سیاست خارجی جمهوری اسلامی؛ دوره ۱۶ ساله ولایتی

علی اکبر ولایتی، چهار دوره پیاپی سکان‌دار سیاست خارجی ایران بود.

ورود علی‌اکبر ولایتی به مهم‌ترین دستگاه سیاست خارجی رابطه‌ای با میزان دانش یا تجربه سیاسی او نداشت. در عین حال، او از آغاز فاقد طرح و یا فلسفه خاصی بود که بتوان آن را به مثابه تغییر در پارادایم سیاست خارجی پذیرفت.

آنچنانکه از مصاحبه ولایتی با آزاده شهریاری (روزنامه ایران) بر می‌آید، او وارث وزارت خارجه‌ای شد که حدود سه سال بعد از انقلاب هنوز با مشکلات ساختاری زیادی رودررو بود و به تعبیر خود وی، قبل از او، با اینکه «هفت وزیر یا سرپرست آمده و رفته بودند» هنوز و «هیچوقت ثبات لازم را پیدا نکرده بود».

بیشتر در این باره: سیاست خارجی جمهوری اسلامی؛ بخش اول: از انقلاب تا پاییز ۱۳۶۰

به عقیده ولایتی انتخاب او به سمت وزیر خارجه تصمیمی در سطح «کلیت نظام» بود و با توجه به اینکه او «نماینده مجلس و نامزد نخست وزیری هم بود» به این سمت انتخاب شد. او در همان مصاحبه توضیح می‌دهد که «آقا» (آیت‌الله خامنه‌ای) و آیت‌الله خمینی «نقش اساسی» در این تصمیم‌گیری داشتند بدون اینکه توضیح بدهد چه ویژگی‌هایی موجب انتخاب او شده بود که رابطه مستقیم با تخصص او در سیاست‌گذاری داشته باشد.

ولایتی تأکید می‌کند که هر بار در طول چهار دوره از وزارت او، امام خمینی از طریق پسرش «حاج احمد آقا»، و بعد از او هم آیت‌الله خامنه‌ای «پیغام می‌دادند به مجلس كه فلانی باید وزیر امور خارجه بماند» و مجلس هم رأی می‌داد.

با شروع به کار او، عدم تعهد همچنان الگوی مورد نظر دولت جمهوری اسلامی بود ولی کارها به خوبی پیش نمی‌رفت. به نظر می‌رسد ایران به سختی توانست راه خود را به سمت جنبش غیرمتعهدها باز کند. او در همان مصاحبه می‌گوید که علیرغم کمک‌هایی که ایران به جولیوس نایرره، رئیس‌جمهور تانزانیا، کرده بود برای جلب حمایت او که «از پایه‌گذاران غیرمتعهدها بود» مشکل داشت. او از نایرره به عنوان «آدم مبارز درجه اول» یاد می‌کند ولی او را از این نظر که «به واسطه تبلیغات صدام و عراقی‌ها» فکر می‌کرده ایران «به عراق حمله کرده» است فردی می‌داند که «دچار توهم» بوده است.

در گفت‌وگو با خبرنگاران در زمان نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲

می‌توان گفت ولایتی وزارت امور خارجه ایران را تبدیل به یک دستگاه بوروکراتیک فعال کرد و توانست در سطح بین‌الملل آن را در ارتباط با سایر کشورها قرار دهد. اما او قادر نبود معضلات اصلی در رابطه بین‌المللی را که عمدتاً پایه و مایه ایدیولوژیک داشتند، حل و فصل کند و علاوه بر آن در برقراری رابطه با قدرت‌های بزرگ توفیقی نیافت.

بی‌شک فقدان علاقه در سطح رهبری دلیل عمده این عدم توفیق بود. علیرغم تشکیل دانشکده روابط بین‌الملل که از اعضای هیئت علمی خوبی بهره‌مند بود و می‌توانست کادرهای قوی و لازم را تربیت کند، الزامات ایدئولوژی اسلامی مانع از تربیت و انتخاب دیپلمات‌های کارآمد بود و علاوه بر آن دیپلمات‌های باتجربه که هنوز از دوران گذشته در دستگاه سیاست خارجی حضور داشتند بیشتر مأموران بوروکراسی وزارتخانه بودند که اجازه سیاست‌گذاری نداشتند.

دیپلماسی ایران نا کارآمد بود و نمی‌توانست کشور و اهداف سیاست خارجی ایران را به دنیا معرفی کند. ظاهراً صدور اندیشه انقلاب به عنوان یک وظیفه سیاسی و اجتماعی در میان ملل مسلمان منطقه اولین اولویت بود. می‌توان گفت این امر تا حدودی ناشی از فقدان یک طرح و فلسفه مشخص در سیاست خارجی بود که روابط تعریف‌شده‌ای را با کشورهای دنیا برقرار کند. این بی‌برنامگی به حدی بود که از ابزارهای غیردیپلماتیک از جمله پرداخت‌های غیرقانونی به گروه‌های اسلامگرای خارج از کشور خودداری نمی‌شد و سرانجام نیز موجب شد نام ایران به عنوان دولت حامی تروریسم شناخته شود.

در حکم نهایی دادگاه موسوم به میکونوس نام علی‌اکبر ولایتی را در ردیف کسانی قرار داد که دست‌کم از طرح قتل دگراندیشان ایرانی مقیم خارج اطلاع داشتند. بعدها این اتهامات گسترده‌تر و نام ایران در کنار گروه مورد حمایتش، حزب‌الله لبنان، در ردیف متهمان اصلی انفجار انجمن همیاری اسرائیل و آرژانتین (آمیا) در بوئنوس‌آیرس قرار گرفت.

در سال ۱۹۹۴به علت این انفجار ۸۵ تن کشته شدند و در نتیجه پیگیری‌هایی که صورت گرفت برخی از مقامات وقت ایران از جمله اکبر هاشمی رفسنجانی (رئیس‌جمهور)، علی فلاحیان (وزیر اطلاعات) و علی‌اکبر ولایتی (وزیر امور خارجه) مورد اتهام قرار گرفتند. به گزارش بی بی سی وزارت خارجه ایران متهم بود که «پاسپورت، ویزا و مصونیت دیپلماتیک» در اختیار متهمان پرونده قرار داده است. به این ترتیب نام ولایتی در لیست تحت تعقیب پلیس بین‌الملل (اینترپل) قرار گرفت.

در محیط منطقه

در طول چهار دوره چهار ساله (بیش از ۱۶ سال) از وزارت علی‌اکبر ولایتی، پارادایم سیاست خارجی شکل گرفت ولی این پارادایم در زمینه تلاش برای ایجاد و توسعه گروه‌های نیابتی و حمایت از گروه‌هایی که مخالف نظام حاکم در کشورهای خود باشند محدود بود تا بتواند فلسفه مذهبی/سیاسی جمهوری اسلامی پیش ببرد.

کشورهای همسایه به سرعت در برابر این نگرش نیروهای خود را بسیج کردند. کشورهای کوچک‌تر مانند بحرین و کویت یا امارات متحده عربی و عربستان سعودی از یک طرف به عنوان یک اقدام تأمینی در درون منطقه و به سمت یکدیگر گرایش پیدا کردند و از طرف دیگر به جستجوی یک متحد قوی (مانند آمریکا) برآمدند.

در دیدار با یاسر عرفات در پاریس

هدف ایران توسعه نفوذ منطقه ای، مذهبی، و سیاسی حول دو محور و زمینه فکری تثبیت شده بود: (الف) اسرائیل‌ستیزی و ترغیب اُخُوّت اسلامی در برابر اسرائیل که معمولاً در ادبیات صدور انقلاب از آن به عنوان «رژیم غاصب سرزمین‌های فلسطین» یاد می‌شود؛ (ب) آمریکاستیزی که در ادبیات جاری و سیاسی ایران از آن به عنوان «استکبار جهانی و یا آمریکای جهانخوار» یاد می‌شود.

در محیط فرامنطقه و بین‌المللی

ایران از طریق همسویی محدود، تحریک یا ترغیب قدرت‌های رقیب عمل کرده و می‌کند. اهداف ایران در این محیط محدود است به:

الف) حفظ وضع موجود ایران

ب) تغییر وضع موجود به وضع مطلوب، (در صورت امکان)

ج) اعمال فشار بر قدرت بزرگ‌تر از طریق ایجاد فاصله با قدرت‌های کوچکتر؛ و یا ترغیب و امتیاز دادن به قدرت کوچک‌تر به منظور دور نگهداشتن قدرت بزرگتر از معادلات منطقه‌ای. برای نمونه برای سالیان دراز «گفت‌وگوهای انتقادی» بین ایران و اروپا صورت می‌گرفت و به کشورهای اروپایی امتیاز داده می‌شد تا در جهت‌گیری‌های خود برای ایران وضعیت خاص یا امتیاز ویژه‌ای قایل شوند.

دیدار با وزیر خارجه وقت فرانسه رولان دوما، در ۱۳۶۸، در حاشیه مجمع عمومی سازمان ملل

به عبارت دیگر از طریق دادن امتیازات ویژه اقتصادی به اروپا از اختلافات آمریکا و اروپا/ اتحادیه اروپا و آمریکا استفاده می‌شد تا سیاست‌های آمریکا را در خاورمیانه، خلیج فارس یا علیه ایران خنثی و یا کم‌اثر کنند. اما در پاره‌ای موارد (تا قبل از شکل‌گیری اتحادیه اروپا) ‌این حرکت در جهت فاصله انداختن بین خود کشورهای اروپایی نیز دنبال می‌شد. مثلاً ایتالیا در برابر فرانسه یا اسپانیا در برابر بریتانیا. نمونه دیگر چنین سیاستی در دوران محمود احمدی‌نژاد دیده شد که طی آن کوشش به عمل آمد تا از طریق اقدامات محدود فرامنطقه‌ای از احساسات ضدآمریکایی در آمریکای لاتین بهره‌برداری شود.

مجموعه این حرکات باعث شد ایران در سیاست خارجی خود به روزمرگی دچار شود و نتواند از اتحادهای اصولی و درست در رابطه بین‌الملل برای به حداکثر رساندن منافع و سطح امنیت ملی خود استفاده کند. بر عکس با سرمایه‌گذاری‌های خُرد و گذرا در نقاطی از جهان اسلام به این توهم دچار شد که گویی خواهد توانست از آن نقاط در موقع ضروری بهره‌برداری کند. سرمایه‌گذاری در سودان و جیبوتی از این دست بود و با شروع خصومت‌ها با عربستان سعودی شاهد بودیم که حتی آن کشورهای کوچک به سمت عربستان سعودی چرخش داشتند.