معمر قذافی، پیش از فروریختن آخرین ستون دیکتاتوری ۴۲ ساله لیبی، از لحظه سقوط طرابلس در ۲۲ ماه اوت و گریختن به شهر سرت، تا سقوط سرت در ۲۱ اکتبر و دقایق جان باختن به دست انقلابیون در محله «بوهادی»، شکستن خود را در درون خود شاهد بود و طعم تلخ تحقیر را در فرار روزانه میچشید.
او پیشتر رنگ تحقیر را در چهره شکسته صدام، پس از بیرون کشیدن از حفره پنهانگاهش در تکریت، و مبارک را، خوابیده در دادگاه انقلابیون مصر، دیده بود، اما خود را تافتهای میدید جدا بافته از آنها.
این حدیث مکرر برای دیکتاتورهای مانده نیز تکرار میشود، ولی تا رسیدن زمان سقوط، پرقیچیهای برگمارده بر کار، و میراثخواران چاپلوس، در گوش حاکمان زورگو همان حدیث دروغینی را میخوانند که رغبت شنیدنش را دارند: عاشقی ملت، ماندگاری دولت، شکستن توطئه بیگانگان و تنبیه مخالفان خیانتکار.
اما پیش از رسیدن لحظه نهایی فروپاشی، موشها کشتی شکسته حکومت را ترک میکنند. آنها که زیرکترند زودتر میروند. و دیکتاتور هر روز تنهاتر میشود، و ناتوانتر.
آنها که میمانند یا ابلهاند و خوشخیال، و یا بستگی دمشان به دم خدای کوچکشان آن قدر تنگ است که رهایی را ناممکن میبینند. با این وجود دیکتاتور درهمشکسته، تنها میمیرد.
دیکتاتور بزرگ، دیکتاتور کوچک
دیکتاتورهای کوچک، برخلاف خدایگان بزرگتر، مانند هیتلر و استالین که نه به دنبال کسب مشروعیت بودند و نه پایبند داشتن محبوبیت، در طول حکومت نمایش حمایت مردمی را تدارک میبینند، انتخابات تقلبی برگزار میکنند، و برای حکومت خود مشروعیت قراردادی میخرند، با اعمال زور و پراکندن ترس.
دیکتاتورهای کوچک تسلط کامل بر اوضاع و حکومت مطلق را وظیفه و حق توام خود میدانند. تعجب بزرگ آنها بعد از شکستن این حریم است و خطای بزرگ آنها دست کم گرفتن قدرت خاموش مردمی که سالها حلقه بهگوشان سرسپرده و عاشقان ولایت خود میخواندند.
خیال باطل آنها دمیدن دائمی باد به بیرق حکومت زور و ترس، و ادامه نمایش نقش شیر بر بیرق، به جای اصل آن که مردماند، و ماندگاری ترس در دل مردمی است که از حکومت آنها رنج میبرند.
به پایان رسیدن دیکتاتوری، سرنوشت محتوم است و زمان سقوط دیکتاتور جبر تاریخ است که از پیش تعیین شده. سیاستها و مردم، تنها روشها و ابزار تغییراند.
قذافی تازهترین نمونه از قبیله خدایگان کوچکی بود که جبر تاریخ را تحمل کرد، و تکرار حدیث سقوط را با حقارت پذیرفت. مردم نیز با ناباوری به قدرت خود باور آوردند.
قذافی در دقایقی که با حقارت بر زمین کشیده میشد، با التماس خواستار زنده ماندن بود. این التماس ساکت را در نگاه بیفروغ صدام نیز، سر در دست سربازی که او را از سوراخ بیرون میکشید، دیدهایم. دیکتاتورهای کوچک بزرگنمایی میکنند. کوچکی آنها را بعد از به زیر کشیدنشان آسانتر میتوان اندازه زد.
مفهوم اختناق
میراث یکسان دیکتاتوریهای مدرن، نفی حقوق شهروندی، به بند کشیدن آزادی، انکار حق مخالفت، تعطیل حزبها و رسانهها و منع اجتماعات مردمی و برنامه روزانه آنها انتشار ترس از حکومت است.
اختناق خلاصه عملکرد دیکتاتوری است. در شرایط اختناق، تنها آزادی موجود و ممکن، محدود و منحصر به چاپلوسی است از حاکم زورگو.
در تعریف دیکتاتور، قالبی که توماس جفرسون، رئیس جمهور پیشین و مولف بیانیه استقلال آمریکا، در اواخر قرن هجدهم ساخته، در قرن بیست و یکم همچنان کارساز است.
بنا بر قول جفرسون، دیکتاتور قدرت را در تمام زمینهها منحصر به خود میداند: قدرت قانونگذاری، (صدور حکم حکومتی، در صورت ضرورت، خطاب به قانونگذاران برگزیده و مطیع رهبر)، قدرت اجرایی، قوه قضائیه و همچنین داشتن اختیار زندگی و مرگ و دارایی مردم.
شاید تنها تفاوت حاکمان خودکامه زمان ما با دیکتاتورهای گذشته، تغییر شیوه استفاده از ترور و ترس در حفظ حکومت مطلقه است. دیکتاتورهای گذشته، مخالفان را با توسل به ترور و انهدام جمعی از میان میبردند، و دیکتاتوریهای تازه، ترور را در راه اعمال ترس میان شهروندان، و حفظ اطاعت آنها به کار میگیرند.
در این روند فرسایشی جنگ بین نماد قدرت و صاحبان واقعی آن، دیکتاتور، مردم مطیعنمای ساکت را ضعیف میبیند و قدرت خود را ماندگار.
در یک روند پنهان و همزمان، مردم به ظاهر پراکنده و مطیع، در عین جدایی صفهایشان، همسو میشوند و آماده، حال آن که پل قدرت حاکم هر روز گسستی تازه برمیدارد.
لحظه پیوند ترکهای پل قدرت حاکم، و به هم پیوستن دلهای شکسته، روز شکستن پل و سقوط حکومت ترس و زور، و رهایی مردم از بند را تعیین میکند.
با شکستن هر بت، بت دیگری در صف قرار میگیرد. در بسیاری از دیکتاتوریهای عصر نو، آن چه اجتنابناپذیر مینماید، شکستن حرمت بتها، پیش از به زیر کشیدن آنهاست. تاریخ مصرف دیکتاتوریها به سر آمده، و اکنون تنها نکته مبهم تقدم و تاخر فروپاشی آنهاست.
او پیشتر رنگ تحقیر را در چهره شکسته صدام، پس از بیرون کشیدن از حفره پنهانگاهش در تکریت، و مبارک را، خوابیده در دادگاه انقلابیون مصر، دیده بود، اما خود را تافتهای میدید جدا بافته از آنها.
این حدیث مکرر برای دیکتاتورهای مانده نیز تکرار میشود، ولی تا رسیدن زمان سقوط، پرقیچیهای برگمارده بر کار، و میراثخواران چاپلوس، در گوش حاکمان زورگو همان حدیث دروغینی را میخوانند که رغبت شنیدنش را دارند: عاشقی ملت، ماندگاری دولت، شکستن توطئه بیگانگان و تنبیه مخالفان خیانتکار.
اما پیش از رسیدن لحظه نهایی فروپاشی، موشها کشتی شکسته حکومت را ترک میکنند. آنها که زیرکترند زودتر میروند. و دیکتاتور هر روز تنهاتر میشود، و ناتوانتر.
آنها که میمانند یا ابلهاند و خوشخیال، و یا بستگی دمشان به دم خدای کوچکشان آن قدر تنگ است که رهایی را ناممکن میبینند. با این وجود دیکتاتور درهمشکسته، تنها میمیرد.
دیکتاتور بزرگ، دیکتاتور کوچک
دیکتاتورهای کوچک، برخلاف خدایگان بزرگتر، مانند هیتلر و استالین که نه به دنبال کسب مشروعیت بودند و نه پایبند داشتن محبوبیت، در طول حکومت نمایش حمایت مردمی را تدارک میبینند، انتخابات تقلبی برگزار میکنند، و برای حکومت خود مشروعیت قراردادی میخرند، با اعمال زور و پراکندن ترس.
دیکتاتورهای کوچک تسلط کامل بر اوضاع و حکومت مطلق را وظیفه و حق توام خود میدانند. تعجب بزرگ آنها بعد از شکستن این حریم است و خطای بزرگ آنها دست کم گرفتن قدرت خاموش مردمی که سالها حلقه بهگوشان سرسپرده و عاشقان ولایت خود میخواندند.
خیال باطل آنها دمیدن دائمی باد به بیرق حکومت زور و ترس، و ادامه نمایش نقش شیر بر بیرق، به جای اصل آن که مردماند، و ماندگاری ترس در دل مردمی است که از حکومت آنها رنج میبرند.
به پایان رسیدن دیکتاتوری، سرنوشت محتوم است و زمان سقوط دیکتاتور جبر تاریخ است که از پیش تعیین شده. سیاستها و مردم، تنها روشها و ابزار تغییراند.
قذافی تازهترین نمونه از قبیله خدایگان کوچکی بود که جبر تاریخ را تحمل کرد، و تکرار حدیث سقوط را با حقارت پذیرفت. مردم نیز با ناباوری به قدرت خود باور آوردند.
قذافی در دقایقی که با حقارت بر زمین کشیده میشد، با التماس خواستار زنده ماندن بود. این التماس ساکت را در نگاه بیفروغ صدام نیز، سر در دست سربازی که او را از سوراخ بیرون میکشید، دیدهایم. دیکتاتورهای کوچک بزرگنمایی میکنند. کوچکی آنها را بعد از به زیر کشیدنشان آسانتر میتوان اندازه زد.
مفهوم اختناق
میراث یکسان دیکتاتوریهای مدرن، نفی حقوق شهروندی، به بند کشیدن آزادی، انکار حق مخالفت، تعطیل حزبها و رسانهها و منع اجتماعات مردمی و برنامه روزانه آنها انتشار ترس از حکومت است.
اختناق خلاصه عملکرد دیکتاتوری است. در شرایط اختناق، تنها آزادی موجود و ممکن، محدود و منحصر به چاپلوسی است از حاکم زورگو.
در تعریف دیکتاتور، قالبی که توماس جفرسون، رئیس جمهور پیشین و مولف بیانیه استقلال آمریکا، در اواخر قرن هجدهم ساخته، در قرن بیست و یکم همچنان کارساز است.
بنا بر قول جفرسون، دیکتاتور قدرت را در تمام زمینهها منحصر به خود میداند: قدرت قانونگذاری، (صدور حکم حکومتی، در صورت ضرورت، خطاب به قانونگذاران برگزیده و مطیع رهبر)، قدرت اجرایی، قوه قضائیه و همچنین داشتن اختیار زندگی و مرگ و دارایی مردم.
شاید تنها تفاوت حاکمان خودکامه زمان ما با دیکتاتورهای گذشته، تغییر شیوه استفاده از ترور و ترس در حفظ حکومت مطلقه است. دیکتاتورهای گذشته، مخالفان را با توسل به ترور و انهدام جمعی از میان میبردند، و دیکتاتوریهای تازه، ترور را در راه اعمال ترس میان شهروندان، و حفظ اطاعت آنها به کار میگیرند.
در این روند فرسایشی جنگ بین نماد قدرت و صاحبان واقعی آن، دیکتاتور، مردم مطیعنمای ساکت را ضعیف میبیند و قدرت خود را ماندگار.
در یک روند پنهان و همزمان، مردم به ظاهر پراکنده و مطیع، در عین جدایی صفهایشان، همسو میشوند و آماده، حال آن که پل قدرت حاکم هر روز گسستی تازه برمیدارد.
لحظه پیوند ترکهای پل قدرت حاکم، و به هم پیوستن دلهای شکسته، روز شکستن پل و سقوط حکومت ترس و زور، و رهایی مردم از بند را تعیین میکند.
با شکستن هر بت، بت دیگری در صف قرار میگیرد. در بسیاری از دیکتاتوریهای عصر نو، آن چه اجتنابناپذیر مینماید، شکستن حرمت بتها، پیش از به زیر کشیدن آنهاست. تاریخ مصرف دیکتاتوریها به سر آمده، و اکنون تنها نکته مبهم تقدم و تاخر فروپاشی آنهاست.