دولت دوازدهم به ریاست حسن روحانی در حالی وارد هفتمین سال حیات خود شده، که انتقادها نسبت به عملکرد آن افزایش یافته است. حامیان او چه در عرصه سیاسی و در چه در جمع رأیدهندگان روحانی را متهم به عهدشکنی و نادیده گرفتن قول و قرارها و وعدههای انتخاباتی خود میکنند.
در هفتههای گذشته تعداد بیشتری از چهرههای اصلاحطلب به میدان آمده و نارضایتی خود از اقدامات محافظهکارانه و منفعلانه دولت روحانی را اعلام کردند و مدعی شدند که هزینههای نظرات منفی جامعه به روحانی را اصلاحات پرداخت میکند. حتی محمدرضا عارف که در فکر کاندیداتوری در انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ است، نیز با طرح مسائلی که در انتخابات ۱۳۹۲ باعث کنارهگیریاش از رقابتهای انتخاباتی شد، تلویحاً ناخشنودیاش را از روحانی اعلام کرده و به نوعی پیام داده که رفتن پشت سر روحانی از ابتدا اشتباه بوده است.
البته این برخورد اصلاحطلبان میتواند تلاشی برای جداکردن حساب خود از اعتدالیها و تلاش برای مهار ناامیدی فزاینده معترضان به وضع موجود به راهبرد اصلاحطلبی باشد که بعید به نظر میرسد نتیجه مورد نظر آنان را در بر داشته باشد. در عین حال اصلاحطلبانی چون بهزاد نبوی نیز هستند که عملکرد روحانی را قابل قبول میدانند.
اما انتقادات اصلاحطلبان از روحانی متکی به واقعیتی در دل جامعه و به خصوص ۲۴ میلیون رأیدهنده به روحانی در انتخابات سال ۱۳۹۶ است که بخش مهمی از آنها پشیمان شدهاند و نگاهی به شدت منفی نسبت به روحانی پیدا کردهاند.
بیشتر در این باره: اقتصاد استخارهای جمهوری اسلامی و بحرانهای لاینحلآنچه در کانون انتقادات و رویگردانی از حسن روحانی وجود دارد، ادعای فریبکاری سیاسی و نوسانات بسیار زیاد در موضعگیریها و شکاف بسیار بین ادعا و عمل است. این تصور در حال گسترده شدن است که روحانی و جمع کوچک اعتدالیها در سودای ارتقای موقعیت خود در هرم قدرت نظام و دستیابی به امتیازات از بحران سیاسی بعد از سال ۸۸ استفاده کرده و در بنبست به وجود آمده خود را عنوان یک راهحل عرضه کردند. اما هدف اصلی آنها حل مشکلات و گشودن مسیر جدیدی برای پاسخگویی حداقلی به مطالبات داخلی و کاهش مشکلات در سیاست خارجی نبوده است، بلکه به عنوان بوروکراتهای نظام ولایت فقیه در اندیشه کسب سکوهای قدرت بودهاند. نظام نیز با توجه به وخامت بحران مشروعیت این فضا را به حسن روحانی داد تا در انتخاباتهای ۹۲ و ۹۶ در سطح حرف و گفتمانی به نمایش قدرت و ادعاهای رادیکال بپردازد. منتهی از همان ابتدا روحانی فقط گفتار درمانی را در پیش گرفت و ادعاهایش در خصوص تغییرات از سطح حرف فراتر نرفت.
روحانی برای جلب رأی در انتخابات ۹۶ و شکست ابراهیم رئیسی بر شکاف دولت-ملت و تقابل ساختاری و گفتمانی ولایت-جمهوریت سرمایهگذاری کرد. او در انتخابات چهره جدیدی از خود بروز داد که با نقد صریح وضع موجود و گسترش فاصلهگذاری با آن باعث شد تا نیروهای معترض به وضع موجود بسیج شده و سیاست، محور اصلی رقابتهای انتخاباتی شود. او به رأیدهندگان نوید داد که در دولت آینده از محدودیتها و محافظهکاریهای قبلی خبری نخواهد بود و او به پشتوانه رأی ملت در برابر متعرضان به حقوق ملت و مدافعان اقتدارگرایی میایستد.
بیشتر در این باره: تلاقی خامنهای و روحانی در ایستگاه دوگانگی، انکار و سرگردانیاما بعد از دیدار با فرماندهان ارشد سپاه روحانی مسیر معکوسی را طی کرد و محافظهکارتر از دوره دولت یازدهم شد. او بعد از خروج دولت آمریکا از برجام دیگر تعارفات ظاهری را هم کنار گذاشت و با نزدیک شدن به هویت سیاسیاش در دهههای شصت و هفتاد، گفتمان و مواضعی شبیه اصولگرایان را برگزید.
اکنون در پایان شش سال ریاست جمهوری معلوم شده که روحانی تقریباً رئیسجمهوری با کمترین دردسر، در طول سه دهه رهبری آقای خامنهای بوده است. اکبر هاشمی رفسنجانی، سیدمحمد خاتمی و محمود احمدینژاد به مراتب چالشهای پردامنهتری برای ولی فقیه ایجاد کرده و بر سر برنامهها و خواستههای خود به طور نسبی پافشاری بیشتری کردند.
چرخش روحانی به سمت نهاد ولایت فقیه و کرنشپذیری در برابر آن از زوایای مختلف قابل بررسی است. نخست این اتفاق نشان میدهد که شکاف ولایت-جمهوریت که در انتخاباتهای ریاست جمهوری و تعارض کارکردی و هویتی نهاد ولایت فقیه و دولت به عنوان نهاد مدرن فعال میشود، حالت ماندگار ندارد و میتواند ترمیم شده و با توجه به بالادستی موقعیت ولی فقیه در ساختار حقوقی و حقیقی قدرت، دولت و بوروکراسی در کشور را به حاشیه براند.
بیشتر در این باره: بگو مگوهای خامنهای- روحانی به کدام سو می رود؟اما در این اتفاق فقط ساختارها و ویژگیهای نهادی اثرگذار نیستند بلکه بازیگران و عامل هم مهم هستند. خامنهای بعد از تجربه جنبش اصلاحطلبی دوم خرداد به مرور مهارت بالایی در کنترل و مدیریت نهادهای انتخابی نظام پیدا کرده است. اما موفقیت خامنهای در رفع تهدیدات ناشی از جنبش سبز و برجام تا حدی مرهون رفتار حسن روحانی نیز است.
روحانی در عمل بیشترین سازگاری را برای خامنهای انجام داده و سپر دفاع او شده است. سیدجعفر کریمی از اعضای هیئت استفتائات خامنهای به درستی اظهار داشت که خامنهای اگر یک نفر فدایی داشته باشد، آن هم حسن روحانی است. حفظ ساختار قدرت مبتنی بر نظریه ولایت فقیه و مخالفت با تغییرات بنیادین سیاسی پایههای اصلی سیاستورزی روحانی است که او را از تقابل در هر سطحی با خامنهای گریزان ساخته و به تسلیم وا میدارد. البته روحانی هر از چندگاهی به صورت تبلیغاتی بحث همهپرسی را طرح میکند تا تمایز خود با اصولگرایان را حفظ کند. اما این اقدامات صوری است.
اما از زاویهای دیگر شرایط بحرانی برخورد دوگانه در نظام را تعمیق بخشیده است. این دوگانگی که بر تفاوت بین ادعاهای ظاهری و اقدامات عملی استوار است روحانی و خامنهای را در موقعیت مشترکی قرار داده که اضلاع دیگر آن انکار فاجعهبار بودن شرایط موجود و سرگردانی در مدیریت اوضاع است. اکنون روحانی و خامنهای هر دو خود را در برابر دشمن مشترک دولت ترامپ آسیبپذیر میبینند که افزایش همگرایی را گریزناپذیر میسازد.
اما زاویه بعدی «فریبکاری سیاسی» است که پدیده ریشهدار و قدیمی در سیاستورزی ایران و منطقه است. این پدیده ناپسند آنقدر فرهنگ سیاسی ایران مطرح بوده که سیاست در برخی از اذهان جامعه معادل دروغ و نیرنگ جا افتاده است. مخالفت برخی از شخصیتهای مذهبی و اخلاقی با ورود به سیاست نیز به دلیل پرهیز از ابتلا به آفت دروغگویی و تزویر تبیین شده است. الگوی رفتاری حسن روحانی که بر مواردی چون «بیاعتنایی به پیمان خود با رأیدهندگان»، «برخورد سطحی با مسائل»، «گفتار درمانی»، «پوپولیسم»، «کمبود شناخت از واقعیتهای ایران و جهان» استوار است به چرخشهای شدید گفتمانی و سیاسی بر حسب اقتضا و مصالح زودگذر منجر شده است. غلط نیست اگر گفته شود او یکی از رکودداران «فربیکاری سیاسی» در ایران بعد از انقلاب است. فریبکاری سیاسی و برخوردهای شعاری باعث شده تا هیچگاه طرح و دنبال کردن برنامههایی که در عمل به تقابل با ولی فقیه منجر شود، در مخیله او نگنجد. شناخت چرایی این برخورد نیازمند بررسی تبار سیاسی روحانی است و رئیس دولتهای یازدهم و دوازدهم به جمعی از کارگزاران ارشدی در جمهوری اسلامی تعلق دارد که نفس حضور در قدرت برای آنها مهم است و «تدارکاتچی بودن» ریاست جمهوری موضوعی قابل تحمل برای آنهاست.
بنابراین مجموعه این موارد باعث شده که در دوران رهبری سی ساله خامنهای، حسن روحانی در عمل کمآزارترین رئیسجمهور برای نهاد ولایت فقیه باشد. این واقعیت باعث تحمل حرفهای خارج از چارچوب روحانی در ایام انتخابات شده و در مهار آنها حداکثر به یک هشدار «بنیصدری شدن» اکتفا شد. اکنون حسن روحانی بیش از همه چیز در فکر فرود آرام از ریاست جمهوری و حفظ خود در جمع نخبگان نظام است که موفقیت در آن تنها وابسته به تسلیم در برابر نهاد ولایت فقیه نیست.