میلانی: کاشانی هم با شاه سر و سری داشت هم با زاهدی و مصدق

آیت الله ابوالقاسم کاشانی پیش از ۲۸ مرداد راه خود را از محمد مصدق جدا کرد و به صف مخالفان وی پیوست.

دکتر عباس میلانی برای نگارش کتاب زندگی نامه محمد رضاشاه پهلوی چندین سال به آرشیوهای اسناد وزارت امور خارجه بریتانیا و ایالات متحده آمریکا و همچنین نشریات آن دوران مراجعه و آنها را مورد بررسی و مطالعه قرار داده است.

به علاوه وی با شمار بسیاری از سیاستمداران و دست اندر کاران دوران حکومت پهلوی که در قید حیات بوده اند گفت و گوهای مکرری انجام داده است. او معتقد است که کنار هم گذاشتن انبوه این اطلاعات افق تازه ای از واقعیت های تاریخ معاصر ایران را نمایان می کند.



رادیو فردا: آقاى ميلانى، شما برای نوشتن کتاب زندگی نامه محمد رضا شاه پهلوی مدارک و اسناد زیادی را مطالعه کرده اید و با شخصیت های بسیاری از آن دوره به کرات مصاحبه کرده اید. نکات مهم شکست دولت دکتر مصدق را در چه می دانید؟

عباس میلانی:
یکی از نکاتی که باید در نگرش به این موضوع در نظر داشت برگشتن روحانیت یا بهتر بگویم بخشی از روحانیت از دولت دکتر مصدق بود. دليلى كه باعث شد روحانيت از دولت دكتر مصدق نگران شود، بالا آمدن قدرت حزب توده بود. چرا كه حزب توده در اين زمان احساس قدرقدرتى مى كرد.

با گزارش هايى كه از سالگرد ۳۰ تير در دست است، مى فهميم كه دكتر مصدق در صبح روز ۳۰ تير، تظاهراتى را تدارك مى بيند كه به گفته خبرنگار نيويورك تايمز، طرفدارانش در اين تظاهرات چند هزار نفر بيشتر نبودند، برنامه اى نبود و مردم بى حال بودند و بسيار زود مراسم را ترك كردند.

ولى باز هم به گفته خبرنگار نيويورك تايمز، بعد از ظهر همان روز حزب توده تظاهراتى را تدارك مى بيند كه نزديك به يكصد هزار نفر از هواداران اين حزب با يك انضباط آهنين به خيابان ها مى آيند، سخنرانى غلاظ و شدادى در آن تظاهرات انجام مى شود.

(حسام) لنكرانى در همان روز خطاب به خبرنگار نيويورك تايمز مى گويد: «مصدق ديگر انتخابى ندارد جز اينكه ما را به عنوان متحد خودش قلمداد كند.»

اين روال برخى از روحانيون را نگران مى كرد كه حزب توده دارد قدرتمند مى شود گمان مى كردند كه مصدق قدرت تقابل با اين حزب را نخواهد داشت.

دکتر عباس میلانی، استاد تاریخ و مدیر مرکز دمکراسی برای ایران در دانشگاه استنفورد ایالات متحده آمریکا است. وی مولف کتاب های متعدد از جمله «معمای هویدا» و «نامداران ایران» است. از وی به طور مستمر مقالاتی در روزنامه ها و نشریات علمی نیز به چاپ می رسد. دکتر میلانی چندین سال است که برای نگارش زندگی نامه محمد رضا شاه پهلوی مطالعه و پژوهش می کند. این کتاب قرار است تا پایان سال جاری میلادی به بازار آید.
آنچه وضعيت را سواى احساس قدرقدرتى رهبران حزب توده - كه در سخنان لنكرانى و سخنرانى روز ۳۰ تير مشهود است- پيچيده تر مى كرد، اين واقعيت بود هم كه MI6 انگلستان كه در آن زمان در تهران بود و هم سازمان سيا از طريق پروژه معروفى كه كارش ايجاد تشتت ايدئولوژيك بود، سعى مى كردند اقداماتى افراطى به اسم حزب توده انجام دهند.

مى دانيم كه مثلا جلسات سخنرانى روحانيون را به هم مى زدند. مثلا جلسه سخنرانى آيت الله كاشانى را به هم زدند. اما جاى اين سوال باقى است كه اين جلسه را مامورين MI6 و يا سيا بهم زدند يا راديكاليزم كودكانه خود حزب توده اين كار را كرد؟

هر چه بود، اين عامل يك عامل تشديد كننده بود، اگر چه عاملى بود كه وضع و ريشه آن را نمى شود به دقت تعيين كرد. نمى شود بدانيم كه كدام يك از اين وقايعى كه روحانيون را به ترس آورد و آمريكائيان را هم نگران كرد، كه شايد انگليس ها راست مى گويند و مصدق توان تقابل با حزب توده را ندارد، به راستى كار خود حزب توده بود يا عوامل خارجى؟ ولى اين هم هست كه در درون حزب توده، عناصر راديكالى بودند حرف هايى مى زدند كه به راحتى بورژوازى آن زمان و بازاريان آن دوران و روحانيون را مى ترساند.

وقتى مصدق در مراسم سالگرد ۳۰ تير تمام تلاشش را انجام داد تا نيروهاى طرفدار خودش را در اين مراسم جمع كند، ديديم كه در مقابل حزب توده، يك قشون واقعا « شكست خورده » و بى رمقى به نظر مى رسيد. اين عباراتى است كه روزنامه هاى آمريكايى براى توصيف هواداران مصدق به كار بردند واين امر نگرانى ها را بيشتر كرد.

تحليل اينكه واقعا دخالت هاى دستگاه هاى اطلاعاتى كشورهاى آمريكا يا انگليس از سويى و چپ روي هاى حزب توده از سوى ديگر، هر كدام به چه تناسب و چه وضعى در تغيير اوضاع تاثيرگذار بودند، دشوار است. عامل ديگرى كه به گمان من در تغيير راى برخى از روحانيون و بازاريان كمك كرد، راديكاليزم روزافزون دكتر فاطمى بود.

وقتى شما سرمقاله هاى «باختر امروز» را نگاه كنيد- من تمام شماره هاى باختر امروز از تاريخ ۲۴ مرداد تا ۲۸ مرداد را مطالعه كرده ام- شگفت زده مى شويد. لحن صحبت و مقالات دكتر فاطمى شگفت انگيز است.

دكتر فاطمى در آن زمان وزير امور خارجه است، شاه با اينكه فرار كرده و در عراق يا رم به سر مى برد اما هنوز، رسما پادشاه اين مملكت است. و مصدق و كابينه اش هنوز هم رسما موظف و متعهد به رعايت قانون اساسى هستند.

وزير امور خارجه و سخنگوى چنين دولتى بايد ببيند كه در آن زمان با چه لحنى در مورد شاه و دربار پهلوى اظهار نظر مى كند!

دكتر فاطمى رسما جامعه را به پايان دادن دوران – به قول او كثيف – سلطنت دعوت مى كند و شاه را دست نشانده انگليس ها مى داند. الفاظى كه استفاده مى كند به راستى شگفت انگيز است.

بعد همين شخص بعد از نوشتن چنين مقالاتى در باختر امروز، در جلسه اى ادعا مى كند كه دولت دكتر مصدق كماكان پايبند قانون اساسى است و خواستار سرنگونى شاه نيست.

هر كسى در آن زمان اين ها را مى خواند به گمان من نگران مى شد كه آيا مصدق، جلودار فاطمى است؟ آيا دكتر فاطمى و حزب توده- مشتركا- برنامه اى براى آينده كشور دارند.

حزب توده در آن زمان رسما شعار جمهورى را مطرح مى كند. همه اينها به علاوه خودخواهى هاى شخصى و قدرت طلبى هاى كاشانى، دست به دست هم مى دهد و باعث مى شود كه روحانيون، به متحد مهم و اصلى نيروهايى كه در پى براندازى مصدق هستند، تبديل شود.

ارزيابى خود شما از اين تغيير موضع چيست؟ شما به اين نكته اشاره كرديد كه وقتى آيت الله كاشانى و بروجردى متوجه شدند كه خواست هاى آنان توسط دولت دكتر مصدق برآورده نخواهد شد، عليه او موضع گرفتند. ولى اگر مصدق به اين ترتيبى كه شما مى گوييد، روحانيت و اسلام را به وحشت نمى انداخت و نگرانى از سلطه حزب توده هم وجود نداشت، آيا باز هم روحانيت در جبهه سلطنت جاى مى گرفت؟

من فكر مى كنم حتى در آن زمان هم مى شد آشكارا ديد كه روحانيت به دو جناح تبديل مى شود. يكى از اين دو جناح در شخص آيت الله بروجردى تجلى پيدا مى كرد كه به تاسى از آيت الله نائينى كه در زمان مشروطه نوشته بود «حكومت قانونى سلطنتى دموكراتيك مشروطه، تا زمان بازگشت امام زمان، بهترين و مشروع ترين حكومت براى شيعيان است و شيعيان بايستى با چنين حكومتى بيعت كنند و ازآن تبعيت كنند» اين تفكر را ادامه مى داد.

خط ديگرى هم بود كه از همان زمان آيت الله نائينى شكل گرفت و نمايندگى آن را شيخ فضل الله نورى به عهده داشت و مى گفت: «ما حكومت قانونى نمى خواهيم. ما مشروطه نمى خواهيم. ما مشروعه مى خواهيم»

در دوران ۲۸ مرداد، تجلى اين تفكر را مى شد در گروه فدائيان اسلام كه حاميان اصلى كاشانى بودند، ديد. در خود كاشانى و مشاورين اصلى او از جمله آيت الله خمينى نيز چنين امرى وجود داشت. به تصريح آيت الله خمينى، خود او بارها به آيت الله كاشانى گفته است كه مصدق كافر است و مسلمان نيست. و ما نبايد نيروهاى اسلامى را در دفاع از او به كار ببريم.

از سال ۵۱ تا ۵۳ مسابقه خيلى ظريفى بين مصدق و شاه وجود داشت. هر دو سعى مى كردند به آمريكا ثابت كنند كه خودشان و نه آن يكى، بهترين سد در مقابل نفوذ حزب توده است.
در آن زمان اقدامى نبود كه مصدق بتواند با انجام آن، كاشانى، فدائيان اسلام و آيت الله خمينى را راضى كند. هدف آنها ايجاد حكومت شريعت بود و برنامه سازمان يافته اى براى اين هدف داشتند.

آنها حاضر بودند از هر اقدامى، از جمله از ترور بگير تا جلسه قرآن، استفاده كنند تا به هدفشان برسند و دقيقا همين كار را هم كردند. بعد از واقعه ۲۸ مرداد شروع به ساختن شبكه و تشكيلات كردند. يعنى همان دستگاه قدرتمندى كه در سال ۱۹۷۷ ابزار قدرت يافتن آيت الله خمينى شد.

اينكه رژيم شاه به خصوص بعد از ۲۸ مرداد، گمان مى كرد كه خصم اصلى اش، دكتر مصدق، حزب توده و جبهه ملى است، باعث شد كه ساواك كاملا نسبت به اين شبكه هاى اسلامى بى اعتنا باشد. نه تنها بى اعتنا باشد بلكه در حد امكان به رشد آن هم كمك كند.

تعداد مساجدى كه در دوران ۱۵ سال آخر سلطنت محمدرضا شاه در ايران ساخته شد، بى سابقه و شگفت انگيز است.

تعداد طلبه هايى كه در ايران درس دينى مى خواندند در آغاز سلطنت رضاشاه، چيزى نزديك به دو هزار و ۸۰۰ نفر بود. در پايان دوران رضاشاه، تعداد اين طلبه ها به ۸۰۰ نفر محدود شد، با اينكه جمعيت ايران به دو برابر افزايش يافته بود.

در سال ۱۹۷۲، پرويز نيكخواه براى تز فوق ليسانس خود در مورد تعداد طلبه هاى علوم دينى در ايران مطالعه مى كند. او در مى يابد كه در دهه اخير، يعنى بعد از ۱۵ خرداد، شمار بى سابقه اى به تعداد طلبه ها، حوزه هاى علميه و حسينيه ها افزوده شده است.

اين افزايش با حمايت مستقيم شاه و ساواك صورت گرفت. چون آنها فكر مى كردند كه مسجد مانند پادزهرى در مقابل توده اى شدن مردم عمل مى كند.

همان طور كه تصور مى كردند شريعتى پادزهرى براى ماركسيسم است. اما وقتى ديدند از دل همين شريعتى، مجاهدين خلق درآمد. آن وقت تصميم گرفتند او را ممنوع التدريس و ممنوع المنبر كنند.

اما قبل از آن مى دانيم كه ساواك خراسان بود كه شريعتى را به دانشگاه مشهد تحميل كرد. با وجود آنكه مى دانستند ضد شاه و عضو جبهه ملى در اروپا بوده، ولى گمان مى كردند كه ضد ماركسيست است و اين برايشان مهم تر بود.

در همان زمانى كه كاشانى از مصدق روى برگرداند، يك دسته از روحانيونى همچون آيت الله طالقانى و آیت الله زنجانی بودند كه همسويى خاصى با تفكرات كاشانى نداشتند. نقش آنان در جريان ۲۸ مرداد چه بود؟

نقش آنان كماكان حمايت از دكتر مصدق بود. ولى به نظر مى رسيد كه نيروى اصلى بسيج كننده، كاشانى و شبكه هاى وابسته به او بود. طالقانى و زنجانى با وجود اينكه نفوذ كلام داشتند، هيچ نشانى از اين كه بتوانند نيرويى بسيج كنند، نداشتند.

كما اينكه در روز ۲۸ مرداد مى بينيم كه هيچكدام از آنها، هيچ حركتى در جهت دفاع از دكتر مصدق انجام نداد. تنها حركتى كه در دفاع از دكتر مصدق صورت گرفت، حمايت از منزل وى بود كه در آنجا نزاع خونينى درگرفت و به روايتى تا ۲۰۰ نفر در آنجا كشته شدند.

ولى در خيابان ها همان طور كه شواهد نشان مى دهد، وقتى تظاهرات به نفع زاهدى و شاه آغاز شد، هيچ نشانه اى از نيروهاى مقابل نبود كه به خيابان ها بيايند و حمايت كنند.

در اين مبحث نبايد فراموش كنيم كه روز ۳۰ تير ماه، براى خيلى از نيروها در ايران زنگ خطر و نقطه عطفى بود. حزب توده واقعا تصور مى كرد كه قدمى بيش با ائتلاف رسمى با دكتر مصدق فاصله ندارد. و همين قدرت نمايى بود كه باعث ترس ديگران شد.

در مورد آيت الله كاشانى يك نكته اى كه بايستى در نظر گرفت، اين است كه آغاز شكاف اصلى او با مصدق مربوط به بعد از ۳۰ تير است كه كاشانى احساس مى كند مصدق را در واقع او به قدرت برگردانده است در حالى كه واقعا اين طور نيست.

واقعيت اين است كه در روز ۳۰ تير وقتى مصدق استعفا مى دهد، تركيبى از عوامل گوناگونى چون فعاليت حزب توده، طرفداران كاشانى و عدم حمايت شاه از قوام، باعث برگشت مجدد او به عرصه قدرت مى شود.

در اين ميان شاه رسما به سران جبهه ملى پيغام مي دهد كه من با دولت قوام موافق نيستم و اجازه نمى دهم كه قدرت ارتش به نفع قوام وارد ماجرا شود.

يعنى شاه در ماجراى درافتادن با قوام در رويداد ۳۰ تير نقش بسيار مهمى داشت. ولى بعد از آن كه امر بر كاشانى مشتبه مى شود كه مصدق را او برگردانده است، لاجرم خواهان نصف قدرت است.

من اسنادى از پيش از روز ۳۰ تير پيدا كرده ام از سفارت انگليس و سفارت آمريكا، كه حكايت از اين دارد كه كاشانى با دربار و با كسانى كه مى دانسته با سفارت آمريكا در تماس بودند، تماس مى گيرد و سعى مى كند كه ببيند راه هايى براى نزديك شدن به آنها هم وجود دارد يا نه؟
يعنى از يك سال و نيم قبل از ۲۸ مرداد ما سند داريم كه كاشانى با علاء ديدار مى كند و در واقع حمايت خودش را از شاه و از ماندن شاه برمسند قدرت ابراز مى كند.

در ماجراى اسفند نيز معلوم است كه وقتى شاه با فشار مصدق، مى خواست از ايران خارج بشود و كاشانى خبردار مى شود، هم مجلس را فورا تشكيل مى دهد وهم فورا يك تصويب نامه اى را از مجلس در دفاع از شاه مى گذراند. نيروهاى خودش را به خيابان مى آورد و نيروهاى طرفدار شاه و نيروهاى طرفدار زاهدى و خود اردشير زاهدى، نيروهاى آيت الله بهبهانى و سفارت آمريكا ، همگى فعال مى شوند.

هزاران نفر را به دور و اطراف كاخ مى كشند و شاه را از سفرش در آن زمان به خارج برمى گردانند. يعنى در آن زمان كاشانى هم با شاه سر و سرى داشت و هم با گروه دور و بر زاهدى ارتباط مستقيم و فعال داشت و هم با مصدق ارتباط داشت.

به اين ترتيب فكر مى كنيد كه كاشانى قصدش اين بود كه بسنجد و سبك سنگين كند تا به موقع ببيند از كدام طرف حمايت كند ؟

به نظر من كاشانى دقيقا قصدش بيش از هر چيز اين بود كه به طرف آن راهى برود كه براى خودش و براى تفكر خودش بيشتر از هر چيز احتمال نزديك شدن به قدرت را ميسر مى كرد. و البته اين را نبايد ناديده گرفت كه كاشانى به شدت با انگليس مخالف بود.

انگليسی ها تبعيدش كرده بودند و او دست انگليس را در تبعيد اولش و تبعيد كوتاه مدت دومش مى ديد و در عراق با انگلستان جنگيده بود در سال۱۹۲۱ و۱۹۲۲ جزء شيعيان عراق بود كه با دولت استعمارى انگليس مى جنگيدند.

اين سابقه را داشت و خواستار اين بود كه دست انگليس را از نفت ايران كوتاه كند. ولى به نظر من هدف نهايى اش، دستيابى به قدرت خودش بود و تجربه نشان داد كه وقتى ديد راه از طريق مصدق بسته است از طريق ديگرى وارد شد و در واقع عملا به انگلستان كمك كرد كه دوباره به صنعت نفت ايران وارد شود و حداقل ۴۰ درصد از صنعت نفت ايران را در اختيار بگيرد.

گفتيد كه در سالگرد روز ۳۰ تير، حزب توده يك قدرت نمايى و صف آرايى خيلى بزرگى در حمايت از دكتر مصدق كرد. ولى در ۲۸ مرداد حزب توده در حمايت از مصدق بيرون نيامد. فكر مى كنيد اگر حزب توده در آن موقع بيرون مى آمد و نيروهايش را بسيج مى كرد، آيا باز هم آمريكا و انگليس قادر بودند كه در امور ايران دخالت كنند و كودتايى به انجام برسانند؟

تمام شواهد، حكايت از اين مى كند که اگر مصدق مقاومت نظامى مى كرد و اگر حزب توده به طريق اولى وارد مى شد، حداقل ۴ تيپ ارتش يكى به فرماندهى تيمسار قره نى در آن زمان و ديگرى سرهنگ بختيار و تيپ ديگر، تيپ اصفهان به فرماندهى ضرغامى و عده اى ارتشى در تهران آماده بودند براى اينكه عملا جنگ نظامى كنند.

حزب توده در آن زمان رسما شعار جمهورى را مطرح مى كند. همه اينها به علاوه خودخواهى هاى شخصى و قدرت طلبى هاى كاشانى، دست به دست هم مى دهد و باعث مى شود كه روحانيون، به متحد مهم و اصلى نيروهايى كه در پى براندازى مصدق هستند، تبديل شود.

عباس میلانی
در خاطرات ارتشبد زاهدى مى خوانيم كه در شب ۲۷ مرداد اينها تقريبا به اين نتيجه مى رسند كه تلاش براى برانداختن مصدق شكست خورده است و مصدق حاضر نيست راى شاه را بپذيرد.

و اينها به طرفداران شاه پيام مى فرستند از جمله به ضرغامى و قره نى و بختيار كه كسانى بودند كه وعده داده بودند نيروهاى تحت فرماندهى اشان را به تهران مى آورند و وارد جنگ داخلى خواهند شد. من فكر مى كنم كه اگر كار به آنجا مى كشيد آمريكا و انگليس از ايجاد و حمايت جنگ داخلى در ايران امتناعى نداشتند.

براى من غير قابل تصور است كه آمريكا در سال ۱۹۵۳ اجازه دهد كه شوروى بتواند بر ايران مسلط شود. خاطرتان باشد كه در آن شرايط، استالين تازه فوت كرده بود.

در اسناد و مدارك وزارت امور خارجه آمريكا، آشكارا مى بينيم كه آيزنهاور و اطرافيانش به اين نتيجه مى رسند حالا كه استالين مرده، ما بايد به رهبرى جديد، ضرب شصت نشان دهيم. و كوچكترين نشانه ضعف ما باعث تقويت آنان خواهد شد.

چيزى براى شوروى مهم تر از اين نبود كه بتواند بر ايران مسلط شود. اين آرزويى بود كه لنين از سال ۱۹۲۱ در سر مى پروراند و استالين هم در سال هاى حدود ۱۹۴۶ به آن مشغول شد. ولى من فكر مى كنم كه رهبرى شوروى تعيين كننده اصلى عدم دخالت حزب توده در واقعه ۲۸ مرداد بود.

گمان من اين است كه رهبرى حزب توده، فاقد هر گونه استقلالى بود و دستوراتش را از برادر بزرگ- شوروى- مى گرفت. اسناد فراوانى اين ادعا را تاييد مى كند كه حزب توده حتى در جزئيات هم فرمانبردار شوروى بودند.

به گمان من، مسئله اى با اين همه اهميت حتما با رايزنى شوروى بوده است. شوروى مى دانست كه آمريكا و بريتانيا اجازه اينكه ايران از گردونه تسلط غرب خارج شود را نخواهند داد.

يادتان هست كه در يالتا استالين و چرچيل و روزولت، عملا دنيا را به مناطق نفوذ مختلفى تقسيم كردند. ايران بخشى از مناطق نفوذ غرب بود. شما به سال هاى بعد از نشست يالتا نگاه كنيد. به ندرت مى بينيد كه يكى از دو طرف سعى كند در منطقه تحت نفوذ ديگرى، دخالت مستقيم كند.

كما اينكه آمريكا در سال ۵۶ حاضر نشد به دمكرات هاى مجارستان كمك كند، بلكه اجازه داد كه شوروى مجارستان را سركوب كند. براى اينكه مجارستان جزو حيطه نفوذ شوروى بود.

ايران هم جزو حيطه نفوذ آمريكا به حساب مى آمد. بارها و بارها ترومن، آيزنهاور و بعد از آنها جان كندى به تصريح گفته بودند كه اگر شوروى سعى كند نيرو وارد خاك ايران كند، اين امر نقطه آغازى براى شروع جنگ جهانى سوم خواهد بود.

به همين خاطر بود كه حزب توده به دستور برادر بزرگ، وارد كارزار نشد. البته صبح روز ۲۸ مرداد ماه كيانورى با دكتر مصدق تماس گرفت و گفت كه اوضاع شهر خراب است و تقاضاى دريافت ده هزار تفنگ كرد كه در ميان كادر حزب توده توزيع كند.

اما دكتر مصدق امتناع كرد، براى اينكه مى دانست اگر چنين كارى بكند به طريق اولى، فاتحه اش خوانده است.

نكته ديگرى كه به نظر من كمتر به آن توجه شده ، اين است كه چقدر دكتر مصدق در مذاكراتش با آمريكا سعى مى كرد به اين نكته تاكيد كند كه او واپسين اميد غرب براى جلوگيرى از برآمدن حزب توده است.

من در كتابم به تفصيل نوشته ام كه از سال ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۳ مسابقه خيلى ظريفى بين مصدق و شاه وجود داشت. هر دو سعى مى كردند به آمريكا ثابت كنند كه خودشان و نه آن يكى، بهترين سد در مقابل نفوذ حزب توده است.

وقتى هريمن به تهران مى آيد، حزب توده تظاهرات عظيمى برگزار مى كند كه هريمن و آمريكا را شوكه مى كند. مصدق در مذاكرات بعد از ظهر همان روز به هريمن مى گويد كه «حتما اين تظاهرات را ديده ايد؟ من تنها اميد شما هستم كه مى توانم جلوى اين تظاهرات را بگيرم»

شاه هم دائما همين حرف ها را مى زد و تاكيد مى كرد كه مصدق نه توان جلوگيرى از نفوذ حزب توده را دارد و نه الزاما ميل آن را.

با علم به اين موضوع كه مصدق مى دانست اگر بخواهد از پشتوانه حزب توده استفاده كند، غرب اين مسئله را تاب نمى آورد و حتى ممكن است مسئله جنگ داخلى در ايران بروز كند، چرا نتوانست با غرب مصالحه كند و خودش برنده شود و سلطنت را نگه دارد و يك حكومت دمكراتيك در ايران برقرار كند؟

من فكر مى كنم اين مهم ترين سوالى است كه در مورد مصدق بايد پرسيد. اين كه چرا حاضر به چنين كارى نشد؟ به خصوص وقتى كه تا فوريه ۱۹۵۳ معلوم بود كه انگليسى ها تا مدتها اجازه فروش نفت را نخواهند داد و معلوم بود كه آمريكايى ها حاضر به كمك اقتصادى زيادترى نخواهند شد.

در فوريه ۵۳ مصدق سعى كرد نفت را به چين كمونيست به ۵۰ درصد قيمت بازار بفروشد و چين كمونيست هم اين شرايط را مى پذيرد، ولى مى گويند به شرطى ما نفت را از شما مى خريم كه شما بتوانيد نفت را در اينجا توزيع كنيد، چرا كه ما وسيله آوردن نفت را به اينجا نداريم. مصدق همه اين چيزها را مى ديد، به وضعيت اقتصادى آگاه بود.

ريزش هايى هم در درون نهضت اتفاق افتاده بود. كسانى چون مكى و بقايى رفته بودند، كاشانى رفته بود و همينطور كسانى ديگر.

شما مى پرسيد چرا حاضر نشد در آن زمان اين واپسين پيشنهاد چرچيل و آيزنهاور را بپذيرد؟ من فكر مى كنم كه سوال بسيار، بسيار مهمى است. اينكه آيا بهتر است كه آدم به روى يك سرى اصول مجرد مطلق سياسى تاكيد كند؛ آن چنان كه مصدق كرد. يا با سنجش شرايط ، بهترين ميسر را انتخاب كند و بالاترين امتيازهاى آن ميسر را بگيرد و مملكت را از جراحتى كه ۲۸ مرداد بود نجات دهد؟

۲۸ مرداد يك جراحتى در روح جامعه ايران ايجاد كرد كه هنوز هم به نظر من اين جراحت ادامه دارد. نكته دومى هم از لحاظ تاريخى مهم است، به نظر من اين است كه آيا واقعا شاه حق عزل مصدق را داشت يا خير؟ آيا در دوران فترت و دورانى كه مجلس منحل شده بود شاه حق عزل نخست وزيرمملكت را داشت يا نه؟

اگر حق عزل نخست وزير را داشت -خودش ادعا مى كرد- پس كودتا كننده شاه و نيروهاى وابسته به او نبودند. كودتا كننده مصدق بود كه يك حكم قانونى را نپذيرفته بود.

دكتر صديقى در اين مورد به تصريح مى گويد كه در دوران فترت، پادشاه حق عزل و نصب نخست وزير را دارد و دكتر صديقى به خود مصدق مى گويد كه اگر شما مجلس را منحل كنيد شاه ممكن است شما را عزل بكند.

مصدق مى گويد كه «شاه جرات ندارد و انحلال دولت و مجلس اوضاع را خيلى دگرگون مى كند» دوباره اگر به اسناد نگاه كنيم ازسال ۵۱ تا ۵۳ شاه در مقابل پيشنهادات انگليس براى كودتا عليه مصدق مقاومت مى كند. بارها و بارها به ايشان پيشنهاد مى شود و مقاومت مى كند و مى گويد كه من بايد يك راه قانونى براى عزل مصدق پيدا كنم.

ولى در عين حال هميشه هم تكرار مى كند: «من مى خواهم مصدق را عزل كنم من موافق سياست هاى مصدق نيستم و او را براى مملكت خطرناك مى بينم. او اقتصاد مملكت را از بين مى برد» اين ها را پشت پرده به سفير آمريكا و انگليس مى گويد.

ولى در عين حال مى گويد من حاضر نيستم در يك كودتاى نظامى عليه دكتر مصدق شركت كنم. به محض اينكه مجلس را دكتر مصدق منحل مى كند، شاه مى گويد من حالا حاضر هستم حكم عزل مصدق را بدهم براى اينكه الان حق قانونى دارم. اين يك بحث بسيار مهم تاريخى است كه بايد به آن توجه كرد كه آيا شاه حق براندازى دكتر مصدق را در روز ۲۸ مرداد داشت يا نه؟

آيا اين موضوع در قانون اساسى آن زمان مبهم مانده است يا اينكه روشن است؟

در قانون اساسى ابهام دارد ولى در سنت تاريخى و قانونى ايران اين امر كاملا وجود داشته و روشن است.

دكتر صديقى مى گويد كه من به دكتر مصدق گفتم در حدود ۲۰۰۰ روزى(كه رقم دقيق را مى گويد كه من در كتابم آورده ام ) از دوران مشروطه مى گذرد بيش از ۶۰ درصد روزها مجلس در فترت بوده است و در تمام اين دوران پادشاه وقت، عزل و نصب نخست وزير مى كرده است و اين عزل و نصب ها قانونى است و هيچ منع قانونى نداشته است و در واقع اگر اين امكان وجود نمى داشت، عملا چرخ دولت وامى ماند.

خود مصدق –اين را به صورت قاطع مى توانم بگويم- كه من نامه اى پيدا كرده ام از خود مصدق خطاب به شاه. در واقع نه به صورت مستقيم خطاب به شاه بلكه خطاب به هژير- رئيس دربار- نوشته است. اما مخاطبش شاه بوده است. وقتى كه اينها در دربار تحصن مى كنند، بعد از آن تحصن، مصدق نامه اى به شاه مى نويسد و مى گويد كه الان مملكت در دوران فترت است و مجلس فعال نيست، شما اين حق را داريد كه نخست وزير را منصوب كنيد. چرا نخست وزير خدمت كار منصوب نمى كنيد؟

يعنى خود مصدق به تصريح آن نامه، اين حق را مى پذيرد. دكتر صديقى هم اين حق را مى پذيرد. سنجابى هم اين حق را مى پذيرد. چنين امرى در قانون اساسى تصريح شده و متن سخنرانى هاى دكتر مصدق و سخنرانى هاى شايگان در دربار گوياى اين است كه اينها كاملا معتقد هستند كه شاه چنين حقى دارد.

مصدق هم در اين ميان دو حرف متفاوت مى زند؛ شب ۲۷ مرداد وقتى كه هندرسون به ايران برمى گردد به هندرسون مى گويد كه من حكم عزلى از طرف شاه دريافت نكرده ام كه البته اين حرف درست نيست و او نامه و حكم را دريافت كرده و امضا كرده بود.

خود دكتر فاطمى در ۲۵ مرداد در «باخترامروز» مى گويد كه يك چنين نامه اى بوده است و البته نمى گويد كه اين نامه حكمى بوده كه ابلاغ شده است.

اما مى گويد كه دكتر مصدق يك نامه محرمانه اى دريافت كرده و همه ما مى دانيم آن نامه محرمانه چه بوده است.

او در شب ۲۷ مرداد به هندرسون مى گويد كه «من نامه اى دريافت نكردم و تازه اگر هم دريافت مى كردم اجرايش نمى كردم» براى اينكه من معتقد نيستم كه شاه حق عزل و نصب نخست وزير را دارد.

يعنى حرفش را عوض مى كند؟

بله. و البته بعدا حرفش را در دادگاه نظامى تصحيح مى كند و در آنجا وقتى از او مى پرسند كه «به شما حكم عزل دادند چرا نپذيرفتيد؟» مصدق آنجا مى گويد كه«من حكم را تقلبى مى دانستم براى اينكه خطش يك جور بدى بود و بعد دير حكم را به من ابلاغ كردند و من فكر كردم كه حتما بوى يك كودتا از اين نامه مى آيد» او در دادگاه به تلويح و در آن نامه اى كه گفتم به تصريح مى پذيرد كه چنين نامه اى دريافت كرده است و متن آن نامه در خاطرات شايگان آمده است.

پس به اين ترتيب مى پذيرد كه شاه حق داشته است؟

مى پذيرد كه شاه حق عزل و نصب را در دوران فترت دارد، در دورانى كه مجلس وجود ندارد.