خاطرات وحیدالعظما، علمدار آقا (۱۶)
وارد که شدم آقا روی کامپیوتر کلیپ حاجی فیروز میدیدند.
فرمودند: ببین علمدار، چند روز است دارم فکر میکنم ما چه غفلتی کردهایم. توی این چهل سال یک حاجی فیروز مکتبی درست نکردیم. یعنی اصلاً به این صنعت توجه نداشتهایم. همینطور در دست بخش خصوصی مانده این. در حالی که چه از نظر فرهنگی و چه اقتصادی این جای امعان نظر دارد.
فرمودند: قشر حاجی فیروز همیشه سخنگوی دشمن بوده. برای شادی و لودگی بوده. ترویج رقاصی و دایره زنی. این کار، علاوه بر بهره مالی، با مدیریت صحیح، جنبه سیاسی هم دارد.
ببین علمدار! حاجی فیروزی که من میگویم، باید ذوب در ولایت شده باشد، طوری که چکّه کند ازش. بعد هم ظاهرش اسلامی باشد.
- یعنی لباسش سبز باشد؟
- نه، باید صورتش را سبز کند. لباس را باید سیاه بپوشد. ته ریش بگذارد. این دایره زنگی ادوات لهو و لعب را بگذارد کنار، مثل دسته زنجیرزنی، زنجیر دستش بگیرد. اتفاقاً به پشتش که بزند صدایش از دایره زنگی قشنگتر است. پس شد صورت سبز، لباس سیاه، زنجیر به دست...
- تمام؟
- نه خیر، کجا تمام. این از ظاهر. ادبیاتش مانده. این ارباب گفتن، ارباب خودم سلامو علیکم، باید مکتبی شود: سید خودم یا حضرت خودم سلام علیکم، یا سادات خودم سلامو علیکم.
من برای خوشخدمتی گفتم: عظمای خودم سلام علیکم ... فرمودند: نه، نه، نه، کیش شخصیت را ول کن. این دستوری نمیتواند باشد. باید خودجوش باشد. من دوست ندارم به زور خطاب به من بخوانند. بعد از مدتی که آقای خودم و سید خودم و سادات خودم خواندند، بهشان که کم محلی کردیم، کمکم خودشان مخاطب را پیدا میکنند، خودجوش!
آقا نمونه آوردند:
رهبر خودم سلامو علیکم
رهبر خودم، منجی مردم
رهبر رهبره رهبر
سوادش محشره رهبر
از امام بهتره رهبر
دباغِ سروش، بعله
مرد فضلفروش، بعله
حرف مفت زنه، بعله
با من دشمنه، بعله
آقا با یک عشقی اینها را در جا میساختند و میخواندند که من هم بیاختیار بشکن میزدم. فرمودند:
«ببین! میتوانند مسائل روز را طوری بخوانند که افکار عمومی را تحت تأثیر قرار بدهند و البته ما باید یک گروهی داشته باشیم، اتاق فکر، مجمع تشخیص مصلحت حاجی فیروزهای اهل بیت، که برایشان شعریات و تصنیفات درست کنند. من در این شبهای شعر چند بار گفتهام که تصنیف و ترانه خوب است، اینها چسبیدهاند به غزل. گوش نکردند. حالا من خودم یک چیزهای مقدماتی برای شروع حاجی فیروزها ساختهام. برو چای دم کن بیار تا بگویم.
۱۰ دقیقه بعد که با چای تازه دم خدمتشان رسیدم، حضرت آقا سرفصلهایی یادداشت کرده بودند و برایم میخواندند:
(علمدار! فرض کن صدای زنجیر)
آقای خودم سلامو علیکم
سادات خودم سرتو بالا کن
آقای خودم یار قدیمی
بالا کشیده تو پتروشیمی
پیش قاضیه، بعله
قاضی راضیه؟ بعله
آقای خودم میشنوی از من،
هی سوژه ندین به دست دشمن
کمتر عدد و رقم بیارین
یکجور سر و تش رو هم بیارین
چطوره علمدار؟ ... ما اینجوری میتوانیم ارشاد کنیم دادگاهها را، افکار عمومی ایران و جهان را.
آقای خودم تو کار هسته
نیروگاهای بوشهرو بسته
خیلی دیگه دشمنی نکرده
سانتریفیوژ غنی نکرده
اینجا بشکنم این گله داره
اونجا بشکنم اون گله داره
این ظریف بیچاره چقد حوصله داره
میبینی علمدار! چیزی که هست حاجی فیروز دولتی یا مذهبی دیگر فقط مال نوروز نیست. اینها باید هر هفته در هر شهر و ده کورهای، بعد از نماز جمعه، بپرند وسط جمعیت و بشکن بشکن:
سید خودم امام ِجمعه،
بالاش کوچیکه، پائین قلمبه...
ما از الان موظف میکنیم که هر امام جمعهای توی حوزه خودش دو سه تا حاجی فیروز تربیت کند.
باز نمونه دادند:
آقای خودم، شهید برجام،
آمریکا کنف میشه سرانجام
کشور تحریمه؟ بعله
رهبر عظیمه؟ بعله
ضد تسلیمه؟ بعله
الله کریمه؟ بعله
حضرت آقا یواش یواش جوّگیر خودشان شده بودند و ریتم حاجی فیروزی گرفته بودند و با انگشتر به سینی چای میزدند. تازه فهمیدم اینها را از قبل توی دفترچهای دارند که در آستین مبارکشان بود. کمکم رونماییش کردند.
فرمودند: ظاهر و باطن. خیلی مسائل را میشود با زبان حاجی فیروزی رفع و رجوع کرد:
آقای خودم، اُمت هشیار
دشمن رو گذاشته بیخ دیوار
سعیدمرتضوی، بشکن
قاضیِ قوی، بشکن
شلاق میخوره، نه خیر
داغ داغ میخوره؟ نه خیر
آقا بخشیده؟ بعله
ملت رنجیده؟ بعله
پس زر میزنه ملت
بیدلیل و بیعلت
باید خفقون بگیره
دندون به زبون بگیره
آقا با دو قولوپ چای، گلو تازه کردند:
سید خودم سیدِ سادات
هی حرص میخوره اغلب اوقات
هی میگن فساد داریم
توی اقتصاد داریم
اینجا اختلاس داریم
دزد اسکناس داریم
اونجا چپاول داریم
از بودجه کل داریم
آقای خودم قصه درازه
اپوزیسیون شایعه سازه
سیاهنماییه؟ بعله
آمریکاییه؟ بعله
این گفت پول نفته
اون گفت هفته هفته
تا سوریه رفته
جای اینکه هوار بکنین
باید افتخار بکنین
کیف ازین فشار بکنین
اینجا بفرستم این گله داره
اونجا بفرستم اون گله داره
این عظمای بیچاره چقد حوصله داره
حضرت آقا قدری دلشان برای خودشان سوخت. باز از توی دفترچه شان خواندند:
بشّار خودم، اسدُعلیکم
من موشک میدم، بزن به مردم
اینجا میزنی این گله داره
اونجا میزنی اون گله داره
حزبالله لبنان - اونهم میاد الان
پوتین توی راهه - قاسمم گواهه
قاسم خیلی کار داره
نشان ذوالفقار داده...
عرض کردم جسارت است، اما اینجور بیان مطالب کردن خیلی بهتر از «نرمش قهرمانانه» و «شتر در خواب ....» اثر دارد. هنوز حرفم تمام نشده آقا ریتم گرفتند و فی البداهه خواندند:
شتره خوابیده؟ بعله
خواب خوش دیده؟ بعله
خوابش جانانه بود؟ بعله
پنبه دانه بود؟ بعله
نرمش کردنش
قهرمانه بود!
حضرت آقا اینجا خندهشان گرفت، سینی چای را که دست گرفته بودند و به زانو میزدند، رها کردند و رفتند برای چرت. من غش کردم.