قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جان شان را از دست دادهاند. حکایت انسانهایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگیشان تمام شد.
داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیماییهای اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشکآور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدنشان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوههای خشونتآمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
------------------------------------------------------------------------
چشمهای خسته زن توی صورت رنگ پریدهاش به دهان همسرش خیره مانده است وقتی که میشنود فرزند جوانترشان امسال در کنکور قبول شده و قرار است در دانشگاه آزاد قزوین مدیریت بخواند. گوشهایش را تیز میکند و سرش را آرام از روی تخت بالا میکشد تا ببیند صدای قدمهایی که توی راهروی بیمارستان پیچیده چه کسانی را وارد اتاقش میکند.
بابک و امیر جوادیفر وارد اتاق میشوند، امیر ۲۵ ساله که چند سالی از بابک کوچکتر است، کودکانه خودش را در آغوش مادر میاندازد و تند تند پیشانی، گونهها و چشمهای مادرش را بوسهباران میکند. بابک جوادیفر میگوید:
داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیماییهای اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشکآور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدنشان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوههای خشونتآمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
------------------------------------------------------------------------
چشمهای خسته زن توی صورت رنگ پریدهاش به دهان همسرش خیره مانده است وقتی که میشنود فرزند جوانترشان امسال در کنکور قبول شده و قرار است در دانشگاه آزاد قزوین مدیریت بخواند. گوشهایش را تیز میکند و سرش را آرام از روی تخت بالا میکشد تا ببیند صدای قدمهایی که توی راهروی بیمارستان پیچیده چه کسانی را وارد اتاقش میکند.
بابک و امیر جوادیفر وارد اتاق میشوند، امیر ۲۵ ساله که چند سالی از بابک کوچکتر است، کودکانه خودش را در آغوش مادر میاندازد و تند تند پیشانی، گونهها و چشمهای مادرش را بوسهباران میکند. بابک جوادیفر میگوید:
«مامانم امیر را به من سپرده بود. لحظهای که ایشان (مادرم) سرطان گرفته بود و یک سال جنگیدند تا اینکه فوت کردند، امیر تازه دانشگاه قبول شده بود، دست امیر را گرفت و گفت، بابک برادرت را به تو سپردم....»
شش سال گذشت. ۱۸ تیر ۸۸ است و اینجا خانه دو برادری است که با هم زندگی میکنند. امیر ترانهسرا و هنرمند است. دیوارهای خانه دو برادر پر است از عکس شاعرانی که امیر شعرهاشان را دوست داشت. او عاشق صدای شهیار قنبری است. امیر و برادرش با برخی از دوستانشان قرار گذاشتهاند تا امروز برای اعتراضی مسالمتآمیز به خیابان بروند.
معترضان به نتایج انتخابات خرداد ۸۸ بعد از گشت چند ماه همچنان برای اعتراض به خیابان میآیند. نیروهای ضد شورش در جای جای خیابان انقلاب حوالی کوی دانشگاه مستقر شدهاند. مأموران برای پراکنده کردن ازدحام جمعیتی که حالا در پیادهروها و خیابان اصلی تجمع کردهاند، به سمت آنها گاز اشکآور شلیک میکنند.
چند موتورسوار نیز خودشان را به میان مردم میاندازند. آنها با لباسهای شخصی از موتورها پیاده میشوند اما در دستهاشان باتوم دارند. باتومهایی که ناگهان بالا میروند و روی تن راهپیماییکنندگان فرود میآیند.
حالا دو برادر در ازدحام مردمی که کتک میخورند و راهی برای فرار میجویند همدیگر را گم کردهاند.
حوالی ساعت ۹ شب، شماره موبایل امیر جوادیفر روی تلفن خانهشان میافتد. اما آنکس که پشت خط با خانواده حرف میزند امیر نیست. آنها مطلع میشوند امیر جوادیفر که توسط کسانی با لباسهای شخصی در راهپیمایی اعتراضی ۱۸ تیر مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود حالا در اختیار نهادهای امنیتی است.
کسی که تلفن زده به خانواده امیر جوادیفر میگوید که برای دیدن امیر به بیمارستان فیروزگر تهران بروند. جایی که وقتی خانواده، با امیر ملاقات میکنند، لباسهای او را غرق در خون میبینند. امیر جوادیفر با آتلی بر گردن و صورتی ورمکرده به موبایلی که از او عکس میاندازد خیره میشود و زیر لب میگوید که یکی از چشمهایش تار میبیند.
کسی که تلفن زده به خانواده امیر جوادیفر میگوید که برای دیدن امیر به بیمارستان فیروزگر تهران بروند. جایی که وقتی خانواده، با امیر ملاقات میکنند، لباسهای او را غرق در خون میبینند. امیر جوادیفر با آتلی بر گردن و صورتی ورمکرده به موبایلی که از او عکس میاندازد خیره میشود و زیر لب میگوید که یکی از چشمهایش تار میبیند.
بابک قطره چشمی برای برادرش از پزشک متخصص چشم دریافت میکند و پدر نیز ملتمسانه به مأمور نگاه میکند تا شاید از بازداشت و بازگرداندن پسرش به زندان منصرف شود. امیر وقتی بیقراریهای پدر و برادرش را میبیند لبخند میزند و به آنها میگوید: «من برای یک اعتراض ساده رفتم، کاری هم نکردم که بخواهم بترسم، پس نگران نباشید میروم و برمیگردم».
تلاشهای پدر و برادر امیر جوادیفر نتیجه نداد و آنها مجبور شدند جمعه ۱۹ تیر ماه ۸۸ امیر را تحویل پلیس امنیت بدهند.
بابک برادر امیر جوادیفر در گفتوگویی که همان روزها با او انجام دادهام در شرح آن روزها چنین میگوید:
«ما خودمان رفتیم امیر را از بیمارستان ترخیص کردیم، خودمان بردیمش بیمارستان خصوصی و در واقع خودمان با دستهای خودمان تحویل پلیس پیشگیری دادیم. برای همین خیلی سخت بود این قضیه.»
امیر پاهای زخمیاش را به سختی روی زمین میکشد و قدم زنان به همراه مأمور از نگاه پدر و برادرش دور میشود.
خانواده و دوستان امیر جوادیفر پس از تحویل امیر به پلیس امنیت دوباره او را گم کردهاند. پدر دلنگران است در خانه منتظر تماس احتمالی امیر میماند و دوستان امیر به گفته بابک جوادیفر هر روز دنبال او میگردند. گاهی مقابل دادگاه انقلاب و گاهی هم جلوی زندان اوین:
«دوستان امیر هم از همان روز اول در کنار ما بودند یعنی لحظهای ما را تنها نگذاشتند، مخصوصاً دوستدختر امیر، لبخند عزیز که نامزد امیر بود همیشه در کنار ما بودند.»
لبخند بدیعی در مصاحبهای که همان روزها با او داشتهام در شرح روزهایی که مقابل اوین به دنبال امیر میگشتند چنین میگوید:
«هر روز میرفتیم دم اوین و آنجا واقعا منتظرش بودیم، خیلی من شوکه شدم وقتی که این خبر به من رسید، واقعاً هنوز باورم نمیشه که چه اتفاقی افتاده.... »
خانواده امیر جوادیفر روز سوم مرداد ماه سال ۸۸ با خبر میشوند که امیر در زندان جانباخته است. علی جوادیفر، پدر امیر، قاب عکس فرزندش را دور خانه و در میان کسانی که برای همدلی آمدهاند میچرخاند. شانههایش از گریه میلرزند. اما بارها روی قاب سردِ شیشهای خم میشود، صورتش را به صورت امیر میچسباند و قاب عکس را غرقِ بوسه میکند.
اوایل مرداد ماه سال ۱۳۸۸ است. آیتالله علی خامنهای رهبر جمهوری اسلامی دستور تعطیلی بازداشتگاهی غیراستاندارد به نام کهریزک را میدهد. کهریزک نام همان بازداشتگاهی است که امیر جوادیفر به همراه صدها نفر از بازداشتشدگان روز هجده تیر به آنجا منتقل شده بود.
در دی ماه ۸۸ نیز کاظم جلالی، نماینده مجلس شورای اسلامی، گزارشی از کمیته ویژه بررسی وضعیت بازداشتشدگان حوادث پس از انتخابات را از تریبون مجلس میخواند که بر اساس آن نحوه جان باختن امیر جوادیفر را چنین روایت میشود:
در دی ماه ۸۸ نیز کاظم جلالی، نماینده مجلس شورای اسلامی، گزارشی از کمیته ویژه بررسی وضعیت بازداشتشدگان حوادث پس از انتخابات را از تریبون مجلس میخواند که بر اساس آن نحوه جان باختن امیر جوادیفر را چنین روایت میشود:
«مرحوم جوادیفر در راه انتقال از اوین به کهریزک جانش را از دست داده است. ایشان در زمان دستگیری مورد ضرب و شتم قرار گرفته و قبل از انتقال به کهریزک مداوا گردیده ولی با این حال نامبرده از لحاظ جسمی ضعیف شده بود و توان مقاومت در برابر صدمات جسمی و روحی در کهریزک را نداشته است و در چهار روز حضور در کهریزک یک بار به پزشک وظیفه کهریزک مراجعه کرده بود که مداوای خاصی صورت نمیگیرد.»
پزشک وظیفهای که در گزارش مجلس به آن اشاره شده و نیز در دادسرای نظامی نیز به عنوان متهم معرفی شده رامین پوراندرجانی نام دارد. مسعود علیزاده، جوان معترض دیگری که از نزدیک در جریان این ماجرا قرار گرفته، روایت دیگری در مورد این پزشک دارد:
«آقای جلالی موقعی که گفتند رامین پوراندرجانی برای امیرجوادیفر کاری انجام نداده، این طور نبوده. حمید حجارها امیر جوادیفر را میبرد پیش رامین پوراندرجانی که رامین یک سری دارو به امیر میدهد و بعد امیر را به بیمارستان منتقل میکند ولی از سوی مسئولین کهریزک این امر نادیده گرفته شد و حتی برگههای رامین هم در بازداشتگاه کهریزک موجود بود اما هیچ وقت به رامین اجازه ندادند که برود کهریزک این برگهها را بردارد تا در دادسرا نظامی بیگناهی خودش را ثابت کند. بلاخره رامین مدارک زیادی در مورد قتلهایی که در کهریزک صورت گرفت و نقش فرماندهان ناجا داشت به همین خاطر هم رامین را از بین بردند.»
بابک، برادر امیر جوادیفر، می رود سراغ کسان دیگری که لحظههای آخر آنها نیز همانند پزشک وظیفه کهریزک کنار امیر بودهاند:
«کسی که همان آخرین لحظه زیر بغل امیر را گرفته بود، کسی که توی اتوبوس بغل امیر نشسته بود، کسی که امیر وقتی حالش بد شد، از اتوبوس پیاده شد و تنفس مصنوعی به او داده بود که امیر خون بالا آورد، با تک تک اینها حرف زدم و اینها اتفاقاتی که آنجا افتاده بود را تعریف میکردند. امیر همان طور که بچهها اظهار میکردند در روز آخر بینایی نداشت اصلاً، به خاطر ضرباتی که به سرش وارد شده بود و چشمش چرک کرده بود، روز آخر اصلاً جایی را نمی دید....»
این روایتها را خانواده کشتهشدگان کهریزک در دادگاهی که دادسرای نظامی به صورت غیرعلنی برگزار کرده است نیز میشنوند و مطلع میشوند که سعید مرتضوی دادستان وقت تهران دستور انتقال بازداشتشدگان به کهریزک را صادر کرده بود.
دادسرای نظامی تهران حکم اعدام برای دو پرسنل نیروی انتظامی که در کهریزک مشغول به خدمت بودهاند را صادر میکند که خانواده امیر در کنار دو خانواده دیگر از کشتهشدگان طی بیانیهای، متهمان به اعدام را میبخشند و خواستار محاکمه سعید مرتضوی و سایر قضات و آمرانی که دستور انتقال بازداشتشدگان به کهریزک را داده بودند، میشوند. یک مقام مسئول نیر در تلویزیون وعده میدهد تا با محاکمه آمران دیگر ریشه چنین فاجعهای در ایران خشک شود:
«آن چیزی که خب همه مردم و مسئولین انتظار دارند این است که طوری این مسائل با دقت رسیدگی شود که ریشه این حوادث در نظام ما خشک شود و ما در آینده شاهد این نوع برخوردهایی که باعث ناراحتی مسئولان ما و ناراحتی رهبر ما میشود و همینطور حیثیت نظام ما را زیر سؤال میبرد، ما دیگر در آینده شاهد این نوع مسايل نباشیم.»
سه سال نیم، از روزی که امیر جوادیفر در بازداشتگاه کهریزک تمام کرد، میگذرد. خانواده امیر از تلویزیون میشنوند جوان دیگری به نام ستار بهشتی که به جرم نوشتن چند مقاله انتقادی در وبلاگش دستگیر شده بود، اینک در اثر ضرب و شتم در زندان جانش را از دست داده است.
بابک برادر امیر میگوید: همه روزهایی که بر ما گذشت انگار دوباره تکرار شده است. تا زمانی که هزارتوی پرونده کهریزک را رسیدگی نکنند امیرها و ستارهای زیادی در ایران زخمی و سپس قربانی خواهند شد. جوانهایی که اگر چه مثل امیر از مرگ نمیترسند اما خانوادههای زیادی تا همیشه چشم به راهشان میمانند.
بابک برادر امیر میگوید: همه روزهایی که بر ما گذشت انگار دوباره تکرار شده است. تا زمانی که هزارتوی پرونده کهریزک را رسیدگی نکنند امیرها و ستارهای زیادی در ایران زخمی و سپس قربانی خواهند شد. جوانهایی که اگر چه مثل امیر از مرگ نمیترسند اما خانوادههای زیادی تا همیشه چشم به راهشان میمانند.