زندگی نامه آيت الله خامنه ای (بخش هشتم)- فعالیت های سیاسی در اواخر دوران پهلوی

  • مراد ویسی
در بخش پيشين اين سلسله برنامه ها به روابط آيت الله خامنه ای با سازمان مجاهدين خلق ايران و نيز ارتباطات او با علی شريعتی پرداختيم. در اين قسمت به فعاليت های سياسی او در سال های آخر حيات حکومت پهلوی می پردازيم.

عمده فعاليت سياسی آيت الله خامنه ای عليه حکومت پهلوی را بايد در دهه ۵۰ دانست. وی در اين سال ها در مشهد در سه مسجد کرامت، امام حسن و ميرزا جعفر منبر می رفت و تفسير قرآن می گفت.

حسن يوسفی اشکوری، از روحانيون مبارز قبل از انقلاب که در اوايل دهه پنجاه و در مشهد با آقای خامنه ای از نزديک ملاقات کرده، می گويد که آقای خامنه ای در آن سالها يکی از چهار روحانی شناخته شده ای بود که در مشهد عليه حکومت پهلوی مبارزه می کرده است.

حسن یوسفی اشکوری: در آن زمان چهار روحانی در مشهد جزو روحانيون مبارز بودند و البته همه آنها هم جزو روحانيون جوان به حساب می آمدند. آشيخ علی آقای تهرانی، سيد علی خامنه ای، سيد عبدالکريم هاشمی نژاد، و آقای واعظ طبسی بودند. منتهی آقای واعظ طبسی شايد از همه کمتر شناخته شده بود و بيشتر او را در همان مشهد می شناختند. و خيلی بيرون از مشهد شهرتی نداشت. شايد دليل آن هم اين بود که اهل گفتار و اهل قلم و سفر به اين ور و آن ور نبود، يا به عبارت ديگر واعظ نبود.
در آن زمان آقای عبدالکريم هاشمی نژاد بيش از همه شهرت داشت. يکی به دليل سفر و واعظ بودنش و ديگری به علت هيجانی و پرشور صحبت کردن و سخنان احساساتی گفتنش که در آن زمان به هر حال برای همه مردم به خصوص جوان ها جذاب بود. ولی آقای تهرانی به عنوان يک عالم و دانشمند و اهل فضل و دانش شهرت داشت و معروف تر و شناخته شده تر بود. از سوی ديگر هم آقای سيد علی خامنه ای به عنوان يک جوان خوش فکر و مبارز که اهل گفتار و قلم هم هست، شناخته شده بود.»
بيشتر شهرت (خامنه ای) به خاطر خوش فکری و همراهی بود که در تهران در آن زمان با روشنفکران دينی از جمله دکتر علی شريعتی داشت. منتهی ... بيشتر در مشهد شناخته شده بود و مقداری هم در تهران ولی در شهرستانها جز در ميان افراد خاص يا جريان های فکری معين، چندان شهرتی در سطح عموم نداشت.
حسن یوسفی اشکوری

آقای خامنه ای به دليل همين فعاليت هايش در سال ۱۳۵۳ توسط ساواک بازداشت شد و از مشهد به زندان کميته مشترک ضد خرابکاری در ميدان کنونی توپخانه تهران منتقل و در آنجا زندانی شد.

اين زندان در سال های اخير به موزه ای به نام «موزه عبرت» تبديل شده و خود آقای خامنه ای نيز از آنجا بازديد کرده است. جريان اين بازديد در مستندی به نام ديوارهای يخی توسط موسسه حفظ و و نشر آثار آيت الله خامنه ای ضبط شده و بر روی اينترنت قرار گرفته است.

آقای خامنه ای در اين فيلم از نحوه برخورد خود با منوچهری، يکی از شکنجه گران معروف ساواک در آن سالها می گويد:

خامنه ای: از مشهد آوردند من را. با قطار آوردند در اين سلول که دو متر و ۴۰ در يک متر و ۶۰ بود.

چند وقت اينجا بودید؟

من هشت ماه اينجا بودم. (منوچهری به من) نگاه کرد و گفت خامنه ای تويی؟
گفتم بله. گفت هان. خامنه ای که می گويند تويی؟ مرا می شناسی؟
گفتم : نه
گفت: من منوچهری ام.

به چهره ام نگاه کرد تا اثر حرف خودش را در صورت من ببيند. من فورا فهميدم و شناختم که کی است. از او خيلی چيزها شنيده بودم. به رويم نياوردم که می شناسمش.
بعدش به من گفت که من تو را خيلی خوب می شناسم. تو همون کسی هستی که مثل ماهی ليز می خوری و از دست بازجو خارج می شوی و کارهای تو دانه دانه اش هيچ نيست ولی مجموعش خدا می داند که چيست؟»

آقای خامنه ای در سال ۱۳۵۴ از زندان کميته مشترک ضد خرابکاری آزاد شد و به مشهد برگشت. آن گونه که حسن يوسفی اشکوری می گويد آقای خامنه ای در آن سالها همچنان به فعاليت عليه حکومت شاه ادامه می داد.

اشکوری: فکر می کنم پاييز سال ۵۵ بود که ايشان را برای اولين بار در مشهد ديدم. دهه ماه صفر من در سمنان به منبر می رفتم. در آن روزها با همسرم به مشهد رفتيم و در مشهد هم تصميم گرفتيم به ديدن بعضی از اين روحانيون مبارز برويم. اين را هم اضافه کنم که در آن زمان روحانی مبارز بودن به معنای روحانی مدرن، روشنفکر و انقلابی و نوگرا هم بود و اين مفاهيم تقريبا مترادف هم تلقی می شد. بر خلاف امروز که ممکن است اينها از همديگر تفکيک شود يا در تعارض با همديگر قرار بگيرد.
من از طريق مخابرات تلفن آقای خامنه ای را پيدا کردم چون که آدرسی از ايشان نداشتم. زنگ زدم و گفتم من طلبه ای از قم هستم و حتما می خواهم شما را ببينم. ديدم که ايشان طفره می رود و تمايلی به ديدار ندارد. کاملا هم طبيعی بود چون که بنده را نمی شناخت. من اصرار کردم و به هر حال ايشان آدرس داد منتهی گفت که با احتياط بياييد چون ممکن است که برای شما بد بشود و برايتان گرفتاری پيدا بشود.
گفتم نگران نباشيد. رفتم و خانه شان را پيدا کردم و موقع اذان شد. ايشان ايستاد و نماز جماعت خواند و ما هم به ايشان اقتدا کرديم و بعد بيش از يک ساعت و نيم کنار ايشان نشستيم و گپ و گفت دوستانه ای بود. در آن زمان موقعيت آقای خامنه ای تقريبا خوب بود. نوشته هايی هم که از ايشان منتشر می شد تقريبا نوگرايانه بود.
در آن زمان خيلی اجازه داده نمی شد که برود در شهرستان ها يا جاهای مختلفی صحبت يا سخنرانی کند ولی شايد در تهران گاهی صحبت می کرد. پايگاهی که داشت در مسجد کرامت مشهد در مرکز شهر بود که يک مسجد کوچکی بود که گاهی در آنجا نماز جماعت می خواند و گاهی هم مانع می شدند و گاهی هم اگر مانعش نمی شدند درس تفسير قرآن می گفت. شنيدم که در خانه اش هم بعضی از دروس را برای بعضی از طلبه های مبتدی تدريس می کرد.
به هر حال بيشتر شهرتش به خاطر خوش فکری و همراهی بود که در تهران در آن زمان با روشنفکران دينی از جمله دکتر علی شريعتی داشت. منتهی همان طور که گفتم بيشتر در مشهد شناخته شده بود و مقداری هم در تهران ولی در شهرستانها جز در ميان افراد خاص يا جريان های فکری معين، چندان شهرتی در سطح عموم نداشت.»
هنوز شاه از ايران نرفته بود. روحانيون هم تحت فشار بودند. آقای خامنه ای که در مشهد بودند نامه نوشته بودند که آقا! در مشهد سازمان امنيت بسيار شدت عمل به خرج می دهد و ما را هر روز و به هر بهانه ای اذيت می کند و برای بازجويی می برد و بر می گرداند، شما به داد ما برسيد.
احمد صدر حاج سید جوادی

آقای خامنه ای در سال ۱۳۵۶ بار ديگر به اتهام فعاليت های ضد حکومتی بازداشت و اين بار به ايرانشهر تبعيد شد.

احمد صدر حاج سيدجوادی، وکيل و فعال سياسی با سابقه ايرانی می گويد: در آن سال ها با ماموريتی که مهدی بازرگان و يدالله سحابی به عنوان موسسان جمعيت دفاع از حقوق بشر به وی واگذار کردند، وکالت و دفاع از آقای خامنه ای را در دادگاه مشهد بر عهده داشته است.

احمد صدر حاج سيدجوادی: هنوز شاه از ايران نرفته بود. روحانيون هم تحت فشار بودند. آقای خامنه ای که در مشهد بودند نامه نوشته بودند که آقا! در مشهد سازمان امنيت بسيار شدت عمل به خرج می دهد و ما را هر روز و به هر بهانه ای اذيت می کند و برای بازجويی می برد و برمی گرداند، شما به داد ما برسيد.
در آن زمان آقای مهندس بازرگان سه نفر را از جمعيت دفاع از حقوق بشر معين کرد و دستور دادند که حتما خودمان به مشهد برويم برای دفاع از آقای خامنه ای و آقايان ديگری که تحت فشار و تعقيبات سازمان امنيت بودند. اين شد که بنده با مرحوم فيض مهدوی و يکی ديگراز آقايان به مشهد رفتيم و ملاحظه کرديم که بله. آقای خامنه ای و عده ديگری در بيمارستان شهرضا تحصن اختيار کرده اند.
ما به آنجا رفتيم تا بنده به عنوان وکيل از پرونده ای که برای آقايان و از جمله آقای خامنه ای تشکيل داده شده بود دفاع کنم. وکالت نامه به امضای آقای خامنه ای تقديم دادگاه شد و اتفاقا ریيس دادگاه به اسم آقای تيمورتاش، برادرزاده مرحوم تيمورتاش – وزير دربار سابق- بود.
با ايشان هم يک سلام و عليکی هم داشتم. به طور محرمانه به من گفت که فلانی سازمان امنيت به خاطر اين شخص فشار شديد به من وارد کرده است. چیکارش کنم؟ من باب تبعيد آقای خامنه ای و ديگر آقايان به ايرانشهر.
گفت که من می توانم پرونده را به دادگاه تجديد نظر بفرستم. به عنوان اينکه سابقه پرونده را سازمان امنيت نياورده اند من می توانم آن را تجديد کنم.»

در بخش آينده از سلسله برنامه های زندگينامه آيت الله علی خامنه ای به بررسی ميزان نفوذ و جايگاه واقعی وی در بين چهره های کليدی انقلاب ايران در سال ۱۳۵۷ می پردازيم.