در بخش اول این رشته مقالات به رویارویی شوروی و آمریکا در رابطه با آلمان پرداخته شد. شوروی سیاست برچیدن ماشینهای صنعتی از آلمان و آمریکا سیاست بازسازی آلمان را دنبال میکرد.
بیشتر در این باره: ریشههای جنگ سرددر ماه مه ۱۹۴۶ لوسیوس کلای، ژنرال آمریکایی و معاون فرمانداری نظامی آلمان تصمیم گرفت که به همکاری با شوروی پایان داده و از ارسال ماشین های صنعتی از منطقۀ تحت تصرف آمریکا به شوروی امتناع کند. زمینهای که این تصمیم لوسیوس کلای را تحت الشعاع خود قرار داده بود، سیاست جدیدی از مقامات شوروی بود که دیگر اجازۀ ارسال مواد غذایی از منطقۀ تحت تصرف شوروی به برلین غربی را نمیداد، یعنی به منطقهای که مانند یک جزیرۀ توسط آمریکا، انگلستان و فرانسه اشغال شده بود.
اختلافات هر روز بیشتر بروز میکردند، به صورتی که آمریکا و انگلستان در اول ژانویه ۱۹۴۷ تصمیم گرفتند که در حوزه تحت تصرف خود؛ نظم سیاسی جدیدی را به وجود آورند. تقسیم آلمان دیگر امری موجه، منطقی و معقول به نظر میرسید.
نقش ارتش سرخ و استالین در شروع جنگ سرد
ارتش سرخ شوروی حامی و پشتیبان دیکتاتوریهای کمونیستی در اروپای شرقی بود که با شیوههای پلیسی و بیرحمانه هر نوع دگراندیشی را خاموش میکردند. استالین که در کنفرانس یالتا قول داده بود که انتخابات آزاد را میسر سازد، دستور جلوگیری انتخابات آزادی در ژانویه ۱۹۴۷ در لهستان را داد.
در پشت «پردۀ آهنین» کشورهایی مانند آلبانی، بلغارستان، رومانی، لهستان، مجارستان و سرانجام در فوریۀ ۱۹۴۸ چکسلواکی کاملاً تحت کنترل ارتش شوروی قرار گرفتند. تشنجها در ایران هم در حال رشد بود. در آذربایجان یک جمهوری نزدیک به شوروی تشکیل شد و با فشار آمریکا در شورای امنیت سازمان ملل سرانجام شوروی مجبور شد که از آذربایجان عقبنشینی کند.
استالین کوشش میکرد که نفوذ شوروی را در دریای مدیترانه، در تنگۀ بسفر که بین دریای سیاه و دریای مرمره باشد و حتی در مستمرههای پیشین ایتالیا در آفریقای شمالی افزایش دهد. او به هیچ وجه حاضر نبود که از مواضع خود بگذرد و حتی فشارهای اقتصادی و سیاسی باعث تغییر سیاستهای او نشد.
همانطور که مارتین گورتماکر، پرفسور تاریخ دانشگاه پتسدام مینویسد، لحن گفتوگوی شرق و غرب هر روز تلختر و خشونتآمیزتر میشد. در مارس ۱۹۴۶ استالین سیاستمداران غربی را متهم به «تحریض جنگ جهانی سوم» کرد. در این برهۀ زمانی خطرناک آمریکا تنها کشور اتمی بود ولی شوروی نیز در حال پیشبرد برنامۀ اتمی خود بود.
دولت آمریکا میدانست که به زودی شوروی هم دارای بمب اتمی خواهد شد و ابتکار به خرج داده و در ۱۹۴۶ برنامۀ باروخ را ارائه کرد که طبق آن قرار بود که یک مرجع ذیصلاح تشکیل شود که بمبهای هستهای را تحت نظارت خود قرار دهد. استالین البته به هیچکس اعتماد نداشت و همچنین تشکیلاتی را «ترفند» خواند و حاضر به همکاری نبود. سرانجام در اوت ۱۹۴۹ اولین بمب اتمی شوروی تست شد.
سیاست انزوا
خیلی از آمریکاییها فکر میکردند که کشورشان نباید بیش از حد لازم در روندهای تاریخی جهانی دخالت کند و از سیاست انزوای آمریکا حمایت میکردند. طرفداران این سیاست، خواهان برگشت بیش از ۲.۲ میلیون سرباز آمریکایی از جبهههای جنگ جهانی دوم بودند. دولت آمریکا تا حدی این خط سیاسی را دنبال کرد و تعداد سربازهای خود را در اروپا به ۴۰۰ هزار نظامی کاهش داد. البته ترومن و مشاورانش هنوز نسبت به برتری ارتش شوروی بدبین بودند.
از یک سو کارشناسان نظامی آمریکا نسبت به کارآیی ثمربخش استفاده از بمب اتمی در جنگهای محدود شک داشتند، از سوی دیگر آمریکا دیگر نمیتوانست در انزوای کامل از اروپا قرار بگیرد و بویژه نمیتوانست غفلت و اهمال به خرج داده و اجازه دهد که اروپا تحت اختیار و نفوذ شوروی قرار بگیرد.
در نیمۀ دوم سال ۱۹۴۶ سیاست خارجی آمریکا چرخشی تاریخی داشت. آمریکا شروع به همکاری با اروپا کرد و قبول کرد که باید در درازمدت حضور نظامی در اروپا داشته باشد و سیاست انزوا را زیر سؤال برد. برای اولین بار در ششم سپتامبر ۱۹۴۶ وزیر خارجه آمریکا جیمز بایرنز اعتراف کرد که آمریکا با آلمان همکاری خواهد کرد و از آن کشور حمایت سیاسی و مالی خواهد کرد.
جورج کنان یکی از کارکنان ستاد برنامهریزی سیاسی وزارت خارجه آمریکا در جولای ۱۹۴۷ مقالهای در مجلۀ فارین افرز با اسم مستعار مستر ایکس نوشت و در آن برای اولین بار «سیاست مهار شوروی» را مطرح کرد، به دلیل حفاظت از دموکراسی و ضمانت شیوۀ زندگی غربی در تقابل و رویارویی با نفوذ کمونیسم شوروی.
دکترین ترومن و برنامۀ مارشال
شوروی در ترکیه و در یونان از همان استراتژی پیروی میکرد که در آذربایجان و اروپای شرقی دنبال کرده بود یعنی تقویت جنبش و دیکتاتوریهای کمونیستی. در ۱۲ مارس ۱۹۴۷ ترومن در کنگرۀ آمریکا از «خلقهای آزاد» که تحت تهدید کمونیسم قرار گرفتهاند، صحبت کرد. همچنین در سال ۱۹۴۷ یک روزنامهنویس آمریکایی به نام والتر لیپمن برای اولین بار از واژه جنگ سرد برای شرح اوضاع حاکم جهان استفاده کرد.
جورج مارشال، وزیر خارجۀ آمریکا، در سخنرانی خود در شش ژوئن ۱۹۴۷ برنامۀ بازسازی اروپا را پیشنهاد کرد که متعاقباً برنامۀ مارشال نامیده شد. اروپا در زمستان سالهای ۱۹۴۶/۱۹۴۷دستخوش سرمای سختی شده بود و این برنامۀ حمایت اقتصادی از اروپا فوراً به اجرا در آمد. ۱۷ کشور اروپای غربی به علاوۀ آلمان غربی از سرمایهگذاری این برنامه برخوردار شدند.
شوروی به متحدان خود دستور داد که به هیچ وجه اجازۀ قبول حمایتهای اقتصادی از آمریکا را ندارند. وزیر خارجۀ شوروی مولوتوف این برنامۀ اقتصادی را «امپریالیستی» توصیف و آن را با اسب ترویا مقایسه کرد. لهستان و چکسلواکی قبلاً این حمایتها را قبول کرده بودند و به دستور و زیر فشار شوروی از قبول حمایتهای اقتصادی منصرف شدند.
جنگ سرد و جهان دو قطبی
در سپتامبر ۱۹۴۷ نمایندگان احزاب کمونیستی از شرق و غرب در همایش «ادارۀ اطلاعات کمونیستی» به نام کمینفرم شرکت کردند. این همایش در ادامۀ جلسات کمینترن انجام میشد. شعار اصلی این همایش «انقلاب جهانی» بود. تروریسم کمونیستی و دیکتاتوری کمونیستی موتور اصلی این شعار بودند.
آندره شدانو، دبیر حزب کمونیست شوروی در لنینگراد تئوری «دو اردوگاه» را بیان کرد که طبق این نظریۀ ایدئولوژیک از یک طرف ایالات متحدۀ آمریکا رهبری کشورهای «امپریالیستی و ضد دموکراتیک» را و از سوی دیگر شوروی رهبری کشورهای «ضد امپریالیستی و دموکراتیک» را به عهده گرفته بود. نظریۀ شدانو توجیه ایدئولوژیکی بود از جهانی که با شروع جنگ سرد دو قطبی شده بود.
نهادهای جدید اقتصاد جهانی و افزایش تضادهای سیاسی
موافقتنامۀ تعرفهها و تجارت که گات نامیده شد، در ۳۰ اکتبر ۱۹۴۷ به امضای ۲۳ کشور رسید، منهای کشورهای کمونیستی شرقی. انگیزۀ اصلی این قراردادها، به کنار گذاشتن موانع برای تجارت بینالمللی بود. ولی در شرایط جنگ سرد ایدههای پرزیدنت روزولت و نخستوزیر انگلستان جهت نهادینه کردن بازار جهانی در حقیقت تحققناپذیر شدند، چون جهان دیگر دو جهان شده بود.
کوششی دیگر در ۲۴ مارس ۱۹۴۸ برای ادغام شوروی در اقتصاد بازار جهانی در کنفرانس هاوانا به انجام رسید که بیثمر ماند. غرب در خصوص تصمیمات اقتصادی سازمانهایی مانند سازمان تجارت بینالمللی ایتو که یکی از سازمانهای عضو ویژه سازمان ملل متحد بود وحشت داشت.
در مجمع عمومی سازمان ملل کشورهای در حال توسعه و کشورهای کمونیستی نظریه آزاد سیاسی داشتند و این امر برای غرب قابل تحمل بود، ولی آمریکا و دیگر کشورهای غربی حاضر نبودند که افسار و چرخ فرمان تصمیمات اقتصاد جهانی را از دست بدهند و البته هدف این سازمانهای تجاری و بینالمللی بازسازی و ادغام بازار جهانی کمک و حمایت مالی به کشورهای در حال توسعه، دسترسی به مواد خام و ترمیم و اصلاح سرمایهریزی خارجی جهت توسعه بازار جهانی بود.
در اوایل دهۀ شصت میلادی موافقتنامۀ تعرفهها و تجارت، گات، به امضای ۶۳ کشور رسیده بود. این کشورها ۸۰ درصد از تجارت جهانی را کنترل میکردند. از سوی دیگر شوروی و بلوک شرق، بدون چکسلواکی، بلوک اقتصادی خود را بنا کردند که بیشتر جهت تأمین نیازهای پایه اجتماعی بود.
براندازی کمونیستی در فوریۀ ۱۹۴۸ در چکسلواکی، باعث تشکیل پیمان بروکسل در ۱۷ مارس ۱۹۴۸ شد که طبق آن انگلستان، فرانسه، بلژیک، لوکزامبورگ و هلند به هم ضمانت دفاع متقابل از امنیت هر یک از کشورهای نامبرده دادند.