قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جان شان را از دست دادهاند. حکایت انسانهایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگیشان تمام شد.
داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیماییهای اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشکآور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدنشان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوههای خشونتآمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
---------------------------------------------------------------------------------------------
Your browser doesn’t support HTML5
روز مادر است، عروسی برادر بزرگ خانه هم نزدیک است. خواهرها و برادرها با هم قرار گذاشتهاند که امشب به مناسبت روز مادر همه دور هم باشند. حال و هوای جشن دارد این خانه. اما خیابانهای شهر حال و هوای دیگری دارد. ۲۴ خرداد ۱۳۸۸ است. دو روز بعد از انتخابات مناقشهبرانگیز ریاست جمهوری ایران.
در انتهای بلوار بعثت تهران، شهرک کوچکی به نام کیانشهر محل زندگی یک خانواده معمولی است که هیچ کدامشان سیاسی نیستند اما فصل انتخابات که میرسد حال و هوای رقابتهای انتخاباتی و حوادث پس از آن، فضای این خانه را هم مثل فضای خانه بسیاری دیگر از شهروندان ایرانی تغییر داده است. میثم عبادی پسر نوجوان این خانه مثل بسیاری دیگر از هم سن و سالهای خود شور و هیجان انتخاباتی را دوست دارد.
میثم تنها دو روز بعد از اعلام نتایج انتخابات، تصمیم میگیرد از شهرک کیانشهر به مرکز تهران برود تا ببیند در شهر چه خبر است. او میدانست که اهالی خانهاش به دلیل شنیدن خبرهای مربوط به اعتراضاتی که در شهر پیچیده است، نگران اما به خانوادهاش زنگ میزند و میگوید؛ با دوستش میرود میدان ولیصر و زود به خانه بر میگردد.
ساعت ساعت ۱۰:۳۰ شب ۲۴ خرداد، زنگ تلفن خانه به صدا در میآید و کسی خبر میدهد که پسر نوجوان خانه گلوله خورده و در بیمارستانی در چهارراه قلهک بستری است. او در همان بیمارستان تمام کرد. اصغر عبادی پدر میثم عبادی در مصاحبهای که پیشتر با او انجام دادهام، کشته شدن فرزندش را در جریان اعتراضهای انتخاباتی روز ۲۴ خرداد ۱۳۸۸ تأیید کرد:
«بچه من جز اولین کشته شدههاست. در روزی که کشته شد، فقط ۱۶ سال و سه ماه داشت. گلوله به شکمش خورده بود. گلوله را از شکمش در آورده بودند. بیرون نرفته بود گلوله، پوکه گلوله را هم در همان جایی که تیر خورده بود پیدا کردند. من رفتم توی محلی که میثم تیر خورده بود پرسوجو کردم، مردم به من گفتند که بسیجی و یگان ویژه به مردم تیراندازی میکردند.»
در میدان ولیعصر تهران چه خبر بود و میثم برای چه میخواست به مرکز شهر تهران برود؟
پیش از اعلام نتایج انتخابات، ناگهان سیستم پیامکهای تلفنی قطع میشود. تلویزیون رسمی جمهوری اسلامی میگوید که بیش از ۴۰ میلیون نفر در انتخابات شرکت کردهاند و احمدینژاد با به دست آوردن ۶۳ درصد آرا اول شده است.
در تلویزیون ایران خبرها حول مشارکت پرشور مردم میچرخد اما در اینترنت و سپس در میان مردم خبر دهان به دهان میچرخد که شماری از روزنامهنگاران و فعالان سیاسی را همزمان با شمارش و اعلام نتایج آرای انتخابات دستگیر کردهاند.
میرحسین موسوی نیز مصاحبهای کرده و گفته است بنابر اخبار موثق، او با رأی بسیار بالایی انتخاب شده است. مهدی کروبی نیز به نحوه شمارش آرا اعتراض کرد.
معترضین یک روز پس از انتخابات در مقابل وزارت کشور و سپس در برخی از خیابانهای تهران با نشانههای سبز که رنگ انتخاباتی میرحسین موسوی است، تجمع کرده بودند اما نیروهای امنیتی به گفته شاهدان با استفاده از باتوم و گاز اشکآور مردم را پراکنده کردند.
تلویزیون رسمی جمهوری اسلامی نیز پس از این اعتراضها اعلام میکند که فردا ۲۴ خرداد محمود احمدینژاد با حضور در میدان ولیعصر تهران برای مردم سخنرانی خواهد کرد. جشن هوادران احمدینژاد بود و مردمی که دهان به دهان به هم خبر دادهاند که ۲۴ خرداد برای اعتراض به خیابان خواهند آمد.
میثم عبادی جوان ۱۶ ساله ایرانی نیز به همراه دوستانش به خیابان آمده است. آنها از میدان هفتتیر تهران به سمت خیابان کریمخان میروند تا به میدان ولیعصر برسند. هوادارن احمدینژاد به سختی اطراف میدان ولیعصر را پُر کردهاند. صدای شعارهای مردمی که دورتر از میدان ولیعصر ایستادهاند به گوش میرسد:
«موسوی، موسوی، پرچم ایران منو پس بگیر»
«نصر من الله و فتح قریب، مرگ بر این دولت مردم فریب»
احمدینژاد در حال سخنرانی در میدان ولیعصر است. صدایش مفهوم نیست. اما مردم از تلویزیونهای خانههایشان هم میتوانند بشنوند که او معترضان به نتیجه انتخابات را مشتی خس و خاشاک معرفی میکند.
پایین میدان ونک، هیچ ماشینی رفت و آمد نمیکند. این از نشانههای شکلگیری تجمع مردم در حوالی میدان ونک بود. میثم عبادی و دوستانش خودشان را به آنجا رساندند.
مأموران شمار زیادی از راهپیماییکنندگان را سوار ون میکنند. شمار زیادی از معترضان در حوالی پارک وی دستگیر میشوند. میثم عبادی که در این زمان در حوالی پارک وی است، به گفته دوستانش وقتی به کمک دختری که زیر باتومهای نیروهای امنیتی فریاد میزد میرود، و با اصابت مستقیم گلولهای کشته میشود.
مهدی یارمحمدی یکی از کسانی است که در این راهپیمایی حضور داشت و بعدها نیز زندانی شد، او میگوید:
«در میدان ولیعصر که آقای احمدینژاد صحبت میکرد من آخرش رسیدم. شعارهای هوادارن احمدینژاد بیشتر تمسخرآمیز بود. سمت میدان ونک خیلی شلوغتر بود. انگار بعد از سخرانی آقای احمدینژاد بین مردمی که آنجا بودند باتوم توزیع شده بود. چون شما باتوم را دست همه میدیدید، سن و سال فرقی نمیکرد. من خودم یکی از افرادی که با لباس شخصی آنجا بود با آن شئی که در دستش بود یک ضربهای وارد کرد به شیشه یکی از بانکها که شیشه بانک کاملاً ریخت. مردم ترسیدند طبیعی بود. هر کس سعی میکرد به یک طرفی فرار کند. بعد از اینکه شیشه بانک ریخت گارد موتوری به سمت مردم حمله کردند. یعنی وارد پیادهرو شدند و با باتومهایی که داشتند مردم را مورد ضرب و شتم قرار دادند. من آن شب به فاصله چند متری خودم بود آن فردی که شیشه بانک را شکست ولی همان شخص مرا مورد ضرب و شتم قرار میداد و میگفت عامل این این هرج و مرج و شکستن شیشههای بانک شما بودید. اصلاً قابل درک نبود برای من. آن شب من این دروغ گفتنها و این پروندهسازیها را از نزدیک دیدم و حس کردم.»
حمید رسایی یکی از نمایندگان حامی محمود احمدینژاد طی سخنانی در مجلس ایران گفته است که میثم عبادی بسیجی حامی دولت بود که شهید شده است، اما پدر میثم عبادی روایت دیگری دارد.
اصغر عبادی در مصاحبهای که پیشتر با او داشتهام گفته است: پسر من بسیجی نبود. کارگر خیاط خانه بود. قاتل بچه مرا گرفته بودند ولی به من قاتل را نشان ندادند گفتند روز دادگاه قاتل را میبینی. ما چشممان را دوختهایم به خدا که یک روزی برسد که اقلاً بتوانیم حق بچهمان را بگیریم.
وقتی خانواده میثم عبادی با بسیجی معرفی کردن فرزندشان مخالفت میکنند و بارها بسیجی معرفی شدن فرزند خود را نیز تکذیب میکنند، نحوه رفتار نهادهای امنیتی با این خانواده نیز رفته رفته تغییر میکند و پیگیریهای آنها در دستگاه قضایی ایران برای شناسایی قاتل میثم هم نتیجهای نمیدهد:
«قاضی میثم را عوض کردند و دادند به یک شعبه دیگر آن شعبه به من گفت که از نظر ما پرونده مثیم بسته است. گفتم من چکار کنم؟ گفت پرونده را برگرداندم آگاهی. رفتم آگاهی آنجا گفتند قاضی دستور رسیدگی داده اما قاتل پیدا نشده، گفتم پس من چکار کنم، گفتند برو خانهات بگیر بخواب هر وقت قاتل پیدا شد ما خبرت میکنیم.»
حال و هوای جشن دارد این خانه. خواهرها و برادرها به خانه پدر و مادرشان در شهرک کیانشهر آمدهاند تا همه دور هم باشند، دو سال گذشت از روزی که قرار بود میثم به مناسبت روز مادر کمی زودتر از کارگاه خیاطی به خانه برگردد و خودش را به جشن کوچک خانوادگیاش برساند. مثیم به خانه برنگشت. اما حالا خواهر او نوزادی به دنیا آورده که اهالی این خانه نامش را گذاشتهاند میثم.