسکونی‌اش ربوده شد و شب همان روز جنازه‌اش پیدا شد.

علی‌اکبر سعیدی سیرجانی، نویسنده، ۲۳ اسفند ۱۳۷۲ توسط مأموران وزارت اطلاعات در خیابان ربوده شد و پس از ۹ ماه بی‌خبری، در ۴ آذرماه ۱۳۷۳ در زندان کشته شد.

اما پیروز دوانی، نویسنده و مترجم و صاحب امتیاز نشریه پیروز، ۲۲ سال است که ربوده شده و جنازه‌اش پیدا نشده است. او سوم شهریور ماه ۱۳۷۷ از خانه خارج شد و حسین دوانی، برادرش، می‌گوید: «کاری کردند که هیچ اثری از برادرم نماند، به‌گونه‌ای که حتی برای ربوده شدن پیروز هم پرونده‌ای تشکیل ندادند. اردیبهشت ۱۳۷۷ یعنی چهار ماه قبل از ناپدید شدن پیروز دوانی، آقای رازینی به برادرم گفته بود دست از نوشتن بردار والا طوری از بین می‌روی که هیچ اثری از تو نماند. دقیقاً همین کار را کردند. هیچ اثری از برادرم نماند.»

پتاسیم

علی‌اکبر سعیدی سیرجانی، نویسنده، ۶ آذر ۱۳۷۳ بر اثر شیاف پتاسیم در زندان جان باخت.

سعید امامی از مأموران بلندپایه وزارت اطلاعات و متهم ردیف اول و یکی از عوامل قتل‌های زنجیره‌ای در یک سخنرانی در شهر همدان که فایل صوتی‌اش منتشر شد، گفته بود که در زندان به علی‌اکبر سعیدی سیرجانی، یکی از خوراکی‌های مورد علاقه‌اش یعنی ارده داده شد و به دلیل آن که این ماده غذایی باعث قبض شدن معده و یبوست می‌شود، بازجویان به جای شیاف ملین، به او «شیافی ساخته شده از پتاسیم» دادند؛ شیافی که قلب سعیدی سیرجانی را از کار انداخت و جانش را گرفت. علت مرگ او حمله قلبی عنوان شد.

علی اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس‌جمهور وقت در خاطرات خود نوشته است که «آقای محمد یزدی، رئیس قوه قضاییه، گزارش پزشکی قانونی در مورد مرگ آقای سعیدی سیرجانی در زندان را گفت که مرگ طبیعی بوده.»

قتل سعیدی سیرجانی سر آغاز دوره جدیدی از قتل‌های نویسندگان و دگراندیشان در ایران توسط وزارت اطلاعات است که نام اکثر آن‌ها در بیانیه معروف به ۱۳۴ نویسنده با عنوان «ما نویسنده‌ایم» به چشم می‌خورد؛ نویسندگانی که با اعتراض به فضای بسته فرهنگی و اعمال سانسور اعلام کرده بودند که «اگر چه توضیح واضحات است، باز می‌گوییم: ما نویسنده‌ایم. ما را نویسنده ببینید و حضور جمعی ما را حضور صنفی نویسندگان بشناسید.»

تزریق

دکتر شمس‌الدین امیرعلایی، وزیر کابینه دکتر محمد مصدق، پس از آن‌که در سال ۱۳۷۳ سخنرانی تندی در احمدآباد بر ضد نظریه ولایت فقیه کرد، به قتل رسید. علت مرگ او تصادف عنوان شد، اما پروانه و داریوش فروهر کسانی بودند که در بیمارستان بالای سر او حضور داشتند. به گفته پرستو فروهر، او در حالت نیمه‌بیهوشی و پیش از آن‌که به کما برود به پروانه و داریوش فروهر گفته بود که «چیزی تزریق کرده‌اند».

مشخص نیست چه چیزی به شمس‌الدین امیراعلایی تزریق شده بود، اما تزریق یکی از شیوه‌های حذفی است که از سوی وزارت اطلاعات در چندین مورد به کار برده شده است.

احمد میرعلایی، مترجم و استاد دانشگاه؛ مجید شریف، نویسنده و مترجم؛ و ملامحمد ربیعی، امام جماعت اهل سنت کرمانشاه، حداقل سه تن از قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای هستند که برای حذف آن‌ها از تزریق استفاده شده است. به گفته عایشه مفاخری، همسر ماموستا ربیعی، آثار آمپول روی پای او معلوم بود.

نشریه پیام هاجر که توسط اعظم طالقانی منتشر می‌شد هم درباره قتل احمد میرعلایی نوشته بود «علت مرگ را ایست قلبی و زمان آن را بین یک تا چهار بعدازظهر اعلام کردند و هیچ توضیحی نیز درباره تأثیر ماده‌ای که به دست وی تزریق شده بود ندادند.»

احمد میرعلایی دوم آبان ماه ۱۳۷۴ ربوده شد و جنازه‌اش در محله جلفا در اصفهان در حالی پیدا شد که به گفته مؤدب میرعلایی، پسر عموی احمد میرعلایی، اثر تزریق در دست راست او پیدا بود.

علت مرگ مجید شریف را هم ایست قلبی عنوان و سپس نامعلوم اعلام کردند. اما عبدالله شهبازی، تاریخ‌نگار و از مؤسسان مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی در ایران، به نقل از مهرداد عالیخانی که یکی از عوامل قتل‌های زنجیره‌ای بود گفته است آمپول پتاس را به زیر ناخن انگشت بزرگ پای مجید شریف تزریق کرده‌اند.

تصادف ساختگی

شکل ظاهری حذف دکتر شمس‌الدین امیرعلایی، وزیر کابینه دکتر مصدق، تصادف با وانت بود و راننده وانت او را به بیمارستان رسانده بود. همچون احمد تفضلی، زبان‌شناس و پژوهشگر و ایران‌شناس که ۲۴ دی ماه ۱۳۷۵ جنازه‌اش در یک بزرگراه، سمت جاده فرحزاد، با جمجمه خردشده و در حالی پیدا شد که زیر ماشینش جک زده بودند؛ در شکل ظاهری و تحت عنوان این‌که خواسته جک بزند، جک پریده و به سرش خورده است.

این در حالی است که به گفته خانواده‌اش، او ساعت ۱۲ و نیم همان روز دفتر کارش را در دانشگاه تهران به مقصد خانه‌اش در شمیران ترک کرده بود و جنازه‌اش بعد از ربوده شدن در مسیری کاملاً خلاف جهت خانه‌اش پیدا شد.

چاقو

تعداد ضربات چاقوی به کار رفته در حذف دگراندیشان و نویسندگان نشان از خشونت عامدانه برای ایجاد رعب و وحشت دارد؛ پیامی که قرار بود به دگراندیشان و نویسندگان در پس این حجم از خشونت برسد با حداقل ۸۹ ضربه چاقو برای حذف پنج دگراندیش و نویسنده، و یک کودک.

تعداد ضربات به کار رفته برای قتل ابراهیم زال‌زاده، نویسنده و ناشر، بیش از ۱۷ ضربه بود. حسین زال‌زاده، برادرش، گفته است: «انگشتانش را شکستند و بعد از ۱۷ ضربه چاقو، شاهرگش را زدند و جنازه‌اش را در بیابان‌های یافت‌آباد انداختند.»

۲۴ ضربه چاقو بر پیکر پروانه فروهر نشست و علی صفایی، کارمند وزارت اطلاعات و یکی از عوامل قتل‌های زنجیره‌ای، گفته است که «بنده گردن و دهان ایشان (پروانه فروهر) را گرفتم و برادر مسلم هم دست ایشان را گرفت و برادر هاشم (مصطفی قربان‌زاده) ایشان را با دستمال آغشته به مواد بی‌هوشی، بی‌هوش کرد و برادر علی محسنی (مصطفی نوروزی معروف به محسنی) چند ضربه چاقو به ایشان زدند.»

داریوش فروهر با ۱۱ ضربه چاقو و به گفته مهرداد عالیخانی، کارمند وزارت اطلاعات و یکی دیگر از عوامل قتل‌های زنجیره‌ای، «در پی ضربات کاردی که آقای جعفرزاده (پرسنل اداره عملیات امنیت) بر قفسه سینه نامبرده وارد کرده، به قتل رسیده است.»

پرستو فروهر در یادداشتی از بازخوانی دو گزارش از معاینه جسد پدر و مادرش نوشته است که «جسد آنان (داریوش و پروانه فروهر) نمایان‌گر این واقعیت است که قصد آن تیم عملیات که در شب یکم آذرماه به خانه پدر و مادرم هجوم برد، تنها پایان دادن به زندگی آن دو نبوده. مأموران اجرای قتل در اعتراف‌هایشان نوشته‌اند که با خود چاقوهایی همراه داشتند تا به عنوان آلت قتل به کار برند. پیش از ورود به خانه نیز وظایف هریک از آنان در اجرای "مأموریت"شان مشخص بوده. نوشته‌اند که هر آنچه کرده‌اند بر اساس "دستور سازمانی" بوده است. پس می‌توان نتیجه گرفت که چگونه کشتن و به کار بستن آن خشونت هولناک نیز بخشی از دستور کار آنان بوده است.»

حمید و کارون حاجی‌زاده با ۲۷ و ۱۰ ضربه چاقو به قتل رسیدند. روح‌انگیز سلطانی‌نژاد، همسر حمید حاجی‌زاده و مادر کارون، گفته است: «وحشتناک کارون را کشته بودند. دهانش پر از مو بود و خون. چشمانش باز بود. دستانش هم پر از مو بود، پر از خون بود.»

به گفته ارس حاجی‌زاده که به اتفاق اروند، برادرش، اولین کسانی بودند که سر صحنه قتل پدر و برادرشان رسیدند، «چیزی که مشخص بود، بابا بر اثر خون‌ریزی مرده بود و کارون قشنگ داشت بابا را نگاه می‌کرد. همیشه برای ما سؤال بود که اول بابا مرده یا کارون. مشخص بود کارون توی اتاق دست و پا می‌زده. هر جای اتاق را نگاه می‌کردید، جای دست کارون بود. انگار که فرار کرده بود و خیلی ترسیده بود. چشم‌های کارون از حدقه زده بود بیرون و می‌شد ترس را در صورتش دید. دهانش پر از خون بود. لباس‌هایش خونی. یک صحنه خیلی خیلی بد بود که داشت بابام رو نگاه می‌کرد.»

طناب

محمد مختاری و محمدجعفر پوینده را با طناب خفه کرده بودند. مهرداد عالیخانی، مأمور وزارت اطلاعات و یکی از عوامل قتل‌های زنجیره‌ای، درباره قتل محمد مختاری گفته است: «ناظری سریعاً طناب مربوطه را از کابینت داخل اتاق در آورد، مقادیری پارچه سفید برداشت، چشم و دست او را از پشت سر بست. طناب را به گردن او انداخت، به روی شکم خواباند و حدود ۴ یا ۵ دقیقه طناب را تنگ کرد و آن را کشید. در این حالت ناظری دهان سوژه را با یک پارچه سفید گرفته بود تا بدینوسیله از ریختن خون به زمین و ایجاد سر و صدای احتمالی جلوگیری کند. این دو از روی ناخن‌ها تشخیص دادند که کار تمام شده.»

محمدجعفر پوینده را اما بعد از خفه کردن دار زده‌اند. به گفته مهرداد عالیخانی، «این بار نیز روشن طناب را به گردن فرد تنگ کرد و کشید و سر سوژه در دست ناظری قرار داشت. در پایان کار، ناظری پیشنهاد کرد جهت احتیاط خوب است دقایقی او را آویزان کنیم تا از مرگ قطعی او اطمینان حاصل شود. یک چارچوب فلزی در محوطه سرباز این ساختمان از قبل برای دار آویختن افراد آماده داشتند. ناظری طناب بلندتری به گردن جسد پوینده آویزان کرد و قرار شد من، خسرو و اصغر به روشن کمک کنیم تا جسد دقایقی آویزان قرار گیرد که اینکار انجام شد.»

شایعات و بدنام کردن

شایعات و دروغ‌ها در جهت بدنام کردن هریک از نویسندگان و دگراندیشانی که با وحشیانه‌ترین شکل ممکن به قتل رسیده بودند، فاز دیگر حذف آن‌ها توسط وزارت اطلاعات بود. مقام‌های قضایی و امنیتی جمهوری اسلامی بعد از ربودن علی‌اکبر سعیدی سیرجانی و با انتشار اطلاعیه‌هایی او را متهم به نگهداری و استعمال مواد مخدر و نیز «همجنس‌بازی و لواط» کردند.

قتل حمید حاجی‌زاده و کارون حاجی‌زاده را با ساختن شایعاتی دروغین به قتل عشیره‌ای نسبت دادند و در کنار پیکر بی‌جان احمد میرعلایی، بطری‌های مشروب گذاشتند. به گفته مؤدب میرعلایی، پسرعموی احمد میرعلایی، روی پیکر او هم مشروب ریخته بودند تا بوی مشروب بدهد. همزمان شایع کرده بودند که او می‌خواست کتاب آیات شیطانی نوشته سلمان رشدی را ترجمه و منتشر کند.

این‌ها تنها نمونه‌هایی از شایعاتی است که به صورت هدفمند و با ساماندهی از سوی وزارت اطلاعات پخش می‌شد.

حذف نویسندگان و دگراندیشان به این شکل اما با افشای قتل‌های زنجیره‌ای در پاییز ۱۳۷۷ و پس از قتل داریوش و پروانه فروهر، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده دست‌کم در ظاهر به پایان رسید. مهرداد عالیخانی، یکی از عوامل قتل‌های زنجیره‌ای گفته است که بعد از ربودن و قتل محمدجعفر پوینده «به موسوی (یکی دیگر از عوامل قتل‌های زنجیره‌ای) گفتم دیگر امکان هیچ حرکتی نیست. با شرایط موجود هیچ سوژه‌ای سوار ماشین نخواهد شد. مدتی کار را تعطیل کنیم. پذیرفت و از هم جدا شدیم.»

قتل‌هایی که سالیان طولانی جزو وظیفه کاری و سازمانی مأموران وزارت اطلاعات بود و علیرضا داودی معروف به امیر اکبری، کارمند وزارت اطلاعات و یکی از عوامل قتل‌های زنجیره‌ای گفته است: «این امور در تشکیلات اطلاعات بسیار عادی است. تمام برادران در هر کاری که شرکت کنند با وضو بوده و با ذکر مأموریت انجام می‌دهند. مجدداً باید بگویم که قتلی اتفاق نیفتاده بلکه حذف دو عنصر پلید (داریوش و پروانه فروهر) که دستور آن توسط مقامات تشکیلات صادر گردیده. این نوع مأموریت‌ها را تیم‌های بسیار انجام داده‌اند و برای آن‌ها هم جوایز بزرگ دریافت کرده‌اند و بنده هم موظف به تشکیلات اطلاعات هستم.»

و به گفته اصغر اسکندری، معروف به سیاحی، یکی دیگر از عوامل قتل‌های زنجیره‌ای، «هر سال در پیش‌بینی سالانه برنامه کاری موضوعات که به تأیید وزیر وقت می‌رسید، هر کدام یک یا چند حذف فیزیکی را در برنامه پیش‌بینی نموده و به کابینه وزیر می‌رسیده و در طول سال حذف‌ها انجام می‌گرفته که اکثراً مورد تشویق و تمجید قرار می‌گرفتند.»

حذف‌هایی که عوامل قتل‌های زنجیره‌ای با وضو انجام داده و برای آن جوایز بزرگ دریافت کرده‌اند، اما محدود به نویسندگان نمی‌شد. هایک هوسپیان، طاطاووس میکائیلیان و مهدی دیباج، سه اسقف و کشیش مسیحی در ایران، نیز به همان شکلی ربوده و به قتل رسیدند که نویسندگان و دگراندیشان قربانی قتل‌های زنجیره‌ای.

هایک هوسپیان، اسقف کلیسای جماعت ربانی در ایران، دی ماه ۱۳۷۲ در راه فرودگاه مهرآباد ربوده شد و یک روز بعد جنازه‌اش در اطراف کرج در حالی پیدا شد که با ۲۶ ضربه چاقو به قتل رسیده بود.

شش ماه بعد در تیر ماه ۱۳۷۳ طاطاووس میکائیلیان، رئیس شورای کشیشان پروتستان در ایران، پس از خروج از خانه مسکونی‌اش ربوده شد و جنازه‌اش در حالی پیدا شد که تکه‌کاغذی نشان از جسد کشیش دیگری داشت؛ کشیش مهدی دیباج که تیر ماه همان سال ربوده شده و با اثر ضربات چاقو به قتل رسیده بود.

مهدی دیباج در سال ۶۵ به دلیل تغییر دین به ارتداد متهم و توسط دادگاه انقلاب ساری به مرگ محکوم شده بود. طاطاووس میکائیلیان و هایک هوسپیان تلاش‌های زیادی برای نجات جان مهدی دیباج و آزادی او انجام دادند و در نهایت هر سه نفر با هم قربانی قتل‌های زنجیره‌ای شدند.

قتل‌های مشکوک مشهود

کاظم سامی، اولین وزیر بهداشت بعد از انقلاب ۵۷، با ضربات چاقو بر سر و سینه و دست در مطب خود به قتل رسید و از او با عنوان اولین قربانی قتل‌های زنجیره‌ای یاد می‌شود. آقای سامی هنگام کشته شدنش در دوم آذر ماه ۱۳۶۷ رهبری تشکلی به نام جنبش انقلابی مردم ایران (جاما) را برعهده داشت و از سیاستمداران ملی-مذهبی ایران بود.

محمود جلیلیان، کارمند سابق هلال احمر، از سوی علی‌اکبر محتشمی‌پور وزیر کشور وقت، به عنوان قاتل کاظم سامی معرفی شد اما گفته شد که او در حمام برلیان اهواز خودکشی کرده و مرده است.

مرگ سرهنگ دلشاد تهرانی، از مسئولان رسیدگی به پرونده قتل کاظم سامی، هم خودکشی اعلام شد، اما نظام‌الدین قهاری، از دوستان و نزدیکان کاظم سامی، در مصاحبه‌ای اعلام کرد که «استنباط این بود که این خودکشی هم در ارتباط با خودکشی (قاتل سامی) بود. می‌توانست به این علت باشد که شاهدها از بین بروند.»

معصومه مصدق، نوه دکتر محمد مصدق، نخست‌وزیر پیشین ایران، هم از کسانی است که گفته می‌شود قربانی قتل‌های زنجیره‌ای وزارت اطلاعات شد.

خانم مصدق ۴ اردیبهشت ۱۳۷۷ در خانه پدرش در تهران به قتل رسید و علت مرگ او خفگی اعلام شد. کوروش زعیم، از نزدیکان و دوستان معصومه مصدق، به رادیو فردا گفته است: «روزهای آخر می‌گفت اتفاقات عجیبی در خانه می‌افتد. صداهایی می‌شنوم. صدای پا از پشت پنجره می‌شنوم و وقتی از بیرون به خانه برمی‌گردم، می‌بینم پنجره باز است در حالی که من بسته بودم. یا متوجه شدم که صندوق پدربزرگم گاهی جابه‌جا می‌شود.»

آقای زعیم همچنین گفته است: «مدام نگران بود و شب آخر که پیش ما آمد موقع رفتن دیدیم می‌لرزد. گفت من می‌ترسم خانه بروم و آنجا یک کسانی رفت و آمد دارند و من وحشت دارم. هرچی اصرار کردیم نماند و رفت و صبح فردا ساعت ۱۰ سرایدارشان زنگ زد و گریه کنان گفت که خانم را کشتند.»

به گفته آقای زعیم، قاتل یا قاتلان اسنادی را هم از صندوقچه دکتر محمد مصدق بیرون کشیدند و بردند.

کمین ماموران وزارت اطلاعات برای ربودن و قتل نویسندگان و دگراندیشان در این اسامی محدود نمی‌شود و دایره قتل‌ها بسیار گسترده‌تر از این‌هاست. وزارتخانه‌ای که وظیفه تأمین امنیت کشور و مردم را برعهده دارد، به محفلی برای ایجاد ناامنی و ارسال و ابلاغ پیام «خفه می‌کنیم» تبدیل شد. بهای رسیدن این پیام، جان ده‌ها و صدها شهروند بی‌گناه است و خانواده‌ها و بازماندگانی که هیچ رویی از دادرسی ندیدند. به‌گفته بازماندگان اما، دادخواهی ادامه دارد و خونِ ریخته هرگز خفه نخواهد شد.‎

پرونده قتل‌های زنجیره‌ای

چرا بخشی از مردم به «آمر قتل‌های زنجیره‌ای» رأی دادند؟ گفت‌وگو با پرستو فروهرقتل‌های زنجیره‌‌ای؛ انگشتان ابراهیم زال‌زاده را، پیش از قتل فجیع با چاقو، شکسته بودندقتل‌های زنجیره‌ای؛ نخستین روایت همسر حاجی‌زاده از قتلی که سال ۱۳۷۷ در سه‌متری‌اش رخ دادقتل‌های زنجیره‌‌ای؛ به جزئیات قتل مجید شریف اعتراف کردند، ولی مسئولیتش را نپذیرفتندقتل‌های زنجیره‌ای؛ روزی که همسر پوینده جسدش را در میان اجساد بدون نام شناسایی کرد‎ قتل‌های زنجیره‌‌ای؛ جنازه ماموستا ربیعی را که پیدا کردند، هنوز گرم بودقتل‌های زنجیره‌ای؛ احضار پیروز دوانی به دادگاه، چهار سال پس از آن‌که او را ربودند و کشتندقتل‌های زنجیره‌ای؛ محمد مختاری هنوز در کابوس پسرش ربوده و کشته می‌شودروایت یک قتل فجیع سیاسی؛ «تکه تکه کردند و گفتند یک اشتباه ساده بود»‎‎قتل‌های زنجیره‌ای وزارت اطلاعات؛ فرزندان حمید حاجی‌زاده سکوت ۲۲ ساله خود را شکستند