میشل پیکولی؛ نمایشگر جذابیت پنهان بورژوازی

  • محمد عبدی

میشل پیکولی در افتتاحیه فیلم «چه کسی از ویرجینیا وولف می‌ترسد» در ۱۵ فوریه ۱۹۶۷

میشل، تهیه‌کننده تلویزیون، یکی از چهار دوستی است که تصمیم گرفته‌اند در آخر هفته در ویلایی جمع شوند و آنقدر بخورند تا بترکند و بمیرند. نقش او را میشل پیکولی بازی می‌کند و بقیه بازیگران هم نام واقعی‌شان را به نام شخصیت‌های فیلم داده‌اند؛ از جمله مارچلو ماسترویانی در نقش مارچلو.

آنها به طرز غریبی آنقدر می‌خورند، می‌نوشند و جفت‌گیری می‌کنند تا تک‌تک می‌میرند و یکی از بزرگترین فیلم‌های تاریخ سینما را شکل می‌دهند؛ «پرخوری»، شاهکاری از مارکو فرری در راه به هجو کشیدن طبقه بورژوا و جستجوی ذات حیوانی انسان.

پیکولی با آنکه نقش‌های متفاوت و گوناگونی را طی دوره طولانی کاری‌اش تصویر کرد (در حدود ۱۷۰ فیلم طی هفت دهه)، اما بازی‌های او در نقش یک بورژوا بیش از دیگر نقش‌هایش به یاد ماند و به شکلی نمادی شد برای به تصویر کشیدن بورژوازی منحط و به انتهای خط رسیده در سینمای روشنفکرانه اروپا.

میشل پیکولی ۹۴ ساله که هفته گذشته درگذشت، از آخرین بازمانده‌های نسل شگفت‌انگیزی بود که قله‌های مرتفع سینما را در دهه شصت و هفتاد میلادی فتح کرد.

در کنار ژان لوک گدار در ۱۹۸۲

برخی از بهترین جلوه‌های حضور پیکولی را در چند فیلم لوئیس بونوئل شاهدیم؛ در «بل دوژور» (۱۹۶۷) نقش مردی را بازی می‌کند که عاشق همسر دوستش (کاترین دونوو) است و راه او را برای کار در یک فاحشه‌خانه سطح بالا هموار می‌کند. بدین ترتیب پیکولی در این شاهکار بونوئل، مظهر جذابی می‌شود از فانتزی جنسی طبقه بورژوا که داستان سوررئال غریبی را حول و حوش یک زن سرد موطلایی شکل می‌دهد.

همکاری او در دو شاهکار دهه هفتاد بونوئل ادامه یافت. نمونه‌های غریبی از هجو بورژوازی؛ «جذابیت پنهان بورژوازی» (۱۹۷۲) و «شبح آزادی» (۱۹۷۴) که تمام قواعد از پیش تعیین شده و مفاهیم ستایش‌شده طبقه متوسط رو به بالا را به سخره می‌گیرد و شخصیت‌های آنها، به سوررئال‌ترین شکل ممکن تناقض غریبی را آشکار می‌کنند، تا آنجا که در اتاق پذیرایی و سر میز شام، به جای صندلی، توالت فرنگی وجود دارد و برعکس، محل غدا خوردن آنها جایی نیست جز توالت.

و چه کسی جذاب‌تر از پیکولی برای تصویر کردن این آرامش توخالی و شکننده: با آن چهره متین و منطقی که در موقعیت‌های غیرمنطقی هم می‌خواهد سبکی تحمل‌ناپذیر هستی را معقول و معمول جلوه دهد.

به همین دلیل بی‌راه نیست که او به بازیگر محبوب چندین فیلمساز طراز اول اروپا بدل شد و در چندین فیلم هر یک از آنها نقش‌آفرینی کرد؛ به جز بونوئل، مارکو فرری چهره شگفت‌انگیز دیگری است که در کنار مارچلو ماسترویانی، پیکولی را در صدر بازیگران مورد علاقه‌اش داشت و در چند فیلم مختلف از «دلینجر مرده است» (۱۹۶۹) و «پرخوری» (۱۹۷۳) تا «آخرین زن» (۱۹۷۶) با او کار کرد و چه کسی بهتر از پیکولی برای ترسیم انحطاط بورژوازی جاری در زندگی روزمره قرن بیستم که مهم‌ترین مایه آثار این نابغه سینمای ایتالیا بود؛ نابغه‌ای که خوشبختانه این روزها در حال بیشتر کشف شدن است و رسیدن به ستایشی درخور.

شاید نقش پیکولی در «کن کن فرانسوی» (۱۹۵۵)، موزیکال ژان رنوار، فیلمساز مورد ستایش موج نوی فرانسه، راه را برای کار در موج نوی فرانسه برایش هموار کرد که پس از کار با فیلمسازانی چون الکساندر آستروک - منتقد و فیلمساز مشهور دهه پنجاه- با بازی در یکی از ستایش‌شده‌ترین فیلم‌های ژان لوک گدار به نام «تحقیر» (۱۹۶۳) به شهرت جهانی رسید.

از دهه شصت تا آخرین سال‌های کارش، غالب فیلمسازان برجسته فرانسوی با او کار کردند؛ از ژان پیر ملویل در اثر متفاوت «کلاه» (۱۹۶۳) تا آلن رنه در «جنگ تمام شده» (۱۹۶۶)، از رنه کلمان و هانری ژرژ کلوزو و روژه وادیم تا آنیس واردا، ژاک دمی، کلود شابرول، کلود للوش، لویی مال و ژاک ریوت (آخری در یکی از بهترین آثارش به نام «زیبای مزاحم» -۱۹۹۱- درباره مفهوم خلق هنری، زن و زیبایی).

در کنار مارکو فرری و آنی ژیراردو در پشت صحنه فیلم «دلینجر مرده است» در ۱۹۶۸

از طرفی نسل جدید فیلمسازان مستقل فرانسوی هم پیکولی را نوعی ادای دین به سینمای کلاسیک فرانسه فرض می‌گرفتند و از او بهره جذابی در فیلم‌هایشان بردند؛ از لئو کاراکس تا برتران بونلو.

در شصتمین جشنواره فیلم کن در سال ۲۰۰۷

در عین حال شماری از ستایش‌شده‌ترین فیلمسازان ایتالیایی هم با او کار کردند؛ در کنار مارکو فرری، مارکو بلوچیو چندین بار به سراغ او رفت که یکی از آنها («جهش تاریکی») جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره کن را در سال ۱۹۸۰ برای پیکولی به ارمغان آورد. اتوره اسکولا، لیلیانا کاوانی و نانی مورتی از دیگر فیلمسازان برجسته ایتالیایی بودند که در آثارشان با پیکولی همراه شدند.

شماری از فیلمسازان ستایش‌شده دیگر کشورهای اروپایی هم در آثار مختلفشان از او سود جستند؛ از مانوئل دو اولیویرا تا تئو آنگلوپولوس. از سویی فیلمسازان متفاوت دیگر کشورهای جهان هم به او بی توجه نبودند؛ از یوسف شاهین مشهورترین فیلمساز مصری تا رائول روئیز فیلمساز اهل شیلی.

آلفرد هیچکاک هم در فیلم «توپاز» (۱۹۶۶) از این چهره برجسته سینمای اروپا سود جست؛ فیلمی که البته جزو آثار برجسته هیچکاک نیست و در کارنامه درخشان پیکولی هم ارج و قرب چندانی ندارد.

با مرگ پیکولی شمایل دیگری از سینمای روشنفکرانه اروپا رخت بربست و چراغ دیگری از سال‌های طلایی سینما خاموش شد.