فرید زولاند به جرات پرکارترین آهنگساز حرفهای حال حاضر موسیقی پاپ ایران است که همچنان کارهایش با ترانههایی از ترانهسرایان سرشناس و خوانندگان نامدار میدرخشد.
او اما در این سالها با جوانان هم همکاریهایی داشته که از نمونههای موفق این همکاریها میتوان به آلبومهای «سیمرغ» و «باغ بنفش» اشاره کرد. آقای زولاند هم این روزها با آمدن تکنولوژیهای جدید و دانلود سریع آهنگهایش، همچون دیگر خوانندگان احساس ناامنی میکند. اما با حضور در برنامه «صبحانه با خبر» رادیوفردا از امیدواریها و کارهای تازهاش گفته است. او همچنین در این گفتوگو گریزی هم به خاطرات گذشته زده است:
فرید زولاند: من در حال حاضر چند آهنگ برای گوگوش آماده کردهام که انشاءالله از مسافرت اروپا برگردند به لسآنجلس این کارها را که یکیاش ضبط شده بقیهاش را ضبط کنیم. قراردادی هم با آقای داریوش منعقد کردهام برای آلبوم معروف صفر که تا حالا بیرون نیامده، کلی معروف شده است. انشاءالله آن هم به ثمر برسد و ایشان هم در مسافرت اروپا هستند و تورشان با آقای فرامرز اصلانی است. انشاءالله برمی گردند با هم شروع میکنیم که بتوانیم برای عید اگر خدا بخواهد و اگر نکتهبینی و نکتهسنجی من و داریوش و شعرایی که در این آلبوماند اجازه دهد این آلبوم را خود آقای داریوش منتشر کند.
گیر این آلبوم چیزی نبود. یک مقدار از کارها را ترکیباتش را عوض کردیم. داریوش میخواست یک آلبوم دیگر بیرون بدهد و آن آلبوم را داد. چند تا آهنگ آلبوم صفر را به آنجا منتقل کرد. آلبوم معجزه خاموش. ما مجبور هستیم که کارهای جدید انجام دهیم که این آلبوم تکمیل شود. آن کارها انجام شده و به مرحله ضبط رسیده. اما شما میدانید که من با داریوش یک رابطه مخصوص دارم و رفیق بسیار خوب من است. از نظر همکاری هم میدانید که بهترین کارهای من و داریوش، مال ما دو نفر است.
بله. شقایق. بیهمگان به سر شود. قلندر. نازنین. حادثه، آهای مردم دنیا، حساب بکنم زیاد میشود.
خودش میگوید دیشب من تو را خواندم. میگویم چطور؟ میگوید از ۲۵ تا آهنگ که خواندم ۱۵ تایش مال تو بود.
من یا شاعرهایی مثل اردلان سرفراز، ایرج جنتی عطایی و شهیار قنبری کسانی نیستیم که کارمان تاریخ مصرف داشته باشد. اگر ببینید آهنگهایی که ما داریم سی تا چهل سال حرفش نو بوده برای مردم خاطره بوده و برای مردم دلچسب و دلپذیر بوده. به چه خاطر؟ برای این که ما برای لحظه فکر نمیکنیم. زندگی ما چه از نظر سیاسی و چه از نظر اجتماعی در داخل و خارج هیچ تغییری نکرده است. تنها تغییری که کرده این است که مردم مخصوصا طبقه جوان بیشتر در تلاشاند که به آزادیشان برسند، به آن آرزوهایی که برای مملکتشان دارند به آنجا برسند. تمام ترانههایی که ما کار میکنیم و من کار میکنم اجتماعی است و دقیقا همین خواسته است که خواسته قلبی هم شاعر و هم آهنگساز و هم خواننده است.
من این قابلیت را داشتم که کارم موفق باشد. البته یک مقدار با مطالعه بوده. مثلا کارهایی که من با روانشاد هایده کردم یا معین و یا خوانندههایی که رگههای ایرانیخوانی دارند موفق بوده و دستگاههایی که کار کردهام آنها را کوشش کردم بشناسم و بدانم چیست. بدون مطالعه کار نکردم. هم در مورد پاپ که برای خانم گوگوش و آقای داریوش و ابی و اینها کار کردم.
بله. امروز جهان روز به روز کوچکتر میشود. موسیقی به هم نزدیک شده و ورلد موزیک که ترکیبی از موسیقیهای کشورهای مختلف است از هندوستان، اسپانیا، موسیقی عربی و ایرانی، اینها هرکدام از سازهای محلی استفاده میکنند. اینها ورلد موزیک است که همه استفاده میکنند و من هم این سبک را خیلی دوست دارم کار کنم و کار میکنم. ولی کارهایی که رگههای ایرانی دارد مثل «شانههایت» و «سفر» اینها تمام در دستگاههای ایرانی است که در بعضیهایش ربع پرده را هم استفاده کردیم. منتهی مسئلهای که هست امروز سبکهای مختلف هست و سبکهایی مثل رپ و هاوس و اینها را هم استفاده میکنم. مخصوصا الان که با یک سری از جوانها کار میکنم. منتها هر فرمی که کار میکنم امضای خودم باید پای کارم باشد.
من که دوازده سالم بود از افغانستان آمدم ایران و در آنجا من دوستان بسیار نازنینی داشتم مثل خانواده شهبال شبپره و شهرام شبپره که با من بسیار نزدیک بودند و خانوادههای دیگر که واقعا دوستشان دارم و تا امروز هم جزء خانواده خودم بودند و در ایران این قدر به من محبت کردند که ایران جزء وجود من است. من پانزده سالم بود که یادم است با شهبال جان میرفتیم آنجا برنامه داشتند. مرحوم فرهاد میخواند. من میرفتم آنجا و موسیقی گوش میدادم. خب جوان بودیم و به اصطلاح امروزیها عشق و حال خودمان را داشتیم. کوچینی جایی شده بود برای جوانهایی که در کار موسیقی بودند مثل شهداد روحانی و آرمیک و تمام بچههایی که بودند مثلا آقای حسن شماعیزاده میآمدند در آنجا و در رفت و آمد بودند. تبادل نظر میکردیم و حرف میزدیم. سیدیهایشان را میگذاشتند. آن موقع من آهنگ نمیساختم. بعد من یک آهنگ ساختم. اردلان نازنین به من گفت فرید من از کار تو این طور که شروع کردی خوشم میآید. گرچه من سنم کوچک بود هیچ وقت به روی من نیاورد و مرا بزرگ حساب میکرد و این جرات را به من داده بود. بعد آن شعر «بهت» را «توی بهت چشم من درد ناباوری است» با غزل «انگار با من از همه کس آشناتری» آن را...
بله، بله... لطف کرد داد به من و من روی اینها کار کردم که با صدای ستار پخش شد. هیچ یادم نمیرود که وقتی رفتم پیش رئیس کمپانی که میخواست با من قرارداد ببندد گفت: من با ایشان قرارداد نمیبندم. اردلان گفت: چرا؟! گفت: چون ایشان به سن بلوغ نرسیده نمیتوانم قرارداد ببندم. که بالاخره اردلان گفت من امضا میکنم که ما این کار را به آن شرکت واگذار کردیم که همین آقای بیبی یان بودند که الان هم در لسآنجلس زندگی میکنند. هیچ یادم نمیرود که دو ماه بعد اردلان لطف کرد زنگ زد که برویم پیش آقای بیبی یان، شرکت آپولون بود اسمش آن موقع، گفت شرکت آپولون ما را دعوت کرده کاری با ما دارند. رفتیم آنجا، ضمن تشکر گفت که این آهنگ شهرت خوبی گرفته و اینها و به هر کدام از ما ۵ هزار تومان که پول خیلی زیادی بود، جایزه دادند. و خب در مرحله اول کاری تشویق خوبی بود و هیچ یادم نمیرود که ایشان به من گفت تو از اینجا میروی کارت خوب است و ممکن است زیاد پشتت را بگیرند و اذیتت کنند تو گوش نده به کسی و فقط کارت را انجام بده.
منوچهر بیبی یان. بله. ما هم این را آویزه گوشمان کردیم تا به امروز. بسیار بسیار کارهایی که انجام میدهیم مثل همین شقایق که آن موقع جلوگیری میکردند از بعضی کلمات و با چه شور و شوقی میرفتیم و ناامید میشدیم، ناراحت برمیگشتیم که تصویب شد یا تصویب نشد. منتها آنجا دست روی کلماتی میگذاشتند مثلا میگفتند زندان ننویسید. اردلان هم خب شاعری است که میداند چه کار کند و زندان را تبدیل میکرد به گلخانههای بیکسی، حرفمان را آن طور که بود با مخاطبانمان میزدیم.
چرا. مسائلی پیش آمد که ما را صدا زدند و البته رفتارشان بسیار انسانی بود و گفتند که آقا شما این کلمات را استفاده نکنید. منتها ترس و لرزی ما داشتیم آن موقع ساواکی بود، مثل ساوامای امروز جانی نبود. میگفتند خب شما از این حرکات نکنید. بعد ما کار خودمان را میکردیم. چون ما جماعت خودمان تشنه آزادی بیشتر بودیم. ناگفته نماند که آدم این قدر شرف داشته باشد که این حرف را بزند که در رژیم گذشته واقعا آزادی به معنای مطلق نبود، اما به معنای این که ملت آزاد زندگی کنند و آزاد لباس بپوشند و آزاد انتخاب کنند بود فقط مسائل سیاسی و اینها را زیاد دوست نداشتند. اصلا دوست نداشتند که دخالتی شود. آن موقع ایرانی در هر مملکتی که میرفت از عزت خاصی برخوردار بود. من خودم یادم نمیرود سال ۱۹۷۶ بود رفتم لندن و وقتی با خانواده و دوستان که ایرانی بودند وارد میشدیم فکر میکردند من ایرانی هستم که آن موقع من پاسپورت ایرانی نداشتم بعدش وارد مغازه که میشدیم تعظیم میکردند. حالا ببینید با پاسپورت ایرانی چه کار میکنند! ما هم درست فکر میکردیم و هم غلط فکر میکردیم. چون با طناب خودمان خودمان را دار زدند. یعنی اکثر کسانی که در ترانه بودند. ما البته آن وظیفه وجدانی خودمان را انجام دادیم. چه ترانهسراها، چه آهنگسازها و چه خوانندههایی که در آن موقع بودند. خب مثلا داریوش پیشقدم همه اینها بود. چون داریوش را به خاطر این مسائل گرفته بودند. که من بعدا هم فهمیدم که داستان ساواک از دستورهای حکومتی بسیار جدا بوده. مثل آیاسآی پاکستان که اصلا خودش برای خودش یک دولت در دولت است. داستانها بسیار زیاد است. اتفاقا خیلی دلم میخواهد که چند سال دیگر اگر خداوند متعال فرصت بدهد این چیزها را که دیدیم با سندهایی که داریم بنویسم.
اول این که من یکی از خوشبختترین آهنگسازهایی هستم که توانستهام به صورت متواتر با اردلان عزیز که من بزرگشده دستش هستم، با ایرج جنتی عطایی عزیز و با شهیار قنبری نازنین، با این سه نفر، تنها آهنگسازی هستم که این قدر کار دارم. اگر کسی هم کار کرده باشد ممکن است جستهگریخته و یکی دو تا باشد. ولی من همین جور متواتر با آنها از گذشته کار کردهام. جالب این است که من تا شعر را طوری حفظ نکنم که فکر کنم اگر من یک روز شاعر بودم، این هم نصیحت پدرم بود گفتند که وقتی که شما یک شعر میگیرید طوری باید رویش کار کنید که اگر خودت شاعر بودی آن شعر را میگفتی. بعد آن موقع میتوانی کار درست را رویش انجام دهی. من نسبت به این سه نفر نازنین رابطههای خاص خودم را با کلمات و ترانههایشان دارم. خب هر سه تای این نازنین ترانهسرایی که ترانهسرایی نوین ایران به دست آنها پایهگذاری شده با آن «قصه دو ماهی» من یک رابطه خاصی با ترانههای هر کدامشان داشتم. همان جوری که میبینید من در «نون و پنیر و سبزی» و «عطر تو»، «بیهمگان به سر شود» مثلا با شهیار قنبری با ایرج نازنین همین جور مثل «گریه نکن»، «شبشکن»، «چکاوک» و «یاور همیشه مومن» و با اردلان عزیز مثل «قلندر»، «شقایق» و «ستاره دنبالهدار» و... بعضی اوقات که اردلان از ترانههایش میگوید که من در چه حالی بودم که این شعر را گفتم، من یکهو فکر میکنم یک حال مشابهی داشتم که این شعرها را این جوری درک کردم. من دوست دارم با ترانهسرایی که کار میکنم کلمهای را بپرسم و منظور را بدانم و بعد کار کنم. بعضی اوقات شده که نمیدانستم که مثلا معنی کلمه «سترون» چیست. زنگ زدم به ایرج نازنین، که ایرج جان معنی این کلمه چیست، او هم گفت نازا یا آسمانی که ابرش سیاه است و اصلا نمیبارد و معنیاش این است.
بله. بله.
گفتوگوی محمد ضرغامی با فرید زولاند
Your browser doesn’t support HTML5
او اما در این سالها با جوانان هم همکاریهایی داشته که از نمونههای موفق این همکاریها میتوان به آلبومهای «سیمرغ» و «باغ بنفش» اشاره کرد. آقای زولاند هم این روزها با آمدن تکنولوژیهای جدید و دانلود سریع آهنگهایش، همچون دیگر خوانندگان احساس ناامنی میکند. اما با حضور در برنامه «صبحانه با خبر» رادیوفردا از امیدواریها و کارهای تازهاش گفته است. او همچنین در این گفتوگو گریزی هم به خاطرات گذشته زده است:
- رادیوفردا: آقای زولاند، از کارهای تازهتان چه خبر؟ چون میدانم شنوندگان ما منتظرند ببینند فرید زولاند تازهترین آثارش با صدای چه خوانندههایی به بازار میآید تا بعد برویم یک مقدار گریزی بزنیم به گذشته.
فرید زولاند: من در حال حاضر چند آهنگ برای گوگوش آماده کردهام که انشاءالله از مسافرت اروپا برگردند به لسآنجلس این کارها را که یکیاش ضبط شده بقیهاش را ضبط کنیم. قراردادی هم با آقای داریوش منعقد کردهام برای آلبوم معروف صفر که تا حالا بیرون نیامده، کلی معروف شده است. انشاءالله آن هم به ثمر برسد و ایشان هم در مسافرت اروپا هستند و تورشان با آقای فرامرز اصلانی است. انشاءالله برمی گردند با هم شروع میکنیم که بتوانیم برای عید اگر خدا بخواهد و اگر نکتهبینی و نکتهسنجی من و داریوش و شعرایی که در این آلبوماند اجازه دهد این آلبوم را خود آقای داریوش منتشر کند.
- من یادم هست ایران بودم و این آلبوم صفر صحبتش بود، یک دوستی داشتم طرفدار داریوش بود و به من میگفت این آلبوم صفر بیاید کولاک میشود و هنوز صفر به بازار نیامده. گیر این آلبوم چیست؟
گیر این آلبوم چیزی نبود. یک مقدار از کارها را ترکیباتش را عوض کردیم. داریوش میخواست یک آلبوم دیگر بیرون بدهد و آن آلبوم را داد. چند تا آهنگ آلبوم صفر را به آنجا منتقل کرد. آلبوم معجزه خاموش. ما مجبور هستیم که کارهای جدید انجام دهیم که این آلبوم تکمیل شود. آن کارها انجام شده و به مرحله ضبط رسیده. اما شما میدانید که من با داریوش یک رابطه مخصوص دارم و رفیق بسیار خوب من است. از نظر همکاری هم میدانید که بهترین کارهای من و داریوش، مال ما دو نفر است.
- بله. فکر میکنم شاهکارش «یاور همیشه مومن» است.
بله. شقایق. بیهمگان به سر شود. قلندر. نازنین. حادثه، آهای مردم دنیا، حساب بکنم زیاد میشود.
- بله شما این قدر کارهای قشنگ با داریوش دارید...
خودش میگوید دیشب من تو را خواندم. میگویم چطور؟ میگوید از ۲۵ تا آهنگ که خواندم ۱۵ تایش مال تو بود.
- البته من نمیدانم فضای آلبوم صفر چه طور است. با توجه به این که چند سال از تولید این آلبوم و ترانههایش میگذرد آیا فکر نمیکنید اینها با فضای ذهنی امروز جامعه ایران ناهمخوان باشد؟
من یا شاعرهایی مثل اردلان سرفراز، ایرج جنتی عطایی و شهیار قنبری کسانی نیستیم که کارمان تاریخ مصرف داشته باشد. اگر ببینید آهنگهایی که ما داریم سی تا چهل سال حرفش نو بوده برای مردم خاطره بوده و برای مردم دلچسب و دلپذیر بوده. به چه خاطر؟ برای این که ما برای لحظه فکر نمیکنیم. زندگی ما چه از نظر سیاسی و چه از نظر اجتماعی در داخل و خارج هیچ تغییری نکرده است. تنها تغییری که کرده این است که مردم مخصوصا طبقه جوان بیشتر در تلاشاند که به آزادیشان برسند، به آن آرزوهایی که برای مملکتشان دارند به آنجا برسند. تمام ترانههایی که ما کار میکنیم و من کار میکنم اجتماعی است و دقیقا همین خواسته است که خواسته قلبی هم شاعر و هم آهنگساز و هم خواننده است.
- آقای زولاند، خود شما بیشتر در چه سبکی کار میکنید؟ چون موسیقی پاپ ایران به ویژه دهه هفتاد میلادی به نوعی تحت تاثیر مثلا موسیقی فانک قرار دارد و رگههایی از این را در موسیقی پاپ ایران میتوان دید.
من این قابلیت را داشتم که کارم موفق باشد. البته یک مقدار با مطالعه بوده. مثلا کارهایی که من با روانشاد هایده کردم یا معین و یا خوانندههایی که رگههای ایرانیخوانی دارند موفق بوده و دستگاههایی که کار کردهام آنها را کوشش کردم بشناسم و بدانم چیست. بدون مطالعه کار نکردم. هم در مورد پاپ که برای خانم گوگوش و آقای داریوش و ابی و اینها کار کردم.
- مثلا میشود گفت یک حالتی از موسیقی فیوژن در کارهای شما دیده میشود؟
بله. امروز جهان روز به روز کوچکتر میشود. موسیقی به هم نزدیک شده و ورلد موزیک که ترکیبی از موسیقیهای کشورهای مختلف است از هندوستان، اسپانیا، موسیقی عربی و ایرانی، اینها هرکدام از سازهای محلی استفاده میکنند. اینها ورلد موزیک است که همه استفاده میکنند و من هم این سبک را خیلی دوست دارم کار کنم و کار میکنم. ولی کارهایی که رگههای ایرانی دارد مثل «شانههایت» و «سفر» اینها تمام در دستگاههای ایرانی است که در بعضیهایش ربع پرده را هم استفاده کردیم. منتهی مسئلهای که هست امروز سبکهای مختلف هست و سبکهایی مثل رپ و هاوس و اینها را هم استفاده میکنم. مخصوصا الان که با یک سری از جوانها کار میکنم. منتها هر فرمی که کار میکنم امضای خودم باید پای کارم باشد.
- من میخواهم یک مقدار هم اگر اجازه بدهید برگردیم به گذشته چون قطعا برای شنونده ما جذاب است. به ویژه شروع کار شما. شما در ایران تحصیل کردید موسیقی را، اما آشناییتان با دنیای موسیقی پاپ و ترانه برمیگردد به برخوردی که با اردلان سرفراز داشتید. میخواهید ما را ببرید به آن سالها به کاباره کوچینی خیابان کاخ یا خیابان فلسطین امروزی.
من که دوازده سالم بود از افغانستان آمدم ایران و در آنجا من دوستان بسیار نازنینی داشتم مثل خانواده شهبال شبپره و شهرام شبپره که با من بسیار نزدیک بودند و خانوادههای دیگر که واقعا دوستشان دارم و تا امروز هم جزء خانواده خودم بودند و در ایران این قدر به من محبت کردند که ایران جزء وجود من است. من پانزده سالم بود که یادم است با شهبال جان میرفتیم آنجا برنامه داشتند. مرحوم فرهاد میخواند. من میرفتم آنجا و موسیقی گوش میدادم. خب جوان بودیم و به اصطلاح امروزیها عشق و حال خودمان را داشتیم. کوچینی جایی شده بود برای جوانهایی که در کار موسیقی بودند مثل شهداد روحانی و آرمیک و تمام بچههایی که بودند مثلا آقای حسن شماعیزاده میآمدند در آنجا و در رفت و آمد بودند. تبادل نظر میکردیم و حرف میزدیم. سیدیهایشان را میگذاشتند. آن موقع من آهنگ نمیساختم. بعد من یک آهنگ ساختم. اردلان نازنین به من گفت فرید من از کار تو این طور که شروع کردی خوشم میآید. گرچه من سنم کوچک بود هیچ وقت به روی من نیاورد و مرا بزرگ حساب میکرد و این جرات را به من داده بود. بعد آن شعر «بهت» را «توی بهت چشم من درد ناباوری است» با غزل «انگار با من از همه کس آشناتری» آن را...
- با صدای ستار...
بله، بله... لطف کرد داد به من و من روی اینها کار کردم که با صدای ستار پخش شد. هیچ یادم نمیرود که وقتی رفتم پیش رئیس کمپانی که میخواست با من قرارداد ببندد گفت: من با ایشان قرارداد نمیبندم. اردلان گفت: چرا؟! گفت: چون ایشان به سن بلوغ نرسیده نمیتوانم قرارداد ببندم. که بالاخره اردلان گفت من امضا میکنم که ما این کار را به آن شرکت واگذار کردیم که همین آقای بیبی یان بودند که الان هم در لسآنجلس زندگی میکنند. هیچ یادم نمیرود که دو ماه بعد اردلان لطف کرد زنگ زد که برویم پیش آقای بیبی یان، شرکت آپولون بود اسمش آن موقع، گفت شرکت آپولون ما را دعوت کرده کاری با ما دارند. رفتیم آنجا، ضمن تشکر گفت که این آهنگ شهرت خوبی گرفته و اینها و به هر کدام از ما ۵ هزار تومان که پول خیلی زیادی بود، جایزه دادند. و خب در مرحله اول کاری تشویق خوبی بود و هیچ یادم نمیرود که ایشان به من گفت تو از اینجا میروی کارت خوب است و ممکن است زیاد پشتت را بگیرند و اذیتت کنند تو گوش نده به کسی و فقط کارت را انجام بده.
- آقای منوچهر بیبی یان به شما گفت؟
منوچهر بیبی یان. بله. ما هم این را آویزه گوشمان کردیم تا به امروز. بسیار بسیار کارهایی که انجام میدهیم مثل همین شقایق که آن موقع جلوگیری میکردند از بعضی کلمات و با چه شور و شوقی میرفتیم و ناامید میشدیم، ناراحت برمیگشتیم که تصویب شد یا تصویب نشد. منتها آنجا دست روی کلماتی میگذاشتند مثلا میگفتند زندان ننویسید. اردلان هم خب شاعری است که میداند چه کار کند و زندان را تبدیل میکرد به گلخانههای بیکسی، حرفمان را آن طور که بود با مخاطبانمان میزدیم.
- هیچ وقت در رژیم گذشته برایتان مشکلی پیش نیامد؟
چرا. مسائلی پیش آمد که ما را صدا زدند و البته رفتارشان بسیار انسانی بود و گفتند که آقا شما این کلمات را استفاده نکنید. منتها ترس و لرزی ما داشتیم آن موقع ساواکی بود، مثل ساوامای امروز جانی نبود. میگفتند خب شما از این حرکات نکنید. بعد ما کار خودمان را میکردیم. چون ما جماعت خودمان تشنه آزادی بیشتر بودیم. ناگفته نماند که آدم این قدر شرف داشته باشد که این حرف را بزند که در رژیم گذشته واقعا آزادی به معنای مطلق نبود، اما به معنای این که ملت آزاد زندگی کنند و آزاد لباس بپوشند و آزاد انتخاب کنند بود فقط مسائل سیاسی و اینها را زیاد دوست نداشتند. اصلا دوست نداشتند که دخالتی شود. آن موقع ایرانی در هر مملکتی که میرفت از عزت خاصی برخوردار بود. من خودم یادم نمیرود سال ۱۹۷۶ بود رفتم لندن و وقتی با خانواده و دوستان که ایرانی بودند وارد میشدیم فکر میکردند من ایرانی هستم که آن موقع من پاسپورت ایرانی نداشتم بعدش وارد مغازه که میشدیم تعظیم میکردند. حالا ببینید با پاسپورت ایرانی چه کار میکنند! ما هم درست فکر میکردیم و هم غلط فکر میکردیم. چون با طناب خودمان خودمان را دار زدند. یعنی اکثر کسانی که در ترانه بودند. ما البته آن وظیفه وجدانی خودمان را انجام دادیم. چه ترانهسراها، چه آهنگسازها و چه خوانندههایی که در آن موقع بودند. خب مثلا داریوش پیشقدم همه اینها بود. چون داریوش را به خاطر این مسائل گرفته بودند. که من بعدا هم فهمیدم که داستان ساواک از دستورهای حکومتی بسیار جدا بوده. مثل آیاسآی پاکستان که اصلا خودش برای خودش یک دولت در دولت است. داستانها بسیار زیاد است. اتفاقا خیلی دلم میخواهد که چند سال دیگر اگر خداوند متعال فرصت بدهد این چیزها را که دیدیم با سندهایی که داریم بنویسم.
- همکاریتان با اردلان سرفراز که به صورت ویژه ادامه دارد و همیشه با او کار کردید، ایرج جنتی عطایی و شهیار قنبری هم از این مسئله جدا نیستند. ویژگیهای این سه ترانهسرا چیست؟
اول این که من یکی از خوشبختترین آهنگسازهایی هستم که توانستهام به صورت متواتر با اردلان عزیز که من بزرگشده دستش هستم، با ایرج جنتی عطایی عزیز و با شهیار قنبری نازنین، با این سه نفر، تنها آهنگسازی هستم که این قدر کار دارم. اگر کسی هم کار کرده باشد ممکن است جستهگریخته و یکی دو تا باشد. ولی من همین جور متواتر با آنها از گذشته کار کردهام. جالب این است که من تا شعر را طوری حفظ نکنم که فکر کنم اگر من یک روز شاعر بودم، این هم نصیحت پدرم بود گفتند که وقتی که شما یک شعر میگیرید طوری باید رویش کار کنید که اگر خودت شاعر بودی آن شعر را میگفتی. بعد آن موقع میتوانی کار درست را رویش انجام دهی. من نسبت به این سه نفر نازنین رابطههای خاص خودم را با کلمات و ترانههایشان دارم. خب هر سه تای این نازنین ترانهسرایی که ترانهسرایی نوین ایران به دست آنها پایهگذاری شده با آن «قصه دو ماهی» من یک رابطه خاصی با ترانههای هر کدامشان داشتم. همان جوری که میبینید من در «نون و پنیر و سبزی» و «عطر تو»، «بیهمگان به سر شود» مثلا با شهیار قنبری با ایرج نازنین همین جور مثل «گریه نکن»، «شبشکن»، «چکاوک» و «یاور همیشه مومن» و با اردلان عزیز مثل «قلندر»، «شقایق» و «ستاره دنبالهدار» و... بعضی اوقات که اردلان از ترانههایش میگوید که من در چه حالی بودم که این شعر را گفتم، من یکهو فکر میکنم یک حال مشابهی داشتم که این شعرها را این جوری درک کردم. من دوست دارم با ترانهسرایی که کار میکنم کلمهای را بپرسم و منظور را بدانم و بعد کار کنم. بعضی اوقات شده که نمیدانستم که مثلا معنی کلمه «سترون» چیست. زنگ زدم به ایرج نازنین، که ایرج جان معنی این کلمه چیست، او هم گفت نازا یا آسمانی که ابرش سیاه است و اصلا نمیبارد و معنیاش این است.
- شعری که برای داریوش بود؟
بله. بله.