در هيچ يک از جوامعی که در چنگال حکومت های تماميت خواه اسير گشته اند مرزی روشن و پايدار ميان دو پهنه ی همگانی و خصوصی وجود ندارد.
حکومت تماميت طلب در ايران با توسل به دو اهرم سياست و دين که در ظاهر ربطی با يکديگر ندارند، به خود اجازه ميدهد تا به حريم خصوصی زندگی شهروندانش داخل شود و از اين طريق مرزهای ميان دو پهنه ی همگانی و خصوصی را هرچه بيشتر نفوذ پذيرتر و کم رنگ تر سازد.
در مطلب تماميت خواهی و ابزار سیاسی آن برای کنترل فضای خصوصی، به بحث استفاده ی ابزاری از امر سياسی برای کاهش دامنه و حدود اختيارات فرد در پهنه ی خصوصی پرداختيم و در اين جا نگاهی خواهيم داشت به رويکرد حاکمان به دين که به قصد گسترش نظارت حکومت بر پهنه ی خصوصی صورت گرفته است.
ايدئولوگ های نظام حاکم بر ايران، مهم ترين بهانه ی خود را برای دخالت در امور فردی و خصوصی، از قلب ايدئولوژی اسلامی شان بيرون کشيدند. نظام سياسی در ايران، اين حق را برای خود محفوظ نگاه داشته تا به حريم خصوصی افراد سرکشی کند و در صورت مشاهده تخلف، هم متخلف و هم امر خلاف را به پهنه ی همگانی کشانده، از يک سو از فرد هتک حيثيت نمايد و از سوی ديگر او را به مجازات برساند.
تجاوز به حريم خصوصی (تجسس در احوالات خصوصی و يا منويات فردی)، هتک حرمت از "انسان خصوصی" (همگانی ساختن امر خصوصی: "افشاگری")، اعمال شکنجه (تعزير اسلامی) و دست آخر مجازات فرد، آن هم تنها به جرم آنچه در چارچوب زندگی خصوصی می گذرد و بی آن که اختلالی در پهنه ی عمومی ايجاد کرده باشد (از صرف مشروبات الکی و رابطه ی جنسی گرفته تا اعتقادات دينی و يا سياسی)، تنها در صورتی می توانست شکل قانونی و رايج کنونی اش را به خود بگيرد که اسلام گرايان حاکم هم در مقام مفسر "اخلاق روحانی" ظاهر می شدند و هم در جايگاه تبيين کننده ی "فضيلت شهروندی". با اين وجود و دستکم تا پيش از انقلاب پنجاه و هفت، پيوند ميان مفسران "اخلاق روحانی" و ابداع کنندگان "فضيلت شهروندی" اسلامی، اگر نه ناممکن بسيار دور از ذهن می نمود.
فضيلت شهروندی روشنفکران اسلامی در مقابله با اخلاق روحانی فقها
در ايدئولوژی اسلام گرايان انقلابی، "اخلاق روحانی" در درجه ی نخست به تبيين زندگی افراد در کادر فضای خصوصی می پردازد در حالی که "فضيلت شهروندی" به سامان دادن ميانکنش ميان شهروندان با يکديگر و مهم تر از آن با حکومت سياسی نظر دارد. مراد از "اخلاق روحانی" در اينجا تمامی آن شعائر، احکام و توصيه هايی هستند که واليان دين در طی قرن ها و به منظور نزديک کردن فرد به "سعادت اخروی" ابداع کرده اند. در دين اسلام چنين اتفاقی در درجه ی نخست توسط فقها و در قالب آنچه فقه اسلامی می نامندش روی داده است.
اگر از منظر ميانکنش ميان دو فضای عمومی و خصوصی به اسلام بنگريم، می توان فقه سنتی را دکترينی برای آرايش فضای خصوصی و تنظيم رابطه ی فرد با بستگانش (روابط سببی و نسبی) فرض نمود. توجه فقه به فضای خصوصی موجب شده تا فرد در کانون توجه ی او قرار بگيرد. البته مراد ما در اينجا از "فرد"، موجودی تحقق يافته که بر زمينه ی اجتماعی مشخص می زيد نيست.
انسان فقه اسلامی، انسانی انتزاعی (فرد مسلمان) است که فقها تلاش کرده اند تا او را به شکلی مجرد و کاملا خارج از بطن اجتماع به تصور درآورند. حتی در آنجايی که اصول فقهی به بررسی رابطه فرد با ديگری (بستگان، ساير مسلمانان، اقليت های دينی و غيره) می پردازد، بستر اجتماعی اين رابطه يا اصلا وجود ندارد و يا بسيار نامشخص و غير عينی است. در واقع اين بهايی است که تمامی دکترين هايی که ادعای جهان شمولی دارند بايد بپردازند.
فقه اسلامی هنگام تبيين فضای خصوصی (احکام فردی) عملا بحث پهنه ی همگانی (شرايط اجتماعی) را به کناری می گذارد و آگاهانه حتی تئوری هايی (مانند "دوره ی غيبت") برای توجيه مواضعش در اين زمينه خلق کرده است. بدين ترتيب در نگرش فقهی پهنه ی خصوصی و مناسبات و الزاماتش (شرايط ازدواج، ارث، خويشاوندی و غيره) به مراتب بيشتر از پهنه ی همگانی مورد توجه قرار گرفته است.
از اين منظر شايد حتی بتوان ادعا کرد که فقه اسلامی بسيار بيشتر از ايدئولوژی مدرن اسلام گرايان فردانديش است. اما "فرد انديشيدنی" که برخلاف "فرد باوری" در جوامع غربی، انسان را موجودی بر کنار و "خارج از جهان" (در معنايی که لويی دومون مراد می کند) تصور می کند. در واقع می توان "اخلاق روحانی" فقها را وسيله ای برای تبيين زندگی خصوصی و در نتيجه ابزاری در خدمت کنترل فضای خصوصی مومنان قلمداد نمود.
در برابر چنين روايتی از اسلام، روشنفکران اسلامی تندرو و انقلابيان مسلمان، از همان ابتدای پيدايششان در دهه ی چهل، خيلی سريع نسبت به چنين ويژگی ای در فقه اسلامی موضع گرفتند و حتی آن را منشا بسياری از واپس ماندگی های مسلمانان تلقی کردند. ايشان در آن مواردی نيز که از انتقاد صريح نسبت به نظام فقهی پرهيز می کردند، بدان بی اعتنا باقی می ماندند. در واقع همين بی توجهی به فقه اسلامی بود که روابط شخصی و يا اجتماعی اين افراد را، آزادتر و يا "امروزی تر" از هم کيشان سنتی شان به نمايش می گذاشت.
انتقاد اسلام گرايان به نحوه ی عملکرد فقه در چارچوب فضای خصوصی، دو وجه اصلی دارد. وجه اول و مهم تر انتقادشان را می شود در اين خلاصه کرد که از نظر ايشان فقهای مهم و رسمی شيعه پرداختن به پهنه ی عمومی را تماما به نفع پهنه ی خصوصی رها کرده اند. از نظر ايشان متوليان رسمی و سنتی دين، وقت و نيروی خويش را تنها صرف تبيين زندگی خصوصی مسلمانان می کنند. از اين زاويه تفاوتی عميق و جدی ميان خوانش ايشان از اسلام با آنچه آنرا "اسلام سنتی" (و حتی گاهی در مقام اعتراض "اسلام ارتجاعی" يا "تشيع صفوی") می ناميدند وجود داشت. برای اسلام گرايان انقلابی نقطه ی ثقل و بستر اصلی پيام پيامبر و دوازده جانشينش، نه حريم خصوصی بلکه پهنه ی عمومی است. در زبان و انديشه ی ايشان، اغلب می توان حتی وجود نوعی نگاه تحقير آميز به فضای خصوصی و دلمشغولی هايش را تشخيص داد.
فضای خصوصی در کادر ايدئولوژی اسلامی تماما به تابعی از آنچه فرد در پهنه ی عمومی رسالت تحققش را برعهده دارد (مبارزه با ظلم و حکومت جابر) تبديل می شود.
برای اسلام گرايان انقلابی و به تبعيت از اسطوره ی مدرنی که از واقعه ی عاشورا پرداخته بودند، قربانی کردن زندگی خصوصی خود و ديگران در راه آنچه "رسالت اجتماعی" خويش می دانستند، به امری حتمی و حتی ضروری تبديل گشته بود.
اما وجه دوم انتقاد روشنفکران و انقلابيان مسلمان به متوليان رسمی دين، به خود نحوه ی نگرش فقه به فضای خصوصی مربوط می شد. از نظر بسياری از اينان، فقه هنگام تبيين فضای خصوصی، با چسبيدن به پوسته و ظاهر فرامين اسلامی، توجه ی خود را از زندگانی دنيوی بر گرفته تمام تلاش و حواسش را متوجه ی آخرت و حيات پس از مرگ نموده است. بسياری از روشنفکران اسلامی تندرو حتی از اين نيز فراتر رفته ادعا می کردند که نظام فقاهتی با فاصله گرفتن از جوهر دين (يعنی "رسالت اجتماعی" مومن در پهنه ی همگانی)، به ابزاری در خدمت سياست بازان و حاکمان گرفتار گشته است، ابزاری در خدمت "استحمار توده های محروم".
فضای خصوصی در نگاه اسلام گرايان انقلابی
اما بد نيست در اينجا درنگی داشته باشيم بر سر نگرش خود ايشان به فضای خصوصی. در يک کلام می توان گفت که از نگاه اسلام گرايان انقلابی در آن دوران، زندگی خصوصی فرد تنها در سر سپردگی کاملش به الزامات و ضروريات حضور و ظهور در فضای عمومی بود که معنا می يافت.
فضای خصوصی اگر به کار "خودسازی انقلابی" می آمد ارزشمند قلمداد می گشت و گرنه درست برعکس می توانست سدی تصور شود بر سر راه دست يابی فرد به اهداف انقلابی اش. برای ايشان مبارزه با "هوای نفس" (جهاد اکبر مسلمانان) در درجه ی نخست در فضای خصوصی در می گرفت. جهادی که اگر فرد انقلابی از آن پيروز بيرون نمی آمد، در دست يابی به ايده آل هايش در پهنه ی عمومی با شکست روبر می گشت. در اکثر موارد جهاد اکبر (خودسازی انقلابی) در کادر ايدئولوژی اسلامی به مبارزه با خواسته ها و اميالی خلاصه می شد که هر انسانی به طور طبيعی برای زندگی فردی و خصوصی خود آرزو دارد.
در چنين نگرشی، فرد مسلمان اغلب خود را مجبور به انتخاب ميان زندگی فردی و مبارزه ی اجتماعی می يافت. بدين ترتيب در تفکر اسلام گرايان انقلابی از همان ابتدا، تضادی آشتی ناپذير و جنگی قهرآميز ميان دو "انسان خصوصی" و "انسان همگانی" وجود داشت که جز با پيروزی يکی بر آن ديگری نمی تواست به پايان رسد.
ايدئولوژی اسلام گرايان انقلابی به مراتب بيشتر از اسلام سنتی فقها گروه باور و جمع پرست بود. اينان به طور همزمان با دو نوع "فرد گرايی" در جامعه سر ستيز داشتند: "فرد گرايی" ناشی از زندگی شهری و تماس با فرهنگ غربی که در سيستم نظری شان با عناوينی عاريتی مانند "غرب زدگی" و يا ابتکاری مانند "از خود بيگانگی" شناسايی می شدند. اين نوع از فردگرايی را اينان از آفت های بزرگ جامعه و فرهنگ ايرانی قلمداد می کردند. يکی از مولفه های مهم "از خود بيگانگی" در نگاه اسلام گرايان انقلابی، ترجيح منافع خصوصی و زندگی شخصی بر "رسالت اجتماعی" (آنهم از نوع قهرآميزش) بود.
پيکار با "فرد گرايی" از نوع دوم را اما اينان متوجه نگاه سنتی فقها به اسلام کرده بودند. از نظر اسلام گرايان، متوليان رسمی دين، اسلام را از پهنه ی عمومی به کنج خانه ها و روی طاقچه ها منتقل کرده و بدين ترتيب آخرت فرد را بر سعادت جمع ارجح دانسته اند. لااقل از اين منظر شايد اسلام فرد انديش فقها قابليت بيشتری برای تطبيق خود با "فرد باوری" مدرن داشته باشد تا ايدئولوژی عميقا گروه انديش و جمع پرست روشنفکران اسلامی.
پيوند اسلام فقاهتی با ايدئولوژی اسلامی
در پيش از انقلاب، به ميزانی که رگه های راديکاليسم و انقلابی گری در ميان ايدئولوگ های اسلامی افزايش می يافت، فاصله ميان آنها با اسلام سنتی، فقهی و رسمی نيز افزايش می يافت. يکی از مهم ترين انتقادهای روشنفکران اسلامی به اسلام رسمی و موجود ("تشيع صفوی" در زبان شريعتی و "ارتجاع" در گفتمان مجاهدين خلق)، دقيقا به اين نکته باز می گشت که نمايندگانش (يعنی اکثريت قريب به اتفاق ملاها از طلبه گرفته تا مجتهد) کوچک ترين توجهی به امر سياسی، امور مربوط به اجتماع و نحوه ی اداره ی حکومت نداشتند و اساسا با تمامی چيزهايی که مستقيما به اداره ی پهنه ی همگانی مربوط می گشت بيگانه بودند. از نگاه ايشان بخش اعظم و مهم اسلام فقاهتی بيش از آنکه به مسائل و مشکلات نظام سياسی دراجتماع توجه داشته باشد به امور روزانه، کاملا فردی و خصوصی انسانها می پرداخت.
اين دو جريان در قبل از انقلاب، نه تنها به يکديگر نزديک نبودند بلکه حتی در بهترين حالت با بدگمانی به همديگر می نگريستند و در نتيجه به سختی می توانستند گفتگويی سازنده و به دور از کشمکش داشته باشند. بيشترين تلاش برای نزديکی ميان اين دو گروه را می توان در رابطه ی پر تنش دکتر علی شريعتی با آيت الله مرتضی مطهری مشاهده کرد که در نهايت به قطع کامل آن انجاميد.
در واقع روشنفکران اسلامی با روی برگرداندن از "اخلاق روحانی" سنت گرايان و تحت تاثير افکار انقلابی چپ در آن روزگار، به طرح نظرياتی در باب مدينه ی فاضله ی اسلامی و "فضيلت شهروندی" (يعنی نحوه ی حضور فرد در پهنه ی همگانی) پرداختند. رويکرد ايشان به فضيلت شهروندی را می توان در درجه ی نخست از طريق مطالعه ی تئوری هايشان در باب "رسالت اجتماعی" انسان مسلمان بررسی کرد.
ترکيب "اخلاق روحانی" (تنظيم رابطه ی افراد در چارچوب فضای خصوصی) و "فضيلت شهروندی" (تنظيم رابطه ميان فرد با حکومت سياسی) تنها در صورتی امکان پذير بود که نمايندگان اين دو نوع خوانش متفاوت از اسلام بتوانند در جامعه ی ما، با يکديگر پيوندی ارگانيک برقرار سازند. به بيانی روشن تر کنترل فضای خصوصی توسط نظام سياسی تنها در صورتی می توانست شکل فعلی را به خود بگيرد که اسلام انقلابی روشنفکران اسلامی به نوعی اتحاد با اسلام فقاهتی متوليان رسمی دين دست می يافت.
بدين ترتيب وقتی در فردای انقلاب، نظام فقاهتی آيت الله ها (و يا شايد به تعبير الويه روآ درست تر باشد که بگوييم: حجت اسلام ها) با اسلام سياسی و انقلابی روشنفکران اسلامی پيوند خورد، از درونش نظامی سياسی پديد آمد که تماميت خواهی به يکی از مهم ترين خصوصياتش تبديل گشت. در واقع با پيدايش دولت اسلامی، ايدئولوژی اسلامی جديدی رسما متولد شد که علی رغم آن که هر دوی اين روايت ها از دين اسلام را به نوعی در خود جای داده بود (به ويژه در سال های نخست انقلاب)، اما همزمان تفاوت هايی اساسی نيز با هر کدام از آنها داشت. با ظهور اين ايدئولوژی حکومتی جديد، مرز ميان دو فضای عمومی و خصوصی برچيده شد و نظارت و کنترل شديد هر دو حوزه به شيوه ای کم و بيش يکسان و همزمان فراهم گشت.
با اين حال با گذشت زمان و فاصله گرفتن از سال های نخست انقلاب، به مرور از اهميت ايدئولوژی اسلام گرايی-انقلابی در ساخت ترکيبی دين رسمی حکومت کاسته گشت و بر اهميت بخش اسلام سنتی و فقاهتی آن افزوده شد. با سر کار آمدن آقای احمدی نژاد و علی رغم ادعای بازگشت مجدد به سرچشمه های آغازين انقلاب اسلامی، تقريبا تمامی افراد کليدی و سرنوشت ساز سال های نخست انقلاب که به جريان اسلام گرايان انقلابی تعلق داشتند، از حاکميت به بيرون رانده شدند. تلاش برای تمرکز هر چه بيشتر قدرت در دست عده ای محدود و يکدست، يکی از مهم ترين قواعد بازی ميان سياست مداران "خودی" در نظام جمهوری اسلامی را تغيير داده است.
افزايش تمرکز قدرت سياسی که با تبديل ديکتاتوری انقلابيان به ديکتاتوری نظاميان در حال شکل گرفتن است، مسلما بر ويژگی تماميت خواهی نظام نيز تاثيرات مهمی بر جای خواهد گذاشت. در حال حاضر چنين به نظر می رسد که رژيم سياسی در ايران با يکی از مهم ترين دگرديسی های خود در تاريخ معاصرش روبروست.
حکومت تماميت طلب در ايران با توسل به دو اهرم سياست و دين که در ظاهر ربطی با يکديگر ندارند، به خود اجازه ميدهد تا به حريم خصوصی زندگی شهروندانش داخل شود و از اين طريق مرزهای ميان دو پهنه ی همگانی و خصوصی را هرچه بيشتر نفوذ پذيرتر و کم رنگ تر سازد.
در مطلب تماميت خواهی و ابزار سیاسی آن برای کنترل فضای خصوصی، به بحث استفاده ی ابزاری از امر سياسی برای کاهش دامنه و حدود اختيارات فرد در پهنه ی خصوصی پرداختيم و در اين جا نگاهی خواهيم داشت به رويکرد حاکمان به دين که به قصد گسترش نظارت حکومت بر پهنه ی خصوصی صورت گرفته است.
ايدئولوگ های نظام حاکم بر ايران، مهم ترين بهانه ی خود را برای دخالت در امور فردی و خصوصی، از قلب ايدئولوژی اسلامی شان بيرون کشيدند. نظام سياسی در ايران، اين حق را برای خود محفوظ نگاه داشته تا به حريم خصوصی افراد سرکشی کند و در صورت مشاهده تخلف، هم متخلف و هم امر خلاف را به پهنه ی همگانی کشانده، از يک سو از فرد هتک حيثيت نمايد و از سوی ديگر او را به مجازات برساند.
تجاوز به حريم خصوصی (تجسس در احوالات خصوصی و يا منويات فردی)، هتک حرمت از "انسان خصوصی" (همگانی ساختن امر خصوصی: "افشاگری")، اعمال شکنجه (تعزير اسلامی) و دست آخر مجازات فرد، آن هم تنها به جرم آنچه در چارچوب زندگی خصوصی می گذرد و بی آن که اختلالی در پهنه ی عمومی ايجاد کرده باشد (از صرف مشروبات الکی و رابطه ی جنسی گرفته تا اعتقادات دينی و يا سياسی)، تنها در صورتی می توانست شکل قانونی و رايج کنونی اش را به خود بگيرد که اسلام گرايان حاکم هم در مقام مفسر "اخلاق روحانی" ظاهر می شدند و هم در جايگاه تبيين کننده ی "فضيلت شهروندی". با اين وجود و دستکم تا پيش از انقلاب پنجاه و هفت، پيوند ميان مفسران "اخلاق روحانی" و ابداع کنندگان "فضيلت شهروندی" اسلامی، اگر نه ناممکن بسيار دور از ذهن می نمود.
فضيلت شهروندی روشنفکران اسلامی در مقابله با اخلاق روحانی فقها
در ايدئولوژی اسلام گرايان انقلابی، "اخلاق روحانی" در درجه ی نخست به تبيين زندگی افراد در کادر فضای خصوصی می پردازد در حالی که "فضيلت شهروندی" به سامان دادن ميانکنش ميان شهروندان با يکديگر و مهم تر از آن با حکومت سياسی نظر دارد. مراد از "اخلاق روحانی" در اينجا تمامی آن شعائر، احکام و توصيه هايی هستند که واليان دين در طی قرن ها و به منظور نزديک کردن فرد به "سعادت اخروی" ابداع کرده اند. در دين اسلام چنين اتفاقی در درجه ی نخست توسط فقها و در قالب آنچه فقه اسلامی می نامندش روی داده است.
اگر از منظر ميانکنش ميان دو فضای عمومی و خصوصی به اسلام بنگريم، می توان فقه سنتی را دکترينی برای آرايش فضای خصوصی و تنظيم رابطه ی فرد با بستگانش (روابط سببی و نسبی) فرض نمود. توجه فقه به فضای خصوصی موجب شده تا فرد در کانون توجه ی او قرار بگيرد. البته مراد ما در اينجا از "فرد"، موجودی تحقق يافته که بر زمينه ی اجتماعی مشخص می زيد نيست.
انسان فقه اسلامی، انسانی انتزاعی (فرد مسلمان) است که فقها تلاش کرده اند تا او را به شکلی مجرد و کاملا خارج از بطن اجتماع به تصور درآورند. حتی در آنجايی که اصول فقهی به بررسی رابطه فرد با ديگری (بستگان، ساير مسلمانان، اقليت های دينی و غيره) می پردازد، بستر اجتماعی اين رابطه يا اصلا وجود ندارد و يا بسيار نامشخص و غير عينی است. در واقع اين بهايی است که تمامی دکترين هايی که ادعای جهان شمولی دارند بايد بپردازند.
فقه اسلامی هنگام تبيين فضای خصوصی (احکام فردی) عملا بحث پهنه ی همگانی (شرايط اجتماعی) را به کناری می گذارد و آگاهانه حتی تئوری هايی (مانند "دوره ی غيبت") برای توجيه مواضعش در اين زمينه خلق کرده است. بدين ترتيب در نگرش فقهی پهنه ی خصوصی و مناسبات و الزاماتش (شرايط ازدواج، ارث، خويشاوندی و غيره) به مراتب بيشتر از پهنه ی همگانی مورد توجه قرار گرفته است.
از اين منظر شايد حتی بتوان ادعا کرد که فقه اسلامی بسيار بيشتر از ايدئولوژی مدرن اسلام گرايان فردانديش است. اما "فرد انديشيدنی" که برخلاف "فرد باوری" در جوامع غربی، انسان را موجودی بر کنار و "خارج از جهان" (در معنايی که لويی دومون مراد می کند) تصور می کند. در واقع می توان "اخلاق روحانی" فقها را وسيله ای برای تبيين زندگی خصوصی و در نتيجه ابزاری در خدمت کنترل فضای خصوصی مومنان قلمداد نمود.
در برابر چنين روايتی از اسلام، روشنفکران اسلامی تندرو و انقلابيان مسلمان، از همان ابتدای پيدايششان در دهه ی چهل، خيلی سريع نسبت به چنين ويژگی ای در فقه اسلامی موضع گرفتند و حتی آن را منشا بسياری از واپس ماندگی های مسلمانان تلقی کردند. ايشان در آن مواردی نيز که از انتقاد صريح نسبت به نظام فقهی پرهيز می کردند، بدان بی اعتنا باقی می ماندند. در واقع همين بی توجهی به فقه اسلامی بود که روابط شخصی و يا اجتماعی اين افراد را، آزادتر و يا "امروزی تر" از هم کيشان سنتی شان به نمايش می گذاشت.
انتقاد اسلام گرايان به نحوه ی عملکرد فقه در چارچوب فضای خصوصی، دو وجه اصلی دارد. وجه اول و مهم تر انتقادشان را می شود در اين خلاصه کرد که از نظر ايشان فقهای مهم و رسمی شيعه پرداختن به پهنه ی عمومی را تماما به نفع پهنه ی خصوصی رها کرده اند. از نظر ايشان متوليان رسمی و سنتی دين، وقت و نيروی خويش را تنها صرف تبيين زندگی خصوصی مسلمانان می کنند. از اين زاويه تفاوتی عميق و جدی ميان خوانش ايشان از اسلام با آنچه آنرا "اسلام سنتی" (و حتی گاهی در مقام اعتراض "اسلام ارتجاعی" يا "تشيع صفوی") می ناميدند وجود داشت. برای اسلام گرايان انقلابی نقطه ی ثقل و بستر اصلی پيام پيامبر و دوازده جانشينش، نه حريم خصوصی بلکه پهنه ی عمومی است. در زبان و انديشه ی ايشان، اغلب می توان حتی وجود نوعی نگاه تحقير آميز به فضای خصوصی و دلمشغولی هايش را تشخيص داد.
فضای خصوصی در کادر ايدئولوژی اسلامی تماما به تابعی از آنچه فرد در پهنه ی عمومی رسالت تحققش را برعهده دارد (مبارزه با ظلم و حکومت جابر) تبديل می شود.
برای اسلام گرايان انقلابی و به تبعيت از اسطوره ی مدرنی که از واقعه ی عاشورا پرداخته بودند، قربانی کردن زندگی خصوصی خود و ديگران در راه آنچه "رسالت اجتماعی" خويش می دانستند، به امری حتمی و حتی ضروری تبديل گشته بود.
اما وجه دوم انتقاد روشنفکران و انقلابيان مسلمان به متوليان رسمی دين، به خود نحوه ی نگرش فقه به فضای خصوصی مربوط می شد. از نظر بسياری از اينان، فقه هنگام تبيين فضای خصوصی، با چسبيدن به پوسته و ظاهر فرامين اسلامی، توجه ی خود را از زندگانی دنيوی بر گرفته تمام تلاش و حواسش را متوجه ی آخرت و حيات پس از مرگ نموده است. بسياری از روشنفکران اسلامی تندرو حتی از اين نيز فراتر رفته ادعا می کردند که نظام فقاهتی با فاصله گرفتن از جوهر دين (يعنی "رسالت اجتماعی" مومن در پهنه ی همگانی)، به ابزاری در خدمت سياست بازان و حاکمان گرفتار گشته است، ابزاری در خدمت "استحمار توده های محروم".
فضای خصوصی در نگاه اسلام گرايان انقلابی
اما بد نيست در اينجا درنگی داشته باشيم بر سر نگرش خود ايشان به فضای خصوصی. در يک کلام می توان گفت که از نگاه اسلام گرايان انقلابی در آن دوران، زندگی خصوصی فرد تنها در سر سپردگی کاملش به الزامات و ضروريات حضور و ظهور در فضای عمومی بود که معنا می يافت.
فضای خصوصی اگر به کار "خودسازی انقلابی" می آمد ارزشمند قلمداد می گشت و گرنه درست برعکس می توانست سدی تصور شود بر سر راه دست يابی فرد به اهداف انقلابی اش. برای ايشان مبارزه با "هوای نفس" (جهاد اکبر مسلمانان) در درجه ی نخست در فضای خصوصی در می گرفت. جهادی که اگر فرد انقلابی از آن پيروز بيرون نمی آمد، در دست يابی به ايده آل هايش در پهنه ی عمومی با شکست روبر می گشت. در اکثر موارد جهاد اکبر (خودسازی انقلابی) در کادر ايدئولوژی اسلامی به مبارزه با خواسته ها و اميالی خلاصه می شد که هر انسانی به طور طبيعی برای زندگی فردی و خصوصی خود آرزو دارد.
در چنين نگرشی، فرد مسلمان اغلب خود را مجبور به انتخاب ميان زندگی فردی و مبارزه ی اجتماعی می يافت. بدين ترتيب در تفکر اسلام گرايان انقلابی از همان ابتدا، تضادی آشتی ناپذير و جنگی قهرآميز ميان دو "انسان خصوصی" و "انسان همگانی" وجود داشت که جز با پيروزی يکی بر آن ديگری نمی تواست به پايان رسد.
ايدئولوژی اسلام گرايان انقلابی به مراتب بيشتر از اسلام سنتی فقها گروه باور و جمع پرست بود. اينان به طور همزمان با دو نوع "فرد گرايی" در جامعه سر ستيز داشتند: "فرد گرايی" ناشی از زندگی شهری و تماس با فرهنگ غربی که در سيستم نظری شان با عناوينی عاريتی مانند "غرب زدگی" و يا ابتکاری مانند "از خود بيگانگی" شناسايی می شدند. اين نوع از فردگرايی را اينان از آفت های بزرگ جامعه و فرهنگ ايرانی قلمداد می کردند. يکی از مولفه های مهم "از خود بيگانگی" در نگاه اسلام گرايان انقلابی، ترجيح منافع خصوصی و زندگی شخصی بر "رسالت اجتماعی" (آنهم از نوع قهرآميزش) بود.
پيکار با "فرد گرايی" از نوع دوم را اما اينان متوجه نگاه سنتی فقها به اسلام کرده بودند. از نظر اسلام گرايان، متوليان رسمی دين، اسلام را از پهنه ی عمومی به کنج خانه ها و روی طاقچه ها منتقل کرده و بدين ترتيب آخرت فرد را بر سعادت جمع ارجح دانسته اند. لااقل از اين منظر شايد اسلام فرد انديش فقها قابليت بيشتری برای تطبيق خود با "فرد باوری" مدرن داشته باشد تا ايدئولوژی عميقا گروه انديش و جمع پرست روشنفکران اسلامی.
پيوند اسلام فقاهتی با ايدئولوژی اسلامی
در پيش از انقلاب، به ميزانی که رگه های راديکاليسم و انقلابی گری در ميان ايدئولوگ های اسلامی افزايش می يافت، فاصله ميان آنها با اسلام سنتی، فقهی و رسمی نيز افزايش می يافت. يکی از مهم ترين انتقادهای روشنفکران اسلامی به اسلام رسمی و موجود ("تشيع صفوی" در زبان شريعتی و "ارتجاع" در گفتمان مجاهدين خلق)، دقيقا به اين نکته باز می گشت که نمايندگانش (يعنی اکثريت قريب به اتفاق ملاها از طلبه گرفته تا مجتهد) کوچک ترين توجهی به امر سياسی، امور مربوط به اجتماع و نحوه ی اداره ی حکومت نداشتند و اساسا با تمامی چيزهايی که مستقيما به اداره ی پهنه ی همگانی مربوط می گشت بيگانه بودند. از نگاه ايشان بخش اعظم و مهم اسلام فقاهتی بيش از آنکه به مسائل و مشکلات نظام سياسی دراجتماع توجه داشته باشد به امور روزانه، کاملا فردی و خصوصی انسانها می پرداخت.
اين دو جريان در قبل از انقلاب، نه تنها به يکديگر نزديک نبودند بلکه حتی در بهترين حالت با بدگمانی به همديگر می نگريستند و در نتيجه به سختی می توانستند گفتگويی سازنده و به دور از کشمکش داشته باشند. بيشترين تلاش برای نزديکی ميان اين دو گروه را می توان در رابطه ی پر تنش دکتر علی شريعتی با آيت الله مرتضی مطهری مشاهده کرد که در نهايت به قطع کامل آن انجاميد.
در واقع روشنفکران اسلامی با روی برگرداندن از "اخلاق روحانی" سنت گرايان و تحت تاثير افکار انقلابی چپ در آن روزگار، به طرح نظرياتی در باب مدينه ی فاضله ی اسلامی و "فضيلت شهروندی" (يعنی نحوه ی حضور فرد در پهنه ی همگانی) پرداختند. رويکرد ايشان به فضيلت شهروندی را می توان در درجه ی نخست از طريق مطالعه ی تئوری هايشان در باب "رسالت اجتماعی" انسان مسلمان بررسی کرد.
ترکيب "اخلاق روحانی" (تنظيم رابطه ی افراد در چارچوب فضای خصوصی) و "فضيلت شهروندی" (تنظيم رابطه ميان فرد با حکومت سياسی) تنها در صورتی امکان پذير بود که نمايندگان اين دو نوع خوانش متفاوت از اسلام بتوانند در جامعه ی ما، با يکديگر پيوندی ارگانيک برقرار سازند. به بيانی روشن تر کنترل فضای خصوصی توسط نظام سياسی تنها در صورتی می توانست شکل فعلی را به خود بگيرد که اسلام انقلابی روشنفکران اسلامی به نوعی اتحاد با اسلام فقاهتی متوليان رسمی دين دست می يافت.
بدين ترتيب وقتی در فردای انقلاب، نظام فقاهتی آيت الله ها (و يا شايد به تعبير الويه روآ درست تر باشد که بگوييم: حجت اسلام ها) با اسلام سياسی و انقلابی روشنفکران اسلامی پيوند خورد، از درونش نظامی سياسی پديد آمد که تماميت خواهی به يکی از مهم ترين خصوصياتش تبديل گشت. در واقع با پيدايش دولت اسلامی، ايدئولوژی اسلامی جديدی رسما متولد شد که علی رغم آن که هر دوی اين روايت ها از دين اسلام را به نوعی در خود جای داده بود (به ويژه در سال های نخست انقلاب)، اما همزمان تفاوت هايی اساسی نيز با هر کدام از آنها داشت. با ظهور اين ايدئولوژی حکومتی جديد، مرز ميان دو فضای عمومی و خصوصی برچيده شد و نظارت و کنترل شديد هر دو حوزه به شيوه ای کم و بيش يکسان و همزمان فراهم گشت.
با اين حال با گذشت زمان و فاصله گرفتن از سال های نخست انقلاب، به مرور از اهميت ايدئولوژی اسلام گرايی-انقلابی در ساخت ترکيبی دين رسمی حکومت کاسته گشت و بر اهميت بخش اسلام سنتی و فقاهتی آن افزوده شد. با سر کار آمدن آقای احمدی نژاد و علی رغم ادعای بازگشت مجدد به سرچشمه های آغازين انقلاب اسلامی، تقريبا تمامی افراد کليدی و سرنوشت ساز سال های نخست انقلاب که به جريان اسلام گرايان انقلابی تعلق داشتند، از حاکميت به بيرون رانده شدند. تلاش برای تمرکز هر چه بيشتر قدرت در دست عده ای محدود و يکدست، يکی از مهم ترين قواعد بازی ميان سياست مداران "خودی" در نظام جمهوری اسلامی را تغيير داده است.
افزايش تمرکز قدرت سياسی که با تبديل ديکتاتوری انقلابيان به ديکتاتوری نظاميان در حال شکل گرفتن است، مسلما بر ويژگی تماميت خواهی نظام نيز تاثيرات مهمی بر جای خواهد گذاشت. در حال حاضر چنين به نظر می رسد که رژيم سياسی در ايران با يکی از مهم ترين دگرديسی های خود در تاريخ معاصرش روبروست.