عدالت اجتماعی و آزادی

عکس آرشیوی است

رشد دموکراسی‌های غربی پیوسته نتیجهٔ اختلافات و مبارزات طبقاتی و مبارزه برای آزادی بوده است. مبارزه برای عدالت اجتماعی از یک سو و آزادی از سوی دیگر قوی‌ترین موتور رشد سیاسی کشورهای دموکراتیک است.

در این مقاله نظریه‌های دو تئوریسین بازخوانی می‌شود که هر کدام با نگاه‌های متفاوتی به دو قطب این بحث، یعنی عدالت اجتماعی و آزادی می‌پردازند. شاید انتخاب این دو متفکر خودسرانه به نظر بیاید. اجماع نظری این دو تئوریسین که هر دو تحت تأثیر مبارزهٔ فکری با دیکتاتوری بودند دفاع از دموکراسی پارلمانی است.

در ابتدا مختصراً افکار ارنست فرنکل (۱۸۹۸ – ۱۹۷۵) معرفی می‌شود. هدف او تحقق عدالت اجتماعی همراه با حقوق شهروندی در یک اجتماع و کشور دموکراتیک بود. تئوریسین دوم رالف دارندورف (۲۰۰۹–۱۹۲۹) است که به پیش شرایطی که برای یک اجتماع آزاد لازم است، می‌پرداخت. هر دو نفر طرفدار دموکراسی پارلمانی بودند و مخالف مشروعیت دادن ایدئولوژیک به هر نوع دیکتاتوری به خصوص دیکتاتوری‌های توتالیتر.

نئو پلورالیسم و عدالت اجتماعی

ارنست فرنکل بنیانگذار تئوری نئو پلورالیسم یا به کلام دیگر پلورالیسم نوین بود. او ایده‌های لیبرالیستی و سوسیالیستی را در تصوری جدید از دموکراسی به هم پیوند زد. به همین دلیل نیز او را یک سوسیالیست رفرمیست می‌نامند. او از دموکراسی‌های غربی صحبت می‌کرد که سنتی مشترک دارند. بخصوص ایده‌های تفکیک قوا، پارلمانتاریسم و انتخابات آزاد نمایندگان مردمی برای او اهمیت بسزایی داشتند. فرنکل به تصورات کلاسیک دموکراتیک، خواست‌های کارگری را هم اضافه کرد یعنی او به نقش جنبش کارگری در دموکراتیزه کردن جامعه و کشور اهمیت می‌داد. دموکراسی و عدالت اجتماعی برای او امری جدایی ناپذیر بودند.

فرنکل مدتی مارکسیست بود و در آن زمان در کار تئوریک خود از «دموکراسی دیالکتیکی» صحبت می‌کرد. هدف او با این بحث مشروعیت بخشیدن به اهمیت تعددِ نهادهای اجتماعی و سیاسی و تدوینِ خواست‌های سیاسی به معنی تقویتِ توان نفوذ و توان تأثیرگذاری سازمان‌هایی که منافع مشخص اجتماعی را نمایندگی می‌کنند، بود.

کارکردِ مثبت گروه‌هایی که از منافع مشخصی دفاع می‌کنند، یعنی شرایط پرتشنجِ اجماع یا اختلاف نظر بین افراد و گروه‌ها و منجمله مصالحه یا سازش‌ناپذیری بین گروه‌های مختلف به نظر فرنکل، برای تدوین و شکل گرفتنِ ارادهٔ سیاسی یک کشور جایگاه پراهمیتی در جوامع مدرن دموکراتیک دارد. این نوع کارکرد گروه‌های مختلف در واقع بخشی از مشخصهٔ نمادین و ساختاری یک دموکراسی دیالکتیکی است.

او به مرور زمان ایدهٔ دموکراسی دیالکتیکی را به تئوری نئو پلورایسم تکامل داد و به خصوص علیه تئوری ژان-ژاک روسو استدلال ‌نمود. زیرا به نظر او روسو یک تئوری دموکراسی مبتذل طرح نموده و فراتر از آن مسئولِ فکری شکل یافتنِ دیکتاتوری‌های توتالیتر بوده است. هدف اصلی ارنست فرنکل مقابله با چالش توتالیتاریسم بود.

به نظر فرنکل دیکتاتوری‌های توتالیتر نفی پلورالیسم می‌باشند و از این رو باید نفی پلورالیسم را بار دیگر نفی نمود تا به نئو پلورالیسم برسیم. او معتقد بود که هر انسانی باید از منافع خود دفاع کند و این امری طبیعی است.

پلورالیسم فقط در چارچوب دموکراسی غربی معنی‌دار و قابل درک می‌شود، یعنی در سیستمی که آزادی‌های شهروندی تضمین شده و هر شهروندی حق دفاع از منافع خود را دارد و می‌تواند در رقابت با منافع دیگران قرار بگیرد، بدون آنکه بخواهد حق دیگری را خدشه دار سازد. در دموکراسی غربی منافع ویژه و مختص، تعدد و تنوع منافع مختلف شهروندان، و شیوهٔ مثبت دفاع آزادانه از منافع فردی و گروهی مشروعیت خود را پیدا می‌کنند.

البته مقامات یک کشور باید حق رقابت منافع مختلف مردم را رعایت کنند و نگذارند که چارچوب آزادی در کشور متلاشی شود. شرط آن هم یک وفاق و اجماع حداقلی اجتماعی است.

بعلاوه رفاه اجتماعی در یک دموکراسی پلورالیستی خود به خود بوجود نمی‌آید و باید در یک سیستم رقابتی تضمین شود.

در جوامع توده‌وار مدرن دفاع از منافع گروهی و شخصی باید توسط مقامات کشور و نهادهای اجتماعی سازماندهی شوند. بر عکس آن در دیکتاتوری‌های توتالیتر توضیح و تشخیص اینکه رفاه اجتماعی چیست توسط یک گروه حاکم تعیین می‌شود.

گروه‌های مستقل، خود استوار و خود مختار در روند تعیین ارادهٔ سیاسی و تصمیمات سیاسی کشور می‌بایست نقش مهمی بازی کنند و با هم رقابت کنند. در چنین شرایطی است که یک گروه اجتماعی امکان داشتن هویت اجتماعی پیدا می‌کند.

در حقیقت تئوری دموکراسی پلورالیستی دفاع از آزادی احزاب و گروه‌های اجتماعی است. کشوری که دارای ساختار نهادینه شدهٔ پلورالیستی اجتماع باشد شرایط رقابت و همزیستی گروه‌های مختلف را فراهم نموده است و به این صورت حقوق اقلیت‌های اجتماعی، مذهبی، ملیتی و قومی هم تضمین می‌شوند.

به نظر ارنست فرنکل موازین همزیستی اخلاقی انسان‌ها می‌بایست بدون محدودیت مورد ملاحظه و احترام قرار بگیرند. موازین فکری و تئوری فرنکل تحت تأثیر فرانکلین روزولت و همسرش النانور روزولت و انقلاب فکری حقوق بشری قرار گرفته بود.

فرنکل به این نتیجه رسیده بود که تضادهای جامعهٔ توده‌وار مدرن بایستی در چارچوب دموکراسی پارلمانی مهار شوند. نهادهای پلورالیستی بایستی با فعالیت‌های مستمر موجب تحقق خواست‌های خود شوند.

شرط موفقیت دموکراسی پلورالیستی فعالیت فردی و احزاب، فعالیت اتحادیه‌ها و سندیکاهای کارگری و تمام گروه‌ها و نهادهای جامعهٔ مدنی می‌باشد تا اینکه یک اجتماع بتواند بدون تمکین و تسلیم به یک رهبر و ارگان‌های نظامیِ یک دیکتاتوری به اهداف دموکراتیک خود برسد.

الیگارشی و آزادی

رالف دارندورف به این نتیجه رسیده بود که هر عضو اجتماع مجاز است آزادانه در ساخت اجتماع و کشور فعالیت کند.

دارندورف ادامه می‌دهد که شهروندان فقط گاه به گاه در امور اجتماعی دخالت می‌کنند و در حقیقت نقش مردم در شکل دادن به فرایند سیاسی در یک جامعهٔ آزاد در اصل ضروری و واجب نیست و در بعضی اوقات حتی نه منطقی و نه معنی‌دار است و نتایج منفی با خود می‌آورد.

یعنی به نظر این تئوریسین آلمانی که عضو مجلس اعیان بریتانیا نیز بود دیگر نقش مردم در جوامع مدرن قابل مقایسه با نقشی که بخشی ازمردم در انقلاب‌های فرانسه و آمریکا بازی می‌کرد نیست و نباید هم باشد. زیرا وظایف و نقشی که در برنامه‌های انقلابی برای مردم در شکل دادن روند تاریخ مطرح بوده خود برنامه‌ای توتالیتر بوده است.

دارندورف به درستی توضیح می‌دهد که این برنامه‌های خامفکرانهٔ توتالیتر و تمامی‌خواه انقلابی هیچ شانسی برای تحقق رویاهای تخیلی یعنی «یوتوپیای» خود هیچگاه نداشتند و تجربهٔ تاریخی نشان داده است که عکس آن برنامه‌ها و تئوری‌های توتالیتر در تاریخ بشری به وقوع پیوسته است.

به کلام دیگر دارندورف مدافع تفکیک قوا در کشور و نه نقش مستقیم مردمی بود، زیرا ادعای شرکت مستقیم مردم در امور سیاسی تفکری ساده لوحانه است و اکثراً به سیاست‌های زور دولتی منتهی می‌شود.

اینکه کل عموم مردم به صورت یکنواخت هیچ علاقه‌ای به امور سیاسی ندارند و در آن هم شرکت نمی‌کنند خود نشانهٔ درجهٔ آزادی در یک کشور می‌باشد.

دارندورف جامعه را به سه قسمت تقسیم می‌کند: ۱) عموم جامعه که به صورت نهفته و پنهان زندگی می‌کنند و علاقه‌ای هم به شرکت در امور سیاسی کشور ندارند. ۲) گروه‌هایی از عموم جامعه که غیرفعال و گاه به گاه و به صورت غیر مرتب فعال می‌شوند. ۳) گروه‌های فعال که مرتب با عضویت خود در نهادهای اجتماعی و سیاسی سعی به تغییر روند اجتماعی و سیاسی می‌کنند.

به همین دلیل دارندورف معتقد بود که گروه‌های الیگارشی در همهٔ سیستم‌های سیاسی، چه دموکراتیک، چه سوسیالیستی و چه فاشیستی نقش اصلی را بازی می‌کنند، یا به صورت مثبت یا منفی.

او یکی از بزرگ‌ترین و مهم‌ترین منتقدین تئوریسین‌های سوسیالیستی بود که حکومت‌های کارگری را تبلیغ می‌کردند و این واقعیت را هم به مردم نمی‌گویند که در حقیقت فقط گروه‌های الیگارشی سکان کشور را در دست دارند.

او به این نتیجه رسیده بود که فقط گروه‌های فعال که شامل گروه‌های نخبه می‌شوند قادر هستند الیگارشی جدیدی را تشکیل دهند. او البته معتقد بود که گروه‌های نخبه و الیگارشی نباید گروه‌های بسته، بلکه کاملاً باز باشند تا هر کس بتواند در این گروه‌ها فعال بشود و یا بر عکس از فعالیت خود بکاهد و از دایرهٔ فعالین الیگارشی نخبگان بیرون بیآید.

به نظر دارندورف دموکرات‌های بنیادگر خواهان فعال شدن همهٔ افراد اجتماع در روند سیاسی اجتماع هستند و به این صورت هم آنها کمک می‌کنند که فرایند دموکراتیک اجتماع در حقیقت خدشه‌دار و نابود شود؛ ولی اگر اجتماع امکان این را داشته باشد که بر مبنای کثرت عقاید قدم بگذارد گروه‌های گوناگون و متنوع دمکراتیک می‌توانند فعالیت کنند و در فرایند سیاسی اجتماع و کشور نقش مثبتی بازی کنند. البته اگر گروهی از عموم جامعه از حد و مرز خود فراتر رود گروه‌های دیگر در مقابل آن گروه مقاومت می‌کنند و در نتیجه نهادهای گوناگون اجتماعی تقویت و وسعت می‌یابند. به همین خاطر دارندورف بنیانگذار تئوری کشمکش و تعارض یا به کلام دیگر «کنفلیکت» هم محسوب می‌شود.

درکِ دارندورف از دموکراسی این است که هم آزادی و هم رابطهٔ دولت با شهروندان یک کشور ارزش مرکزی دارد؛ و یکی از سئوال‌های عمده او این است که آزادی‌های اجتماعی را به چه نحوی باید نهادینه کرد.

به نظر او موتور پیشرفت اجتماعی «کنفلیکت‌های» اجتماعی مثبت می‌باشند. بر عکس آن ولی «یوتوپیا» یعنی رؤیای تخیلی دموکراسی که خواهان یکنواخت نمودن کنش اجتماعی مردم است، باید منجر به یک دیکتاتوری توتالیتر شود.

از این رو او هم مانند فرنکل از مخالفین روسو نیز محسوب می‌شود.