فرمودند روح الله زم را به فرانسه می‌فروشیم

خاطرات وحیدالعظما، علمدار آقا (۳۲)

حضرت آقا وقتی طنز می‌فرمایند شمر هم جلودار مبارکشان نیست. امروز صحبت دستگیری روح‌الله زم و ماجرای آمدنیوز بود، ناغافل فرمودند:
- علمدار! از قول من به جانی دالرها و ستوان کلمبوهای سپاه بگو اون فریب‌هایی را که برای این پسره داشتند به کُردها هم یاد بدهند، بلکه اردوغان را بکشند سمت خودشان حسابش را برسند!

خیلی هر دومان خندیدیم، به طوری که مترجم‌های اتاق بغلی هم بی‌خودی زدند زیر خنده.
چهار نفرند، مترجم کرُدی، روسی، ترکی، عربی؛ همه‌شان ایرانی. از روزی که ترکیه به کُردها حمله کرده، روزی چند نفر خارجی جدا جدا می‌آیند به زیارت حضرت آقا و گرفتن دستورات لازمه. هربار یکی دو تا از این مترجم‌ها لازم می‌شود. برای همین، اینها را اینجا ساکن کرده‌ایم. مشکلی که هست روزی چند بار با هم دعوایشان می‌شود. گاهی مترجم روسی و ترکی می‌ریزند سر مترجم کُردی، که مترجم عربی سعی می‌کند سوایشان کند. بعد مترجم عربی و مترجم کُردی می‌گیرند مترجم ترکی را به باد کتک که اگر مترجم روسی به دادش نرسد، چیزی از او باقی نمی‌ماند. گاهی هم سه‌تایی‌شان می‌ریزند سر یک نفر که جیغ طرف بالا می‌رود. خلاصه یک مکافات هم ما اینجا داریم.

خنده‌مان که تمام شد حضرت آقا پرسیدند: «بالاخره تو فهمیدی این پسرک را چطوری گرفتند؟، خودش آمده یا آوردندش؟» عرض کردم «خیر قربان. قضیه خیلی پیچیده است.» فرمودند «من که فکر می‌کنم روی دعواهای داخلی بودجه‌اش را قطع کرده‌اند، پا شده آمده». بعد لبخندی زدند و فرمودند «پرستو هم برایش فرستاده‌اند انگار!»
عرض کردم «چه عرض کنم.»

فرمودند «حالا اگر فرانسوی‌ها دنبالش باشند، خبر خوبی است.»
بعد فرمودند «البته اگر این انگلیس‌های پدرسوخته ناخن خشکی نمی‌کردند آن زنک را از ما می‌خریدند، شاید می‌توانستیم این را هم به فرانسوی‌ها بفروشیم. نصف قیمت!»
عرض کردم «ولی قربان، شرایط این با شرایط نازنین زاغری فرق می‌کند.»، فرمودند «الاغ، برای همین می‌گویم نصف قیمت.»
من دیگر چیزی نگفتم، فقط توی دلم قدری عرعر کردم.

حضرت آقا روی موبایل محترم‌شان نگاهی انداختند، انگشتی زدند و فرمودند: این امام جمعه اسالم هم انگار نوبرش را آورده. اسم آورده از این زن-من‌های رقاص خارجی انگار شاخ غول را شکسته که اینها را می‌شناسد. روزنامه‌نویس‌های ندید بدید هم رفته‌اند با او مصاحبه کرده‌اند. ایشان هم بادی به غبغب انداخته که بعله، من کی-یَک و کی-یَک را می‌شناسم.

عرض کردم: «بله، جنیفر لوپز و تیلور سوئیفت و نیکی میناژ ...»

با تعجب فرمودند:

- تو هم میشناسی؟
- خیر، از ایشان یاد گرفتم.
- ایراد کار همینجاست. ما دنبال چیز دیگری هستیم. این پیروزی ما نیست، بلکه پیروزی ما موقعی است که جنیفر لوپز یا آن یکی ...
- تیلور سوئیفت
- یا سومی ...
- نیکی میناژ
- بله، ما وقتی پیروز هستیم که آنها ما را بشناسند. یعنی از جنیفر لوپز بپرسند محمدجواد باقری کیست؟ بلافاصله بگوید امام جمعه اسالم. از آن یکی بپرسند چه کسی امام جمعه اسالم است؟ بلافاصله بگوید حجت الاسلام و المسلمین محمدجواد باقری. همینطور از سومی ... ما به دنبال این هستیم. معنویت یعنی همین.

عرض کردم: قربان، این هم معنویت حساب می‌شود یا نه؟ یک فیلمی روی اینترنت آمده که جای پای حضرت علی‌اصغر در شهر ایذه، کف قابلمه‌ای پیدا شده و مردم دارند آب قابلمه را به عنوان تبرک می‌برند.

فرمودند:
- بله، دیدم آن را. ولی حضرت علی‌اصغر علیه السلام در شش ماهگی، در جبهه جنگ در کربلا کشته شدند.
- چرا حضرت امام طفل شش ماهه را به جبهه برده بودند؟
- نمیدانم. شاید «بِی‌بی سیتر» گیر نیاورده بودند. ولی تا آنجا که بنده مطالعه و تحقیق کرده‌ام، کسی آن حضرت را توی قابلمه نگذاشته بوده که جای پای مبارکش بماند.

بعد فرمودند:
- به فرض که حضرتِ نوزاد را توی قابلمه یا کماجدان گذاشته باشند، این دلیل ندارد آب آن ظرف شفابخش باشد.

اضافه فرمودند:
- البته ممکن است برای بیماری‌های اختلالی و سوءهاضمه و اینها مفید باشد ولی دیگر عمل جراحی و آندوسکپی و نمونه‌برداری و پیوند کلیه با مدد قابلمه امکان ندارد!
- قربان حضرتعالی کل قضیه را رد نمی‌فرمایید؟
- بالاخره به اعتقادات مردم نباید بی‌اعتنا بود. اگر من الان یک حرفی بزنم قضیه را نفی کنم، همه آنهایی هم که در این مدت از آن قابلمه شفا گرفته‌اند، دوباره مرضشان عود می‌کند. ما تا وقتی که مثل انگلستان طب مجانی عمومی نداریم، همین قابلمه-مابلمه‌ها تا حدی رفع حاجت می‌کند.