نوروز ۸۹ هم از راه رسيد و زمستان ۸۸ به پايان. سال گذشته، سال پر فراز و نشيبى در تاريخ ايران زمين بود. سالى كه در آن رخدادهايى بى نظير بر صفحات تاريخ اين سرزمين اضافه شد. مانند هر سال در اين نوروز نيز راديو فردا ويژه برنامه هايى را براى شنوندگان و كاربران خود آماده كرده است. گفت و گو با چهره هاى سرشناس فرهنگى، هنرى، اجتماعى و مدنى ايران از جمله آنهاست.
عليرض نورى زاده، روزنامه نگار در لندن، در گفت و گوى نوروزى با راديو فردا مى گويد كه بعضى ها راهنماى چپ مى زنند اما به راست مى پيچند.
با درود فراوان و شادباش نوروزى خدمت شما دكتر نورى زاده، حال شما چطوراست؟
عليرضا نورى زاده: سپاسگذارم. اجازه بدهيد من هم فرا رسيدن نوروز را كه جشن نخست شناسنامه ماست به همه شنوندگان راديو فردا، هر كجاى جهان كه هستند به ويژه به آنانى كه نوروز را گرامى ميدارند، به ساكنان خانه پدرى، تبريك مى گويم و آرزو مى كنم كه امسال سال شادى ها، سربلندى ها، پيروزى ها، استوارى ها و عشق باشد.
امروز روز شادى است . آغاز سال نو است و من مى خواهم از شما خواهش كنم يك خاطره شيرين از سال گذشته براى ما تعريف كنيد.
آقاى قويمى، ممكن است كمى به من تخفيف بدهيد و اجازه بدهيد به جاى تعريف كردن يك خاطره از سال گذشته، خاطره اى شيرين از نوروزى ديگر در زندگيم را برايتان تعريف كنم ؟ آيا امكان دارد؟
بله. حتما. بفرماييد
نوروز سالى بود كه حسين علاء نخست وزير ايران بود. من كودك بودم . شوهر عمه ام باغى داشت در بيرون شهر مشهد، در جايى كه به آن سمزقند يا بنا به قول مشهدى ها به آن قريه نخودك مى گفتند. در اين باغ چاهى بود و من به اتفاق پسر عمه هايم كه همسن و سال من بودند دور اين چاه بازى مى كرديم . روز اول عيد بود . اسكناس هاى يك تومانى و دو تومانى عيدى مان را گرفته بوديم و خوشحال بوديم.
ناگهان من درون چاه سرنگون شدم. اين چاه چهل متر طناب مى برد. اما شانسى كه به من رو كرد اين بود كه شب قبل از اين اتفاق باران باريده بود و درب اين چاه كه كاهگلى بود را پايين برده بود و به فاصله ده يا ۱۲ مترى در گلوى چاه كه تنگ بود گير كرده بود. به ناچار من روى گل و لاى افتادم و همان جا متوقف شدم. من از پايين داشتم بالا را نگاه مى كردم. از بالاى سرم فقط صداى ناله و فغان مادرم و عمه به گوشم مى خورد. و يك آقايى كه فاميل شوهر عمه ام بود روى دهانه چاه دولا شده بود و مرا از آن بالا دلدارى مى داد كه «على جان، نترس. هيچ نيست. نگران نباش».
ناگهان سطلى را از آن بالا به پايين فرستادند و من در آن سطل نشستم و مرا بالا كشيدند. چه روزى بود آن روز؟ روز اول عيد. مرا به عنوان كسى كه نظر كرده امام رضا بوده است درون درشكه نشاندند و به حرم مطهر حضرت رضا بردند و چرخاندند و گفتند عنايات امام رضا مشمول حال من شده و چنين اتفاق عجيبى افتاده است.
اين نكته را هم بگويم كه شب عروسى من با همسرم- شايسته- وقتى او مى خواست ما را دست به دست بدهد به همسرم گفت كه «به تو گفته باشم اين على نظر كرده نوروز است. به همين دليل هم تا اين حد به نوروز دلبسته است و نوروز را دوست دارد. چون خدا او را در نوروز دوباره به ما پس داد» و همان جا داستانى را كه اتفاق افتاده بود براى همسرم تعريف كرد. به ياد دارم كه همسرم در آن لحظه به گريه افتاده بود.
چقدر اين گريه زيبا بود براى اينكه او را به خاطر مصيبتى كه در كودكى از سر من گذشته بود، در آن لحظه به گريه انداخته بود.
مطمئنم كه اين عشق همسرتان همچنان پايدار است. مى خواستم از شما خواهش كنم اگر در سال گذشته لطيفه جالب و بانمكى شنيده ايد براى ما هم تعريف كنيد.
لطيفه اى را تعريف مى كنم كه چندان هم جديد نيست. ولى گوياى شرايط امروز كشور ماست. تعريف مى كنند كه يك شب در كاخ كرملين يك ميهمانى برپا بود. مرحوم يوسيپ بروس تيتو رهبر يوگسلاوى نيز به آنجا آمده بود و جزو ميهمانان بود. از سوى ديگر هونكر از آلمان شرقى نيز ميهمان اين مراسم بود. ساعات پايانى شب كه ميهمانى به سر آمد و آنها مست و لايعقل سوار ماشين هاى شان شدند تا به خانه برگردند. به چهار راهى رسيدند. آقاى هونكر به راننده اش گفت كه راهنماى چپ را بزند و به چپ بپيچد و همين طور هم نگاه مى كرد تا ببيند آقاى تيتو چه كار مى كند؟
وقتى ماشين تيتو رسيد او به راننده اش گفت كه «راهنماى سمت چپ را بزن اما صبر كن تا ماشين هونكر كه رد شد به راست بپيچ.»
حالا در كشور ما هم عده اى هستند كه مدعى اند اسلام مدارند. اما در اسلام مدارى شان همين بس كه غارت بيت المال، دزدى اموال مردم، تعرض به مردم و تجاوز به حقوق آنان را مجاز مى دانند و خداى جبارشان به آنان اجازه مى دهد كه همه نوع اعمالى را انجام دهند و از ديگران ايراد بگيرند كه آنان مسلمان واقعى و خالص نيستند. راهنماى چپ مى زنند اما به راست مى پيچند و هستند كسانى در سرزمين ما كه بدون آنكه راهنما بزنند و بدون آنكه به چپ و راست بپيچند، راه درست و مستقيم و خدايى را دنبال مى كنند. در تاريخ ما از اين نوع انسانها هم كم نيستند.
با لطيفه شيرين شما باز هم به دنياى سياست بازگشتيم. من در اينجا مى خواستم از شما خواهش كنم يك ترانه مورد علاقه تان را نام ببريد تا براى شما و شنوندگان عزيز راديو پخش كنيم؟
آقاى قويمى. من خيلى پوران را دوست دارم. براى اينكه تمام كودكى من با او گذشت. بگذاريد اعتراف كنم كه نخستين عشق زندگى من هم پوران بود. ۱۲ ساله بودم كه فيلمى با بازيگرى پوران به نام «طلاى سفيد» را به نمايش گذاشته بودند كه با فردين در اين فيلم همبازى بود.
در اين فيلم جمشيد شيبانى ترانه «سيمين برى» را ساخته بود و پوران هم آن را در فيلم مى خواند. تمام مدت نمايش فيلم من محو پوران بودم. سينماى ايران در خيابان لاله زار اين فيلم را به نمايش گذاشته بود. ده ها بار به عمو و دايى متوسل شدم تا مرا به سينما ببرند و هر بار هم آنها مى گفتند تو كه اين فيلم را ديده اى؟
من پوران را به اين جهت بسيار دوست دارم و ترانه «گل اومد بهار اومد بريم به صحرا» از همان زمان در زواياى ذهن من جا گرفت. سالها گذشت تا اينكه دوست نازنينم كه من بسيار هم به او علاقه دارم و يكى از انسان ترين انسانهايى است كه در اين دنيا ديده ام ، آقاى حبيب روشن زاده ،كه همسر پوران بود را ديدم.
من در منزل آقاى همايون، هنرپيشه معروف فيلم تپلى، دعوت داشتم. مرحوم رضا ميرلوحى ، كارگردان فيلم تپلى، آقاى مرتضى عقيلى، برادرش رضا عقيلى، و بهرام وطن پرست هم آنجا بودند كه ناگهان خانم پوران و حبيب روشن زاده هم از در درآمدند. نوروز هم بود. باور كنيد سال ها از آن زمان كودكى من گذشته بود اما من با ديدن پوران زبانم بند آمده بود و دست و پايم را گم كرده بودم. خم شدم و بر دستان عزيزش بوسه زدم و گفتم بانوى گرامى، هرگز زيباتر از شما خواننده اى در ايران نيامده است.
به همين دليل هم من ترانه «گل اومد بهار اومد» پوران را انتخاب مى كنم.
عليرض نورى زاده، روزنامه نگار در لندن، در گفت و گوى نوروزى با راديو فردا مى گويد كه بعضى ها راهنماى چپ مى زنند اما به راست مى پيچند.
با درود فراوان و شادباش نوروزى خدمت شما دكتر نورى زاده، حال شما چطوراست؟
عليرضا نورى زاده: سپاسگذارم. اجازه بدهيد من هم فرا رسيدن نوروز را كه جشن نخست شناسنامه ماست به همه شنوندگان راديو فردا، هر كجاى جهان كه هستند به ويژه به آنانى كه نوروز را گرامى ميدارند، به ساكنان خانه پدرى، تبريك مى گويم و آرزو مى كنم كه امسال سال شادى ها، سربلندى ها، پيروزى ها، استوارى ها و عشق باشد.
امروز روز شادى است . آغاز سال نو است و من مى خواهم از شما خواهش كنم يك خاطره شيرين از سال گذشته براى ما تعريف كنيد.
آقاى قويمى، ممكن است كمى به من تخفيف بدهيد و اجازه بدهيد به جاى تعريف كردن يك خاطره از سال گذشته، خاطره اى شيرين از نوروزى ديگر در زندگيم را برايتان تعريف كنم ؟ آيا امكان دارد؟
بله. حتما. بفرماييد
نوروز سالى بود كه حسين علاء نخست وزير ايران بود. من كودك بودم . شوهر عمه ام باغى داشت در بيرون شهر مشهد، در جايى كه به آن سمزقند يا بنا به قول مشهدى ها به آن قريه نخودك مى گفتند. در اين باغ چاهى بود و من به اتفاق پسر عمه هايم كه همسن و سال من بودند دور اين چاه بازى مى كرديم . روز اول عيد بود . اسكناس هاى يك تومانى و دو تومانى عيدى مان را گرفته بوديم و خوشحال بوديم.
ناگهان من درون چاه سرنگون شدم. اين چاه چهل متر طناب مى برد. اما شانسى كه به من رو كرد اين بود كه شب قبل از اين اتفاق باران باريده بود و درب اين چاه كه كاهگلى بود را پايين برده بود و به فاصله ده يا ۱۲ مترى در گلوى چاه كه تنگ بود گير كرده بود. به ناچار من روى گل و لاى افتادم و همان جا متوقف شدم. من از پايين داشتم بالا را نگاه مى كردم. از بالاى سرم فقط صداى ناله و فغان مادرم و عمه به گوشم مى خورد. و يك آقايى كه فاميل شوهر عمه ام بود روى دهانه چاه دولا شده بود و مرا از آن بالا دلدارى مى داد كه «على جان، نترس. هيچ نيست. نگران نباش».
ناگهان سطلى را از آن بالا به پايين فرستادند و من در آن سطل نشستم و مرا بالا كشيدند. چه روزى بود آن روز؟ روز اول عيد. مرا به عنوان كسى كه نظر كرده امام رضا بوده است درون درشكه نشاندند و به حرم مطهر حضرت رضا بردند و چرخاندند و گفتند عنايات امام رضا مشمول حال من شده و چنين اتفاق عجيبى افتاده است.
اين نكته را هم بگويم كه شب عروسى من با همسرم- شايسته- وقتى او مى خواست ما را دست به دست بدهد به همسرم گفت كه «به تو گفته باشم اين على نظر كرده نوروز است. به همين دليل هم تا اين حد به نوروز دلبسته است و نوروز را دوست دارد. چون خدا او را در نوروز دوباره به ما پس داد» و همان جا داستانى را كه اتفاق افتاده بود براى همسرم تعريف كرد. به ياد دارم كه همسرم در آن لحظه به گريه افتاده بود.
چقدر اين گريه زيبا بود براى اينكه او را به خاطر مصيبتى كه در كودكى از سر من گذشته بود، در آن لحظه به گريه انداخته بود.
مطمئنم كه اين عشق همسرتان همچنان پايدار است. مى خواستم از شما خواهش كنم اگر در سال گذشته لطيفه جالب و بانمكى شنيده ايد براى ما هم تعريف كنيد.
لطيفه اى را تعريف مى كنم كه چندان هم جديد نيست. ولى گوياى شرايط امروز كشور ماست. تعريف مى كنند كه يك شب در كاخ كرملين يك ميهمانى برپا بود. مرحوم يوسيپ بروس تيتو رهبر يوگسلاوى نيز به آنجا آمده بود و جزو ميهمانان بود. از سوى ديگر هونكر از آلمان شرقى نيز ميهمان اين مراسم بود. ساعات پايانى شب كه ميهمانى به سر آمد و آنها مست و لايعقل سوار ماشين هاى شان شدند تا به خانه برگردند. به چهار راهى رسيدند. آقاى هونكر به راننده اش گفت كه راهنماى چپ را بزند و به چپ بپيچد و همين طور هم نگاه مى كرد تا ببيند آقاى تيتو چه كار مى كند؟
وقتى ماشين تيتو رسيد او به راننده اش گفت كه «راهنماى سمت چپ را بزن اما صبر كن تا ماشين هونكر كه رد شد به راست بپيچ.»
حالا در كشور ما هم عده اى هستند كه مدعى اند اسلام مدارند. اما در اسلام مدارى شان همين بس كه غارت بيت المال، دزدى اموال مردم، تعرض به مردم و تجاوز به حقوق آنان را مجاز مى دانند و خداى جبارشان به آنان اجازه مى دهد كه همه نوع اعمالى را انجام دهند و از ديگران ايراد بگيرند كه آنان مسلمان واقعى و خالص نيستند. راهنماى چپ مى زنند اما به راست مى پيچند و هستند كسانى در سرزمين ما كه بدون آنكه راهنما بزنند و بدون آنكه به چپ و راست بپيچند، راه درست و مستقيم و خدايى را دنبال مى كنند. در تاريخ ما از اين نوع انسانها هم كم نيستند.
با لطيفه شيرين شما باز هم به دنياى سياست بازگشتيم. من در اينجا مى خواستم از شما خواهش كنم يك ترانه مورد علاقه تان را نام ببريد تا براى شما و شنوندگان عزيز راديو پخش كنيم؟
آقاى قويمى. من خيلى پوران را دوست دارم. براى اينكه تمام كودكى من با او گذشت. بگذاريد اعتراف كنم كه نخستين عشق زندگى من هم پوران بود. ۱۲ ساله بودم كه فيلمى با بازيگرى پوران به نام «طلاى سفيد» را به نمايش گذاشته بودند كه با فردين در اين فيلم همبازى بود.
در اين فيلم جمشيد شيبانى ترانه «سيمين برى» را ساخته بود و پوران هم آن را در فيلم مى خواند. تمام مدت نمايش فيلم من محو پوران بودم. سينماى ايران در خيابان لاله زار اين فيلم را به نمايش گذاشته بود. ده ها بار به عمو و دايى متوسل شدم تا مرا به سينما ببرند و هر بار هم آنها مى گفتند تو كه اين فيلم را ديده اى؟
من پوران را به اين جهت بسيار دوست دارم و ترانه «گل اومد بهار اومد بريم به صحرا» از همان زمان در زواياى ذهن من جا گرفت. سالها گذشت تا اينكه دوست نازنينم كه من بسيار هم به او علاقه دارم و يكى از انسان ترين انسانهايى است كه در اين دنيا ديده ام ، آقاى حبيب روشن زاده ،كه همسر پوران بود را ديدم.
من در منزل آقاى همايون، هنرپيشه معروف فيلم تپلى، دعوت داشتم. مرحوم رضا ميرلوحى ، كارگردان فيلم تپلى، آقاى مرتضى عقيلى، برادرش رضا عقيلى، و بهرام وطن پرست هم آنجا بودند كه ناگهان خانم پوران و حبيب روشن زاده هم از در درآمدند. نوروز هم بود. باور كنيد سال ها از آن زمان كودكى من گذشته بود اما من با ديدن پوران زبانم بند آمده بود و دست و پايم را گم كرده بودم. خم شدم و بر دستان عزيزش بوسه زدم و گفتم بانوى گرامى، هرگز زيباتر از شما خواننده اى در ايران نيامده است.
به همين دليل هم من ترانه «گل اومد بهار اومد» پوران را انتخاب مى كنم.