سکولاریسم از دیدگاه فلسفه هگل (۲)

گئورگ فریدریش ویلهلم هگل (۱۷۷۰ تا ۱۸۳۱)، فیلسوف آلمانی

هگل (۱۷۷۰-۱۸۳۱) دانشمند علم الهیاتِ پروتستانتیسم و فیلسوف ایده‌آلیست بود. به نظر هگل رفرماسیون در دین مسیحیت پرچم روح آزادی را بر افراشت.

هدف هگل این بود که مبانی فکری روح آزادی را به مثابه پایه فلسفی حقوق، اخلاق، حکومت و قانون اساسی کشور تدوین کند. پروتستانتیسم و فلسفه هگل روند سکولاریزه شدن جوامع غربی را شتاب بخشیدند.

فرهنگ فردیت و آزادی‌های فردی از پروتستانتیسم منشاء نگرفته‌است، بلکه ریشه فلسفی آنرا باید در فلسفه هومانیسم و فلسفه هگل و کانت نیز جستجو کرد و یافت. پس می‌شود گفت که بخشی از ایده‌های آزادیخواهانه مدرن به رفرم در کلیسا و پروتستانتیسم بر می‌گردد و بخش اصلی آن به فلسفه روشنگرایی.

ولی چرا فلسفه دولت هگل در روند سکولاریزه شدن جوامع اروپایی و در مرحله اول در آلمان آنقدر موثر بود؟ برای جواب این سؤال بصورت مختصر و مفید باید نکاتی از فلسفه دولت هگل را زیر ذره‌بین قرار داد.

هگل به اهمیت رفرماسیون پافشاری می‌کرد. به نظر او مذهب مسیحیت با کمک رفرماسیون شروع به ارتقاء و اصلاح دنیا توسط استفاده از روح و تفکر آزاد نمود. هگل فکر می‌کرد که فلسفه فقط با استفاده از روحِ آزاد می‌تواند سیاست کشور را تحت تاثیر قرار بدهد. به نظر او هدف رفرماسیون به تحقق بخشیدن آزادی بود. همان طور که مارتین لوتر هم تبلیغ می‌کرد که فقط یک انسان آزاد می‌تواند رابطه مستقیم با خدا داشته باشد. دقیقاً این امر شرط لازم و پیش‌زمینه آزادی تاریخی و روحی و فکری انسان‌ها می‌باشد.

به نظر هگل ایده آزادی در انقلاب سیاسی فرانسه و در بیانیه حقوق بشر تبلور یافته‌است.

هگل در سخنرانی‌های خود در مورد تاریخ تاکید می‌کرد که آزادی مذهبی به مفهوم آزادی درونی انسان‌ها می‌باشد. به نظر او ولی برده‌داری با توسل به آزادی مذهبی از بین نمی‌رود، دولت‌ها و قوانین اساسی کشورها نیز توسط آزادی مذهبی عقلانی نمی‌شوند. بلکه انسان‌ها باید راه سخت و دشوار آموزش علم نوین را طی کنند تا به جوهر دنیوی شدن این جهان پی برند.

خرد و حقیقت

هگل در فلسفه حقوق خود می‌نویسد که حکومت ترکیبی است از حقیقت و ایده‌های اخلاقی. به نظر هگل آنچه که عاقلانه، منطقی و خردمندانه است حقیقت و واقعیت هم هست. بین طرفداران هگل در خصوص این سؤال که حقیقت چیست جدال‌هایی تاریخی پیش آمد.

طرفداران راستگرای هگل می‌گفتند آنچه حقیقت است منطقی و عاقلانه است. ولی هگلیانیست‌های چپی می‌گفتند آنچه منطقی است حقیقت است یعنی آنچه منطقی است می‌بایست به واقعیت تحقق یابد و واقعیت‌های معقول باید مورد تمجید قرار بگیرند.

این بحث در شیوه برخورد با عملکرد حکومت‌ها تا به امروز اهمیت به‌سزایی دارد. آیا باید هر نوع حاکمیتی را معقول شناخت زیرا با موفقیت حکومت می‌کند؟

در خصوص روشن کردن این بحث جا دارد که این پرسش مطرح شود: آیا دولت کنونی جمهوری اسلامی ایران مدبرانه عمل می‌کند چون قدرتمند است؟ یا باید تدبیر و خرد را فراتر از حاکمیت کنونی جستجو کرد تا روزی حقیقتی دیگر در ایران برقرار شود؟

هگل فکر می‌کرد که یک کشور باید تبلور کمال اخلاقیات باشد. این فیلسوف آلمانی در آثاری که در شهر ینا نوشت، تاکید کرد که رفرم قلمرو پادشاهی آلمان (۱۸۷۱ تا ۱۹۱۸) که به نام رایش پادشاهی آلمان مشهور بود، توسط فقط انتقاد امکان‌پذیر نیست و توسط خشونت می‌تواند اصلاح گردد.

هگل فکر می‌کرد که انسان در درک مسائل ضروری ضعیف است و نمی‌تواند با شناخت یک مسئله شیوه کار خود را تصحیح کند. به نظر هگل دنیای واقعی همیشه با خرد به پیش نمی‌رود. او از یک سو مخالف کاربرد خشونت نبود و از سوی دیگر به خرد و عقلانیت انسانی نیز باور داشت.

هوس تاریخ

هگل در کتاب خود به نام «پدیده‌شناسی روح» از یک سو در خصوص این پرسش که معنی و مفهوم انقلاب چیست، از واژه ترور صحبت می‌کرد و از سوی دیگر به ضرورت خشونت و زور تاکید می‌کرد. هگل در فلسفه تاریخ، انقلاب فرانسه را طلوع آفتاب بسیار زیبا و پدیده انقلاب را هوس جوان عصر نوین نامید.

هگل به انسان اعتقاد داشت و فکر می‌کرد که انسان با کمک خرد و عقل خود باید دنیا را بشناسد و با آن آشتی کند و گرنه در دنیا غریب می‌ماند. احساس غریبی انسان در تضاد با احساس آزادی او قرار می‌گیرد.

هگل مفهوم آزادی را از ارسطو گرفته بود. به این خاطر هم، او درک مثبتی از انقلاب فرانسه داشت. هگل فکر می‌کرد که توسط یک انقلاب انسان‌ها می‌توانند یک شکل و ساختار حقوقی جدید از آزادی را به ثمر آورند. البته قابل یادآوری است که در پولیز یونان قدیم همه انسان‌ها آزاد نبودند ولی انقلاب فرانسه خواهان آزادی‌های سیاسی در سطح جهانی بود.

انقلاب در تفکر هگل دو جنبه دارد: از یک سو انسان حق کسب آزادی‌های مدرن را دارد و از سوی دیگر او باید سعی کند که یک زندگی اخلاقی داشته باشد. در فلسفه هگل، زندگی اخلاقی به معنی زندگی صلح‌آمیز در اجتماع است، که وقتی در تضاد با آزادی‌های فردی قرار می‌گیرد که فرد دیگر به اجتماع توجهی نداشته باشد. ولی این تضاد با پیشرفت تاریخ در مرحله بالاتری حل می‌شود و تکامل پیدا می‌کند.

تاریخ و روح جهان

هگل به تاریخ اعتقاد داشت ولی فکر می‌کرد که روح جهان موتور تاریخ است. اینجا هم یادآوردی می‌شود که کارل مارکس که هگلیانیست چپی بود، فکر می‌کرد که خشونت و زور موتور اصلی تاریخ بشری هستند.

ولی به نظر هگل کشورها، خلق‌ها و هر فردی در واقع ابزار بی‌اراده این روح جهان هستند. با وجود این، به نظر هگل تاریخ کورکورانه عمل نمی‌کند، یعنی او به سرنوشت بی‌اراده انسان‌ها اعتقاد نداشت، بلکه به خرد و درایت و عقل انسان‌ها.

به نظر هگل از یک سو انسان می‌تواند فاعل تاریخ باشد، به دلیل آنکه او می‌تواند آزادی را به مثابه روح تاریخ بشناسد. ولی از سوی دیگر انسان بلاواسطه در تاریخ عمل نمی‌کند. انسان در فلسفه هگل بیش از یک شرکت‌کننده در تاریخ نیست، ولی در آن نقش مهمی بازی می‌کند، زیرا فقط انسان قادر است که مفهوم آزادی را در روح تاریخ درک کند.

ترفند تاریخ

هگل از ترفند تاریخ صحبت می‌کرد به این معنی که انسان‌ها ناآگاهانه کارهایی می‌کنند بدون اینکه مقصود اصلی تاریخ را بشناسند. به این صورت تاریخ بشری همیشه نتیجه کنش‌های تاریخی بشری است و اکثراً با اهداف و مقصود اولیه انسان‌ها مغایرت دارد.

هگل به عملکرد ژولیوس سزار و ناپلئون نسبتاً منتقدانه می‌نگریست. سزار و ناپلئون، دو رهبر سیاسی تاریخ، غریزه‌ای عمل می‌کردند، یعنی کورکورانه اهداف خود را دنبال می‌کردند. هگل از ترفند تاریخ صحبت می‌کرد: خرد از التهابِ عملکردهای بشری استفاده کرده تا به هدف خود که خردمند شدن بشر باشد، برسد.

به کلام دیگر هدف اصلی تاریخ این است که بشر خردمندانه عمل کند، ولی این به این معنی نیست که انسان برای رسیدن به اهداف خردمندانه واقعاً با شعور و خرد هم عمل می‌کند.