نوروز ۸۹ هم از راه رسید و زمستان ۸۸ به پایان. سال گذشته، سال پر فراز و نشیبی در تاریخ ایران زمین بود. سالی که در آن رخدادهایی بی نظیر بر صفحات تاریخ این سرزمین اضافه شد. مانند هر سال در این نوروز نیز رادیو فردا ویژه برنامه هایی را برای شنوندگان و کاربران خود آماده کرده است. گفت و گو با چهره های سرشناس فرهنگی، هنری، اجتماعی و مدنی ایران از جمله آنهاست.
فرامرز اصلانی، نوازنده و آهنگ ساز ایرانی در گفت و گوی نوروزی با رادیو فردا:
این روزها چه کارهایی می کنید، آقای اصلانی؟ شنیدم ...
این روزها؟
بله.
عین دیروزها!
یعنی همچنان...
نوشتن، کنسرت دادن، گیتار زدن و موسیقی گوش کردن.
کار تازه ای ارائه داده اید یا خیال دارید آلبوم جدیدی به بازار بدهید؟
آلبوم جدید من دو سال است که حاضر است. منتها به دلایلی که یک مقدار اشکال بوده در کار، نه از طرف من، از طرف هایی که نمی دانند یک نوع موسیقی را چه جوری عرضه کنند. اینست که خوشبختانه کسانی را پیدا کردم که می دانند این نوع موسیقی چه جور باید بسته بندی شود، چه جور باید عرضه شود و چه جور باید در اختیار کسانی گذاشته شود که دوست دارند گوش بدهند... این است که یک مقدار به تاخیر افتاد. اسم آلبوم «خط سوم» است. مدتهاست که قولش را داده بودم ولی الان همه چیزش آماده است. یک بار برایش جلد درست کردیم منتها جلد را عوض کردیم. چون آن جوری که من دلم می خواست نبود. الان خوشبختانه با کسانی که کار می کنم همه جوان هستند و نبض کار دستشان است و به امید خدا پس از عید، به قول معروف توی پرانتز، ترافیک عید که تمام شد، در اختیار دوستانم قرار بگیرد در بهار.
آیا این خط سوم را می توان بعد دیگری از ترانه سازی شما تلقی کرد؟
شاید این طور باشد. به خاطر محتوایی که در مضمون شعرها هست و سبکی که من همیشه سبک خودم را داشتم، به قول معروف آدم باید بلد باشد آن کاری را که بلد است ارائه دهد، نه اینکه از این شاخه به آن شاخه بپرد. چون توی این سی سال تمام دوستان و نازنینانی که به من لطف داشتند، آن سبک را دوست داشتند، همان سبک است منتها یک مقدار شاخ و برگش زیادتر است. ولی باز می گویم کلام در درجه اول اهمیت دارد و بعد موسیقی.
گفتید که آدم کاری را که بلد است باید انجام دهد. شما علاوه بر موسیقی می دانم که در انگلیس روزنامه نگاری خواندید و مدتی هم کار روزنامه نگاری می کردید. چطور شد که روزنامه نگاری را ول کردید و رفتید به سراغ موسیقی؟
روزنامه نگاری را در حقیقت ول نکرده ام. چون همیشه کار ترجمه و کار نوشتاری می کنم. جسته و گریخته. ولی خب، یکی از چیزهایی که باعث شد من اصلاً روزنامه نگاری بخوانم به خاطر این بود که با واژه سر و کار داشتم. روزنامه نگاری همیشه در متن کار من بوده، منتها نه به صورت روزانه که روزنامه نگار باشم. شاید بتوانم بگویم که نوشتار بیشتر در کار من هست تا روزنامه نگاری.
صحبت از روزنامه نگاری شد، مهمترین رویدادی که در سال گذشته توجه شما را به خود جلب کرد، چه در ایران و چه خارج از ایران، چه موضوعی بود؟
البته این نیاز به توضیح ندارد. همه دنیا می دانند چه بود و چه هست. توجه من هم به همان بوده و دلتنگی که برای من به وجود آمد به خاطر چیزهایی که اتفاق افتاد و به خاطر جوانهایی که پر پر شدند. کسانی که حق خودشان را نتوانستند بگیرند. بالاخره توی این دورانی که زندگی می کنیم و با وجود رسانه های عمومی و اینترنتی هیچ چیزی پنهان نمی ماند. امیدی که من در سال آینده دارم این است که یک مقدار توجه بشود به خواسته مردم.
در این سال ۸۹ خورشیدی چه آرزویی دارید؟
آرزو می کنم که سال ۱۳۹۰ خورشیدی را هم ببینم...
مطمئناً چنین خواهد بود. به هر حال حالا که...
و با خورشید ببینمش.
بله این واژه زیبایی است. آقای اصلانی، می شود در این نوروز برای ما یک خاطره، یا لطیفه ای را تعریف کنید که در سال گذشته شنیدید یا برایتان جالب بوده؟
چیزی که می توانم بگویم این است که نوروز برای ما چه اهمیتی داشته از پیش. بهترین یادبودهای من بر می گردد به کودکی ام. زمانی که یادم هست که جغجغه ای، که خیلی ها ممکن است یادشان نباشد ولی مردی بود که یک چارچوب روسرش بود و فرفره می فروخت، علی ورجه می فروخت، جغجغه می فروخت و بادکنک و از این جور چیزها، یک چیزهایی هم داشت به نام مرغابی شمعی که با شمع های نازک شکل مرغابی درست کرده بودند و اینها روی آب شناور می شد. توی آن حوض که پدربزرگ من با کاشی خودش درست کرده بود، این مرغابی ها را ول می کردیم و دورش هم سبزه نوروز بود. همه چیز سبز بود و این خاطراتی که هست: شب عید بلند شدن و کفش و لباس نو را، در گنجه را بازکردن و نگاه کردن و بو کردنش و اینکه فردا بالاخره بتوانی بپوشی اش. تنها ناراحتی همان سلمانی بود که به زور آدم باید می رفت.
شما سالها در انگلیس زندگی می کردید. چه شد که مهاجرت دوباره کردید و رفتید به آمریکا؟
در وهله اول به خاطر این است که آن موقع که آمدم آمریکا یک مقدار کار برایم پیش آمده بود اینجا و چون مرکز کار اینجا بود، این بود که تصمیم گرفتم بیایم. بالاخره یک تغییری انسان لازم دارد. به خصوص کسی مثل من که به قول معروف کولی است و یک جا نمی تواند بند شود. این هم لازم است. من خیلی در انگلیس زندگی کرده بودم و می دیدم که دارم یواش یواش «بیات» می شوم در انگلیس، به قول معروف. می خواستم یک مقدار تر و تازگی به وجود بیاید از لحاظ جغرافیایی.
سپاسگزارم. یک بار دیگر نوروز را به شما شادباش می گویم و متشکرم که با ما صحبت کردید.
من هم اینجا به شما و تمام دوستان و همکاران تان و به تمام ایرانیان در هر کجای دنیا که هستند، دستشان را می فشارم و از دور بغلشان می کنم.
مجموعه ای از تصاویر با ترانه «دستم بگیر» از فرامرز اصلانی تهیه شده توسط یکی از کاربران یوتیوب
فرامرز اصلانی، نوازنده و آهنگ ساز ایرانی در گفت و گوی نوروزی با رادیو فردا:
این روزها چه کارهایی می کنید، آقای اصلانی؟ شنیدم ...
این روزها؟
بله.
عین دیروزها!
یعنی همچنان...
نوشتن، کنسرت دادن، گیتار زدن و موسیقی گوش کردن.
کار تازه ای ارائه داده اید یا خیال دارید آلبوم جدیدی به بازار بدهید؟
آلبوم جدید من دو سال است که حاضر است. منتها به دلایلی که یک مقدار اشکال بوده در کار، نه از طرف من، از طرف هایی که نمی دانند یک نوع موسیقی را چه جوری عرضه کنند. اینست که خوشبختانه کسانی را پیدا کردم که می دانند این نوع موسیقی چه جور باید بسته بندی شود، چه جور باید عرضه شود و چه جور باید در اختیار کسانی گذاشته شود که دوست دارند گوش بدهند... این است که یک مقدار به تاخیر افتاد. اسم آلبوم «خط سوم» است. مدتهاست که قولش را داده بودم ولی الان همه چیزش آماده است. یک بار برایش جلد درست کردیم منتها جلد را عوض کردیم. چون آن جوری که من دلم می خواست نبود. الان خوشبختانه با کسانی که کار می کنم همه جوان هستند و نبض کار دستشان است و به امید خدا پس از عید، به قول معروف توی پرانتز، ترافیک عید که تمام شد، در اختیار دوستانم قرار بگیرد در بهار.
آیا این خط سوم را می توان بعد دیگری از ترانه سازی شما تلقی کرد؟
شاید این طور باشد. به خاطر محتوایی که در مضمون شعرها هست و سبکی که من همیشه سبک خودم را داشتم، به قول معروف آدم باید بلد باشد آن کاری را که بلد است ارائه دهد، نه اینکه از این شاخه به آن شاخه بپرد. چون توی این سی سال تمام دوستان و نازنینانی که به من لطف داشتند، آن سبک را دوست داشتند، همان سبک است منتها یک مقدار شاخ و برگش زیادتر است. ولی باز می گویم کلام در درجه اول اهمیت دارد و بعد موسیقی.
گفتید که آدم کاری را که بلد است باید انجام دهد. شما علاوه بر موسیقی می دانم که در انگلیس روزنامه نگاری خواندید و مدتی هم کار روزنامه نگاری می کردید. چطور شد که روزنامه نگاری را ول کردید و رفتید به سراغ موسیقی؟
روزنامه نگاری را در حقیقت ول نکرده ام. چون همیشه کار ترجمه و کار نوشتاری می کنم. جسته و گریخته. ولی خب، یکی از چیزهایی که باعث شد من اصلاً روزنامه نگاری بخوانم به خاطر این بود که با واژه سر و کار داشتم. روزنامه نگاری همیشه در متن کار من بوده، منتها نه به صورت روزانه که روزنامه نگار باشم. شاید بتوانم بگویم که نوشتار بیشتر در کار من هست تا روزنامه نگاری.
صحبت از روزنامه نگاری شد، مهمترین رویدادی که در سال گذشته توجه شما را به خود جلب کرد، چه در ایران و چه خارج از ایران، چه موضوعی بود؟
البته این نیاز به توضیح ندارد. همه دنیا می دانند چه بود و چه هست. توجه من هم به همان بوده و دلتنگی که برای من به وجود آمد به خاطر چیزهایی که اتفاق افتاد و به خاطر جوانهایی که پر پر شدند. کسانی که حق خودشان را نتوانستند بگیرند. بالاخره توی این دورانی که زندگی می کنیم و با وجود رسانه های عمومی و اینترنتی هیچ چیزی پنهان نمی ماند. امیدی که من در سال آینده دارم این است که یک مقدار توجه بشود به خواسته مردم.
در این سال ۸۹ خورشیدی چه آرزویی دارید؟
آرزو می کنم که سال ۱۳۹۰ خورشیدی را هم ببینم...
مطمئناً چنین خواهد بود. به هر حال حالا که...
و با خورشید ببینمش.
بله این واژه زیبایی است. آقای اصلانی، می شود در این نوروز برای ما یک خاطره، یا لطیفه ای را تعریف کنید که در سال گذشته شنیدید یا برایتان جالب بوده؟
چیزی که می توانم بگویم این است که نوروز برای ما چه اهمیتی داشته از پیش. بهترین یادبودهای من بر می گردد به کودکی ام. زمانی که یادم هست که جغجغه ای، که خیلی ها ممکن است یادشان نباشد ولی مردی بود که یک چارچوب روسرش بود و فرفره می فروخت، علی ورجه می فروخت، جغجغه می فروخت و بادکنک و از این جور چیزها، یک چیزهایی هم داشت به نام مرغابی شمعی که با شمع های نازک شکل مرغابی درست کرده بودند و اینها روی آب شناور می شد. توی آن حوض که پدربزرگ من با کاشی خودش درست کرده بود، این مرغابی ها را ول می کردیم و دورش هم سبزه نوروز بود. همه چیز سبز بود و این خاطراتی که هست: شب عید بلند شدن و کفش و لباس نو را، در گنجه را بازکردن و نگاه کردن و بو کردنش و اینکه فردا بالاخره بتوانی بپوشی اش. تنها ناراحتی همان سلمانی بود که به زور آدم باید می رفت.
شما سالها در انگلیس زندگی می کردید. چه شد که مهاجرت دوباره کردید و رفتید به آمریکا؟
در وهله اول به خاطر این است که آن موقع که آمدم آمریکا یک مقدار کار برایم پیش آمده بود اینجا و چون مرکز کار اینجا بود، این بود که تصمیم گرفتم بیایم. بالاخره یک تغییری انسان لازم دارد. به خصوص کسی مثل من که به قول معروف کولی است و یک جا نمی تواند بند شود. این هم لازم است. من خیلی در انگلیس زندگی کرده بودم و می دیدم که دارم یواش یواش «بیات» می شوم در انگلیس، به قول معروف. می خواستم یک مقدار تر و تازگی به وجود بیاید از لحاظ جغرافیایی.
سپاسگزارم. یک بار دیگر نوروز را به شما شادباش می گویم و متشکرم که با ما صحبت کردید.
من هم اینجا به شما و تمام دوستان و همکاران تان و به تمام ایرانیان در هر کجای دنیا که هستند، دستشان را می فشارم و از دور بغلشان می کنم.
مجموعه ای از تصاویر با ترانه «دستم بگیر» از فرامرز اصلانی تهیه شده توسط یکی از کاربران یوتیوب