علیرضا افتخاری؛ کسی نمی‌داند پس از آن ضربه باتوم، به کجا منتقل شد

قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جان‌شان را از دست داده‌اند. حکایت انسان‌هایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگی‌شان تمام شد.

داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیمایی‌های اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشک‌آور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدن‌شان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوه‌های خشونت‌آمیز دیگری کشته شدند. با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
------------------------------------------------------------------

Your browser doesn’t support HTML5

قربانیان ۸۸؛ بخش ۴۶: علیرضا افتخاری

بیست و سوم خرداد است. یک روز بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸. توی تحریریه انگار خاک مرگ پاشیده‌اند. چشم‌ها ترس‌خورده است و سکوت سنگینی بر فضا حاکم. یکی از عکاسان سراسیمه وارد می‌شود. دوربینش را روی میز می‌گذارد و پیش از آنکه عکس‌ها را به باقی بچه‌های روزنامه‌نگار نشان دهد، تند و تند شروع می‌کند به تعریف کردن آنچه که در مسیر آمدنش به روزنامه دیده است.

سکوت جایش را به همهمه می‌دهد و هر کدام گوشه‌ای از تحریریه مشغول حرف زدن با یکدیگر می‌شوند. آنها از درگیری‌های پراکنده‌ای که در شهر میان مردم معترض و نیروهای لباس شخصی رخ داده، سخن می‌گویند. تلفن‌های تحریریه به صدا در می‌آید. مردم آن سوی خط با فریاد خبر می‌دهند که شهر زیر پای معترضانی است که دارند از نیروهای لباس شخصی و گاه نیروهای امنیتی کتک می‌خورند.

اینجا خیابان مطهری معروف به تخت طاووس است. چشم‌های رهگذران خیس اشک است. کمی آن‌سوتر چند جوان سطل آشغال‌های گوشه خیابان را آتش زده‌اند تا جمعیت را از هجوم گاز اشک‌آور نجات دهند. صدای الله اکبر و فریاد مردم حالا دیگر از خیابان به داخل ساختمان‌های اطراف راه یافته است.

صدای اعتراض به گوش خیلی‌ها از جمله به گوش علیرضا افتخاری نیز می‌رسد. علیرضا جوان روزنامه‌نگاری است که تا همین سال قبل یعنی سال ۱۳۷۸ برای روزنامه ابرار اقتصادی کار خبری می‌کرد اما این روزها به صورت جسته و گریخته و حق‌التحریر برای مجموعه اقتصادی ابرار مطلب می‌نویسد.

علیرضا هم وقتی صدای اعتراض مردم را می‌شنود، کنجکاو می‌شود که در شهر چه می‌گذرد. شهری که تا دیروز خیابان‌هایش پر از شور انتخابات و مشارکت مردم پای صندوق‌های رأی بود اما حالا صدای فریاد این مردم بلند است که می‌گویند رأی‌شان گم شده است.

بیست و پنجم خرداد از راه می‌رسد، شهروندان معمولی به خیابان‌ها آمده‌اند. علیرضا نیز در میان آنهاست. به جز او روزنامه‌نگاران دیگری نیز به عنوان خبرنگار و یا به عنوان شهروند معترض خودشان را به خیابان رسانده‌اند.

تحریریه‌ها هم برای روزنامه‌نگاران امن نیست. نیروهای لباس شخصی علاوه بر حمله به ستاد انتخاباتی میرحسین موسوی به دفتر چندین روزنامه نیز حمله کرده و جمعی از روزنامه‌نگاران را با خود به مکان‌های نامعلوم برده‌اند. حالا شهروندان و روزنامه‌نگاران شانه به شانه هم در خیابان راه می‌روند و از نزدیک می‌‌بینند که خیابان زیر پای معترضانی است که ابتدا با سکوت به میدان آمده بودند اما ناگهان مورد ضرب و شتم شدید نیروهای لباس شخصی قرار می‌گیرند:‌

«در بیست و پنج خرداد من خودم در خیابان آزادی بودم. جمعیت خیلی زیادی آمده بود یعنی من خودم اصلاً باور نمی‌کردم، ولی همه چیز آرام بود و در طول مسیر به سمت آزادی حرکت می‌کردیم و شعار هم نمی‌دادیم. فقط دست‌هامون رو به نشان پیروزی بالا بردیم. ولی تحمل همین راهپیمایی آرام را هم نداشتند. به صورت ناگهانی گاز اشک‌آور میان مردم پرت کردند و بعد هم که مأموران گارد و لباس شخصی‌ها و موتورسوارهاشون حمله کردند به جمعیت. سر رودکی من بین پنج شش تا از موتوری‌ها گیر افتادم، می‌خواستند مرا سوار موتور کنند و ببرند که من با آنها درگیر شدم و توی همین درگیری‌های یکی‌شون محکم با باتوم زد توی سر من و ...»

این صدای مجید مقدم یکی از شهروندان معترض است که در راهپیمایی‌های اعتراضی پس از انتخابات بارها شرکت کرده و سرانجام در یکی از این راهپیمایی‌ها بازداشت و روانه کهریزک می‌شود. او یکی از شاهدان عینی است که پس از ضرب و شتم با باتوم و روانه زندان شدن آزاد شده است اما علیرضا افتخاری در همین خیابان و در کنار سایر معترضان وقتی مورد ضرب و شتم قرار گرفت دیگر کسی نشانه ای از او نیافت.

یکی از بستگان علیرضا می‌گوید، او بسیار آرام بود و توی خانواده همه به او اطمینان داشتند که آزارش به یک مورچه هم نمی‌رسد طوری که وقتی از کسی دلخور هم بود فقط توی خودش نگه می‌داشت. علیرضا آدم خودداری بود و هیچ گاه اهل دعوا و درگیری نبود معلوم نیست در خیابان چه اتفاقی برای او افتاد که شب بیست و پنجم خرداد دیگر به خانه برنگشت.

خبرهای مربوط به آنچه که بر علیرضا گذشت به گوش سازمان گزارشگران بدون مرز نیز می‌رسد و رضا معینی از بخش فارسی این سازمان از طریق نزدیکان علیرضا پیگر وضعیت این روزنامه‌نگار می‌شود:

«بنا بر اطلاعاتی که همان زمان به دست ما رسید، آقای علیرضا افتخاری در روز بیست و پنجم خرداد مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و ضربه‌ای بر سر ایشان وارد آمده، ایشان تا سال ۷۸ به مدت پنج سال خبرنگار ابرار اقتصادی بودند و ولی پس از آن نیز با مجموعه ابرار اقتصادی همکاری می‌کردند.»

روزها از پی هم می‌گذرند و از این روزنامه‌نگار خبری نیست. خبر زندانی شدن بسیاری دیگر از روزنامه‌نگاران سینه به سینه به گوش مردم می‌رسد. به گوش خانواده علیرضا نیز رسیده است که شمار زیادی از اهالی رسانه روانه زندان شده‌اند و شمار زیادی از شهروندان نیز روانه کهریزک:

«من خودم روز هجده تیر ۸۸ در میدان انقلاب دستگیر شدم، به محض دستگیری مرا بردند توی کانکسی که دور میدان انقلاب بود. بعد از یک بازجویی مختصر و بازرسی بدنی به همراه چند نفر دیگر ما را سوار ماشین کردند و رفتیم پایگاه اطلاعات در خیابان دوازدهم فروردین، توی آن پایگاه بچه‌ها را به شدت کتک می‌زندند. من خودم هم دست‌هام و چشم‌هام بسته بود به مدت یک ربع با لگد محکم توی کلیه‌ام می‌زدند... نه من بلکه همه بچه‌ها را به بی‌رحمانه‌ترین شکل کتک می‌زدند. کاری نداشتند که بچه‌های کم سن هستند یا نه همه را به بی‌رحمانه‌ترین شکل کتک می زدند. شب هم ما را بردند توی پلیس پیشگیری و به خاطر اینکه یک سری برگه جلوی ما گذاشتند و ما امضا نکردیم خیلی کتک‌مون زدند. فردای همان روز هم علی اکبر حیدری‌فر ما را به دو دسته تقسیم کرد یک دسته را فرستاد زندان اوین و یک دسته را فرستاد کهریزک. من هم رفتم کهریک شاید شکنجه‌هایی که دیدیم را بتوانیم به مرور زمان فراموش کنیم. ولی کشته شدن بچه‌هایی مثل محسن روح‌الامینی و امیر جوادی‌فر و محمد کامرانی را نه من، نه تک تک بچه‌هایی که در کهریزک بودند، نمی‌توانند فراموش کنند.»

کسانی مثل مجید مقدم از نزدیک در کهریزک شاهد کشته شدن شمار دیگری از زندانیان بودند اما هیچ کسی از علیرضا افتخاری خبری ندارد تا اینکه سرانجام ۲۷ روز بعد از روز بیست و پنجم خرداد و آخرین دیدار علیرضا با خانواده‌اش، خبر می‌رسد که پیکر علیرضا در پزشکی قانونی کهریزک است.

خانواده بی‌قرار به دیدار جسد بی‌جان فرزندشان می‌روند اما به گزارش نزدیکان او نیز سازمان گزارشگران بدون مرز دستگاه قضایی ایران هیچ‌گاه امکان تحقیق نمی‌دهد و هیچ‌گاه مشخص نمی‌شود که علیرضا بعد از ضربه باتومی که به سرش خورد به کجا منتقل شد و چه اتفاقی برایش افتاد:

«بر اثر این ضربه ایشان دچار خون ریزی مغزی شده بودند و مشخص نیست که آیا بعد از این ضربه ایشان به بیمارستان منتقل شده و در اینچا به خاطر اهمال و یا نبردن به بیمارستان کشته شده یا همان زمان که ضربه اصابت کرد علیرضا کشته شد. اما آنچه که مشخص است این است که بعد از این اتفاق در تاریخ بیست و دوم تیر ماه پیکر علیرضا را به خانواده‌اش تحویل دادند و آنها تحت فشارهای بسیاری قرار گرفتند که در این رابطه سکوت کنند.»

علیرضا نان‌آور خانه بود. مادرش به دلیل وضعیت پدر خانواده او را عصا و تکیه‌گاه خود می‌نامید. او تنها روزنامه‌نگاری بود که در حوادث خیابانی کشته شد اما هیچ یک از نهادهای رسمی و رسانه‌ای داخل ایران، پیگیر پرونده او و نیز پیگیر وضعیت خانواده او نشدند.

رضا میعنی از پخش فارسی گزارشگران بدون مرز می‌گوید، اگر سال‌ها هم بگذرد ما به عنوان شاکی خصوصی پیگیر این پرونده هستیم و این شکایت در جریان خواهد بود تا روزی که حقیقت برای همه روشن شود. پی‌گیری‌های ما درباره آقای افتخاری، خانم زهرا کاظمی و سایر روزنامه‌نگارانی که در ایران کشته شدند، همچون آقای محمد مختاری، آقای شریف، آقای پوینده و دوانی که تاکنون همچنان ناپدید است، همیشه ادامه دارد، خانواده آقای علیرضا افتخاری نیز مثل بقیه خانواده‌های قربانیان سال‌های گذشته و از جمله خانواده‌های قربانیان پس از انتخابات تحت فشار ناگزیر به سکوت شدند.