خاطرات وحیدالعظما، علمدار آقا (۲۲)
بسم الله الرحمن الرحیم. شلوغبازیهای خلیج فارسی و ناوگردانیهای زهرچشمی و خط و نشان کشیدنهای برجامی و تسلیحاتی، اگر برای تحت الشعاع قرار دادن نمایشگاه کتاب نیست، پس برای چیست؟
حضور پر برکت رهبر معظم در این نمایشگاه و تسلط ایشان بر ادبیات ایران و جهان، امواج تنگه هرمز را زیر ناوگان آمریکا به جنبش درمیآورد. خبر رسمی و کوتاهش این بود:
«رهبر معظم انقلاب اسلامی با حضور در مصلای امام خمینی رحمهالله از نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران بازدید کردند. در این بازدید که وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز حضور داشت، حضرت آیتالله خامنهای ضمن گفتوگو با ناشران در جریان تازههای نشر قرار گرفتند.»
اما تفصیلش را خودم خدمتتان عرض میکنم.
آقا در راه خیلی راضی بودند. فرمودند: ببین علمدار، قبل ازهر چیز ما موفق شدهایم نمایشگاه کتاب را در مصلا بگذاریم، یعنی در نمازخانه. حالا مارکسیستها کتابشان را بیاورند اینجا عرضه کنند، خود به خود کتابشان از اعتبار ساقط است.
فرمودند اصلاً برای اینکه کنف نشوند، ما روی انساندوستی، معمولاً به کتابهای آنان اجازه چاپ نمیدهیم. اما خلاصه یک رودست خوبی زدهایم به کانون نویسندگان و همه نویسندگان بینماز و مذهبگریز.
ورود حضرت آقا به نمایشگاه، خودش یک نمایشگاه بود. وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی برای اینکه کسی در اینجا و آنجا مقامش را قاپ نزند، قدم به قدم چسبیده به آقا حرکت میکرد، به طوری که چند بار پای مبارک آقا را لگد کرد.
حضرت آقا به هر غرفهای که تشریف میبردند از کتابهایشان سؤال میفرمودند و راهنماییهای لازم مبذول میداشتند و اظهار نظرهای دشمنشکن ارائه میدادند.
غرفه اول
- شما چه کتابهایی چاپ میکنید؟
- بسم الله الرحمن الرحیم. کتابهای مجوزدار قربان.
- مثلاً؟
- بسم الله الرحمن الرحیم. مثلاً قرآن مجید، توضیحالمسائل حضرت امام، نهج البلاغه، توصیههای مقام معظم به شاعران بیت رهبری، آداب طهارت.
حضرت آقا به شوخی پرسیدند «سرمایه کارل مارکس را هم دارید؟» طرف جواب داد «داشتیم بچهها خوردند رفتند مدرسه!»
همه از این جواب غیرمنتظره جا خوردند اما حضرت آقا فرمودند «بله، امیدوارم در راه مدرسه بروند زیر ماشین.» همه خندیدند. البته معلوم بود منظور آقا کنایه به طرفداران کمونیسم و جوجه مارکسیستها بود، نه بچههای مردم.
آقا به چند نفری که دورشان حلقه زده بودند گفتند: یکی از تحمیلهایی که غربیها از روز اول به ملت ما روا داشتند، همین صدور ماشین و اتومبیل به مملکت ما بود که خواستند نسل گاری و درشکه را براندازند و متأسفانه موفق هم شدند. عجالتاً البته. ولی ما هم بیکار ننشستیم و بهرهبرداری خودمان را کردیم. همین نفرینِ «ایشالّا بری زیر ماشین» دستاورد فرهنگی ما از برخورد با هجمه ماشین است. تا آنجایی هم که بنده اطلاع دارم، خودشان چنین نفرینی ندارند.
بعد فرمودند: حالا ممکن است بعضیها بگویند این اتومبیلهای ضدگلولهای که امامجمعههای ما سوار میشوند هم دستاورد ما از صنعت ماشینسازی است، در حالی که غلط است. بهترین دستاورد ما از این قضیه اینست که به کسی بگوییم «ایشالّا بری زیر ماشین ضد گلوله.»
غرفه بعدی
- کتاب تازه چی منتشر کردهاید؟
- «تولدی دیگر» قربان.
- فروغ فرخزاد؟
- خیر قربان، مال قاضی مرتضوی است! ایشان اخیراً با عنایت حضرتعالی، احساس میکند دوباره متولد شده.
آقا با لبخندی فرمودند «عجب! منتظر بودم آقا سعید طوسی چنین کتابی درآورده باشد!»
غرفه بعدی
- شما چه کتابی چاپ کردهاید؟
- «مدایح بیصله» قربان!
- احمد شاملو؟
- خیر قربان، یکی از مریدان شما در انگلستان ....
- این هم چه آدم پرتوقعی است. انگار میخواهد یک دکل دیگر برای پسرش بفرستیم.
غرفه بعدی
- شما کتاب تازه؟
- «آیین دوستیابی» قربان.
- در جوانی خواندهام. نوشته دیل کارنگی.
- خیر قربان. این آیینش فرق میکند. وانمود به دشمنتراشی است. یک مقدار کارنگی را دور زده، ولی از هدف دور نشده. خوب نشانه میگیرد. نویسندهاش ناشناس، در خارج نوشته شده، اما مقدمه به قلم آقای زیباکلام.
حضرت آقا لبخندی زدند و فرمودند: نویسندهاش برای شما ناشناس است، یکنفر هم نیست، یک تیمی هستند. موفق باشند.
غرفه بعدی
عنوان یکی از کتابهای روی قفسه نظر حضرت آقا را جلب کرد: «ما و مجنون». بلافاصله بیتش را خواندند:
- ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون
او به منزلها رسید و ما هنوز آوارهایم ..... اسم کتاب را از این بیت گرفته. کی هست نویسندهاش؟
- قربان شرمنده، آقای کرّوبی. مهدی.
حضرت آقا اخم فرمودند:
- ایشان انگار معنی آواره را نمیداند هنوز. تصادفاً حصر، نقطه مقابل آوارگی است ...... بعد هم مجنونی که میفرمایند هیچوقت با ایشان همسفر نبوده. این هم مال شماست؟
آقا به کتاب دیگری اشاره کردند ولی اشارهشان الکی بود، خواستند موضوع عوض شود. از دم دست کتابی برداشتند و به غرفه بعدی تشریف بردند.
غرفه بعدی
- شما چاپ تازه چی دارید؟
- قانون اساسی جدید جمهوری اسلامی، تألیف آقای علمالهدی، قربان.
آقا سری تکان دادند و فرمودند: به هر حال یک تجدید نظری در قانون اساسی ما لازم بود. خوب است که ایشان همت کردند. یک سرداری هم دارد مُتَمَّمش را مینویسد. مبارک است.
غرفه بعدی
- این کتاب جلد سبز انگار جدید است.
- بله قربان، «در مزایای روسری دولّا پهنا.»
- آفرین آفرین، الهام چرخنده نوشته؟
- خیر قربان، خانم زهرا رهنورد.
- به به. بالاخره ایشان هم یک کار مثبتی در حصر انجام دادهاند.
غرفه بعدی
- این کتاب تازه است انگار.
- بله قربان: «کلاغه به خونهش نرسید.»
- کی نوشته؟
- آقای تَتَلّو قربان!
- عجب! تَتَلّوی سابق خودمان؟ راجع به چی هست؟
- راجع به رئیسجمهور نشدن آقای رئیسی!
- چطوری مجوّز گرفته این؟
- قربان عکس دست به گردن خودش را با آقای رئیسی گذاشته اولش، مجوّز گرفته.
حضرت آقا اخمها را درهم کشیدند و فرمودند: غلط زیادی. اولاً ریاست قوه قضائیه قدرتش و درآمدش بیشتر از ریاست جمهور است. ثانیاً جناب آقای رئیسی کلاغ نیست.
غرفه بعدی
- اون کتاب بالایی، «خاطرات یک زندانی سیاسی.»
- بله قربان.
- چه تاریخی اعدام شده؟
- اطلاعی ندارم قربان، کتاب ترجمه است. شاید هم اعدام نشده باشد!
- مترجمش هم زندانی بوده؟
- تازگی انداخته اندش زندان قربان.
آقا آهسته زیر لب فرمودند «الحمدالله» که اول وزیر ارشاد شنید -از بس توی شکم آقا بود، بعد خود آقا شنیدند، بعد هم من.
غرفه بعدی
- شما کتاب ورزشی دارید؟
- بله قربان.
- آن کتاب «خودآموز شنا» را کی نوشته؟
- قهرمان شنای اروپا قربان.
آقا با همان طنز مخصوص خودشان فرمودند: «خوب شد هاشمی رفسنجانی ننوشته.» همه خندیدند. آقا ذکر ملیح فرمودند: «أَسْتَغْفِرُاللهَ رَبّي وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ ».
غرفه بعدی
- این «هوای تازه» مال شاملوست؟
- خیر قربان، در کانادا نوشته شده. شاعرش آقای خاوری است.
- معلوم میشود هوای تورنتو بهش ساخته. بدآموزی که ندارد کتابش؟
- بستگی دارد قربان.
حضرت آقا خیلی از جواب ناشر خوششان آمد. فرمودند:
- حق با شماست، بستگی دارد .... تماس دارید شما با ایشان؟
شلوغ شد، نشنیدم ناشر چه جواب داد و آقا چه فرمودند که ناشر گفت «بزرگی شما را .....» رسیدیم به غرفه بعدی.
غرفه بعدی
- شما بیشتر داستان چاپ میکنید؟
- بله قربان.
- این کتاب «حسین کُرد شَبِستری» را من در جوانی خواندهام. البته خیال میکردم اسم کتاب هست «حسین کَردش بستری!» ...
وقتی خنده جماعت تمام شد آقا فرمودند:
- البته مزاح میکنم ولی اگر واقعاً کُرد بودنش لحاظ نمیشد، ازنظر حفظ الصحه برایش بهتر میبود.
احساس کردم وزیر ارشاد عمق حرف آقا را درک نکرده و پس پس به جانب غرفه آخر میرود.
غرفه آخر
اینجا حضرت آقا کتابهای قفسه را از نظر مبارک گذراندند. کتابی را خواستند که عکس احمد شاملو بر آن بود. آن را گرفتند و فرمودند:
- کار بزرگی که شاملو کرده و متأسفانه شاعران دیگر از آن غافلند تصویر زیبایی است که از گریه کردن داده، آن هم گریه کردن پریا.
در همین حال آقا شعر پریا را در کتاب پیدا کردند و خواندند:
- زار و زار گریه میکردن پریا ... مث ابرای باهار گریه میکردن پریا ..... شأن گریه زاری را بالا برده شاملو.
بعد آقا کتاب را بستند و ادامه دادند:
- بنده هم گاهی تفننی یک چیزهایی مرتکب میشوم. چندی پیش تحت تأثیر همین پریای شاملو، چند بیتی سرهم کردم:
زار و زار گریه میکردن پریا
سینه هم میزدن این آخریا
پریا زار میزدن بهر امام ابن شهید!
پریا داد میزدن مرگ بر اون شمر و یزید
پریا گریه کنین گریه قشنگه پریا
هرکی گریه نکنه چاره ش تفنگه پریا
پریا گریه کنین، با گریه تون ثواب کنین
قبر شاملو رو برین سالی دوبار خراب کنین
سنگ قبر شاملو رو باید شیکستش پریا
هرکی میره بشکنه، آخ ناز شستش پریا .....
در اینجا آقایان حداد عادل و علیرضا قزوه و علی لاریجانی و چند نفر دیگر شتابزده جلو آمدند که فیالمجلس امامزاده طاهر کرج آنها را طلبیده که برای زیارت بروند! آقا اجازه فرمودند و با همان طنز مخصوص خودشان گفتند:
- التماس دعا!
مراسم تمام شد.