«سرنوشت تلخ» ايرانيان جوينده کار در دبی

کارگران ایرانی در پانسیون های شلوغ دبی. (عکس: RFE/RL)

جوانان بسیاری برای فرار از شرايط موجود در ايران و به اميد يافتن کار و رسيدن به روياهای زندگی شان، با گرفتن يک ويزای دوماهه به دبی می آيند.


اغلب اين افراد، پس از روبرو شدن با واقعيت، در همان روزهای نخست، به ايران باز می گردند و يا برای ادامه زندگی به خانه های ارزان قيمت دسته جمعی در ميدان جمال عبدالناصر، در پايين شهر دبی، پناه می برند، چرا که فرصت های شغلی چندانی در اين شهر انتظار آنها را نمی کشد.


اين خانه های غير قانونی که «پانسيون» ناميده می شوند، در ازای دريافت روزانه حدود ۵۰ درهم، ۱۳ هزار تومان، يک تختخواب به مسافران خود اجاره می دهند، در شهری که گران ترين هتل های جهان را دارد.


در کوچه های باريک و نه چندان تميز ميدان جمال عبدالناصر، بيش از ۳۰ پانسيون ايرانی وجود دارد که در هر کدام بين ۲۰ تا ۳۰ نفر زندگی می کنند.


در بين افرادی که از شهرهای مختلف ايران به اين پانسيون ها می آيند، تخصص های گوناگونی همچون آشپزی، خوانندگی، رانندگی، معلمی، طبابت، خبرنگاری، مهندسی کامپيوتر و ......... ديده می شود.


شنيدن درد دل جوان هايی که با يک دنيا اميد و آرزو به اين شهر آمده اند، ولی اميدشان بر باد رفته است و دلسرد و نا اميد بر روی يکی از تخت های دو طبقه فلزی اتاق خود دراز کشيده اند و نمی دانند فردای زندگی چه سرنوشتی برايشان رقم خواهد زد، دل شنونده را به درد می آورد.


اغلب اين جوانان يک حرف مشترک دارند: «زندگی در ايران روز به روز سخت تر می شود و تحمل آن مشکل است.»


هندی ها را ترجيح می دهند


محمد، ۲۷ ساله، اهل کوه سنگی مشهد، يک ماه پيش ۳۵۰ هزار تومان پول بليت و ويزا داد و برای يافتن کار آشپزی به دبی آمد.


او می گويد که در هنگام آمدن يک ميليون و ۵۰۰ هزار تومان پول به همراه خود داشته است، ولی الان حتی پول کرايه پانسيون را هم ندارد.


وی می گويد: «به همه رستوران های دبی سر زده ام و به کمترين حقوق هم راضی ام، ولی کار گيرم نمی آيد. از مشکلات ايران فرار کردم و به دبی آمدم، ولی اينجا هم تعريفی ندارد. حالا هم چاره ای جز برگشتن ندارم .»


کامبيز، ۳۱ ساله، مهندس کامپيوتر، دو ماه پيش از تبريز به دبی آمد. او می گويد: «بيشتر کارهای اينجا دست هندی هاست و آنها حاضرند با حقوق کم کار کنند . کارفرماهای اينجا حتی اگر ايرانی هم باشند، ترجيح می دهند که با هندی ها کار کنند، چون هم زبان انگليسی شان از ايرانی ها بهتر است و هم کيفيت کاری شان بالاتر.»


عبدالوهاب، ۳۶ ساله، اهل کرمانشاه، يک خواننده است و از سه ماه پيش در پانسيون زندگی می کند. ويزای او تمام شده است ودر صورتی که پليس او را دستگير کند، حداقل يک ماه زندانی خواهد شد.


  • «شما اين بدبختی های ما را ببينيد و برويد اين تلويزيون های ماهواره ای را هم ببينيد. طوری از دبی تعربف می کنند که انگار بهشت و بهترين شهر دنيا است.»
آرش، یکی ایرانی ساکن دبی

با اين حال او تصميم بازگشت به ايران را ندارد و می گويد: «سال ها در ايران خواننده بودم. تا همين سه چهار سال پيش وضع مالی خوبی داشتم، ولی از زمانی که آقای احمدی نژاد روی کار آمد، ديگر نه جواز کنسرت به ما می دهند و نه اينکه می توان از تهيه آلبوم حرف زد.»


وی می افزايد: «من هم تصميم گرفتم برای ادامه کار به دبی بيايم. راستش اينقدر تبليغ توی ماهواره نشان می دهند که آدم فکر می کند اوضاع در اينجا خيلی خوب هست. اما هيچ خبری نيست و من هم که آمدم، پشيمانم.»


صدای عبدالوهاب در پانسيون هواداران زيادی دارد و او هرشب برای دوستانش آواز می خواند. وقتی از او خواستم آوازی بخواند، اين شعر را با صدای غمگين و با چشمانی نيمه گريان برايم خواند:


وقتی دارم با هر نفس از اين زمونه سير می شم
وقتی با يه زخم زبون از اين و اون دلگير می شم


اين آخر راهه ديگه بايد که تنها بميرم
تنها تو اوج بی کسی تو غربت آروم بگيرم


«دبی، بهشت نيست»


آرش ۲۹ ساله با نشان دادن جيب های خالی خود می گويد: ««حتی يک درهم پس انداز ندارم.»


او پنج سال است که در پانسيون زندگی می کند و با دردسر فراوان مشغول مسافر کشی است. مسافرکشی با ماشين شخصی در دبی چهار هزار درهم جريمه دارد.


آرش که هنوز موفق نشده است مجوز اقامت در دبی را بگيرد و هر دو ماه يک بار برای تمديد ويزای خود به عمان و يا کيش می رود، می گويد: «ما که اينجا مانديم، چه گلی به سرمان زديم که اين همه مردم به دبی می آيند. باور کنيد در اين چند سال چند شغل، از حمالی تا دلالی و رانندگی عوض کرده ام. الان هم درآمد خوبی دارم، ولی هزينه زندگی در دبی بالاست و در نهايت چيزی برای من نمی ماند.»


وی اضافه می کند: « به جان مادرم، اگر راه برگشت به ايران را داشتم، همين الان اين کار را انجام می دادم. ولی ديگه روی برگشتن را ندارم. از اونجا رانده و از اينجا مانده شده ام. بعد از پنج سال با جيب خالی برگردم و چه بگويم؟»


آرش با اشاره به مشکلاتی که برای ايرانيان جويای کار وجود دارد، می گويد:«حالا شما اين بدبختی های ما را ببينيد و برويد اين تلويزيون های ماهواره ای را هم ببينيد. طوری از دبی تعربف می کنند که انگار بهشت و بهترين شهر دنيا است. من در اين چند سال خيلی ها را ديدم که به هوای همين تلویزيون ها به دبی آمدند و بدبخت شدند و سرانجام دست از پا درازتر به ايران برگشتند.»