ترس از فراموشی یا دلتنگی برای طعم سرکوب

شرط رژیم جمهوری اسلامی برای فعالیت سیاسی وفاداری بدون قید و شرط به ولایت فقیه و شخص ولی فقیه یا حداقل تظاهر به آنهاست. این وفاداری شامل است بر پذیرش نظارت استصوابی که بازگشت‌ناپذیر می‌نماید، نظام تبعیض جنسی، جنسیتی، قومی، مذهبی و ایدئولوژیکی، برائت از سخنان یا کردارهای تایید ناشده، و ابراز تنفر نسبت به محکومان حکومت که «غیرخودی» نامیده می‌شوند. هر آن که در ۳۴ سال گذشته با امور فوق مشکل داشته به تدریج از عرصهٔ سیاسی حذف شده است.

با این حال چرا کسانی که خود می‌دانند دیگر حکومت به آنها در عرصهٔ سیاسی احساس نیاز نمی‌کند و همهٔ راه‌ها را بر مشارکت و رقابت سیاسی بسته است این همه برای حضور اصرار می‌ورزند و می‌خواهند خود را «خودی» جا بزنند؟ اگر فشار بر آنها زیاد است، چرا نمی‌روند برای یک یا دو دهه با سیاست جاری قطع رابطه کنند تا روزی بدون جمهوری اسلامی به صحنه بازگردند؟ سیاست تحریم و فاصله‌گیری و انتظار برای زمان مناسب جهت تلاش مسالمت‌آمیز برای براندازی چه مشکلی دارد؟

ترس از فراموش شدن

بخش قابل توجهی از اصلاح‌طلبان و عمل‌گرایان تصور می‌کنند که اگر یک یا چند دوره در انتخابات (که تنها صحنهٔ کنش سیاسی در جامعه است) حضور نداشته باشند فراموش می‌شوند یا از این هم بیشتر نقاط اتصال خود با قدرت را از دست می‌دهند. آنها تحریم انتخابات را نه مبارزهٔ منفی، بلکه مبارزه علیه خود می‌دانند. البته دسته‌ای کوچک‌تر از آنان برآنند که اگر در دوره‌ای کنار بایستند و حکومت کار‌ها را خراب‌تر کند زمینه برای بازگشت‌شان در چارچوب همین حکومت بیشتر فراهم می‌شود. هر دو موضع بر اساس عمل‌گرایی است و نه پای‌بندی به اصولی خاص در عرصهٔ سیاست. کسانی که به اصولی غیر از وفاداری به حاکم موجود تحت هر شرایط باور داشته باشند فعالیت سیاسی‌شان در ایران تقریبا غیرممکن است.

چشیدن طعم سرکوب

اصلاح‌طلبان و عمل‌گرایانی که هنوز به ولایت و جمهوری اسلامی وفادارند طعم زندان و انفرادی و محرومیت از حقوق اجتماعی و بیکاری را نچشیده‌اند و تنها ناسزاهای گاه‌گاهی روزنامهٔ کیهان بر آنها به دلیل سکوت یا بی‌بصیرتی روا داشته شده است. اما اصلاح‌طلبان و عمل‌گرایانی که به زندان رفته یا حکمی دریافت کرده‌اند دیگر آن پیوند عاطفی را با جمهوری اسلامی و ولایت فقیه ندارند و آسان‌تر می‌توانند از آن فاصله بگیرند. در این زمینه می‌توانید مواضع محمد خاتمی و [عبدالواحد] موسوی لاری و مجید انصاری را با مواضع عبدالله نوری و محمد موسوی خوئینی‌ها و مهدی کروبی در میان اصلاح‌طلبان و مواضع محمدعلی نجفی یا حسن روحانی را با مواضع غلامحسین کرباسچی و حسین مرعشی در میان عمل‌گرایان مقایسه کنید. در میان غیر روحانیون اصلاح‌طلب نیز می‌توانید مواضع علیرضا علوی‌تبار و محمدرضا عارف را با مصطفی تاجزاده و [ابوالفضل] قدیانی مقایسه کنید.

امید به بازگشت

در صفحهٔ شطرنج سیاسی جمهوری اسلامی، کسانی مثل اکبر هاشمی رفسنجانی نیز حضور دارند که جایی در میان اصلاح‌طلبان و اقتدارگرایان قرار می‌گیرند و خامنه‌ای آنها را فعال در عرصهٔ سیاسی نمی‌خواهد. اکبر هاشمی فردی سخت‌جان است و موقعیتی پیچیده‌تر دارد. او علی‌رغم از دست دادن بسیاری از مواضع خود در برابر خامنه‌ای (ریاست مجلس خبرگان، امامت نماز جمعه تهران) در سه سال اخیر هنوز با بخشی از اقتدارگرایان در تماس است و آنها نیز وی را عنصری توازن‌بخش می‌دانند (بخشی از اعضای موتلفه و جامعهٔ روحانیت مبارز تهران). بخشی از اصلاح‌طلبان نیز به وی دیدگاهی مثبت‌تر نسبت به گذشته دارند. در عین حال دو فرزند وی در گیرودار زندان و محاکمه هستند که مخالفان حکومت را از حیث برخورد با وی بر سر دوراهی قرار می‌دهد یا حداقل به سکوت وادار می‌کند. خامنه‌ای هنوز نتوانسته تمام شریان‌های ارتباطی رفسنجانی را با مجموعهٔ افراد دخیل در حاکمیت قطع کند.

رفسنجانی هنوز این قدر قدرت دارد که نگذارد فرزندانش مجبور به اعترافات اجباری شوند، آنها را قبل از صدور حکم با وثیقه آزاد کند یا پاسخ وی به اظهارت یکی از اعضای مجلس در صحن علنی قرائت شود. همچنین دستگاه قضایی هنگامی که می‌خواهد علیه وی اقداماتی انجام دهد یا امتیازاتی بدهد این کار‌ها را با اقدامات علیه یا به نفع تیم دولت متوازن می‌سازد. فائزهٔ هاشمی و عضو انصار که در حرم عبدالعظیم به وی توهین کرد (سعید تاجیک) با هم محکومیت گرفتند. علی‌اکبر جوانفکر و مهدی هاشمی در شرایطی نزدیک به هم به زندان فرستاده شده و در شرایطی نزدیک به هم از زندان آزاد شده یا به مرخصی آمدند. همین نکته است که هنوز بخشی از اصلاح‌طلبان را به بازگشت هاشمی به قدرت امیدوار نگاه داشته است. از همین جهت در انتخابات آینده و در برنامه‌های اصلاح‌طلبان نمی‌توان هاشمی رفسنجانی را نادیده گرفت.

جمعی از نیروهای عمل‌گرای دوران ریاست جمهوری رفسنجانی نیز می‌خواهند در فضای تنفسی میان اصلاح‌طلبان و اقتدارگرایان تنفس کنند تا اگر روزی خامنه‌ای و سپاهیان بدان‌ها احساس نیاز کردند (که البته بسیار غیرمحتمل به نظر می‌آید) یا مخالفان در چارچوب همین رژیم، خامنه‌ای تضعیف شده را به عقب‌نشینی وادار کردند به قدرت بازگردند. آنها با سیاست یکی به میخ و یکی به نعل تلاش کرده‌اند خود را از براندازان، اصلاح‌طلبان (چپ مذهبی سابق) و اقتدارگرایان متمایز نگاه دارند. امید واهی بازگشت به قدرت وجه مشترک همهٔ آنهاست.

رفسنجانی به عنوان یک بازیگر کهنه‌کار سیاسی دوستان و دشمنان جدی دارد که هر دو بدو احتیاج دارند: دوستان او را می‌خواهند تا اگر خواستند پیام نارضایی بدهند با وی ملاقات کنند و دشمنان به او نیاز دارند تا با حمله به وی از نردبام قدرت بالا بروند. ریشه حمله به وی در آستانهٔ هر انتخابات تلاش برای بسیج نیروهاست.

تنها منفذ؟

البته پس از شکست جنبش سبز در وادار کردن حکومت به ابطال انتخابات ۸۸، هنوز برخی معتقدند که اصلاح‌طلبان و عمل‌گرایان تنها منفذ تغییر در حکومت هستند، اما تجربهٔ شکست‌خورده دولت خاتمی (ائتلافی از اصلاح‌طلبان و عمل‌گرایان) و درسی که اقتدارگرایان از آن دوره گرفتند خلاف این دیدگاه را گواهی می‌دهد. از سوی دیگر اصلاح‌طلبان ممکن است پایگاه اجتماعی داشته باشند ولی این پایگاه برای گرفتن سهمی از قدرت کافی نیست. این سازمان و رسانه است که پایگاه اجتماعی را به قدرت سیاسی ترجمه می‌کنند. اقتدارگرایان همهٔ راه‌ها را برای سازمان‌دهی و راه‌اندازی رسانه برای بسیج اجتماعی توسط اصلاح‌طلبان بسته‌اند.

ترس از تکرار دوم خرداد که هنوز بسیاری از اقتدارگرایان را مثل خوره می‌خورد موجب ترس حکومت از نامزدی یکی از اصلاح‌طلبان یا عمل‌گرایان وفادار به جمهوری اسلامی است. این ترس البته ترس بیهوده‌ای است، چون اصلاح‌طلبان و عمل‌گرایان در آن دوره بخشی از دستگاه‌های دولتی را در اختیار داشتند، رسانه داشتند و می‌توانستند از درون بر حکومت فشار بیاورند. خامنه‌ای در سه سال گذشته این پیوند‌ها را قطع کرده است.

رفتن بدون بازگشت

تجربهٔ دوم خرداد به حاکمان نظامی و امنیتی نشان داد که نباید بگذارند کسانی که یک دوره در حکومت بوده‌اند دوباره بدان بازگردند. دردسرهای دورهٔ خاتمی و بعد انتخابات ۸۸ برای آنها درس‌آموز بوده است. از همین جهت در سال‌های بعد از انتخابات دهم تلاش شد آخرین مواضع هاشمی رفسنجانی فتح شود و او دیگر جای پایی در حکومت نداشته باشد (مجمع تشخیص مصلحت سال‌هاست بدون کارکرد شده و تاثیری در فرایند تصمیم‌گیری و اجرا ندارد).

در دو سال پایانی دولت محمود احمدی‌نژاد نیز تلاش شده تیم وی به تدریج تضعیف شود تا نتواند پس از پایان دوره به قدرت بازگردد. زوال ستارهٔ اقبال جبههٔ پایداری (که تلاش کرد حساب خود را از تیم دولت جدا کند) نیز با نزدیک شدن غلامعلی حداد عادل به محمد باقر قالیباف و علی اکبر ولایتی و شکایت روح الله حسینیان از این موضوع (تابناک، ۲۹ آذر ۱۳۹۱) به روشنی آشکار می‌شود.

--------------------------------------------------------------
نظرات مطرح در اینجا الزاما بازتاب دیدگاه رادیوفردا نیست.