جشنوارهٔ جهانی فیلم ونیز در بخش خارج از مسابقه میزبان مستندی دیدنی بود با عنوان «هلهلویا، لئونارد کوهن، یک سفر، یک ترانه» ساختهٔ دانیل گلر و داینا گلدفاین که داستان خلق ترانهٔ معروف و جاودانی هلهلویا اثر خواننده و ترانهسرای افسانهای، لئونارد کوهن، را دنبال میکند.
فیلم با تصویری از آخرین کنسرت کوهن در سال ۲۰۱۳، سه سال پیش از مرگش، آغاز میشود در حالی که ندای هلهلویا سر داده و با صدای جادوییاش تماشاگر را مسخ میکند. این تور پس از پنج سال با ۳۷۹ اجرا در سراسر جهان در ۷۹ سالگیاش به پایان رسید و نام این خوانندهٔ ستایششده را بیش از پیش بر سر زبانها انداخت.
فیلم مملو است از تصاویر آرشیوی دیدنی از اجراهای مختلف تا مصاحبههای گوناگون در دهههای مختلف و همینطور گفتوگوهای تازه با نزدیکترین افراد به او؛ از شریک زندگیاش تا روزنامهنگاری که معروفترین مصاحبه را با او انجام داده است.
تصویری که فیلم از کوهن ارائه میدهد، مردی است با وقار و بسیار متین، با کلامی بسیار آراسته و دلنشین. در واقع تماشاگر با تماشای این فیلم و گوش کردن به حرفهای او در دورههای مختلف زندگیاش میتواند تصویری را که در ذهن از این هنرمند برجسته داشته کامل کند و مردِ پشت این ترانهها را همانگونه بیابد که تصور میکرده است.
فیلمساز اما سعی دارد بیشتر به ترانه هلهلویا بپردازد و در عین حال فیلمی باشد دربارهٔ کوهن. از این رو در نهایت از همین وجه نقطهضعف فیلم عیان میشود؛ فیلمی تا حدی سرگردان دربارهٔ یک ترانه یا دربارهٔ سرایندهاش. در نتیجه بخشهایی از فیلم اساساً دربارهٔ شخصیت و زندگی خود کوهن است و در بخشهایی گاه طولانی کوهن فراموش میشود و سرنوشت ترانهٔ هلهلویا و خوانده شدن آن توسط خوانندگان دیگر اصل میشود، از جمله بخش طولانی و بیدلیلِ مربوط به فیلم شرک.
با این حال فیلم زمانی که به نقطهٔ مشترک این دو میرسد، بسیار جذاب به نظر میرسد، مثل تمام بخشهای مربوط به آماده شدن این آلبوم در دههٔ هشتاد و تلاش برای منتشر کردن آن. فیلم به ما میگوید که «مدیر کلمبیا رکوردز» با اینکه کوهن را تحسین میکند، میگوید که این اثر به اندازهٔ کافی خوب نیست و آن را نمیپذیرد. برخی دیگر هم میگویند که اثر تازهای نیست و مشابه آن را زیاد شنیدهاند.
این برخوردها تأثیر منفی زیادی بر روحیهٔ کوهن میگذارد و از این روایت زندگی و احوال شخصی کوهن با ترانه هلهلویا و سرنوشت آن به یک نقطه مشترک جذاب میرسد.
سرانجام کوهن آلبوم را بهزحمت توسط یک کمپانی کوچک منتشر میکند؛ آلبومی که بعدها به یکی از معروفترین آلبومهای جهان بدل میشود و بهقول یکی از مصاحبهشوندگان ثابت میکند که «کوهن پا جای پای کسی نگذاشت و کسی هم نمیتواند پا جای پای او بگذارد».
با این حال در فیلم گفته میشود که در اوایل انتشار آلبوم هیچکس هلهلویا را نشنیده بود جز باب دیلن که در کنسرتش آن را اجرا کرد. کوهن روایت ملاقاتش را با دیلن در کافهای در پاریس میگوید و اینکه آنها چطور ستایشگر کار یکدیگر بودهاند، با این تفاوت که دیلن میگوید ترانهای را حتی در تاکسی نوشته، اما کوهن روزها و ماهها صرف سرودن یک ترانه میکند.
این وسواس کوهن باعث شده بین ۱۵۰ تا ۱۸۰ نسخهٔ مختلف از ترانهٔ هلهلویا وجود داشته باشد و کوهن در اجراهای گوناگون ترانهای میخواند که بهکلی با اجراهای قبلی متفاوت است. دومینیک، شریک زندگیاش، در فیلم به ما میگوید که او هر صبح قهوهاش را میخورد و بعد کار روی هلهلویا را آغاز میکرد.
در فیلم میشنویم که کوهن اولین بار در کودکی، زمانی که پدرش را از دست داد، شعری سرود و روی کراوات او نوشت و آن را جایی دفن کرد. این سرآغاز کار شاعر و ترانهسرایی است که اولین بار در دههٔ شصت میلادی با تلویزیون مصاحبه کرد و از حساسیتهای خود گفت.
در عین حال فیلم روحیهٔ حساس و شکنندهٔ کوهن را تصویر میکند؛ زمانی که در سال ۱۹۹۳ از محیط اطرافش خسته و با مشکل الکل روبهرو میشود، با چمدان کوچکی به سوی کوهستان به راه میافتد و تمرین مدیتیشنی که تا سالها ادامه مییابد.
هرچند شکنندگی کوهن در اشعارش هم هویداست، اما شنیدن این حساسیتها از زبان خودش شگفتانگیز است، از جمله حرفهای بسیار زیبای پایانی: «به اطراف نگاه میکنی و میبینی جهان وارد شدنی نیست و نمیتونه معنایی داشته باشه، حالا یا مشتت رو بلند میکنی یا میگی هلهلویا؛ من سعی کردم هر دو رو انجام بدم.»