پس از گذشت يك سال از جنبش سبز، سه گروه با اهداف متفاوت از مرگ آن سخن مى گويند: حاكميت كه على رغم اين ادعا هر روز از فتنه بحث مى كند (خامنهاى، ۵ تير ۱۳۸۹)، بخشى از اپوزيسيون كه به حملهى نظامى براى سرنگونى حكومت اعتقاد دارد و اين اعتقاد را در لفافهى اعلام مرگ جنبشى مدنى و غير خشونت آميز بيان مى كند، و بخشى از نو محافظه كاران آمريكايى كه مى خواهند عدم موفقيت جنبش را ابزار يا مقدمهى پيشبرد اهداف استراتژيك خود و زمينه سازى حملهى نظامى قرار دهند (و اقتدارگرايان ايرانى سخنان آنها را به عنوان شاهد اعتراف آمريكايىها به پايان جنبش نقل مى كنند).
دستهى اول سخنان دستهى دوم و سوم را شاهدى بر قطع اميد دولت آمريكا از جنبش اعتراضى و لذا مرگ جنبش (بر اساس نظريهى توطئه كه جنبش از بيرون هدايت مى شود) مى گيرد اما چشم انداز و برنامهاى نيز براى بقاى حكومت در شرايط فعال بودن شكافهاى سياسى غير از سركوب با قواى قهريه عرضه نمى كند.
ريشههاى جنبش
جنبش سبز اعتراضى در ايران در سال ۱۳۸۸ يك جنبش اجتماعى و سياسى تمام عيار بود كه دامنهى آن تا به امروز قابل مشاهده است. اين جنبش را مثل هر جنبش ديگرى مى توان از منظر نيروهاى درگير و قشر بندى، مطالبات، نمادها و هويتها، ريشهها، رهبرى، پيامدها و نتايج براى جامعه و دولت و فرهنگ، استراتژىها و تاكتيكها، نظام ارتباطى، ضد جنبش، و تشكيلات مورد تحقيق و تبيين قرار داد.
براى پاسخ به اين سوال كه آيا جنبش هنوز زنده است يا خير مهم ترين موضوع منشا و ريشههاى جنبش است. اگر آن منشا و ريشه هنوز وجود داشته باشد جنبش هم زنده است.
پرسشهاى بنيادين در مورد منشا و ريشههاى اين جنبش و پويايى ناشى از اين ريشهها از منظرى جامعه شناسانه بدين قرارند: در كدام بافت و سياق اجتماعى و با اتكا بر كدام شكافهاى اجتماعى و سياسى اين جنبش شكل گرفته و با قدرت در عرصهى عمومى ظاهر شد؟ كدام يك از اين شكافها نقش اصلى را در بروز اين جنبش داشتهاند؟ پايگاه اجتماعى حكومت با توجه به پويايى اين شكافها چگونه تحول يافته است؟ آيا اين شكافها مى توانند بقاى حكومت را مورد چالش قرار دهند؟
فارغ از آن كه پس از سركوب تمام عيار يا موفقيت جنبش، چه مسيرهايى براى آن محتمل است مى توان به سير تحول شكافهاى اجتماعى و سياسى و اقتصادى در اين جنبش پرداخت. حال ببينيم از ميان گزينههاى مختلف براى توضيح، كدام يك بهتر و روشن تر اين جنبش و تداوم آن را توضيح مى دهند.
افزايش شكاف طبقاتى
على رغم افزايش فاصله ميان دارا و ندار در جامعهى ايران و زندگى دهها ميليون نفر زير خط فقر (حدود ۱۲ ميليون زير خط فقر مطلق و حدود ۴۵ ميليون زير خط فقر مطلق و نسبى) دسته بندىها و جناح بندىهاى سياسى در ايران را نمى توان صرفا با نگاه به شكافهاى طبقاتى توضيح داد. بحث چپ و راست در همان دههى اول عمر نظام جمهورى اسلامى رنگ باخت و موضوعاتى مثل آزادىهاى فردى و دمكراسى و توسعه جاى آنها را در دههى دوم گرفت. همچنين شكافهاى طبقاتى به تنهايى عامل حركتها و جنبشهاى اجتماعى قرار نگرفتهاند.
اين نكته صحيح است كه طبقهى متوسط در طى سه دههى اخير بيشتر به جريان اصلاح طلب و مردمسالار داخل حكومت گرايش داشته اما اين گرايش در بسيارى از دورهها به اين طبقه منحصر نبوده است و طبقات كم درآمد نيز از جريانات و گرايشهاى طبقهى متوسط پيروى كرده است.
همچنين ثروتمندترين اقشار جامعه كه عموما از رانتهاى دولتى برخوردار شدهاند به جناحهاى مختلف سياسى در شرايط پيش از ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ دلبستگى داشتهاند و نمى توان آنها را به يك جهت گيرى خاص منسوب كرد.
طبقهى متوسط موتور محركهى جنبش سبز در شهرهاى بزرگ كشور بوده است اما اين بدين معنى نيست كه ديگر اقشار در تظاهرات ميليونى اعتراضى پس از انتخابات حضور نداشتند. حاشيه نشينان شهرى سربازان حكومت در سركوب را فراهم كردند و روستاييان نيز تنها نظاره گر بودهاند. بنابر اين، به جاى ساختار طبقاتى جامعهى سياسى در ايران بايد از در هم ريختگى يا در هم فرو رفتگى طبقات شهرى در تحولات اجتماعى و مطالبات سياسى و اقتصادى و اجتماعى مردم ايران سخن گفت.
افزايش شكاف ايدئولوژيك
در دو دههى پس از جنگ، ايدئولوژى اسلامگرايى مرتبا تضعيف و ايدئولوژى عرفي گرايى (با تاكيد بر جدايى نهادهاى دينى و دولتى و بى طرفى ايدئولوژيك دولت) مرتبا تقويت شده است. فشار هر روزه براى اجراى احكام اسلام با اتكا بر قواى قهريه بالاخص در مورد زنان و جوانان بر نارضايى عمومى از ايدئولوژى اسلامگرايى افزوده است. همچنين ادعاهاى عدالت گرايانه و معنويت گرايانهى اين ايدئولوژى با فساد گستردهى حكومت، امتيازات ويژه براى روحانيت و هواداران آن، و دنيا طلبى مفرط مقامات جمهورى اسلامى كم رنگ شده يا رياكارانه به نظر مى رسند.
افزايش شكاف در روحانيت
شكاف در روحانيت، بالاخص ميان روحانيت حكومتى سنت گرا و عمل گرا (با مواضعى نزديك به هاشمى رفسنجانى و نزديك به اقشار تكنوكرات) از يك سو و روحانيت حكومتى نظامى گرا (با مواضعى نزديك به مصباح يزدى و نزديك به نيروهاى نظامى- امنيتى تحت فرمان خامنهاى) از سوى ديگر، مرتبا در مباحث مربوط به تحليل چرايى اوج گيرى جنبش ذكر شده است. اين شكاف وجود دارد اما تا آن حد جدى و موثر نيست تا در حد محرك براى جنبش اعتراضى سبز در ايران عمل كند؛ جدى نيست چون روحانيت اقتدارگرا كاملا وابسته به حكومت و شخص رهبرى است و بايد پيرو مواضع رهبرى باشد؛ و موثر نيست چون روحانيت سنت گرا و عمل گرا بسيارى از مواضع كليدى سابق خود در قدرت را از كف داده است.
على رغم برخى نارضايىها از دولت احمدى نژاد، روحانيت حكومتى سنت گرا و عمل گرا همواره از رهبرى كه مواضعى مشابه با دولت دارد تبعيت كرده است. همچنين روحانيت حكومتى سنت گرا و عمل گرا در اعتراضات اخير عمدتا ساكت بوده است. تنها كاركرد اين شكاف، سكوت روحانيت اقتدارگراى سنت گرا و عمل گرا و عدم حمايت از دولت بوده است اما حمايتى از معترضان نيز صورت نگرفته است.
افزايش شكاف ميان جناحهاى سياسى درون حكومت
در انتخابات دهم رياست جمهورى، مجمع روحانيون مبارز و مجمع محققين و مدرسين حوزه كاملا از حاكميت سياسى فاصله گرفتند و دولت احمدى نژاد را نامشروع اعلام كردند. همچنين در اعتراضات برگزار شده اعضاى مجمع روحانيون مبارز نقش و حضور فعالى داشتند. اما اين مجمع اولا نه در ميان روحانيت و نه در ميان مردم از طرفداران بيشمارى برخوردار است و عمدتا دنباله روى تحولات سياسى جامعه بوده است تا پيشتاز. گروههاى اصلاح طلب نيز در دوران پس از خاتمى به حاشيه رفتهاند: نه رسانههاى پر نفوذى را در اختيار داشتند و نه تشكيلاتى با اعضاى پر شمار. در جريان اعتراضات پس از تقلب در انتخابات اعضاى اين گروهها صرفا به خاطر انتقام جويى بازداشت شدند. آنها نقشى كليدى در سازمان دهى و شكل دادن به اعتراضات نداشتند.
اعتراضات مردم عمدتا خودجوش بود و سازماندهى آن توسط زنان، دانشجويان، و جوانان فعال از طريق شبكه هاى اجتماعى اينترنتى صورت مى گرفت. بدين ترتيب نمى توان جنبش اعتراضى سبز را چه از حيث ريشهها و چه از حيث تشكيلات و مبارزات به رهبرى گروههاى اصلاح طلب نسبت داد. گروه هاى اصلاح طلب در موج سبز حل شده و با آن همراه شدند.
حاكميت در اعتراضات پس از انتخابات اصلاح طلبان را منافق جديد و در حال جنگ با نظام معرفى كرد و شكاف اصلاح طلبى- اقتدارگرايى را پشت سر گذارد. اما اين به معنى انسجام تام و تمام در درون حاكميت نيست. شكاف در ميان اعضاى اقتدارگراى كاست حكومتى نيز وجود دارد. در ميان اقتدارگرايان نيز انسجام و همفكرى وجود نداشته است: «آن ثباتى كه بايد در مسؤولان ما باشد و همه يك جور فكر كنند و در برخوردها منسجم باشند، وجود ندارد و حتى در بين نخبگان اصولگرا هم تفرقه و تشتت آرا ديده مىشود و از ثبات فكرى برخوردار نيستند و بعضى از دوستان نزديكمان با صراحت مىگويند ما بريدهايم! و در صحنه مقابله، شما اينها را مشاهده نمىكنيد. چهرههاى معدودى الان در صحنه هستند و از مواضع مقام معظم رهبرى دفاع مىكنند.»(مرتضى نبوى، جوان آنلاين، ۱۶ ارديبهشت ۱۳۸۹)
فشار نيروهاى اقتدارگراى نظامى گرا بر اقتدارگرايان سنت گرا و عمل گرا در موضوع دانشگاه آزاد آن چنان افزايش يافت كه سنت گرايان از تماميت طلبى همپيمانان خود شكايت كردند: «بالاخره در كشور ما عده اى معتدل هستند و عده اى افراطى و تماميت خواه. اين امر متوجه هر جريان و گروه افراطى است كه براى ديگران حق حيات سياسى قايل نيستند و فكر مى كنند آن ها حق مطلق اند و هرچه مى گويند درست است و همه بايد از آنها تبعيت كنند.» (مرتضى نبوى، خبر آنلاين، ۳ تير ۱۳۸۹)
فشار نظامى گرايان تا آنجاست كه سنت گرايان يكى از تهديد هاى پيش روى جبههى خود را بخش كوچكى از خود جريان اصولگرا مى دانند: «يكى از تهديدات موجود جبهه اصولگرايان بخش كوچكى از خود جريان اصولگراست كه رفتار خود را براى حذف و بى تاثير كردن ديگر بخشهاى اصولگرايى هر روز شفاف تر و صريح تر مىنمايد و براى افزايش سرمايه اجتماعى نه تنها به دنبال جذب هر چه بيشتر نخبگان نيست بلكه حضور نخبگان دورن جريان اصولگرايى را نيز بر نمىتابد.» (محمدرضا باهنر، دبير كل جامعه اسلامى مهندسين، ايلنا، ۳ تير ۱۳۸۹)
اين فاصله در دوران انتخابات نيز وجود داشته اما كمتر بروز پيدا مى كرده است. خامنهاى اكنون نگران اين شكاف است: «امروز مهم ترين نياز كشور اتحاد و يكپارچگى است.» (سيد على خامنهاى، ۳ تير ۱۳۸۹)
افزايش شكاف دولت- ملت
آنچه موج سبز را قوت بخشيد و به يك جنبش گستردهى اجتماعى تبديل كرد شكاف فزايندهى دولت و ملت در طول بيست و دو سال حكومت خامنه اى بوده است. با انتخاب خاتمى فرصتى براى ترميم اين شكاف پديدار شد اما حكومت اين فرصت را با حمله به كوى دانشگاه، كشتن روشنفكران و فعالان سياسى، بستن مطبوعات و سركوب جنبشهاى زنان و دانشجويان به تهديد تبديل كرد و به حركت بى ترمز خود در خلاف جهت مردم سالارى ادامه داد.
حكومت مطلقه در دو دههى گذشته آگاهانه فرايند سياست زدايى از همهى اقشار و طبقات اجتماعى با انواع روشها مثل بستن مجارى اطلاعاتى يا جلوگيرى از تشكيل گروهها و احزاب سياسى غير خودى تا عدم صدور مجوز براى هرگونه گردهمايى توسط معلمان و كارگران و دانشجويان دنبال كرده است.
حكومت با اتكا بر نيروهاى نظامى و امنيتى نيازى به تكيه بر اقشار اجتماعى نمى بيند و از همين جهت نمايندگان اقشار مختلف اجتماعى به هيچ وجه طرف مشورت حاكمان در تصميم گيرىها قرار نمى گيرند. همچنين از ايجاد نهادهاى مدنى توسط اين گروهها به شدت جلوگيرى مى شود.
حكومت جامعهاى توده وار و مطيع مى خواهد ولى جامعه پرسشگر و منتقد و طلبكار است. همين دو موضع متقابل به فاصلهى فزاينده ميان حكومت و مردم منجر شده است. با ادامهى اين روند و على رغم سركوبهاى پليسى و نظامى، اين حكومت است كه جاى خود را به حكومتى ديگر خواهد داد؛ مردم با همهى تنوعات و ديدگاهها و رفتارهاى مختلفشان قابل حذف نيستند.
آن دسته از نيروهاى اقتدارگرا كه تجربهى بيشترى دارند مى دانند كه با خشونت صرف نمى توانند به حكومت ادامه دهند: «نيروى انتظامى براى اين نيست كه برود و كتك بزند. چه كسانى را كتك مىزند؟ همين جوانهايى را كه خودمان تربيت كردهايم. نيروى انتظامى در چنين فضايى بايد ياد بگيرد كه كتك بخورد تا مقدارى از انرژى آنها تخليه شود، از دماغ كسى هم خون نيايد.» (مرتضى نبوى، جوان آنلاين، ۱۶ ارديبهشت ۱۳۸۹)
شكافهاى فعال و موثر در جامعهى ايران در پايان دههى هشتاد شكاف دولت- ملت و شكاف درون حاكميت هستند و همين شكافها هستند كه جنبشهاى اعتراضى را تداوم حيات مى بخشند. شكاف ايدئولوژيك يعنى تقويت ايدئولوژى عرفي گرايى در برابر اسلام گرايى، شكاف ميان روحانيت و شكاف طبقاتى گرچه اهميت دارند و مشهود هستند اما به اندازهى دو شكاف فوق نقش كليدى ندارند. آنچه بخش قابل توجهى از مردم را در جنبش اعتراضى سبز به خيابانها آورد دروغگويى و تقلب حكومت بود كه از مولفههاى شكاف ميان حكومت و مردم هستند. شكاف درون حاكميت نيز از سبعيت فرماندهان خامنهاى كه ظرفيت بالايى براى كشتار و شكنجه دارند كاست.
تا زمانى كه چنين حكومتى با شكافهاى فعال مذكور وجود دارد جنبش اعتراضى نيز وجود خواهد داشت. در صورت افزايش فشار خارجى، ناتوانى مديريت بحرانهاى اقتصادى و اشتباهات استراتژيك حكومت، شكافهاى مزبور زمينه را براى حركت مردمى فراهم كرده و رژيم در برابر خواست معترضان به زانو در خواهد آمد.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
* دیدگاه های مطرح شده در این مقاله الزاما بازتاب دهنده نظرات رادیو فردا نیست.
دستهى اول سخنان دستهى دوم و سوم را شاهدى بر قطع اميد دولت آمريكا از جنبش اعتراضى و لذا مرگ جنبش (بر اساس نظريهى توطئه كه جنبش از بيرون هدايت مى شود) مى گيرد اما چشم انداز و برنامهاى نيز براى بقاى حكومت در شرايط فعال بودن شكافهاى سياسى غير از سركوب با قواى قهريه عرضه نمى كند.
ريشههاى جنبش
جنبش سبز اعتراضى در ايران در سال ۱۳۸۸ يك جنبش اجتماعى و سياسى تمام عيار بود كه دامنهى آن تا به امروز قابل مشاهده است. اين جنبش را مثل هر جنبش ديگرى مى توان از منظر نيروهاى درگير و قشر بندى، مطالبات، نمادها و هويتها، ريشهها، رهبرى، پيامدها و نتايج براى جامعه و دولت و فرهنگ، استراتژىها و تاكتيكها، نظام ارتباطى، ضد جنبش، و تشكيلات مورد تحقيق و تبيين قرار داد.
براى پاسخ به اين سوال كه آيا جنبش هنوز زنده است يا خير مهم ترين موضوع منشا و ريشههاى جنبش است. اگر آن منشا و ريشه هنوز وجود داشته باشد جنبش هم زنده است.
پرسشهاى بنيادين در مورد منشا و ريشههاى اين جنبش و پويايى ناشى از اين ريشهها از منظرى جامعه شناسانه بدين قرارند: در كدام بافت و سياق اجتماعى و با اتكا بر كدام شكافهاى اجتماعى و سياسى اين جنبش شكل گرفته و با قدرت در عرصهى عمومى ظاهر شد؟ كدام يك از اين شكافها نقش اصلى را در بروز اين جنبش داشتهاند؟ پايگاه اجتماعى حكومت با توجه به پويايى اين شكافها چگونه تحول يافته است؟ آيا اين شكافها مى توانند بقاى حكومت را مورد چالش قرار دهند؟
فارغ از آن كه پس از سركوب تمام عيار يا موفقيت جنبش، چه مسيرهايى براى آن محتمل است مى توان به سير تحول شكافهاى اجتماعى و سياسى و اقتصادى در اين جنبش پرداخت. حال ببينيم از ميان گزينههاى مختلف براى توضيح، كدام يك بهتر و روشن تر اين جنبش و تداوم آن را توضيح مى دهند.
افزايش شكاف طبقاتى
على رغم افزايش فاصله ميان دارا و ندار در جامعهى ايران و زندگى دهها ميليون نفر زير خط فقر (حدود ۱۲ ميليون زير خط فقر مطلق و حدود ۴۵ ميليون زير خط فقر مطلق و نسبى) دسته بندىها و جناح بندىهاى سياسى در ايران را نمى توان صرفا با نگاه به شكافهاى طبقاتى توضيح داد. بحث چپ و راست در همان دههى اول عمر نظام جمهورى اسلامى رنگ باخت و موضوعاتى مثل آزادىهاى فردى و دمكراسى و توسعه جاى آنها را در دههى دوم گرفت. همچنين شكافهاى طبقاتى به تنهايى عامل حركتها و جنبشهاى اجتماعى قرار نگرفتهاند.
اين نكته صحيح است كه طبقهى متوسط در طى سه دههى اخير بيشتر به جريان اصلاح طلب و مردمسالار داخل حكومت گرايش داشته اما اين گرايش در بسيارى از دورهها به اين طبقه منحصر نبوده است و طبقات كم درآمد نيز از جريانات و گرايشهاى طبقهى متوسط پيروى كرده است.
همچنين ثروتمندترين اقشار جامعه كه عموما از رانتهاى دولتى برخوردار شدهاند به جناحهاى مختلف سياسى در شرايط پيش از ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ دلبستگى داشتهاند و نمى توان آنها را به يك جهت گيرى خاص منسوب كرد.
طبقهى متوسط موتور محركهى جنبش سبز در شهرهاى بزرگ كشور بوده است اما اين بدين معنى نيست كه ديگر اقشار در تظاهرات ميليونى اعتراضى پس از انتخابات حضور نداشتند. حاشيه نشينان شهرى سربازان حكومت در سركوب را فراهم كردند و روستاييان نيز تنها نظاره گر بودهاند. بنابر اين، به جاى ساختار طبقاتى جامعهى سياسى در ايران بايد از در هم ريختگى يا در هم فرو رفتگى طبقات شهرى در تحولات اجتماعى و مطالبات سياسى و اقتصادى و اجتماعى مردم ايران سخن گفت.
افزايش شكاف ايدئولوژيك
در دو دههى پس از جنگ، ايدئولوژى اسلامگرايى مرتبا تضعيف و ايدئولوژى عرفي گرايى (با تاكيد بر جدايى نهادهاى دينى و دولتى و بى طرفى ايدئولوژيك دولت) مرتبا تقويت شده است. فشار هر روزه براى اجراى احكام اسلام با اتكا بر قواى قهريه بالاخص در مورد زنان و جوانان بر نارضايى عمومى از ايدئولوژى اسلامگرايى افزوده است. همچنين ادعاهاى عدالت گرايانه و معنويت گرايانهى اين ايدئولوژى با فساد گستردهى حكومت، امتيازات ويژه براى روحانيت و هواداران آن، و دنيا طلبى مفرط مقامات جمهورى اسلامى كم رنگ شده يا رياكارانه به نظر مى رسند.
افزايش شكاف در روحانيت
شكاف در روحانيت، بالاخص ميان روحانيت حكومتى سنت گرا و عمل گرا (با مواضعى نزديك به هاشمى رفسنجانى و نزديك به اقشار تكنوكرات) از يك سو و روحانيت حكومتى نظامى گرا (با مواضعى نزديك به مصباح يزدى و نزديك به نيروهاى نظامى- امنيتى تحت فرمان خامنهاى) از سوى ديگر، مرتبا در مباحث مربوط به تحليل چرايى اوج گيرى جنبش ذكر شده است. اين شكاف وجود دارد اما تا آن حد جدى و موثر نيست تا در حد محرك براى جنبش اعتراضى سبز در ايران عمل كند؛ جدى نيست چون روحانيت اقتدارگرا كاملا وابسته به حكومت و شخص رهبرى است و بايد پيرو مواضع رهبرى باشد؛ و موثر نيست چون روحانيت سنت گرا و عمل گرا بسيارى از مواضع كليدى سابق خود در قدرت را از كف داده است.
على رغم برخى نارضايىها از دولت احمدى نژاد، روحانيت حكومتى سنت گرا و عمل گرا همواره از رهبرى كه مواضعى مشابه با دولت دارد تبعيت كرده است. همچنين روحانيت حكومتى سنت گرا و عمل گرا در اعتراضات اخير عمدتا ساكت بوده است. تنها كاركرد اين شكاف، سكوت روحانيت اقتدارگراى سنت گرا و عمل گرا و عدم حمايت از دولت بوده است اما حمايتى از معترضان نيز صورت نگرفته است.
افزايش شكاف ميان جناحهاى سياسى درون حكومت
در انتخابات دهم رياست جمهورى، مجمع روحانيون مبارز و مجمع محققين و مدرسين حوزه كاملا از حاكميت سياسى فاصله گرفتند و دولت احمدى نژاد را نامشروع اعلام كردند. همچنين در اعتراضات برگزار شده اعضاى مجمع روحانيون مبارز نقش و حضور فعالى داشتند. اما اين مجمع اولا نه در ميان روحانيت و نه در ميان مردم از طرفداران بيشمارى برخوردار است و عمدتا دنباله روى تحولات سياسى جامعه بوده است تا پيشتاز. گروههاى اصلاح طلب نيز در دوران پس از خاتمى به حاشيه رفتهاند: نه رسانههاى پر نفوذى را در اختيار داشتند و نه تشكيلاتى با اعضاى پر شمار. در جريان اعتراضات پس از تقلب در انتخابات اعضاى اين گروهها صرفا به خاطر انتقام جويى بازداشت شدند. آنها نقشى كليدى در سازمان دهى و شكل دادن به اعتراضات نداشتند.
اعتراضات مردم عمدتا خودجوش بود و سازماندهى آن توسط زنان، دانشجويان، و جوانان فعال از طريق شبكه هاى اجتماعى اينترنتى صورت مى گرفت. بدين ترتيب نمى توان جنبش اعتراضى سبز را چه از حيث ريشهها و چه از حيث تشكيلات و مبارزات به رهبرى گروههاى اصلاح طلب نسبت داد. گروه هاى اصلاح طلب در موج سبز حل شده و با آن همراه شدند.
حاكميت در اعتراضات پس از انتخابات اصلاح طلبان را منافق جديد و در حال جنگ با نظام معرفى كرد و شكاف اصلاح طلبى- اقتدارگرايى را پشت سر گذارد. اما اين به معنى انسجام تام و تمام در درون حاكميت نيست. شكاف در ميان اعضاى اقتدارگراى كاست حكومتى نيز وجود دارد. در ميان اقتدارگرايان نيز انسجام و همفكرى وجود نداشته است: «آن ثباتى كه بايد در مسؤولان ما باشد و همه يك جور فكر كنند و در برخوردها منسجم باشند، وجود ندارد و حتى در بين نخبگان اصولگرا هم تفرقه و تشتت آرا ديده مىشود و از ثبات فكرى برخوردار نيستند و بعضى از دوستان نزديكمان با صراحت مىگويند ما بريدهايم! و در صحنه مقابله، شما اينها را مشاهده نمىكنيد. چهرههاى معدودى الان در صحنه هستند و از مواضع مقام معظم رهبرى دفاع مىكنند.»(مرتضى نبوى، جوان آنلاين، ۱۶ ارديبهشت ۱۳۸۹)
فشار نيروهاى اقتدارگراى نظامى گرا بر اقتدارگرايان سنت گرا و عمل گرا در موضوع دانشگاه آزاد آن چنان افزايش يافت كه سنت گرايان از تماميت طلبى همپيمانان خود شكايت كردند: «بالاخره در كشور ما عده اى معتدل هستند و عده اى افراطى و تماميت خواه. اين امر متوجه هر جريان و گروه افراطى است كه براى ديگران حق حيات سياسى قايل نيستند و فكر مى كنند آن ها حق مطلق اند و هرچه مى گويند درست است و همه بايد از آنها تبعيت كنند.» (مرتضى نبوى، خبر آنلاين، ۳ تير ۱۳۸۹)
فشار نظامى گرايان تا آنجاست كه سنت گرايان يكى از تهديد هاى پيش روى جبههى خود را بخش كوچكى از خود جريان اصولگرا مى دانند: «يكى از تهديدات موجود جبهه اصولگرايان بخش كوچكى از خود جريان اصولگراست كه رفتار خود را براى حذف و بى تاثير كردن ديگر بخشهاى اصولگرايى هر روز شفاف تر و صريح تر مىنمايد و براى افزايش سرمايه اجتماعى نه تنها به دنبال جذب هر چه بيشتر نخبگان نيست بلكه حضور نخبگان دورن جريان اصولگرايى را نيز بر نمىتابد.» (محمدرضا باهنر، دبير كل جامعه اسلامى مهندسين، ايلنا، ۳ تير ۱۳۸۹)
اين فاصله در دوران انتخابات نيز وجود داشته اما كمتر بروز پيدا مى كرده است. خامنهاى اكنون نگران اين شكاف است: «امروز مهم ترين نياز كشور اتحاد و يكپارچگى است.» (سيد على خامنهاى، ۳ تير ۱۳۸۹)
افزايش شكاف دولت- ملت
آنچه موج سبز را قوت بخشيد و به يك جنبش گستردهى اجتماعى تبديل كرد شكاف فزايندهى دولت و ملت در طول بيست و دو سال حكومت خامنه اى بوده است. با انتخاب خاتمى فرصتى براى ترميم اين شكاف پديدار شد اما حكومت اين فرصت را با حمله به كوى دانشگاه، كشتن روشنفكران و فعالان سياسى، بستن مطبوعات و سركوب جنبشهاى زنان و دانشجويان به تهديد تبديل كرد و به حركت بى ترمز خود در خلاف جهت مردم سالارى ادامه داد.
حكومت مطلقه در دو دههى گذشته آگاهانه فرايند سياست زدايى از همهى اقشار و طبقات اجتماعى با انواع روشها مثل بستن مجارى اطلاعاتى يا جلوگيرى از تشكيل گروهها و احزاب سياسى غير خودى تا عدم صدور مجوز براى هرگونه گردهمايى توسط معلمان و كارگران و دانشجويان دنبال كرده است.
حكومت با اتكا بر نيروهاى نظامى و امنيتى نيازى به تكيه بر اقشار اجتماعى نمى بيند و از همين جهت نمايندگان اقشار مختلف اجتماعى به هيچ وجه طرف مشورت حاكمان در تصميم گيرىها قرار نمى گيرند. همچنين از ايجاد نهادهاى مدنى توسط اين گروهها به شدت جلوگيرى مى شود.
حكومت جامعهاى توده وار و مطيع مى خواهد ولى جامعه پرسشگر و منتقد و طلبكار است. همين دو موضع متقابل به فاصلهى فزاينده ميان حكومت و مردم منجر شده است. با ادامهى اين روند و على رغم سركوبهاى پليسى و نظامى، اين حكومت است كه جاى خود را به حكومتى ديگر خواهد داد؛ مردم با همهى تنوعات و ديدگاهها و رفتارهاى مختلفشان قابل حذف نيستند.
آن دسته از نيروهاى اقتدارگرا كه تجربهى بيشترى دارند مى دانند كه با خشونت صرف نمى توانند به حكومت ادامه دهند: «نيروى انتظامى براى اين نيست كه برود و كتك بزند. چه كسانى را كتك مىزند؟ همين جوانهايى را كه خودمان تربيت كردهايم. نيروى انتظامى در چنين فضايى بايد ياد بگيرد كه كتك بخورد تا مقدارى از انرژى آنها تخليه شود، از دماغ كسى هم خون نيايد.» (مرتضى نبوى، جوان آنلاين، ۱۶ ارديبهشت ۱۳۸۹)
شكافهاى فعال و موثر در جامعهى ايران در پايان دههى هشتاد شكاف دولت- ملت و شكاف درون حاكميت هستند و همين شكافها هستند كه جنبشهاى اعتراضى را تداوم حيات مى بخشند. شكاف ايدئولوژيك يعنى تقويت ايدئولوژى عرفي گرايى در برابر اسلام گرايى، شكاف ميان روحانيت و شكاف طبقاتى گرچه اهميت دارند و مشهود هستند اما به اندازهى دو شكاف فوق نقش كليدى ندارند. آنچه بخش قابل توجهى از مردم را در جنبش اعتراضى سبز به خيابانها آورد دروغگويى و تقلب حكومت بود كه از مولفههاى شكاف ميان حكومت و مردم هستند. شكاف درون حاكميت نيز از سبعيت فرماندهان خامنهاى كه ظرفيت بالايى براى كشتار و شكنجه دارند كاست.
تا زمانى كه چنين حكومتى با شكافهاى فعال مذكور وجود دارد جنبش اعتراضى نيز وجود خواهد داشت. در صورت افزايش فشار خارجى، ناتوانى مديريت بحرانهاى اقتصادى و اشتباهات استراتژيك حكومت، شكافهاى مزبور زمينه را براى حركت مردمى فراهم كرده و رژيم در برابر خواست معترضان به زانو در خواهد آمد.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
* دیدگاه های مطرح شده در این مقاله الزاما بازتاب دهنده نظرات رادیو فردا نیست.