در میان فیلمهایی که در دو دهه اخیر از سینمای ایران در جشنوارهها پذیرفته شدهاند٬ آثاری همچون پله آخر یک نوع استثنا به شمار میآیند. استثنا از آن جهت که این نوع فیلمها با مسائل سیاسی و اجتماعی کمترین نسبتی ندارند و انعکاس دهنده هیچ دغدغه دیگری نیز نیستند.
البته این به خودی خود نه عیب است و نه حسن٬ و فقط یک ویژگی است. اما وقتی در نبود یک روایت واقعگرایانه مرتبط با مسايل اجتماعی٬ یک داستان کاملاً شخصی در قالب یک ساختار عاریتی سر و شکل یابد نتیجه کار چیزی جز یک فیلم سترون از آب در نخواهد آمد.
البته این به خودی خود نه عیب است و نه حسن٬ و فقط یک ویژگی است. اما وقتی در نبود یک روایت واقعگرایانه مرتبط با مسايل اجتماعی٬ یک داستان کاملاً شخصی در قالب یک ساختار عاریتی سر و شکل یابد نتیجه کار چیزی جز یک فیلم سترون از آب در نخواهد آمد.
به این نوع سینما میشود «سینمای خاطره» لقب داد. سینمایی که به جای قصه٬ «خاطره» میگوید. خاطره یک نوع روایت کاملاً شخصی است که معمولاً ساختار قاعدهمندی ندارد و این گوینده خاطره است که بدون هیچ محدودیتی تصمیم میگیرد از کجا شروع کند٬ چه بگوید و کجا تمام کند.
قصهگویی حتی در شکل مدرنش تابع قواعدی است اما خاطرهگویی هیچ قاعده و محدودیتی ندارد. همان طور که در تک گویی خسرو (علی مصفا) در پرده نخست فیلم -نقل به مضمون- میشنویم: «به ترتیب ماجراها کاری نداشته باشید»!
بر این مبنا پله آخر یک خاطرهگویی طولانی است. اصلاً هم اهمیتی ندارد که بخش زیادی از آنچه میبینیم با واقعیت زندگی خالق اثر تطابق ندارد. مهم این است که فیلمساز٬ به این خرده خاطرات - از کودکی و تفرش و خانه پدری و مرگ عیسای خواننده عاشق و کتک خوردن از همشاگردی گرفته تا میهمانیهای خرده بورژوایی و جلسات موسیقی خانوادگی- تعلق خاطر شخصی دارد و با این تعلق خاطر به شیوه روایتش رنگ و بویی آمیخته با دغدغههای شخصی میبخشد.
دلیل این که روایت پله آخر این چنین از آب در آمده را میشود در تیتراژ پایانی فیلم جستجو کرد: آنجایی که نوشته شده٬ پله آخر٬ با «نگاهی» به مردگان جیمز جویس و مرگ ایوان ایلیچ تولستوی.
لیلا حاتمی و علی مصفا از بهترین و مستعدترین و باسوادترین بازیگران جوان سینمای ایران هستند. اما هر بار در هیئت یک زوج٬ در یک فیلم مقابل هم بازی میکنند٬ میشوند همان لیلا و رضا در فیلم «لیلا» اثر مهرجویی٬ یا به عبارت بهتر٬ لیلا و علی در زندگی واقعی خودشان.
علتش هم این است که این دو تا٬ وقتی در کنار هم قرار میگیرند٬ فارغ از شخصیتی که بازی میکنند٬ همان جور حرف میزنند٬ راه میروند٬ رفتار میکنند و زندگی میکنند که در زندگی واقعی خودشان. یعنی با آنکه شخصیتها هر بار متفاوت است٬ انگار این دو٬ هر بار بخشی از زندگی خودشان را وارد قصه میکنند.
پله آخر٬ به طرز کسالتبار و تکرارشوندهای یادآور گفتوگو ها٬ مشاجرهها٬ دلبریها و
علتش هم این است که این دو تا٬ وقتی در کنار هم قرار میگیرند٬ فارغ از شخصیتی که بازی میکنند٬ همان جور حرف میزنند٬ راه میروند٬ رفتار میکنند و زندگی میکنند که در زندگی واقعی خودشان. یعنی با آنکه شخصیتها هر بار متفاوت است٬ انگار این دو٬ هر بار بخشی از زندگی خودشان را وارد قصه میکنند.
پله آخر٬ به طرز کسالتبار و تکرارشوندهای یادآور گفتوگو ها٬ مشاجرهها٬ دلبریها و
رفتارهای این زوج٬ از لیلا و میکس مهرجویی به بعد است.
با این حساب شاید کمی خودخواهی به نظر برسد که فیلمسازی فارغ از دغدغههای اجتماعی و سیاست و جامعه پیرامونیاش به نوستالژیای جمعی طبقه بالاتر از متوسط بپردازد٬ بخشهایی از خاطرات گذشته و زندگی حال خود را به تأسی از دو نویسنده شهیر دنیا بیهیچ قاعدهای به تصویر بکشد و همه اینها را بدون آن که ظرفیت درک یا پذیرشش از سوی مخاطب وجود داشته باشد در قالب فیلم به او ارائه دهد و انتظار داشته باشد که مورد تأیید و استقبال هم قرار گیرد.
پله آخر یک فیلم یک طرفه است که نمیتواند با تماشاگرش ارتباط و بده بستان داشته باشد. ایده شخصیتپردازی و فضاسازی به جای قصهگویی هم به دلیل همان «نگاه» به شاهکارهای ادبیات از آب در نیامده. در این حالت بیراه نیست اگر فیلم را فاقد تازگی برای منتقدان و جذابیت برای تماشاگران دانست.
پله آخر یک فیلم یک طرفه است که نمیتواند با تماشاگرش ارتباط و بده بستان داشته باشد. ایده شخصیتپردازی و فضاسازی به جای قصهگویی هم به دلیل همان «نگاه» به شاهکارهای ادبیات از آب در نیامده. در این حالت بیراه نیست اگر فیلم را فاقد تازگی برای منتقدان و جذابیت برای تماشاگران دانست.
با این همه٬ پله آخر اثر احترامبرانگیزی است. ستایشگر فرهنگ٬ موسیقی٬ خانواده و انسان است و مهمتر از همه اینکه٬ از معدود فیلمهای «شریف» سینمای ایران به شمار میآید. این شریف بودن را باید در داخل گیومه خواند و فهمید و به احترامش٬ کلاه از سر برداشت.