همه میدانند که کوئنتین تارانتینو عاشق سرجیو لئونه و وسترن اسپاگتی است؛ فیلمسازی که فیلمهایی در همان حالوهوا ساخته (جانگوی رهاشده در سال ۲۰۱۲ و هشت نفرتانگیز در سال ۲۰۱۵) و از انیو موریکونه، آهنگساز معروف این فیلمها، هم برای چندتایی از فیلمهایش سود جسته است.
حالا اما در فیلم مستند تازهای بهنام «جانگو و جانگو» ساختۀ لوکا ری که در جشنوارۀ ونیز امسال به نمایش درآمد، تارانتینو بهشکلی نقش اول را بازی میکند.
تارانتینو رو به دوربین در یک مصاحبه طولانی که بخش اصلی فیلم را تشکیل میدهد از عشق و علاقهاش به سرجیو کوربوچی میگوید، اما توأم با نوعی بازیگری ویژۀ خودش، با شور و هیجان بسیار و تکان دادن دستها. تارانتینو کوربوچی را با صراحت تمام پس از لئونه بهترین وسترنساز سینمای ایتالیا مینامد، که ادعای درستی هم هست.
بیشتر در این باره: ستایش سازندهٔ سینما پارادیزو از انیو موریکونهفیلم با صحنهای از «روزی روزگاری در هالیوود» ساختۀ تارانتینو آغاز میشود که در آن ال پاچینو دیکاپریو را بهعنوان ریک دالتون به سرجیو کوربوچی معرفی میکند و بعد در صحنهای بازسازیشده به صورت انیمشین میبینیم که سرجیو کوربوچی با سرجیو لئونه اشتباه گرفته میشود.
تارانتینو که دیوانهوار این هر دو سرجیو را دوست دارد، میگوید که قصد داشته کتابی دربارۀ کوربوچی بنویسد به نام «سرجیوی دیگر».
فیلم با مادۀ خام مفصلی از زندگی و آثار کوربوچی آمیخته شده و مصاحبههای دیگری از جمله با فرانکو نرو (بازیگر جانگو، مشهورترین فیلم کوربوچی) و دستیاران او کاملتر شده است.
در فیلم میشنویم که کوربوچی در بچگی با هیتلر ملاقات کرده و موسولینی با او دست داده و در آغوشش گرفته است. از اینجا تارانتینو میرسد به مسئلۀ فاشیسم و مبارزه با آن در فیلمهای کوربوچی که البته در نهایت تحلیلی فراتر از ارزشهای فیلمهای کوربوچی به نظر میرسد.
کوربوچی از جمله منتقدانی بود که در کنار سرجیو لئونه دربارۀ سینما مینوشتند و عاشق فیلمهای وسترن بودند. همین باعث شد که او در دهۀ شصت، پیش از سرجیو لئونه، به وسترنسازی رو بیاورد و بعدتر با انقلابی که در این زمینه در سینمای ایتالیا برپا شد، هر دو در کنار هم سردمداران وسترن اسپاگتی بودند که به تولید صد و پنجاه فیلم در سال رسیده بود.
جانگو ( ۱۹۶۶) هنوز شناختهشدهترین فیلم کوربوچی است که در آن قهرمانِ یکه و تنهایش را در برابر لشکری از نیروهای متخاصم قرار میدهد و به شیوهای اسطورهای پیروزمند بیرون میآورد، بیآنکه نگران باورپذیر بودن داستان و اعمال قهرمانانۀ اغراقآمیز شخصیت اصلیاش باشد.
نماهای نزدیک در جانگو جلب توجه میکنند (چیزی که لئونه از آن با استادی تمام استفاده میکند) و پنهان کردن صورت نیروهای شرّ در صحنۀ معروف حملۀ آنها - با پاکتهای قرمزی که روی سر آنها قرار داده شده و در فیلم گفته میشود که چون بازیگران نقشهای منفی زشت بودهاند، تصمیم گرفته اند پاکت سر آنها بگذارند!- از بهیادماندنیترین نکات فیلم هستند.
اما یکی از تفاوتهای عمدۀ لئونه و کوربوچی نوعِ نمایش خشونت است. کوربوچی بخش قابلتوجهی از فیلمهایش را در نمایش خشونت تعریف میکند تا بر نمایشِ شرّ تأکید کند، درحالیکه لئونه از این نوع نمایش مستقیمِ خشونت پرهیز دارد (همینطور از روایت این نوع شرّ).
مستندهای جشنواره ونیز لئونارد کوهن، هلهلویا و مفهوم زندگیدر نتیجۀ این نوع نمایش خشونت، تعدادی از فیلمهای کوربوچی اجازۀ نمایش در برخی کشورها نیافتند. در جانگو، صحنۀ بریدن گوش یک نفر یکی از خشنترین صحنههای تاریخ وسترن اسپاگتی است که تارانتینو آن را عیناً در یکی از فیلمهایش تکرار کرد.
در عین حال تعداد آدمهایی که در فیلمهای کوربوچی میمیرند بهمراتب بیشتر از فیلمهای سرجیو لئونه است، تا آنجا که خود کوربوچی در مصاحبهای میگوید که در فیلمهایش بیشتر از کالیگولا آدم کشته است!
بهرغم تفاوتها، کوربوچی علاقهاش را به فیلمهای لئونه پنهان نمیکرد و حتی دوئلِ سهنفرۀ فیلم «خوب، بد، زشت» (۱۹۶۶) را در یکی از فیلمهایش بازسازی کرد.
لوکا ری در این مستند نوری میتاباند بر یکی از فیلمسازان کمتر شناختهشدۀ ایتالیا و به کمک حرفهای پر شر و شور تارانتینو، یک فیلمساز سرشناس عاشق سینما، تصویر جامعی از کوربوچی و آثارش ارائه میدهد، اما توأم با ستایش بیحدوحصر و بیش از اندازه.