حزب توده ايران پس از تاسيس در ۱۰ مهر ۱۳۲۰ خورشيدی، حتی پيش از آنکه به طور رسمی ايدئولوژی مارکسيسم لنينيسم را برگزيند و خود را به عنوان حزب طراز نوين طبقه کارگر بنامد، اين طبقه را به عنوان يکی از زمينههای فعاليت خود برگزيده بود.
از همان هنگام تاسيس، اعضای اين تشکل سياسی اقدام به تشکيل سنديکاها و اتحاديههای کارگری در ايران، به ويژه در شهرهای صنعتی کردند.
پایگاه طبقاتی رهبری حزب توده ایران، رابطه اين حزب با اين سنديکاها و اتحاديههای کارگری، انتقادها از تاثيرگذاری آن بر اين تشکلهای صنفی و نيز نقش آنها پس از انقلاب بهمن ۵۷، در گفتوگوی راديو فردا با صادق کارگر، فعال سنديکايی در نروژ، مطرح شده است که متن آن از نظرتان میگذرد:
حزب توده ايران در سالهای نخستين تاسيس خود سعی می کرد جبههای برای شخصيتهای حتی غيرچپ باشد، به خصوص در دوران جنگ جهانی دوم و غلبه بر فاشيسم. بعد از آن به تدريج ايدئولوژی چپ يا مارکسيسم- لنينيسم را بر ايدئولوژی خود حاکم کرد و خود را حزب "طراز نوين طبقه کارگر ايران" ناميد. اما گفته میشود اکثريت کادر رهبری حزب توده ايران از اشراف، طبقه متوسط يا روشنفکران بودهاند. آيا اين مسئله با ايدئولوژی حاکم بر حزب تضادی نداشت؟
درباره اين که ترکيب اجتماعی و طبقاتی حزب توده ايران از آغاز تشکيل چگونه بود، بحث های زيادی مطرح است. درست است که از ۴۰ نفر اولی که ۲۸ شهريور سال ۱۳۲۰ نشستند و حزب را تاسيس کردند، اکثر قريب به اتفاقشان جزو روشنفکران و از طبقات متوسط و بعضاً بالای جامعه بودند، اما بدنه حزب توده ايران به خصوص در سالهای اوليه، برعکس چيزی که گفته میشود، از توده مردم بود.
بر اساس روايات و تاريخی که حتی از جانب منتقدين منصف حزب، مانند آقای حبيب لاجوردی نوشته شده است، سال اول تاسيس يعنی تا ۱۳۲۱ تعداد اعضای حزب به چهار هزار نفر رسيد که بيش از ۸۰ درصد آنها کارگر بودند. باز هم به روايت آقای لاجوردی، دو سال بعد اعضای حزب به ۲۵ هزار نفر میرسد که ۷۵ درصد آنها نيز کارگر بودند. ولی از آن به بعد به تدريج به خاطر مترقی بودن جنبههای مختلف برنامه و فعاليت حزب توده ايران، از نظر تعداد و ترکيب بدنه حزب تغييری به سود طبقات روشنفکر و متوسط جامعه به وجود میآيد.
در رهبری و ارگانهای بالای حزب هم کارگران باتجربه و سنديکاليستی وجود داشتند که از قبل عضو بودند؛ مانند آقای کیمرام که از سال ۱۳۰۰ نماينده کارگران کفاش و يکی از سنديکاليستهای برجسته ايران بود. از همکاران ديگری که مدتی با حزب فعاليت کردند و بعد جدا شدند، میتوان از آقای تقی فداکار نام برد که از نمايندگان بزرگترين اتحاديه کارگری در اصفهان بود.
حزب توده ايران غير از مسايل سياسی که به آن پرداخت، آيا توانست درجهت دفاع از منافع کارگران ايران کاری انجام دهد؟
حزب توده مخالفين و دشمنان مختلفی دارد که بعضی از آنها برای مخالفتشان انگيزههای اجتماعی- طبقاتی دارند و برخی از روی کماطلاعی يا اطلاعات نادرست مخالف هستند. من هنوز حزبی را در ايران نمیشناسم که به اندازه حزب توده در راستای پيشرفت و توسعه جامعه، عدالت اجتماعی، بهبود زندگی دهقان ها و کارگران، اصلاحات ارضی، برابری حقوق زنان و سوادآموزی تلاش کرده باشد. حزب تا آنجايی که فرصت داشت به خصوص در سالهايی که آزاد بود، کارهای بسيار بزرگی انجام داد، از جمله تشکيل اتحاديههای کارگری و انتشار مطبوعات کارگری و تدوين نخستين قانون کار ايران که اکنون بعد از گذشت اين همه سال هنوز بر سر چيزهايی که در آن قانون تصويب شد، جنگ است و نيروهای سرمايه داری حاضر نمی شوند آن را بپذيرند.
ظرف پنج سال اول تاسيس حزب، تغييرات اساسی در وضع کارگران و زحمتکشان ايران پديد آمد و قوانينی تصويب شد که نظير آن قبلا در جامعه ايران نه وجود داشت و نه قابل تصور بود. البته هر حزبی که گسترده باشد و زياد فعاليت کند قطعاً خطا هم می کند و من حزب و گروهی را سراغ ندارم که اشتباه نکرده باشد.
به نظر شما، اشتباهات حزب توده ايران چه مواردی بود؟
در دوران اوليه تشکيل حزب، گاهی اوقات چپرویهايی می شد که به دست ارتجاع برای سرکوب بهانه میداد. مهم ترين اشتباه دهه اول حضور حزب توده همان موضعگيری خطا درباره مسئله نفت شمال بود و همين خطا بين حزب توده ايران و نيروهای ملی فاصله انداخت و شکافی در بين نيروها ايجاد شد.
البته اين شکاف فقط به اين دليل نبود، بلکه از طرف جريان راست درون نيروهای ملی هم تلاش زيادی برای جلوگيری از همراهی حزب توده ايران با جبهه ملی و احزاب ملی صورت گرفت. آنها میخواستند از ملی شدن صنعت نفت توسط دولت دکتر مصدق جلوگيری کنند و اين پروژه را ناکام بگذارند.
به نظر من موضعگيری حزب توده در قبال مسئله نفت اين فرصت را برای نيروهای ارتجاعی، دربار و جريان راست درون جبهه ملی فراهم کرد که بتوانند به هدفشان برسند. نبايد فراموش کرد اتحاديههای کارگری و حزب توده ايران در بسيج افکار عمومی و بسيج کارگران برای ملی کردن صنعت نفت نقش اساسی داشتند و اين نقش همواره از جانب جريان های جبهه ملی ناديده گرفته میشد.
در مورد رابطه بين احزاب چپ از جمله حزب توده ايران و تشکلهای کارگری هميشه بحث اين بوده است که تشکلها در دورههای گذشته (جهان دوقطبی) تحت تاثير سياستهای آن احزاب قرار میگرفتند و استقلال عمل نداشتند. اين مسئله تا چه اندازه در مورد رابطه حزب توده ايران و تشکلهای کارگری آن دهه و تشکلهای کارگری که بعدا پيش آمد، وجود داشته است؟
وقتی شورای متحد مرکزی در سال ۱۳۲۰ تشکیل شد به سرعت در جامعه ایران نفوذ کرد و در همان سال اول ۱۰ هزار نفر عضو گرفت و در اصفهان بیش از ۱۷ هزار نفر عضو اتحادیههای کارگری اصفهان تحت رهبری تقی فداکار بودند.
البته از همان اول هم این بحث مطرح میشد به خصوص در شرکت نفت که تحت تسلط شرکت نفت انگلیس بود و تلاش میشد از تشکیل اتحادیههای کارگری جلوگیری شود.
تیرماه سال ۱۳۲۵ اعتصاب بزرگ کارگران آبادان و خوزستان رخ داد و سرکوب خونین آنها که بیش از ۵۰ نفر کشته شدند و حکومت نظامی اعلام شد. در همان موقع بیشتر نیروهای ارتجاعی در ایران و شرکت نفت انگلیس که منافع خود را با تشکیل اتحادیههای کارگری مستقل و نیرومند در تضاد میدیدند، تبلیغ میکردند که مخالفتشان با اتحادیههای کارگری به این دلیل است که تحت نفوذ حزب توده و کمونیستها هستند وگرنه آنها با اتحادیههای مستقل و غیرسیاسی کارگری هیچ کاری ندارند.
ولی بعد از این که شورای متحد مرکزی سرکوب و اداره کار تشکیل شد، قوام یکی از طرفداران این مسئله بود که اداره کار را جای اتحادیههای کارگری بگذارند تا یک سری کارها برای کارگران انجام دهد و کارگران از پیوستن به اتحادیهها به خصوص اتحادیههای تحت نفوذ حزب توده منصرف شوند.
بعد از سرکوب اتحادیههای کارگری که میگفتند تحت نفوذ حزب توده است، اتحادیههایی که توسط خود وزارت کار تشکیل شده بودند، به محض این که حزب توده سرکوب شد، آنها نیز سرکوب شدند. اول آقای خسرو هدایت را که با دربار رابطه داشت آوردند و رئیس فرمایشی کردند و بعد هم آقای تقی فداکار و رفقایش را که اعتقادات کارگریشان باقی مانده بود در کنگرههایی که تشکیل میدادند راه نمیدادند. معلوم بود شعارهایی که میدادند مبنی بر این که با اتحادیههای کارگری غیرسیاسی مشکلی ندارند، دروغ بود.
برای انتقاد کردن از حزب توده همیشه اتحادیههای کارگری را مطرح کردهاند، اما ما در جریان تحولات بعدی دیدیم اتحادیههای مستقل غیر سیاسی را هم تحمل نکردند. چون یک رژیم خودکامه دیکتاتوری نمیتواند هیچ تشکلی را بپذیرد.
شورای متحد مرکزی در سال دوم تشکیل کنگره داد و در اساسنامه خود تغییراتی ایجاد کرد تا آن را به یک اتحادیه کارگری فراحزبی تبدیل کند. به عنوان مثال در اساسنامه آوردند که همه احزاب و گروهها میتوانند در آن عضو باشند، همه کارگران برای عضویت آزادند و سایر احزاب هم میتوانند در رهبری شورای متحد مرکزی باشند. ولی چیزی که باعث میشد همچنان مهر حزب توده بر پیشانی این شورا باقی بماند، این بود که اعضا و گروههای دیگر به اندازه کافی از حقوق کارگران دفاع نمیکردند و فقط تودهایها دفاع میکردند، به همین دلیل کارگران به دنبال حزب توده میرفتند. حتی دکتر مصدق هم آن زمان از اتحادیههای کارگری دفاع نمیکرد. در چنین فضایی پیدا است که اتحادیههای کارگری میروند دنبال کسی که از آنها حمایت کند.
کسانی که انتقاد میکنند باید آن طرف قضیه را هم ببینند، اگر طرف دیگر چنین برخوردی نمیکرد اتحادیههای کارگری هم دنبال یک حزب مشخص حرکت نمیکردند. اگر از کارگران حمایت قانونی شود، اتحادیههای مستقل کارگری قطعا بهتر است. البته نه به معنی این که با احزاب همکاری نکنند، بلکه مهر و نشانه یک حزب خاص را نداشته باشند. تشکل کارگری حتما باید استقلال داشته باشد ولی نمیتوان به طور مصنوعی این اتحادیهها را ایجاد کرد. ساختار رهبری اتحادیهها، هم درعمل و هم در رفتار، باید یک ساختار کاملا مستقل باشد. نمیتوان به اتحادیههای کارگری گفت دنبال حزبی که از شما حمایت میکند نروید، وقتی در جامعه به کارگر فشار میآید باید بگردد برای خود متحدینی پیدا کند. کارگر نمیرود با آقای توکلی که آن قانون کار کذایی را نوشت و یا با حزب موتلفه متحد شود تا بیطرفی خود را نشان دهد، طبیعی است که با احزاب چپ متحد میشود چون میبیند آنها از حقوق کارگر دفاع میکنند. در اروپا هم مسئله به همین شکل است و اتحادیههای مسقل کارگری وجود دارند و در عین حال با احزاب چپ هم ارتباط دارند و چیزی که آنها را به هم متصل میکند، منافع مشترک است.
بعد از انقلاب، حزب توده ايران از حاکميت جمهوری اسلامی و به اصطلاح خودش از خط امام حمايت می کرد. اين اتهام از سوی سازمانهايی که با حزب توده ايران مخالف بودند، وارد می شد که تشکلهای نزديک به حزب توده ايران عملا در جهت دفاع از منافع صنفی کارگران کاری نکردند و اين منافع را در قبال خط مشی سياسی خود قربانی کردند. اين مسئله تا چه اندازه درست است؟
به نظر من، کاملا نادرست و اتهام غیرقابل اثباتی است. بر خلاف این اتهامات، حزب توده شاید در بین جریانات چپ تنها حزبی بود که در آن زمان به خاطر تجربه و شناختی که داشت و به خاطر باقیمانده کادر جنبش کارگری، مفهوم حرکتهای سندیکایی و جدایی کار اتحادیهای از حزبی را درک میکرد و سعی میکرد در همه جا این را پیش ببرد. در حالی که جریانهای دیگر به خصوص آنهایی که تازه به میدان آمده بودند میخواستند شوراهای کارگری را به عنوان جزیی از حزب یا گروه خودشان دربیاورند و بر سر این که سندیکاها و شوراهای کارگری را تابع سازمان خود کنند، آن هم از طریق غیرمتعارف، رقابت میکردند.
من خیلی از کارگرهای تودهای قدیم که از زمان شورای متحد مرکزی فعالیت میکردند و حتی سالها در زندان بودند و مبارزه کرده بودند تا به انقلاب رسیده بودند را میشناختم و با اینها کار میکردم و میدانستم اینها چگونه رفتار میکنند. به نظر من، رفتار اینها نسبت به سایرین به خاطر تجربه و شناختشان در این زمینهها متینتر بود.
اوایل انقلاب به خاطر بههمریختگی و فرار برخی از سرمایهداران و فروریختن نظام سابق تقریبا در تمام واحدهای کارگری یک حالت آنارشی حاکم بود و عدهای تصور میکردند دامن زدن به این آنارشی مبارزه انقلابی است. اما این طور نبود و باید تلاش میشد تا نظمی دموکراتیک شکل بگیرد که طبقه کارگر هم بتواند در این نظم از منافع خود دفاع کند، نه این که نظم استبدادی در جامعه حاکم شود. ولی کسانی که به انقلاب مسلط شدند معلوم شد هدفشان این بود که نظم استبدادی به وجود آورند.
اسناد حزب توده و نشریاتش نشان میدهد که این حزب از نظم استبدادی دفاع نمیکرد، ولو این که در شناخت نیروها دچار خطا شد. مثلا ارزیابیاش از برخی نیروهای جمهوری اسلامی از جمله آیتالله خمینی دقیق نبود، ولی حزب توده در مسائل عرصه کارگری سعی میکرد رفتار معقولی داشته باشد.
در این خصوص، بسیج بزرگی علیه پیشنویس قانون کاری که توکلی نوشت صورت گرفت که توسط سازمان اکثریت و حزب توده هدایت میشد و اینها نقش زیادی در بسیج کارگران و مقابله با این سیاست داشتند. آنجا که قرار بود یک پیشنویس ارتجاعی از قانون کار به کارگران تحمیل شود که از قانون کار قبل از انقلاب هم به مراتب بدتر بود. اما حزب توده مخالفت و کارگران را بسیج میکرد و اتحادیههای کارگری هم قوانین جایگزینی را پیشنهاد میدادند.
متاسفانه ما در جامعه و در برخود با یکدیگر خیلی با انصاف نیستیم و یک سری از احزاب و گروهها با هم رقابت دارند و ممکن است هر اتهامی را به هم نسبت دهند که درست هم نباشد.