در روانشناسی به آن میگویند سندرم آشیانه خالی. نشانههایش؟ اندوه. تنهایی. ناگهان بیهدفی. احساس تلخ فراموش شدگی و افسردگی. همه ما بزرگ میشویم و خانههایی را که در آن بزرگ شدهایم ترک میکنیم و این اتفاق آن قدر طبیعی و سالم است که ممکن است پدر و مادرهایی را که همچنان در خانهها میمانند فراموش کنیم و حواسمان به نشانههای سندرم آشیانهای که حالا خالی شده نباشد.
پدر و مادرها پیر میشوند، گاه تنها میمانند گاه به خانه سالمندان میروند و گاه حتی ممکن است آن طور که رئیس دبیرخانه شورای ملی سالمندان بهزیستی به خبرگزاری ایسنا میگوید در خیابانهای شهر رها شوند. فرید براتی میگوید واگذاری پیرهای خانواده به مراکز نگهداری سالمندان در سالهای گذشته رشد صعودی داشته و نگرانی این است که به تعداد سالمندانی که در خیابانها رها شدهاند، هم اضافه شود.
Your browser doesn’t support HTML5
سکینه خانم را در میان هیاهوی قشنگ بازار رشت پیدا کردیم، جایی که در آن زندگی کرده و پیر شده:
«سلام... گاهی میآیم اینجا خرید میکنم، میروم. شوهر ندارم، همه کارهایم را میکنم، هیچکس را هم ندارم. تنها هستم.»
سکینه خانم
سکینه خانم؛ در میان هیاهوی قشنگ بازار رشت: جایی که در آن زندگی کرده و پیر شده
سکینه خانم نمیداند چند سال دارد. سنش را همشهریاش حدس میزند و احتمالاً اشتباه:
«من نمیدانم چند ساله هستم. نمیدانم؛ ۶۰ سال دارم، ۶۰ سال... جان قربان بشوم سه تا عروس دارم، سه تا هم پسر. به من نمیرسند، نه نه اصلاً... کرایه خانه می دهم، پول آب و برق و گاز... ۷۰ [هزار] تومان میدهم. دیگر هیچ چیز ندارم. یک دکان داشتیم فروختند، خانه داشتیم اجاره دادند، مستأجر هستم.»
سه پسر بزرگ کرده و حالا تنهاست و با کمکهای کسبه بازار زندگیاش را میگذراند.
«من میآیم اینجا، کمک میکنند. اسباب می دهند. برنج می دهند. روغن می دهند. همه چیز میآورند. خیلی مهربان هستند. به خصوص این آقا... صاحبخانهام هم خیلی خوب است.»
کمی دورتر از بازار زن و مردهای بیشتری در سن و سال و شرایط سکینه خانم هستند. اینجا خانه سالمندان است. روی هر تخت زنی یا مردی دراز کشیده. پر از عمر گذشته و خاطرات ترک خورده. سر به سر هم می گذارند و سر اینکه کی بزرگتر است بحث میکنند. به ملاقاتشان میرویم:
«اسم؛ نظرعلی محمدی، چند سالمان است؟ ۶۰... [یکی از دوستانش سر یه سرش می گذارد که سنت بیش از این حرف هاست، ادامه می دهد که] نه؛ ۶۰ سالم است. تو چه میگویی؟ تو خودت شاید ۱۰۰ را بالاتر داشته باشی! دو سال است اینجا هستم، افتادهام خانه زندگی ندارم، من را آوردند اینجا. چشم من آب مروارید آورده، عمل کردهاند...»
پنج فرزند دارد. به دیدنش میآیند؟
«نه... حالا سر بزنند؟ هیچ... دو تا دخترم بندر عباس هستند، خب نمیتواند بیاید، اگر بیاد چهار میلیون کرایه دارد، اگر چهار نفر بیایند...»
کمیته امداد میگوید خانوادههای سالمندان ماهانه صد هزار تومان برای هزینه نگهداری سالمند زمینگیر دریافت میکنند. پولی که حتی برای رفت و آمد خانوادهها به خانههای سالمندان کافی نیست.
رئیس سازمان بهزیستی کشور میگوید در سال ۱۴۳۰ بیست و یک تا بیست و پنج درصد جمعیت ایران را سالمندان تشکیل خواهند داد و تعداد افراد زیر ۱۵ و بالای ۶۰ سال برابر خواهد شد. بر اساس آماری که سازمان بهزیستی ارائه میکند همین حالا از هر ۱۰۰ سالمند ایرانی ۱۳ نفر تنها هستند و جامعه ایرانی اگر زمانی با پدیده کودکان رها شده در خیابانها مواجه بود، حالا با پدیده سالمندان رها شده در خیابان روبهروست. چه اتفاقی در جامعه ایرانی افتاده؟ رضا کاظمزاده، روانشناس مقیم بلژیک:
«رها کردن سالمندان به حال خود، در حقیقت نشانه ناتوانی است، در بسیاری از افراد و خانوادههای ایرانی، به لحاظ مالی و نیز امکاناتی که به لحاظ مسکن و مسائل دیگر دارند. این موضوع در درجه اول فکر میکنم نقش مهمی بازی میکند. مسائل دیگر هم برمیگردد به بحرانی که در حال حاضر خانواده ایرانی در آن به سر میبرد؛ بحرانی که در حقیقت میشود گفت از دهه ۴۰ در جامعه ما شروع شد، و خانواده سنتی ایرانی را که بنا به گفته بسیاری از مردمشناسان یکی از قدیمیترین و مستحکمترین نظامهای خویشاوندی بود را با یکی از مهمترین بحرانها در طول تاریخش روبهرو کرد، و آن هم مسئله مهاجرت وسیع افراد از شهرهای کوچک، از دهات، از روستاها، به سمت مراکز بزرگ شهرنشینی است، که ما میبینیم این روند بعد از انقلاب هم نه تنها کند نشده، بلکه همچنان با سرعت زیاد این فرایند ادامه دارد و فکر میکنم الان کمابیش ۶۴ درصد از جمعیت ایران شهرنشین شدهاند.
خود این جا کن شدن از محیط بومی و طبیعی و تاریخی زندگی و رفتن به درون شهرها بدون اینکه در آن شهرها امکانات کافی برای مهاجران در نظر گرفته شده باشد، باعث میشود یک گسستگی در ابتدا صورت بگیرد، پیوندها را شدیداً سست میکند، و بازسازی پیوندهای گذشته با این میزان از جابهجایی زیاد که ایران به پایان آن دوره هنوز نرسیده، نظام خویشاوندی ایرانی و نظام خانوادگی را با یک بحران بزرگ روبهرو کرده و در حقیقت میشود گفت در حال حاضر ما با یک نوع گسل در بین نسلها روبهرو هستیم. یکی از این جلوهها همین نکتهای است که شما روی آن انگشت میگذارید؛ یعنی رابطهای که بین دو نسل وجود دارد، بین پدر و مادری که رو به کهولت میروند با فرزندانشان.»
سازمان بهزیستی ایران میگوید اگر سن سالمندی را از ۶۰ سال در نظر بگیریم حدود شش میلیون نفر سالمند در ایران زندگی میکنند. جمعیتی که رضا کاظمزاده، روانشناس بر ضرورت رسیدگی به وضعیت بهداشت روان آن تأکید میکند:
«مسئله رسیدگی به بهداشت روان در رابطه با سالمندان بسیار مهم است و متفاوت است از سنین دیگر. مسائل خاص خودش را دارد، معمولاً به لحاظ عاطفی شکنندگیها، و مشکلات برای سالمندان بیشتر است. آماری که در کشورهای پیشرفته است نشان میدهد که میزان افسردگی و حتی خودکشی در حقیقت در میان سالمندان از سنین دیگر بالاتر است.»
در خانه سالمندان اما الزاماً شرایط رسیدگی به وضعیت بهداشت روان سالمندان فراهم نیست. سالمندان در بساری از این خانهها بیش از آنکه مراقبت شوند، نگهداری میشوند. شاید به همین دلیل است که آقای دژبان چندان از زندگی کردن در خانه سالمندان راضی نیست:
«من ۷۱ سال [دارم]. متولد ۱۳۲۴. در حال حاضر شش سال است که اینجا هستم. خودم آمدم اینجا، کسی مرا نیاورد. من پدر ۱۲ فرزند هستم.»
او میگوید هیچ کس اینجا راضی نیست:
«دخترم، هیچ جا خانه آدم نمیشود... نه! نه که من راضی نیستم، همه اینها که میبینی، هیچکدام راضی نیستند... اگر میگویند راضیاند دروغ میگویند. این سرنوشت ماست. خانه را فروختم چون این پسر، آن دختر، آن یکی دختر، میخواستند عروسی کنند. جهاز میخواستند، پول میخواستند.»
از گیلان که پیرترین استان ایران شناخته شده تا سیستان و بلوچستان که جوانترین، جمعیت کشور آرام آرام پیر و پیرتر میشود و این یعنی برنامهریزیهای جمعیتی هم باید تغییر کنند.
با این حال این طور که خبرگزاری ایسنا گزارش میدهد سند ملی سالمندی همچنان به عنوان موضوع اختلاف میان وزارت بهداشت و سازمان بهزیستی باقی مانده است.
با همه اینها اما زندگی از پیر شدن و حتی بیملاقات و تنها در خانه سالمندان ماندن هم نیرومندتر است. نمونهاش رجب علی که او هم غمخوار خودش را دارد. با تک تک چروکهای صورتش میخندد و اسم زنی را تکرار میکند؛ مریم خانم در بخش نگهداری زنان سالمند:
«مریم خانم... یک روز یک جعبه خرما خرید، آورد و خیرات داد... مریم، آره...»
سالمندی میتواند سن صلحآمیز آرامش باشد، میتواند سن تنهایی و سندرم آشیانه خالی هم باشد. به خیلی چیزها بستگی دارد، از جمله میزان مشارکتهای خانوادگی و شهروندی سالمندان، حفظ منزلت اجتماعی آنها، توانمندسازی سالمندان و فرزندانی که مهربان باشند.