حزب توده ايران در ۱۰ مهر سال ۱۳۲۰ خورشيدی در تهران تاسيس شد. اما پرسش اینجاست که آيا تأسيس اين حزب بدون هيچ پشتوانه فکری و ايدئولوژيک و نيز تشکيلاتی صورت گرفت؟
آنچنان که از برخی شواهد بر میآيد، از زمان مشروطيت، گروهها يا هستههايی در ايران، به ويژه در شهرهای تبريز و رشت وجود داشتند که کتب مارکسيستی مطالعه میکردند و حتی گفته شده که سوسيال دموکراتهای روس از طريق خاک ايران، برخی از کتابها و نشريههای خود را از اروپا به داخل روسيه منتقل میکردند.
هوشنگ نهاوندی، رئيس سابق دانشگاه تهران، که مطالعاتی در زمينه تاريخ جنبش چپ در ايران داشته و کتابی را نيز در اين زمينه به رشته نگارش در آورده است، در گفتوگو با راديو فردا، از ساليان پيش از تأسيس حزب توده ايران گفته است.
بر اساس کتبی که مارکسيستها و مورخين مارکسيست- لنينيست يا اعضای حزب توده ايران نوشتهاند، نخستين هستههايی که منجر به تشکيل سوسيال دموکراسی در ايران شد، در تبريز شکل گرفت. آنان همچنين به محفلی که به گئورگی پلخانوف، نظريهپرداز مارکسيست روس، نامه نوشت و در مورد شرايط ايران سئوال کرد و پاسخی که او فرستاد، اشاره میکنند. آيا می توانيم اين موضوعات را مبدا به وجود آمدن تاريخ چپ در ايران بدانيم؟
بر اساس مدارک تاريخی و نوشتههای رهبران کمونيست يا توده ايران، آغاز حزب کمونيست در ايران به سال ۱۹۱۷ میرسد و بنيان گذار آن شخصی به نام آواديس ميکاييليان، ارمنی ايرانی، متولد ۱۸۸۹ در مراغه بود. او وقتی از ايران رفت و وارد فعاليت های سياسی شد، اسم خود را به سلطان زاده تغيير داد.
آقای سلطان زاده در ۱۲ سالگی با خانواده اش ايران را ترک کرد، تحصيلات ابتدايی خود را در ارمنستان و تحصيلات عالی خود را در مسکو در رشته تجارت به اتمام رسانيد و در سال ۱۹۱۴ به حزب بلشويک ملحق شد. او در انقلاب روسيه نقش مهمی داشت و به مقام های مهمی رسيد؛ چه در انترناسيونال کمونيستی و چه در دستگاه برنامه ريزی اتحاد جماهير شوروی در زمان استالين. آقای سلطان زاده در ۲۰ ژانويه ۱۹۳۸ به دستور استالين توقيف شد و در ۸ ژانويه ۱۹۴۱ به دستور او به قتل رسيد.
اعلام رسمی تشکيل حزب کمونيست ايران در ماه می ۱۹۱۷ در بادکوبه انجام گرفت. اين جلسه که ۱۵۰ نفر در آن شرکت داشتند، به حزب «عدالت» وابسته بود که شبکه اول حزب کمونيست قفقازيه بود و نريمانوف مشهور هم که نخستين رئيس جمهوری آذربايجان کمونيست شد، از همين حزب عدالت بود.
آنها شخصی به نام اسدالله غفارزاده را با ماموريت تشکيل شبکه حزب به ايران فرستادند و او با سرپرستی آواديس ميکاييليان، معروف به سلطان زاده، در جولای ۱۹۲۰ نخستين کنگره حزب کمونيست ايران را شهر انزلی تشکيل داد و حيدرعمو اوغلی به رياست حزب کمونيست ايران انتخاب شد. اين اولين شبکه رسمی اعلام شده حزب کمونيست در ايران است، آنهم پس از سه سال که اين حزب در حال تکوين بود. به اين اعتبار می شود گفت حزب کمونيست ايران با حزب کمونيست چين قديمی ترين احزاب کمونيست آسيا هستند.
در بحث هايی که بين چپ ها رواج دارد، اين موضوع مطرح است که آيا شرايط ايران در دوران نظام فئوداليسم، آمادگی تشکيل حزب کمونيست را داشت؟
اگر بخواهيم به متن دقيق عقايد مارکس برگرديم، پيدايش کمونيسم در جامعه صنعتی پيشرفته بايد صورت گيرد، يعنی کمونيسم، مرحله نهايی تحول و تکوين سرمايه گذاری است. اما اين که حزب کمونيست در ايران آن روز میتوانست معنايی داشته باشد يا نه، بحثی به کلی تئوريک است. در چين که ساختار اجتماعی اش به ايران خيلی شبيه بود، حزب کمونيست تشکيل شد و آن قدر مهم بود که سرانجام رهبری مائوتسه دون، قدرت را به دست گرفت.
اينکه بگوييم آيا ايران مستعد و مهيای تشکيل يک حزب کمونيست بود، بحثی است که شايد برای دانشگاه ها و محافل معتقد به مارکسيسم مطرح باشد، ولی واقعيت اين است که در سال ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۰ حزب کمونيست در ايران تشکيل شد و نخستين رهبر حزب کمونيست ايران، به معنای رسمی، حيدرخان افشار موسوم به حيدرعمو اوغلی، اهل اروميه، بود.
در دوره ای که حيدرعمو اوغلی به جای سلطان زاده به عنوان دبيرکل حزب کمونيست انتخاب شد و به ايران آمد، يک نوع تغيير درحزب پيش آمد و به نظر می رسد که نگاه حزب کمونيست به تحولات ايران واقع بينانه تر شده بود، به طوری که ايران را آماده شرايط انقلاب سوسياليستی نمی دانستند. فکر میکنيد عملکرد حزب کمونيست ايران در آن دوره تا زمانی که بر اساس قانون ۱۳۱۰ غيرقانونی اعلام شد و از فعاليت باز ماند، چگونه بود ؟
انقلاب بلشويکی در روسيه نيز در يک جامعه غيرمهيا برای گذار از سرمايه داری پيشرفته به کمونيسم انجام گرفت. بنابراين پايه گذاری حزب کمونيست به رهبری حيدرخان افشار حادثه ای طبيعی نبود، يک حادثه تاريخی بود.
در سال های اول، حيدرعمواوغلی که مهندس برق بود، تمام کوشش خود را بر اين موضوع متمرکز کرد که به تحول ايران کمک کند تا از حکومت استبدادی به حکومت مشروطه برسد. او در سال ۱۹۰۶ رئيس کارخانه برق مشهد بود و بعد مدير برق تهران شد و در جمع مشروطه خواهان فعال بود.
حيدر عمواوغلی فارسی را خوب میدانست و با لهجه آذربايجانی، فارسی را صحبت می کرد و در ايرانی بودن او کوچک ترين ترديدی نيست. او در سال ۱۹۰۹ و بعد از کودتای محمدعلی شاه مجبور شد به ترک ايران شد.
بين سال های ۱۹۰۹ تا ۱۹۱۷، حيدرعمواوغلی در ايران نبود و در اروپا در جوامع مهاجرين مخالف حکومت ديکتاتوری فعاليت می کرد. او در سال ۱۹۱۷ و در آغاز انقلاب بلشويکی، از روسيه به ايران برگشت و همزمان کمونيست های ايران تاکتيک جديدی را اتخاذ کردند؛ همکاری با نهضت جنگل به رهبری ميرزا کوچک خان که يک نهضت ملیگرا، ناسيوناليست و ضدانگليسی بود.
در اينجا بود که حزب کمونيست برای بار دوم و اين بار در ايران تشکيل شد. يعنی زمانی که قشون ژنرال دنيکين يا همان روس های سفيد در فرار از مقابل کمونيست ها وارد ايران شدند و شخصی به نام راسکولنيکف که کميسر سياسی حزب بلشويک بود، در رأس ارتش سرخ وارد ايران شد تا ارتش دنيکين را تعقيب و از مرزهای روسيه شوروی دور کند.
تحت حمايت راسکولنيکف و قشون او در سال ۱۹۲۰ در بندر انزلی، کنگره حزب کمونيست تشکيل شد و اينجا است که ديگر يک ارتباط سياسی غيرقابل گسست بين کمونيست های ايران و دولت روسيه شوروی به طور رسمی به وجود آمد.
يک جمهوری انقلابی کوتاه مدت نيز در شهر رشت تشکيل شد که بعضی وزرای آن حتی روس بودند؛ از جمله وزير قوای مسلح و وزير پليس مخفی. سيد جعفر جوادوف که بعداً به نام پيشه وری معروف شد و آذربايجانی الاصل بود که در روسيه زندگی می کرد، وزير کشور جمهوری انقلابی گيلان شد.
نکته ديگری که شايد از نظر تاريخی جالب باشد، اين است که در سپتامبر ۱۹۲۰ به دعوت روسيه شوروی، يک هيئت نمايندگی بسيار بزرگ از ايران به کنگره ملل خاور در بادکوبه رفت که رياست آن را حيدرخان افشار يا حيدرعمواوغلی بر عهده داشت. بسياری از افراد غير چپی هم در اين کنگره شرکت داشتند، مانند مرحوم علی دشتی، مدير روزنامه شفق سرخ.
در همين حال، حيدر عمواوغلی به ايران بازگشت و خود را به ميرزا کوچک خان نزديک کرد. آنها سعی کردند يک جبهه مشترک تشکيل دهند و در اين بين، حيدر عمواوغلی در ۲۹ اکتبر ۱۹۲۱ ، زمانی که از ديدار ميرزاکوچک خان به بندر انزلی برمی گشت در يک روستا در سن ۴۱ سالگی کشته شد.
اين شمايی از تشکيل حزب کمونيست ايران قبل از دوران رضا شاه بود. اما نکته جالب تاريخی ديگر اين است که سلطان زاده گرچه مناصب بزرگی در دولت اتحاد جماهير شوروی داشت، تا دهه ۳۰ ميلادی در انترناسيونال کمونيست هم به عنوان نماينده ايران شرکت میکرد درحالی که حزب کمونيستی در ايران وجود نداشت.
غير از رابطه حزب کمونيست با جنبش جنگل، حزب کمونيست هر چند با افت و خيز، اما فعاليت هايی را انجام داد. به عنوان مثال، در برخی از کتاب ها نوشته شده است که حزب کمونيست ايران توانست اتحاديه های کارگری را سازمان دهد و در جهت دفاع از حقوق زنان فعاليت کند. اين فعاليت های حزب کمونيست ايران را چگونه ارزيابی می کنيد؟
تمام اين کارها را شايد حزب کمونيست ايران شروع کرد، ولی هيچ کدام به مرحله مهم اجرايی نرسيد. چون حزب کمونيست ايران در آن زمان بسيار ضعيف و محدود بود و اهم فعاليتش در ايران اين بود که منافع شوروی را تامين کند.
بهترين دليل اين حرف اين است که وقتی سردار سپه اندک اندک به قدرت رسيد و از زمان دولت اول قوام السلطنه که ايران به نوعی ثبات سياسی دست يافت، شوروی ها که ديگر برايشان اطمينان حاصل شده بود نمی توانند به اين زودی ها ايران را به يک جمهوری کمونيستی تبديل کنند، دست از حمايت حزب کمونيست ايران برداشتند و اين حزب تحليل رفت.
قتل حيدرعمواوغلی از يک سو (بعضی ها معتقدند خود شوروی ها در اين کار دخالت داشتند و بعضی ها ميرزا کوچک خان را متهم کردند) و تغيير رويه دولت شوروی درمورد ايران به خاطر اوج قدرت دولت قوام السلطنه و سردار سپه، باعث شد که حزب کمونيست ايران به مرحله نابودی برسد و سردار سپه و سرتيپ فضل الله خان معروف که بعدا سرلشگر زاهدی شد، آمدند و گيلان را هم از تسلط جنگلی ها و حزب کمونيست درآوردند.
بعد از سال ۱۳۱۰ که حزب کمونيست سرکوب شد، شاهديم گروهی توسط تقی ارانی که بعدها به «گروه ۵۳ نفر» شهرت يافت، تشکيل شد. البته بحثی هم در مورد شاخه نظامی مطرح است که بنا بر روايت ها موجوديت آن لو نرفت. شما عملکرد گروه ۵۳ نفر را چگونه ارزيابی میکنيد؟
اولا قانون ۱۳۱۰ ارتباط مستقيم با حزب کمونيست نداشت. اين قانون که در آن زمان روحانيت هم خيلی از آن پشتيبانی کرد، بر ضد مرام اشتراکی بود. يعنی ممنوعيت و تنبيه پيروان مرام اشتراکی که البته حزب کمونيست هم يک مرام اشتراکی داشت ولی تا جايی که به ياد دارم اسم حزب کمونيست در قانون ۱۳۱۰ ذکر نشده بود.
گروه ۵۳ نفر را دکتر ارانی، استاد فيزيک دانشکده فنی دانشگاه تهران و تحصيل کرده آلمان، تشکيل داد و همه خاطراتی که از او وجود دارد؛ چه مخالف و چه موافق، او را مرد بسيار روشنفکر و فرهيختهای تلقی می کردند و می کنند.
دکتر ارانی عده ای را دور خود جمع کرد که بعدا تعدادشان به ۵۳ نفر رسيد. او در سال ۱۹۳۵ که می خواست برای شرکت در يک کنگره به آلمان برود (مانند همه کسانی که آن موقع به اروپا سفر می کردند از راه روسيه به آلمان رفت) در مسکو توقف کرد و با کمينترن تماس گرفت و کمينترن شخصی را به نام نصرالله کامران اصلانی (اين نام ميتواند مستعار باشد) به ايران فرستاد تا به تشکيل حزب کمونيست واقعی کمک کند، نه به صورت يک گروه روشنفکری.
اينجاست که ماجرای عبدالصمد ميرزا کامبخش، شاهزاده قاجار و افسر نيروی هوايی ايران، پيش آمد و گروه ۵۳ نفر لو رفتند و به وسيله شهربانی زمان رضاشاه توقيف شدند.
رهبران مختلف حزب کمونيست مانند ايرج اسکندری، دکتر جهانشاهلو افشار و انور خامهای، همه در خاطراتشان نوشته اند دو نفر رابط سفارت شوروی با حزب کمونيست بودند و از سفارت شوروی دستورالعمل می گرفتند و به حزب کمونيست ابلاغ می کردند، اولی کامبخش و دومی رضا روستا که بعدها رئيس شورای متحد مرکزی شد.
اين نکته را اضافه کنم که دکتر ارانی برخلاف بسياری ديگر، در دادگاه مردانه و شرافتمندانه رفتار کرد. همه مدارکی که وجود دارد مبنی بر اين است که او کمونيست بود ولی وطن پرست هم بود و در زندان بعد از تنش های بين المللی مکرر گفته بود که اگر ايران مورد حمله قوای خارجی و حتی قوای شوروی قرار گيرد، ايرانی ها وظيفه دارند به دفاع از مملکت خود بپردازند.
دکتر ارانی در دادگاه دو وکيل داشت؛ احمد کسروی (مورخ معروف) و ديگری دکتر آقايان (وکيل مجلس) که هر دو برخلاف وکلای ديگر دادگاه ۵۳ نفر، خيلی با قدرت و متانت از موکل خود دفاع کردند و سعی نکردند برای او تقاضای عفو و بخشش کنند. دکتر ارانی به ۱۰ سال زندان محکوم شد و در زندان از بيماری تيفوس درگذشت.
با درگذشت دکتر ارانی و پايان ماجرای ۵۳ نفر، مرحله تاريخی حزب توده ايران به پايان میرسد.