انگار همین چند روز پیش بود که نوروز داشت سر میرسید و خیلی از ماها از خود میپرسیم امسال دیگر به کجا فرار کنیم. البته شاید آنقدرها شهامت نداشتهایم که این سوال را با صدای بلند بپرسیم. اما خودمان هم میدانیم که از آغاز اسفند در پستوی ذهنمان داشتهایم به جوابش فکر میکردهایم. البته پیش میآید که گاهی وقت آن قدر تنگ میشودکه دیگر «مکان» فرار اهمیتش را از دست میدهد. فقط میماند خود فرار که رد خور ندارد، و هدف فرار، که خلاصی است و گریز از دست دید و بازدیدهای نوروزی و مهمانانش.
اولین نشانههای فرار را میشود در آماده شدن پلیس راه دید از اواسط اسفندماه و به زندان بردن دزدان باسابقه، یعنی همان کسانی که اتفاقاً قصد فرار از فرصت دستبردهای نوروزی ندارند. همین طور میتوان نشانههای این گریز عمومی را در پر شدن جادهها دید، ساعتی پیش یا پس از توپی که پیشترها برای تحویل سال نو شلیک میشد و خیلی از ما هیچگاه صدایش را نشنیدهایم. «اسناد و مدارک غیر قابل انکار» دیگری هم برای این فرار وجود دارد. از آن جمله است پر شدن ظرفیت تورهای آنتالیا، حتی گاهی پیشتر از تورهای ابیانه، البته بسته به قیمت دلار سبز بهاری؛ تکمیل شدن ظرفیت هتلها و مهمان پذیرها از اواسط اسفند؛ چادرهای برافراشته در پارکها و پیاده روهای شهرهای مسافرپذیر؛ شلوغ شدن صف نانواییها و بالا رفتن قیمت تخم مرغ و گوجه فرنگی (البته به جز در محلهٔ رئیس جمهور سابق) و ترافیک این شهرهای مهمان پذیر و همین طور در خلوتی تهران و هوایی که چند روزی دور از چشم آلودگی نفسی تازه میکند.
همین که هتلها و پیادهروها و پارکهای شهرهای مسافرپذیر شلوغ میشود و ظرفیت تورها تکمیل، نشانی است از اینکه افراد متواری فوق الذکر کمتر برای دیدن قوم و خویش و دوست و آشنا به شهر و دیاری دیگر میروند. شاید اصلا خود آن میزبانانِ مورد هدف نیز با پیش بینی خطر قریب الوقوع هوار شدن آوار مهمانان نوروزی فلنگ را بسته و به دیاری دیگر رفته باشند. چون آنها که نمیگریزند نگزیر باید پذیرای مهمانانی باشند که به عیددیدنی میآیند و دید و بازدیدی که لاجرم به رسم ادب باید پس داد.
بله، این دیدنها و بازدیدنها و پس دادنهایش حاکی از رسم ادب است و یادآور یک «باید» مرسوم اجتماعی. از آن «باید»های رسم شده که انتظار انجامش به ما فشار میآورد، فشاری که گویی تا اجرایشان نکنیم از دوش انتظارمان پایین نمیافتد، حتی به این قیمت که طی یک طرح ضربتی در یک روز سهـ چهار بار آشنایان یک سال ندیده را در جاهای مختلف ببینیم، به جبران یک سالی که از هم بیخبر بودهایم. مناسک است و تشریفات، و نهایتاً اجباری اجتماعی.
وقتی اجبار در کار بیاید، جوشش فرو میمیرد. تازه این به هنگامی است که برای دیدن دیگران اشتیاق و جوششی در کار باشد. چه رسد به وقتی که نه تنها جوش و جوششی برای دید و بازدید در کار نیست که اصلاً آدم جوش میزند و کهیر از دیدن دیگری. برای همین نمیشود گفت تو «باید» مشتاق دیدن فلان «فامیل دور» یا حتی نزدیک باشی. چون تحمیل و اجبار با هر چه کنار بیایند با اشتیاق و دوست داشتن کنار نمیآیند. اما مراسم دید و بازدیدهای نوروزی از آن چیزهاست که میخواهد به ضرب و زور سنت، اجبار را با اشتیاق در دیگِ تشریفاتِ مرسوم به هم بیامیزد. ناگفته پیداست عاقبت کار، آشی خوردنی از کار درنمیآید که هیچ، ما را به فرار از سر سفرهٔ این عقد اجباری وادار میکند.
مهمانیها و دید وبازدیدهای امروزی پیشینهٔ درازی ندارند. در گذشتههای دور که مردم اغلب در جامعههای کوچک زندگی میکردند، همدیگر را مرتب میدیدند و از حال و احوال همدیگر با خبر بودند. پس مهمانیها نمیتوانست برای گرفتن حال از احوال دیگران باشد. البته میشد که اشراف و اغنیا مهمانی بدهند. اما همان مهمانیها اگر هم برای تثبیت منزلت اجتماعی و قمپز در کردن به کوری چشم اشراف رقیب نبود، مسلماً برای حال و احوال از دیگران هم نبود. کار اشراف آن روزگار مثل مرفهان این روزگار است که روزهای اول عید و پیش از آن فرار بزرگ میکوشند با آخرین لباسهای مد روز برای پز دادن به دوست و آشنا هم که شده، دید و بازدید را از دست ندهند. البته نه برای احوالگیری که برای حالگیری از رقبای فامیل یا شنیدن صدای تحسین ایشان. با این همه، امروزه که شهرها بزرگ شدهاند و ما از هم دوریم، چون کمتر میشود همدیگر را ببینیم پس به دیدن همدیگر میرویم تا حالی از هم بگیریم، یعنی که حالی از هم بپرسیم. اما اگر این به دیدن همدیگر رفتنها با رعایت مقتضیات زندگی امروز نباشد، حالی گرفتن و پرسیدن از دیگری، خودش بدل میشود به یک حالگیری اساسی.
در گذشتههای نسبتاً دورتر، و در جامعههای کوچکتر، سراغ گرفتن از حال دیگران، و مهمانی و رفت و آمد به خانهٔ دیگری، بیشتر هنگام «همیاری»ها رخ میداد. این نوع همیاریها معمولا هنگام عزا و عروسی یا در جریان فعالیتها و مناسبتهای اقتصادی فصلی مثل برداشت محصول یا ساختن و تعمیر کردن خانه لازم میشد. این همیاریها در شکل بیرونیش به مهمانی شباهت داشت. هم گردهم آمدن داشت هم خوردن و نوشیدن و درآمیختن. اما با چیزی که ما امروزه از مهمانی و دید وبازدید میفهمیم تفاوت داشت. یک شبکهٔ حمایت اجتماعی متقابل بود نه شیوهای از حال و احوال گیری. و به عبارت دقیق یک نوع احوالخواهی عملی بود.
امروزه (در شهرهای بزرگ) حتی در مهمانیهای مرتبط با عزاداری، دیگر از آن نوع همیاریها خبری نیست. تقریباٌ همهٔ زحمات و مخارج و دغدغهها بر دوش خود صاحبان عزاست. در حالی که در گذشتههایی نه چندان دور، و در جامعههای کوچک، این کار بر عهدهٔ دیگران بود، از آوردن مواد غذایی تا تهیهٔ غذا، از رتق و فتق امور صاحبان عزا تا برسد زمانی که دیگر وضع ایشان به طور نسبی بهسامان شده و رخت عزا از تن به درآورده باشند. اما امروزه ما در عزا و عروسی بیش از آنکه همیار باشیم مزاحمیم. بیش از آنکه برای حال دادن حاضر شویم حضورمان به حال گرفتن نزدیک میشود. این مزاحمتهای حالگیرانه در موسم عید خود را به شکل دیگری نشان میدهد.
آن مهمانی رفتنها و دید و بازدیدهای گذشتگان در جهانی رخ میداد که فرد و فردیت در قبال جمع و گروه اهمیتی نداشتند. فرد در جمع (خانواده و قبیله و...) هضم شده بود. اما در این روزگار، هم ما هم طرفهامان، گونههایی از فردیت و فاصله را تجربه کردهایم. پس به راحتی هم زیر بار اجبار جمعی و اجتماعی نمیرویم. اما بازدیدهای نوروزی یکی از آن زمانهایی است که طی آن مقتضیات زندگی امروزی، و مهمترینش فردیت و حریمهای آن، به شکلی فشرده نادیده گرفته میشود یا شما را به اجبار میاندازد در نادیده گرفتن این مقتضیات. این یکی از همان رازهای فرار ماست در نوروز: فرار از حالگیری.
ما حتی اگر فردیت مدرن را هم تجربه نکرده باشیم، به حکم زندگی در جهانی که متکثر شده است، و خواهی نخواهی تکثر و چندگونگیاش را از طریق گوناگونی سبکهای زندگی به زیست جهان ما سرریز میکند، فردیتهایی یافتهایم که بیش از همیشه اختصاصی است. من یا تو به گونهای هستیم که بسیاری دیگر نیستند. پس من یا تو با این متفاوت بودنمان، حریمی میکشیم به دور فردیت خودمان. حریمی کهگاه از کشیدنش هم بیاطلاعیم. مثلاً من موهایم را بلند میکنم و از پشت میبندم. و تو ــکه نمیگذارند چنین بکنیــ شالی بر سر میاندازی یا ساپورتی به پا میکنی به رنگ وطرحی خاص که خودت میپسندی. هر دوی ما با این کار عامداً میخواهیم مرزهای متمایز حریممان را از دیگران بارز کنیم. حتی اگر ندانیم یا عامداً هم نخواهیم، انگار با همین متفاوت بودن - از دید دیگران - داریم چنین حریمی را ترسیم میکنیم.
ما با متفاوت بودنمان، برای حریم خود مرزهایی ترسیم میکنیم. انتظار داریم دیگران به این حریم حرمت بگذارند و آن را محترم بشمارند. معیار رعایت حریم، حفظ فاصلهٔ لازم از آن است. این فاصله هم جسمی است هم روانی هم اجتماعی. بخشی از تشریفات مربوط به حفظ فاصله، عدم ورود بیاجازه به حریم دیگری است. وقتی نوبت دید و بازدید میشود این حریمهای فردیت مدار خود را آشکار میکند و بیرون میریزد. تو اگر میخواهی مرا ببینی، هر چهقدر هم که به من نزدیک باشی، اگر در حیطهٔ حریم من نباشی، باید پیشتر موافقتم را برای ورود به حریمم کسب کرده باشی. اما دید و بازدیدهای نوروزی از آن دست مهمانیها و دید و بازدیدهاست که - بنا به رسم - اصلاً قرار نیست این حریم در آن رعایت شود. در دید و بازدید نوروزی دیگران باید منتظر مهمانان عید باشند. بنابراین نیازی به اطلاع و اجازهٔ قبلی نیست. شاید از همین رو، این نحوهٔ دید و بازدید بیشتر از معمول مزاحمتآمیز قلمداد میشود. چون همان طور که هواپیمای کشور دوست و برادر هم ممکن است ناخواسته حریم هوایی کشور ما را نقض کند، این میهمانان ناخواسته و سرزده هم حریم فردیت من یا تو را مورد تجاوز قرار میدهند و میشوند منشاء ناخرسندی پنهان ما از این روزهای مرسوم.
در جامعهٔ شهری امروز ما اگر بخواهیم به خانهٔ دیگری برویم معمولاً سرزده نمیرویم. البته این فقط به این دلیل نیست که به حریمها و فردیتها باور داریم و به آن تن دادهایم. فقط به این دلیل نیست که اهل رعایت فاصلههای جسمی، روانی یا اجتماعی شدهایم. گاهی مساله سادهتر است. مثلا برمیگردد به بعد مسافت. ترافیک. هزینههای حمل ونقل. یعنی چیزهایی که دیگر صرف نمیکند من از این سر شهر بکوبم بروم آن سر شهر و تازه طرف نباشد یا اصلا در را باز نکند. ولی این رسم نسبتاً باب شدهٔ روزهای عادی است. در روزهای عید اما، دیگر دعوت و قرارقبلی جایی ندارد. هر آن باید آماده باشی برای سررسیدن مهمانان. شیک که باشی روزی را تعیین میکنی و اعلام که بله ما فلان روز خانه مینشینیم، روزی که همه یک باره بیایند و شر دید و بازدیدها یک باره کنده شود. در این روزهای پر دید و بازدید انگار خودت هم نیازی به گفتن به طرف بازدیدت نداری. و اگر شیکتر باشی کارتی آماده کردهای که آمدیم و نبودید. و بعد احتمالا افسوسی و اغلب یک آخیشِ از تهِ دل که اینها هم نبودند. که یکی از فهرست کم شد. انگار که اجباری بوده است در این دوست داشتن. شاید هم داشتهایم «مراسم اشتیاقکُشی» به جا میآوردهایم، البته به رسم ادب.
Your browser doesn’t support HTML5
اولین نشانههای فرار را میشود در آماده شدن پلیس راه دید از اواسط اسفندماه و به زندان بردن دزدان باسابقه، یعنی همان کسانی که اتفاقاً قصد فرار از فرصت دستبردهای نوروزی ندارند. همین طور میتوان نشانههای این گریز عمومی را در پر شدن جادهها دید، ساعتی پیش یا پس از توپی که پیشترها برای تحویل سال نو شلیک میشد و خیلی از ما هیچگاه صدایش را نشنیدهایم. «اسناد و مدارک غیر قابل انکار» دیگری هم برای این فرار وجود دارد. از آن جمله است پر شدن ظرفیت تورهای آنتالیا، حتی گاهی پیشتر از تورهای ابیانه، البته بسته به قیمت دلار سبز بهاری؛ تکمیل شدن ظرفیت هتلها و مهمان پذیرها از اواسط اسفند؛ چادرهای برافراشته در پارکها و پیاده روهای شهرهای مسافرپذیر؛ شلوغ شدن صف نانواییها و بالا رفتن قیمت تخم مرغ و گوجه فرنگی (البته به جز در محلهٔ رئیس جمهور سابق) و ترافیک این شهرهای مهمان پذیر و همین طور در خلوتی تهران و هوایی که چند روزی دور از چشم آلودگی نفسی تازه میکند.
همین که هتلها و پیادهروها و پارکهای شهرهای مسافرپذیر شلوغ میشود و ظرفیت تورها تکمیل، نشانی است از اینکه افراد متواری فوق الذکر کمتر برای دیدن قوم و خویش و دوست و آشنا به شهر و دیاری دیگر میروند. شاید اصلا خود آن میزبانانِ مورد هدف نیز با پیش بینی خطر قریب الوقوع هوار شدن آوار مهمانان نوروزی فلنگ را بسته و به دیاری دیگر رفته باشند. چون آنها که نمیگریزند نگزیر باید پذیرای مهمانانی باشند که به عیددیدنی میآیند و دید و بازدیدی که لاجرم به رسم ادب باید پس داد.
بله، این دیدنها و بازدیدنها و پس دادنهایش حاکی از رسم ادب است و یادآور یک «باید» مرسوم اجتماعی. از آن «باید»های رسم شده که انتظار انجامش به ما فشار میآورد، فشاری که گویی تا اجرایشان نکنیم از دوش انتظارمان پایین نمیافتد، حتی به این قیمت که طی یک طرح ضربتی در یک روز سهـ چهار بار آشنایان یک سال ندیده را در جاهای مختلف ببینیم، به جبران یک سالی که از هم بیخبر بودهایم. مناسک است و تشریفات، و نهایتاً اجباری اجتماعی.
وقتی اجبار در کار بیاید، جوشش فرو میمیرد. تازه این به هنگامی است که برای دیدن دیگران اشتیاق و جوششی در کار باشد. چه رسد به وقتی که نه تنها جوش و جوششی برای دید و بازدید در کار نیست که اصلاً آدم جوش میزند و کهیر از دیدن دیگری. برای همین نمیشود گفت تو «باید» مشتاق دیدن فلان «فامیل دور» یا حتی نزدیک باشی. چون تحمیل و اجبار با هر چه کنار بیایند با اشتیاق و دوست داشتن کنار نمیآیند. اما مراسم دید و بازدیدهای نوروزی از آن چیزهاست که میخواهد به ضرب و زور سنت، اجبار را با اشتیاق در دیگِ تشریفاتِ مرسوم به هم بیامیزد. ناگفته پیداست عاقبت کار، آشی خوردنی از کار درنمیآید که هیچ، ما را به فرار از سر سفرهٔ این عقد اجباری وادار میکند.
مهمانیها و دید وبازدیدهای امروزی پیشینهٔ درازی ندارند. در گذشتههای دور که مردم اغلب در جامعههای کوچک زندگی میکردند، همدیگر را مرتب میدیدند و از حال و احوال همدیگر با خبر بودند. پس مهمانیها نمیتوانست برای گرفتن حال از احوال دیگران باشد. البته میشد که اشراف و اغنیا مهمانی بدهند. اما همان مهمانیها اگر هم برای تثبیت منزلت اجتماعی و قمپز در کردن به کوری چشم اشراف رقیب نبود، مسلماً برای حال و احوال از دیگران هم نبود. کار اشراف آن روزگار مثل مرفهان این روزگار است که روزهای اول عید و پیش از آن فرار بزرگ میکوشند با آخرین لباسهای مد روز برای پز دادن به دوست و آشنا هم که شده، دید و بازدید را از دست ندهند. البته نه برای احوالگیری که برای حالگیری از رقبای فامیل یا شنیدن صدای تحسین ایشان. با این همه، امروزه که شهرها بزرگ شدهاند و ما از هم دوریم، چون کمتر میشود همدیگر را ببینیم پس به دیدن همدیگر میرویم تا حالی از هم بگیریم، یعنی که حالی از هم بپرسیم. اما اگر این به دیدن همدیگر رفتنها با رعایت مقتضیات زندگی امروز نباشد، حالی گرفتن و پرسیدن از دیگری، خودش بدل میشود به یک حالگیری اساسی.
در گذشتههای نسبتاً دورتر، و در جامعههای کوچکتر، سراغ گرفتن از حال دیگران، و مهمانی و رفت و آمد به خانهٔ دیگری، بیشتر هنگام «همیاری»ها رخ میداد. این نوع همیاریها معمولا هنگام عزا و عروسی یا در جریان فعالیتها و مناسبتهای اقتصادی فصلی مثل برداشت محصول یا ساختن و تعمیر کردن خانه لازم میشد. این همیاریها در شکل بیرونیش به مهمانی شباهت داشت. هم گردهم آمدن داشت هم خوردن و نوشیدن و درآمیختن. اما با چیزی که ما امروزه از مهمانی و دید وبازدید میفهمیم تفاوت داشت. یک شبکهٔ حمایت اجتماعی متقابل بود نه شیوهای از حال و احوال گیری. و به عبارت دقیق یک نوع احوالخواهی عملی بود.
امروزه (در شهرهای بزرگ) حتی در مهمانیهای مرتبط با عزاداری، دیگر از آن نوع همیاریها خبری نیست. تقریباٌ همهٔ زحمات و مخارج و دغدغهها بر دوش خود صاحبان عزاست. در حالی که در گذشتههایی نه چندان دور، و در جامعههای کوچک، این کار بر عهدهٔ دیگران بود، از آوردن مواد غذایی تا تهیهٔ غذا، از رتق و فتق امور صاحبان عزا تا برسد زمانی که دیگر وضع ایشان به طور نسبی بهسامان شده و رخت عزا از تن به درآورده باشند. اما امروزه ما در عزا و عروسی بیش از آنکه همیار باشیم مزاحمیم. بیش از آنکه برای حال دادن حاضر شویم حضورمان به حال گرفتن نزدیک میشود. این مزاحمتهای حالگیرانه در موسم عید خود را به شکل دیگری نشان میدهد.
آن مهمانی رفتنها و دید و بازدیدهای گذشتگان در جهانی رخ میداد که فرد و فردیت در قبال جمع و گروه اهمیتی نداشتند. فرد در جمع (خانواده و قبیله و...) هضم شده بود. اما در این روزگار، هم ما هم طرفهامان، گونههایی از فردیت و فاصله را تجربه کردهایم. پس به راحتی هم زیر بار اجبار جمعی و اجتماعی نمیرویم. اما بازدیدهای نوروزی یکی از آن زمانهایی است که طی آن مقتضیات زندگی امروزی، و مهمترینش فردیت و حریمهای آن، به شکلی فشرده نادیده گرفته میشود یا شما را به اجبار میاندازد در نادیده گرفتن این مقتضیات. این یکی از همان رازهای فرار ماست در نوروز: فرار از حالگیری.
ما حتی اگر فردیت مدرن را هم تجربه نکرده باشیم، به حکم زندگی در جهانی که متکثر شده است، و خواهی نخواهی تکثر و چندگونگیاش را از طریق گوناگونی سبکهای زندگی به زیست جهان ما سرریز میکند، فردیتهایی یافتهایم که بیش از همیشه اختصاصی است. من یا تو به گونهای هستیم که بسیاری دیگر نیستند. پس من یا تو با این متفاوت بودنمان، حریمی میکشیم به دور فردیت خودمان. حریمی کهگاه از کشیدنش هم بیاطلاعیم. مثلاً من موهایم را بلند میکنم و از پشت میبندم. و تو ــکه نمیگذارند چنین بکنیــ شالی بر سر میاندازی یا ساپورتی به پا میکنی به رنگ وطرحی خاص که خودت میپسندی. هر دوی ما با این کار عامداً میخواهیم مرزهای متمایز حریممان را از دیگران بارز کنیم. حتی اگر ندانیم یا عامداً هم نخواهیم، انگار با همین متفاوت بودن - از دید دیگران - داریم چنین حریمی را ترسیم میکنیم.
ما با متفاوت بودنمان، برای حریم خود مرزهایی ترسیم میکنیم. انتظار داریم دیگران به این حریم حرمت بگذارند و آن را محترم بشمارند. معیار رعایت حریم، حفظ فاصلهٔ لازم از آن است. این فاصله هم جسمی است هم روانی هم اجتماعی. بخشی از تشریفات مربوط به حفظ فاصله، عدم ورود بیاجازه به حریم دیگری است. وقتی نوبت دید و بازدید میشود این حریمهای فردیت مدار خود را آشکار میکند و بیرون میریزد. تو اگر میخواهی مرا ببینی، هر چهقدر هم که به من نزدیک باشی، اگر در حیطهٔ حریم من نباشی، باید پیشتر موافقتم را برای ورود به حریمم کسب کرده باشی. اما دید و بازدیدهای نوروزی از آن دست مهمانیها و دید و بازدیدهاست که - بنا به رسم - اصلاً قرار نیست این حریم در آن رعایت شود. در دید و بازدید نوروزی دیگران باید منتظر مهمانان عید باشند. بنابراین نیازی به اطلاع و اجازهٔ قبلی نیست. شاید از همین رو، این نحوهٔ دید و بازدید بیشتر از معمول مزاحمتآمیز قلمداد میشود. چون همان طور که هواپیمای کشور دوست و برادر هم ممکن است ناخواسته حریم هوایی کشور ما را نقض کند، این میهمانان ناخواسته و سرزده هم حریم فردیت من یا تو را مورد تجاوز قرار میدهند و میشوند منشاء ناخرسندی پنهان ما از این روزهای مرسوم.
در جامعهٔ شهری امروز ما اگر بخواهیم به خانهٔ دیگری برویم معمولاً سرزده نمیرویم. البته این فقط به این دلیل نیست که به حریمها و فردیتها باور داریم و به آن تن دادهایم. فقط به این دلیل نیست که اهل رعایت فاصلههای جسمی، روانی یا اجتماعی شدهایم. گاهی مساله سادهتر است. مثلا برمیگردد به بعد مسافت. ترافیک. هزینههای حمل ونقل. یعنی چیزهایی که دیگر صرف نمیکند من از این سر شهر بکوبم بروم آن سر شهر و تازه طرف نباشد یا اصلا در را باز نکند. ولی این رسم نسبتاً باب شدهٔ روزهای عادی است. در روزهای عید اما، دیگر دعوت و قرارقبلی جایی ندارد. هر آن باید آماده باشی برای سررسیدن مهمانان. شیک که باشی روزی را تعیین میکنی و اعلام که بله ما فلان روز خانه مینشینیم، روزی که همه یک باره بیایند و شر دید و بازدیدها یک باره کنده شود. در این روزهای پر دید و بازدید انگار خودت هم نیازی به گفتن به طرف بازدیدت نداری. و اگر شیکتر باشی کارتی آماده کردهای که آمدیم و نبودید. و بعد احتمالا افسوسی و اغلب یک آخیشِ از تهِ دل که اینها هم نبودند. که یکی از فهرست کم شد. انگار که اجباری بوده است در این دوست داشتن. شاید هم داشتهایم «مراسم اشتیاقکُشی» به جا میآوردهایم، البته به رسم ادب.