قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جانشان را از دست دادهاند. حکایت انسانهایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگیشان تمام شد.
داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیماییهای اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشکآور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدنشان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوههای خشونتآمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
------------------------------------------------------------------------
مادر با سینی چای وارد اتاق میشود. پسرها سخت مشغول بحث و جدل در مورد اتفاقات روز هستند. تنها چند روز از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ میگذرد. حسین پسر بزرگتر خانه رو به مادرش میکند و میگوید مردم قرار گذاشتهاند ۲۵ خرداد برای رأی گمشده خود به خیابان بروند.
داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیماییهای اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشکآور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدنشان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوههای خشونتآمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
------------------------------------------------------------------------
Your browser doesn’t support HTML5
مادر با سینی چای وارد اتاق میشود. پسرها سخت مشغول بحث و جدل در مورد اتفاقات روز هستند. تنها چند روز از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ میگذرد. حسین پسر بزرگتر خانه رو به مادرش میکند و میگوید مردم قرار گذاشتهاند ۲۵ خرداد برای رأی گمشده خود به خیابان بروند.
مادر سینی چای را زمین میگذارد و آرام میگوید: خدا خودش به خیر کند یعنی توی اصفهان هم ممکن است خبری شود؟ منتظر جواب نمیماند و خودش دوباره ادامه میدهد: فردا از سر کار زود برگرد خانه. حسین با لبخند به مادرش نگاه میکند و میگوید نگران نباش، من فردا مثل همیشه میروم سرکار و شب هم برمیگردم خانه.
حسین اختر زند، جوان ۳۲ ساله اصفهانی است که وقتی ۱۷ ساله بود پدرش را از دست داد. مادرش میگوید که حسین بعد از مرگ پدرش تصمیم میگیرد درس و مدرسه را رها کند. او میرود توی کارگاه تراشکاری پدرش کار میکند تا پشت برادرهای کوچکترش بایستد:
«حسین بچه خیلی آرامی بود، ۱۷ سالش بود که پدرش را از دست داد، درسش را ول کرد رفت سر کرد و سرپرستی خانواده را به عهده گرفت. صبح میرفت سر کار و شب بر میگشت. ظهرها به خانه نمیآمد.»
حسین همیشه صبحها زودتر از همه از خواب بیدار میشود. هنگامی که مادر توی آشپزخانه صبحانه را آماده میکند او برای رفتن به کارگاه آماده میشود. صبح ۲۵ خرداد است و حسین باز هم سحرخیز. اما این بار هم مادر و هم برادرهای دیگرش نگران هستند. آنها میداند که حسین از وضعیت جامعه ناراضی است و دلش قرار ندارد. جواد اختر زند، برادر دیگر حسین، میگوید که او پیش از انتخابات به خانوادهاش گفته که امیدی به رأی دادن ندارد ولی حالا نگران مردمی است که میگویند رأیشان گمشده به خیابان آمدهاند:
«رأی هم نداد ولی از طرفی او هم معترض بود، او هم ناراحت بود، همه جوانها ناراحت هستند منتها یک نفر میرود اعتراض میکند، یک نفر نمیرود. حسین هم توی این چند سال واقعاً اذیت شد تا بقیه بچهها که ما باشیم به ثمر برسند. از خودش به خاطر بقیه میگذشت.»
حسین لباسهایش را پوشیده و عازم رفتن به محل کارش است. به چشمهای نگران مادرش نگاه میکند، با صدایی آرام و شمرده شمرده برایش توضیح میدهد که او امشب ممکن است دیر به خانه بیاید، چون میخواهد به خاطر درد دندانش برود پیش یک دندانپزشک.
مادر با تردید نگاهش میکند اما خیلی زود میرود توی آشپزخانه و با یک بسته مسکن در دستهایش برمیگردد. حسین بسته مسکن را از دست مادر میگیرد، در جیبش میگذارد و در را پشت سرش میبندد.
معترضان به نتیجه انتخابات دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری در تهران و شهرهای دیگر ایران به خیابان آمدهاند. از خیابانهای اصلی تهران صدای شعار مردم و شلیک گلوله میآید. در اصفهان صدای پراکنده شعارهای مردم با صدای موتورهایی که لابهلای جمعیت آمدهاند در هم میپیچد.
اینجا دروازه شیراز و محل تجمع شهروندان معترض اصفهانی است. حسین اخترزند نیز حالا در میان جمعیت معترض ایستاده و با هراس و دلهره به مردم نگاه میکند. جمعیت با صدای کسی که دستهایش را بالا برده و شعار میدهد همراه میشود اما ناگهان کسانی با لباسهای شخصی و با تومهایی در دستهایشان به سمت جمعیت معترض میآیند.
معترضان دنبال راهی برای فرار میگردند. حسین نیز پا به پای جمعیت میدود تا نقطه امنی بیابد و خودش را از ضرب باتومهایی که بر تن رهگذران فرود میآیند نجات دهد. صدای همهمه و ناله کسانی که باتوم بر تن و جانشان نشسته است در فضا میپیچد.
معترضان دنبال راهی برای فرار میگردند. حسین نیز پا به پای جمعیت میدود تا نقطه امنی بیابد و خودش را از ضرب باتومهایی که بر تن رهگذران فرود میآیند نجات دهد. صدای همهمه و ناله کسانی که باتوم بر تن و جانشان نشسته است در فضا میپیچد.
حالا جمعیت خودش را به ساختمانی چند طبقه رسانده است. حسین هنوز در میان آنها میدود. مردمی که راه فرار میجویند حالا نفسنفسزنان وارد بنبست هاله شدهاند.
از در پارکینگ ساختمان پزشکان وارد میشوند و هر کدام به یک اتاق در این ساختمان پناه میبرند. پشت سر آنها افرادی با لباسهای شخصی و با باتومهایی در دستهایشان وارد ساختمان میشوند. حسین به همراه چند نفر دیگر با سرعت از پلهها بالا میرود. او حالا به پشت بام طبقه سوم این ساختمان رسیده اما پشت سرش پر است از کسانی که با باتوم آنها را تعیقب کردهاند. صدای فریادهای حسین زیر دست و پای کسانی که با باتوم به جانش افتادهاند از بالای پشتبام به گوش میرسد.
کسانی که به اتاقها پناه آورده بودند به سرعت ساختمان را ترک میکنند و وارد خیابان میشوند. تنها دقایقی بعد در میان جمعیتی که هنوز پایین ساختمان پزشکان ایستادهاند جسمی سنگین به زمین فرود میآید. خون کف سیمان جاری میشود. مردم با شیون وهراس به سر و صورت و بدن چاک خورده پر از خون جوانی خیره میشوند که صدای ناله خفیفی از گلویش بیرون میآید. او حسین اختر زند است.
مادر حسین بیقرار در خانه نشسته است. خبرهای مربوط به نا آرامیهای شهر را شنیده و نگران است. به موبایل فرزندش زنگ میزند اما کسی گوشی را بر نمیدارد. شب از راه میرسد و دلهرههای مادر بیشتر و بیشتر میشود. تا اینکه سرانجام کسی به خانه حسین اختر زند زنگ میزند و خبر میدهد که او در بیمارستان شریعتی اصفهان بستری شده است.
خانواده وقتی بالای سر حسین میرسند دیگر جانی برای او باقی نمانده بود. حسین نفسهای آخر را کشید و بیآنکه متوجه حضور اعضای خانوادهاش بشود، تمام کرد. در گفتوگویی که بعدها با مادر حسین اخترزند داشتم او میگوید که آنها میتوانستند فرزندش را به خاطر حضور در اعتراضها و درگیریهای خیابانی بازخواست کنند نه آنکه با باتوم به جان بچههایی بیافتند که دستهاشان خالی بود:
«اگر این بچه گناهی داشت و یا اشتباهی کرد و رفته بود خیابان باید به او تذکر میدادند و میگفتند تو به چه دلیل آمدی و میخواهی سر و صدا راه بیندازی.... یک بچهای که استاد کار تراشکاری بود و با دست خالی رفت آنها با باتوم افتادند به جان بچههای مردم و بچه مرا از بین بردند. میخواهم ببینم به کدامین گناه بچه مرا کشتند؟»
تلویزیون جمهوری اسلامی عصر روز ۲۵ خرداد کشته شدن چند نفر از شهروندان ایرانی در پایخت رو تأیید میکند اما در مورد کشته شدن شهروندان معترض در شهرستانها خبری نیست. چند روز بعد از ۲۵ خرداد شاهدانی که از نزدیک بدن زخمی شده حسین را دیده بودند عکسهایی از او گرفته و در شبکههای اجتماعی منتشر کردند. ولی مسئولان محلی مسئولیتی نپذیرفتند و به دنبال نشر این عکسها و خبرها اعلام میکنند که روز ۲۵ خرداد در اصفهان تنها یک نفر جانش را از دست داده که آن هم به خاطر استعمال مواد مخدر بوده است.
فرمانده یگان ویژه اصفهان از جمله کسانی است که اعلام میکند حسین اخترزند در اثر مصرف مواد مخدر از طبقه سوم به پایین افتاده و جانش را از دست داده است. این گفتهها به گوش خانواده حسین میرسد. جواد اختر زند، برادر حسین، میگوید که این تهمتها خانوادهاش را بسیار رنجانده است:
«واقعاً چطور میتوانند این حرفها را بزنند و تهمت بزنند. برادرم در محیط شاپور کار میکرد حتی یک سیگار هم نمیکشید و حتی اگر نفر با سیگار وارد میشد برادرم نفسش بند میآمد. دلم میخواهد آن آقایی که این حرف را زده بیاید روبهروی خودم بگوید که ببینم آیا مدرکی هم دارد که میگوید برادرم مواد مخدر استعمال کرده، جوانی که از سیگار هم متنفر بوده. این خیلی دردآور است که برای یک جوانی که اینقدر فعال بوده و اهل هیچ خلافی هم نبوده چنین اتفاق فجیعی برایش بیافتد ولی هیچکس مسئولیتی نپذیرد و تهمت هم بزنند. این برای من خیلی دردآور است.»
در تهران اگرچه به خانواده برخی از کشتهشدگان اعلام کردهاند که برای گرفتن دیه اقدام کنند اما در اصفهان نه تنها چنین نشد بلکه اعلام کردند مقصر کسی بود که در اعتراضها شرکت کرد. مادر حسین اخترزند بعد از روزها ماههای و سالهای سختی را بدون فرزندش پشت سر گذاشت. بارها نیز به مراجع قضایی و حتی روحانیون برجسته اصفهان مراجعه کرد تا برای شناسایی قاتل آنها را یاری کنند. اما کسی پاسخی نداد:
«پیگیری کردیم ولی دست ما به هیچ جا بند نشد و هیچ ارگانی قبول نکرد و میگویند مقصر خودش است. از سر خودشان این پرونده را باز کردند، حتی پرونده ما به دیوان عالی کشور هم رفت و برگشت. من و مادران دیگر شب تا صبح باید رنج بکشیم چون پارتی نداشتیم که دنبال کار بچههامان برویم. ما فقط خدا را داریم...»
مادر هنوز پیراهن سیاه به تن دارد. پسرها سعی میکنند با شوخی و خنده حال و هوای خانه را عوض کنند. زنگ تلفن خانه به صدا در میآید. کسی که خودش را از سازمان تأمین اجتماعی معرفی میکند، پشت خط تلفن است و به خانه حسین اخترزند زنگ آنها باید خسارت بیمهای را که اشتباهاً پس از درگذشت حسین اخترزند برایش منظور میشد به زودی پرداخت کنند.
مادرش میگوید، فرزندم نانآور خانهام بود. کارگری بود که سربلند زندگی کرد. خودش درس نخواند تا برادرانش راحتتر زندگی کنند. در خرداد ۸۸ نیز خودش رأی نداد اما حتی اگر با کسانی که برای اعتراض به خیابان رفتند همراه شد حقش نبود که بدنش را با باتوم تکهپاره کنند و بیگناه او را بکشند.
مادرش میگوید، فرزندم نانآور خانهام بود. کارگری بود که سربلند زندگی کرد. خودش درس نخواند تا برادرانش راحتتر زندگی کنند. در خرداد ۸۸ نیز خودش رأی نداد اما حتی اگر با کسانی که برای اعتراض به خیابان رفتند همراه شد حقش نبود که بدنش را با باتوم تکهپاره کنند و بیگناه او را بکشند.