برنامه این هفته را به بررسی مفاهیمی اختصاص دادهایم که عطاءالله مهاجرانی، از چهرههای اصلاحطلب و از وزرای پیشین محمد خاتمی، در نشست بررسی ویراست دوم منشور جنبش سبز ایراد کرده است، مفاهیمی که در چند روز اخیر مباحث مختلفی را در میان فعالان جنبش سبز برانگیخته است.
این چهره اصلاحطلب ساکن لندن در این نشست با نگاهی به منشور جنبش سبز که از سوی میرحسین موسوی و مهدی کروبی امضا شده توضیح میدهد که جنبش سبز بیهیچ تردیدی در پی اصلاح است و نه دگرگونیهای بنیادی.
عطاءالله مهاجرانی: به نظرم میرسد که منشور جنبش سبز که مطرح شد، انتخابی که میکند، انتخاب اصلاح هست. در واقع منشور، در ویرایش دومش میخواهد پاسخ بدهد که ملت ایران و جنبش سبز بر سر این دو راهی کدام راه را انتخاب خواهند کرد؟ راه انقلابی، یعنی راه تغییر نظام، تغییر قانون اساسی، تغییر حاکمان از صدر تا هر جایی که ضرورت پیدا کند؟ این یک راه انقلابی است که بایستی تغییر داد.
یک راه دیگر هم این است که ما راه اصلاح را انتخاب میکنیم. راهی که در ویرایش دوم منشور انتخاب شده است، راه اصلاح است.
منتقدان چنین دیدگاهی در برابر، معتقدند که چنین تاکیدی نه اساسا قابل پیشبینی است و نه از نظر مفاهیم جامعهشناختی مدرن، میتوان گفت که مرز انقلاب و اصلاح در نقطه مشخصی قابل تفکیک است.
مهرداد مشایخی، استاد جامعهشناسی دانشگاه جورجتاون: عرض کنم ده سال است که من در مقالاتم اعلام کردهام که به این دوگانه مصنوعی و کاذبی به نام اصلاح از یک سو، و انقلاب از سوی دیگر باور ندارم.
فکر میکنم این یک نوع ساده کردن جهان سیاسی است. چرا که شما اساسا نمیتوانید مرز بین اصلاح و انقلاب را خطکشی کنید. من فکر میکنم آقای مهاجرانی در این زمینه هم باز هم همان ثنویت گذشته و قدیمی را به کار میبرد که انقلاب را با یک انقلاب ضربتی خونین و سرنگونیطلب تعریف میکند.
اما در واقع آن چه که امروز در جنبش سبز نهادینه شده است، مرزبندی با انقلاب نیست، مرزبندی با آن مدل معین از انقلاب است که از گذشته جهان سومی به ما رسیده است.
ولی جنبش سبز با انقلاب به شکل تغییرات ساختاری و آرام و مسالمتآمیز در هیچ جا مرزبندی ندارد. یعنی ما خواهات تحولات ساختاری درعرصه جدایی دین از حکومت، در عرصه اقتصاد، در عرصه دخالت روحانیت، و دستیابی به دموکراسی در مقابل استبداد هستیم. اینها تغییراتی بنیادی و ساختاری هستند.
عطاءالله مهاجرانی، وزیر اسبق وزارت ارشاد، برای اثبات این دیدگاهش که جمهوری اسلامی تنها نیازمند اصلاح است و نه مستحق دگرگونیهای ساختاری، به مقایسه مسئله استقلال در جمهوری اسلامی ایران و مصر میپردازد.
عطاءالله مهاجرانی: رژیم مصر یک رژیم وابسته بود. هیچ کسی در این مورد تردیدی ندارد. حکومت و رژیم ایران حکومت مستقلی است. در یک مقطعی هم اعلام شد که بله، روسها پشت این صحنه هستند و الان کارشناسان روس دارند مشاوره میدهند. خب! پیدا شد که این هم سخن نادرستی بود. اجمالا در مستقل بودن حکومت ایران در قیاس با مصر تردیدی نیست.
این گونه تلقی آقای مهاجرانی از استقلال هم از سوی صاحبنظران مورد نقد واقع شده است.
یکی از آنها، مهرداد درویشپور، جامعهشناس و استاد دانشگاه استکهلم، است که استقلال فاقد دموکراسی را در جامعهشناسی امروز بیارزش میخواند.
مهرداد درویشپور: امروز استقلالطلبی به شرطی ارزشمند است که محصول اراده ملت باشد، یعنی دموکراتیک باشد. امروز استقلالطلبی ارزش برتر نیست. دموکراسیخواهی ارزش برتر است. اگر استقلالطلبی همراه با دیکتاتوری و به معنای انزواجویی و ستیز با جهان باشد، این نوع استقلالطلبی نه به رشد اقتصادی کشور کمک میکند، و نه به گسترش اراده حاکمیت ملی.
این نوع استقلالطلبیها فقط به تحکیم دیکتاتوری در آن کشورها میانجامد. از این نظر حکومتهایی که دموکراتیک نیستند، ولی خیلی مستقلند قدرت سرکوب مردم را بیشتر از خودشان به نمایش میگذارند.
نمونه این ادعا کشور لیبی است. سرکوب مردم در لیبی را با مصر مقایسه کنید. در مصر به علت نزدیک بودن به آمریکا و جهان غرب، این مسئله باعث میشود که سردمداران در سرکوب سیاسی مردم و مخالفان، ناچار بودند به واکنشهای بینالمللی هم توجه کنند. به نمونه لیبی نگاه کنید. حکومت لیبی که سخت مستقل است، هیچ ابایی از سرکوب مردم ندارد. این استقلالطلبی چه ارزشی دارد؟
مهرداد مشایخی، جامعهشناس ساکن واشینگتن، نیز برداشتهایی از نوع برداشت آقای مهاجرانی و افراد مشابه از استقلالطلبی در جهان امروز را مربوط به دورههای سپری شده پیشین میداند.
مهرداد مشایخی: ببینید، اصولا هر ملتی و هر جنبش سیاسی که در پی دموکراسی است، مایل است که خودش را به یک معنی مستقل بداند. منتها به معنی کلی کلمه میخواهد بگوید که من وابسته به کسی نیستم و منافع خودم را خودم تعیین میکنم و تصمیمات خودم را خودم میگیرم.
ولی زمانی هست که شما بر واژه استقلالطلبی تاکید میکنید و میخواهید استقلالطلبی را به مفهوم یک ارزش فائقه و برتر به کار ببرید، در آنجا من باید با دقت بیان کنم که دوره این مبحث به کلی به سر آمده و این مبحث به دوران جنگ سرد برمیگردد.
عطاءالله مهاجرانی در بخش دیگری از بیاناتش در مورد منشور جنبش سبز، به طور مشخص، این منشور را علیه ایالات متحده آمریکا تفسیر میکند.
مهاجرانی: در منشور سبز در یک مورد اشاره شده است که این جنبش با کسانی که به نحوی از انحاء رو به سوی بیگانه دارند یا وابسته به بیگانه هستند، همراه نخواهد بود. در این منشور کسانی که ضد جنبش یا ضد منشور عمل کردهاند، دو چهره مشخص کودتاگران انتخاباتی و وابستگان به سلطهجویان بیگانه هستند. در این میان هیچ تردیدی نیست که مهمترین مشخصه سلطهجویان بیگانه آمریکاست. در واقع اگر ما بخواهیم این تعبیری را که در منشور ذکر شده است تفسیر کنیم، که آن نیروی بیگانه سلطهجویی که سوابق تاریخ ما هم آن را نشان میدهد، همان آمریکاست.
ما در واقع نمونه شاخص دیگری مثل آمریکا، به علت مجموعه شواهد نمیتوانیم پیدا کنیم.
آقای مشایخی، تحلیلگر و نویسنده مقالات متعددی درباره مسائل ایران، در این باره چنین پاسخ میدهد:
بحثی که از سوی آقای مهاجرانی و بخشی از اصلاحطلبان مطرح شده است و مسلما در بخشی از ملیگرایان که بخش سوکولار هستند و یا در میان ملی – مذهبیها هم بازتابی دارد، و آنها هم از این زاویه به آن نگاه میکنند، متاسفانه از نظر من و بخش قابل توجهی از جنبش سیاسی ایران، نگاهی است قدیمی، کهنه، سترون و از نظر سیاسی ما را به قهقرا خواهد برد.
برای این که ما احتیاج داریم که حمایت جهانی را به دست بیاوریم. جنبش سبز میبایست حمایت داخلی مردم ایران و حمایت جهانی را داشته باشد.
قطعا تفکر آقای مهاجرانی و تفکر بخش محافظهکار و قدیمی اصلاحطلبان، ادامه نگرش ضد آمریکایی به معنای تمدنی آن است. بحث من این است که نگاه ما به آمریکا، مثل هر کشور دیگر، نگاهی پراگماتیست و عملگرایانه است. یعنی جایی که منافع ما با منافع آمریکا هم خط و همسوست، بایستی حمایت این کشور را داشته باشیم، و هر جا سیاستی از سوی آمریکا مطرح میشود که با جمعبندی و منافع ما همخوانی ندارد، در مقابلش موضع میگیریم.
چنان چه میبینیم اکثر جوانان ایرانی نگاه مثبتی به غرب و آمریکا دارند.
سراج میردامادی، فعال سیاسی و از اعضای پیشین دفتر تحکیم وحدت هم برخلاف آقای مهاجرانی، برداشت خود را از روحیه تعاملطلب منشور جنبش سبز با جهان، این گونه شرح میدهد:
سراج میردامادی: مفهوم استقلال در منشور جنبش سبز و در ادبیات رهبران جنبش سبز به این معناست که اراده خود مردم ایران است که در سرنوشت سیاسی کشور تعیینکننده است، و نه اراده دول خارجی. حتی باز هم به این معنا نیست که اگر دولتهای خارجی از حقوق بشر در ایران حمایت کردند این مسئله به معنای دخالت خارجی است. آن مفهوم پوسیده و رنگ و رو رفته از استقلال که مد نظر حاکمان جمهوری اسلامی است، در ذهن و در رفتار و گفتار رهبران جنبش سبز وجود ندارد.
مهرداد مشایخی رابطه جنبشهای اجتماعی با کشورهای جهان را نه بر اساس تعاریف به گفته او «کهنه شده»، بلکه بر مبنای منافع ملی میداند.
مهرداد مشایخی: ما این دوره را پشت سر گذاشتهایم. در جهانی که همه چیز به صورت گلوبالیزیشن [جهانی شدن] و جهانی شده پیش رفته است، دیگر استقلال به معنای مفهوم گذشته نیست. بلکه امروز یک نوع وابستگی متقابلی وجود دارد که تمام کشورهای دنیا با همدیگر، تجربه این وابستگی متقابل را دارند.
آن چه که امروز به کشوری قدرت فائقه و برتر عطا میکند، این است که آن کشور چه جایگاهی را در این جهان به هم پیوسته، بهخصوص از نظر اقتصادی، و تصمیمگیری برای منافع ملیاش، اتخاذ کند.
منتها این تصمیمگیری در جهت منافع ملی مثل گذشته نیست که شامل شعار نه شرقی و نه غربی شود، بلکه ممکن است هم رو به شرق و هم رو به غرب داشته باشد و شما بخواهید با نظام جهانی هماهنگ باشید. منتها منافع خودتان را در این نظام جهانی جستجو کنید. چنان چه میبینیم که ترکیه، کره جنوبی، مکزیک و برزیل امروز دارند این کار را میکنند.
عطاالله مهاجرانی در نشست بررسی ویراست دوم منشور جنبش سبز، یکی دیگر از تفاوتهای نظام جمهوری اسلامی با مصر را در سلامت اقتصادی رهبر جمهوری اسلامی ایران و فساد رهبران مصر دانست و همین را ادله دیگری بر بینیازی جمهوری اسلامی به دگرگونیهای بنیادین بیان کرد.
عطاءالله مهاجرانی: نکته دوم که تفاوت ایجاد میکند این است که سادات در مصر، مبارک و خانواده او در واقع نماد فساد اقتصادی در مصر بودند. ولی لااقل خود من که از ابتدای انقلاب در مجلس و دولت بودم و آیتالله خامنهای را میشناسم، به عنوان منتقد ایشان اعلام میکنم که یک نقطه خاکستری- و نه حتی تاریک- در زندگی اقتصادی ایشان و خاندانش نمیشود پیدا کرد.
حالا مسئله آقای احمدینژاد و معاون اولش و آن قضایا به جای خود. ولی برگردیم به شخصی که به عنوان مرکزیت حکومت جمهوری اسلامی در ایران مطرح است. پس کلی فرق میکند و نمیشود یکباره جنبش ایران را مصری کرد.
مجید محمدی، تحلیلگر مسائل سیاسی و جامعهشناس ساکن نیویورک، درباره این بخش از سخنان آقای مهاجرانی میگوید:
من به نظرم در صحبتهای آقای مهاجرانی دو خلط مبحث وجود دارد. نکته اول این که ایشان ولی فقیه را از مجموعه ساختارهایی که مستقیما زیر نظر ولی فقیه اداره میشوند، منفک میکند. اگر امروز در سرتاسر نهادهای حکومتی و دولتی ایران فساد را مشاهده میکنیم، نمیشود فردی را که بر بالای همه این نهادها ایستاده است و مستقیما این نهادها را اداره و حمایت میکند مبرا دانست.
نکته دوم در سخنان آقای مهاجرانی تفکیکی است که ایشان بین زندگی فردی و زندگی عمومی رهبران سیاسی قائل است. این در حالی است که وقتی فردی، یک چهره عمومی است، نمیشود این تفکیک را قائل شد. اگر آقای خامنهای در بسیاری از حوزهها خاصهخرجی میکنند تا افرادی مانند مصباح یزدی و امثالهم مرتبا مداحی ایشان را انجام دهند و هزینههایی را در این مسیر متقبل میشوند، طبعا این هزینهها را از جیب شخصی خودشان خرج نمیکنند، بلکه این هزینهها بخشی از هزینههای عمومی است.
حکومت ایران به دلیل این که حکومتی غیرشفاف است، خصوصا نهادهایی که تحت نظرات رهبری هستند، مشخصا میتوان این حکومت را یک حکومت سراپا فاسد خواند.
منتقدان دیدگاههای مشابه آقای مهاجرانی معتقدند که وقتی که بسیاری از چهرههای اصلاحطلب و حتی محافظهکار در ایران از فسادهای گسترده مالی در ارکان مختلف نظام، سپاه پاسداران، اعضای دولت محمود احمدینژاد و بسیاری از چهرههای اصلی و فرعی نظام جمهوری اسلامی سخن میگویند، در حالی که رهبری این نظام از قدرت مطلقه و بلامنازعی برخوردار است، چگونه میتوان از سلامت رهبر این نظام، به عنوان یک وجه ممیزه با نظامهای دیگر خاورمیانه سخن گفت؟
این چهره اصلاحطلب ساکن لندن در این نشست با نگاهی به منشور جنبش سبز که از سوی میرحسین موسوی و مهدی کروبی امضا شده توضیح میدهد که جنبش سبز بیهیچ تردیدی در پی اصلاح است و نه دگرگونیهای بنیادی.
عطاءالله مهاجرانی: به نظرم میرسد که منشور جنبش سبز که مطرح شد، انتخابی که میکند، انتخاب اصلاح هست. در واقع منشور، در ویرایش دومش میخواهد پاسخ بدهد که ملت ایران و جنبش سبز بر سر این دو راهی کدام راه را انتخاب خواهند کرد؟ راه انقلابی، یعنی راه تغییر نظام، تغییر قانون اساسی، تغییر حاکمان از صدر تا هر جایی که ضرورت پیدا کند؟ این یک راه انقلابی است که بایستی تغییر داد.
یک راه دیگر هم این است که ما راه اصلاح را انتخاب میکنیم. راهی که در ویرایش دوم منشور انتخاب شده است، راه اصلاح است.
منتقدان چنین دیدگاهی در برابر، معتقدند که چنین تاکیدی نه اساسا قابل پیشبینی است و نه از نظر مفاهیم جامعهشناختی مدرن، میتوان گفت که مرز انقلاب و اصلاح در نقطه مشخصی قابل تفکیک است.
مهرداد مشایخی، استاد جامعهشناسی دانشگاه جورجتاون: عرض کنم ده سال است که من در مقالاتم اعلام کردهام که به این دوگانه مصنوعی و کاذبی به نام اصلاح از یک سو، و انقلاب از سوی دیگر باور ندارم.
فکر میکنم این یک نوع ساده کردن جهان سیاسی است. چرا که شما اساسا نمیتوانید مرز بین اصلاح و انقلاب را خطکشی کنید. من فکر میکنم آقای مهاجرانی در این زمینه هم باز هم همان ثنویت گذشته و قدیمی را به کار میبرد که انقلاب را با یک انقلاب ضربتی خونین و سرنگونیطلب تعریف میکند.
اما در واقع آن چه که امروز در جنبش سبز نهادینه شده است، مرزبندی با انقلاب نیست، مرزبندی با آن مدل معین از انقلاب است که از گذشته جهان سومی به ما رسیده است.
ولی جنبش سبز با انقلاب به شکل تغییرات ساختاری و آرام و مسالمتآمیز در هیچ جا مرزبندی ندارد. یعنی ما خواهات تحولات ساختاری درعرصه جدایی دین از حکومت، در عرصه اقتصاد، در عرصه دخالت روحانیت، و دستیابی به دموکراسی در مقابل استبداد هستیم. اینها تغییراتی بنیادی و ساختاری هستند.
عطاءالله مهاجرانی، وزیر اسبق وزارت ارشاد، برای اثبات این دیدگاهش که جمهوری اسلامی تنها نیازمند اصلاح است و نه مستحق دگرگونیهای ساختاری، به مقایسه مسئله استقلال در جمهوری اسلامی ایران و مصر میپردازد.
عطاءالله مهاجرانی: رژیم مصر یک رژیم وابسته بود. هیچ کسی در این مورد تردیدی ندارد. حکومت و رژیم ایران حکومت مستقلی است. در یک مقطعی هم اعلام شد که بله، روسها پشت این صحنه هستند و الان کارشناسان روس دارند مشاوره میدهند. خب! پیدا شد که این هم سخن نادرستی بود. اجمالا در مستقل بودن حکومت ایران در قیاس با مصر تردیدی نیست.
این گونه تلقی آقای مهاجرانی از استقلال هم از سوی صاحبنظران مورد نقد واقع شده است.
یکی از آنها، مهرداد درویشپور، جامعهشناس و استاد دانشگاه استکهلم، است که استقلال فاقد دموکراسی را در جامعهشناسی امروز بیارزش میخواند.
مهرداد درویشپور: امروز استقلالطلبی به شرطی ارزشمند است که محصول اراده ملت باشد، یعنی دموکراتیک باشد. امروز استقلالطلبی ارزش برتر نیست. دموکراسیخواهی ارزش برتر است. اگر استقلالطلبی همراه با دیکتاتوری و به معنای انزواجویی و ستیز با جهان باشد، این نوع استقلالطلبی نه به رشد اقتصادی کشور کمک میکند، و نه به گسترش اراده حاکمیت ملی.
این نوع استقلالطلبیها فقط به تحکیم دیکتاتوری در آن کشورها میانجامد. از این نظر حکومتهایی که دموکراتیک نیستند، ولی خیلی مستقلند قدرت سرکوب مردم را بیشتر از خودشان به نمایش میگذارند.
نمونه این ادعا کشور لیبی است. سرکوب مردم در لیبی را با مصر مقایسه کنید. در مصر به علت نزدیک بودن به آمریکا و جهان غرب، این مسئله باعث میشود که سردمداران در سرکوب سیاسی مردم و مخالفان، ناچار بودند به واکنشهای بینالمللی هم توجه کنند. به نمونه لیبی نگاه کنید. حکومت لیبی که سخت مستقل است، هیچ ابایی از سرکوب مردم ندارد. این استقلالطلبی چه ارزشی دارد؟
مهرداد مشایخی، جامعهشناس ساکن واشینگتن، نیز برداشتهایی از نوع برداشت آقای مهاجرانی و افراد مشابه از استقلالطلبی در جهان امروز را مربوط به دورههای سپری شده پیشین میداند.
مهرداد مشایخی: ببینید، اصولا هر ملتی و هر جنبش سیاسی که در پی دموکراسی است، مایل است که خودش را به یک معنی مستقل بداند. منتها به معنی کلی کلمه میخواهد بگوید که من وابسته به کسی نیستم و منافع خودم را خودم تعیین میکنم و تصمیمات خودم را خودم میگیرم.
ولی زمانی هست که شما بر واژه استقلالطلبی تاکید میکنید و میخواهید استقلالطلبی را به مفهوم یک ارزش فائقه و برتر به کار ببرید، در آنجا من باید با دقت بیان کنم که دوره این مبحث به کلی به سر آمده و این مبحث به دوران جنگ سرد برمیگردد.
عطاءالله مهاجرانی در بخش دیگری از بیاناتش در مورد منشور جنبش سبز، به طور مشخص، این منشور را علیه ایالات متحده آمریکا تفسیر میکند.
مهاجرانی: در منشور سبز در یک مورد اشاره شده است که این جنبش با کسانی که به نحوی از انحاء رو به سوی بیگانه دارند یا وابسته به بیگانه هستند، همراه نخواهد بود. در این منشور کسانی که ضد جنبش یا ضد منشور عمل کردهاند، دو چهره مشخص کودتاگران انتخاباتی و وابستگان به سلطهجویان بیگانه هستند. در این میان هیچ تردیدی نیست که مهمترین مشخصه سلطهجویان بیگانه آمریکاست. در واقع اگر ما بخواهیم این تعبیری را که در منشور ذکر شده است تفسیر کنیم، که آن نیروی بیگانه سلطهجویی که سوابق تاریخ ما هم آن را نشان میدهد، همان آمریکاست.
ما در واقع نمونه شاخص دیگری مثل آمریکا، به علت مجموعه شواهد نمیتوانیم پیدا کنیم.
آقای مشایخی، تحلیلگر و نویسنده مقالات متعددی درباره مسائل ایران، در این باره چنین پاسخ میدهد:
بحثی که از سوی آقای مهاجرانی و بخشی از اصلاحطلبان مطرح شده است و مسلما در بخشی از ملیگرایان که بخش سوکولار هستند و یا در میان ملی – مذهبیها هم بازتابی دارد، و آنها هم از این زاویه به آن نگاه میکنند، متاسفانه از نظر من و بخش قابل توجهی از جنبش سیاسی ایران، نگاهی است قدیمی، کهنه، سترون و از نظر سیاسی ما را به قهقرا خواهد برد.
برای این که ما احتیاج داریم که حمایت جهانی را به دست بیاوریم. جنبش سبز میبایست حمایت داخلی مردم ایران و حمایت جهانی را داشته باشد.
قطعا تفکر آقای مهاجرانی و تفکر بخش محافظهکار و قدیمی اصلاحطلبان، ادامه نگرش ضد آمریکایی به معنای تمدنی آن است. بحث من این است که نگاه ما به آمریکا، مثل هر کشور دیگر، نگاهی پراگماتیست و عملگرایانه است. یعنی جایی که منافع ما با منافع آمریکا هم خط و همسوست، بایستی حمایت این کشور را داشته باشیم، و هر جا سیاستی از سوی آمریکا مطرح میشود که با جمعبندی و منافع ما همخوانی ندارد، در مقابلش موضع میگیریم.
چنان چه میبینیم اکثر جوانان ایرانی نگاه مثبتی به غرب و آمریکا دارند.
سراج میردامادی، فعال سیاسی و از اعضای پیشین دفتر تحکیم وحدت هم برخلاف آقای مهاجرانی، برداشت خود را از روحیه تعاملطلب منشور جنبش سبز با جهان، این گونه شرح میدهد:
سراج میردامادی: مفهوم استقلال در منشور جنبش سبز و در ادبیات رهبران جنبش سبز به این معناست که اراده خود مردم ایران است که در سرنوشت سیاسی کشور تعیینکننده است، و نه اراده دول خارجی. حتی باز هم به این معنا نیست که اگر دولتهای خارجی از حقوق بشر در ایران حمایت کردند این مسئله به معنای دخالت خارجی است. آن مفهوم پوسیده و رنگ و رو رفته از استقلال که مد نظر حاکمان جمهوری اسلامی است، در ذهن و در رفتار و گفتار رهبران جنبش سبز وجود ندارد.
مهرداد مشایخی رابطه جنبشهای اجتماعی با کشورهای جهان را نه بر اساس تعاریف به گفته او «کهنه شده»، بلکه بر مبنای منافع ملی میداند.
مهرداد مشایخی: ما این دوره را پشت سر گذاشتهایم. در جهانی که همه چیز به صورت گلوبالیزیشن [جهانی شدن] و جهانی شده پیش رفته است، دیگر استقلال به معنای مفهوم گذشته نیست. بلکه امروز یک نوع وابستگی متقابلی وجود دارد که تمام کشورهای دنیا با همدیگر، تجربه این وابستگی متقابل را دارند.
آن چه که امروز به کشوری قدرت فائقه و برتر عطا میکند، این است که آن کشور چه جایگاهی را در این جهان به هم پیوسته، بهخصوص از نظر اقتصادی، و تصمیمگیری برای منافع ملیاش، اتخاذ کند.
منتها این تصمیمگیری در جهت منافع ملی مثل گذشته نیست که شامل شعار نه شرقی و نه غربی شود، بلکه ممکن است هم رو به شرق و هم رو به غرب داشته باشد و شما بخواهید با نظام جهانی هماهنگ باشید. منتها منافع خودتان را در این نظام جهانی جستجو کنید. چنان چه میبینیم که ترکیه، کره جنوبی، مکزیک و برزیل امروز دارند این کار را میکنند.
عطاالله مهاجرانی در نشست بررسی ویراست دوم منشور جنبش سبز، یکی دیگر از تفاوتهای نظام جمهوری اسلامی با مصر را در سلامت اقتصادی رهبر جمهوری اسلامی ایران و فساد رهبران مصر دانست و همین را ادله دیگری بر بینیازی جمهوری اسلامی به دگرگونیهای بنیادین بیان کرد.
عطاءالله مهاجرانی: نکته دوم که تفاوت ایجاد میکند این است که سادات در مصر، مبارک و خانواده او در واقع نماد فساد اقتصادی در مصر بودند. ولی لااقل خود من که از ابتدای انقلاب در مجلس و دولت بودم و آیتالله خامنهای را میشناسم، به عنوان منتقد ایشان اعلام میکنم که یک نقطه خاکستری- و نه حتی تاریک- در زندگی اقتصادی ایشان و خاندانش نمیشود پیدا کرد.
حالا مسئله آقای احمدینژاد و معاون اولش و آن قضایا به جای خود. ولی برگردیم به شخصی که به عنوان مرکزیت حکومت جمهوری اسلامی در ایران مطرح است. پس کلی فرق میکند و نمیشود یکباره جنبش ایران را مصری کرد.
مجید محمدی، تحلیلگر مسائل سیاسی و جامعهشناس ساکن نیویورک، درباره این بخش از سخنان آقای مهاجرانی میگوید:
من به نظرم در صحبتهای آقای مهاجرانی دو خلط مبحث وجود دارد. نکته اول این که ایشان ولی فقیه را از مجموعه ساختارهایی که مستقیما زیر نظر ولی فقیه اداره میشوند، منفک میکند. اگر امروز در سرتاسر نهادهای حکومتی و دولتی ایران فساد را مشاهده میکنیم، نمیشود فردی را که بر بالای همه این نهادها ایستاده است و مستقیما این نهادها را اداره و حمایت میکند مبرا دانست.
نکته دوم در سخنان آقای مهاجرانی تفکیکی است که ایشان بین زندگی فردی و زندگی عمومی رهبران سیاسی قائل است. این در حالی است که وقتی فردی، یک چهره عمومی است، نمیشود این تفکیک را قائل شد. اگر آقای خامنهای در بسیاری از حوزهها خاصهخرجی میکنند تا افرادی مانند مصباح یزدی و امثالهم مرتبا مداحی ایشان را انجام دهند و هزینههایی را در این مسیر متقبل میشوند، طبعا این هزینهها را از جیب شخصی خودشان خرج نمیکنند، بلکه این هزینهها بخشی از هزینههای عمومی است.
حکومت ایران به دلیل این که حکومتی غیرشفاف است، خصوصا نهادهایی که تحت نظرات رهبری هستند، مشخصا میتوان این حکومت را یک حکومت سراپا فاسد خواند.
منتقدان دیدگاههای مشابه آقای مهاجرانی معتقدند که وقتی که بسیاری از چهرههای اصلاحطلب و حتی محافظهکار در ایران از فسادهای گسترده مالی در ارکان مختلف نظام، سپاه پاسداران، اعضای دولت محمود احمدینژاد و بسیاری از چهرههای اصلی و فرعی نظام جمهوری اسلامی سخن میگویند، در حالی که رهبری این نظام از قدرت مطلقه و بلامنازعی برخوردار است، چگونه میتوان از سلامت رهبر این نظام، به عنوان یک وجه ممیزه با نظامهای دیگر خاورمیانه سخن گفت؟