در قسمت اول این گفتوگو از ارتباط گوگوش با هنرمندان قدیمی شنیدید و از علاقه بیش از اندازه او به سینما آگاه شدید.
Your browser doesn’t support HTML5
ادامه گفتوگو:
بازیگران چطور؟ با کدام راحت بودید وقتی بازی میکردید؟
به جز یکی دو نفر که نمیخواهم اسم ببرم با همه بازیگران راحت بودم و احساس راحتی میکردم و ازشان یاد گرفتم. هایلایت [فرد برجسته] و شاخص آنها آقای انتظامی و آقای مشایخی است و با بهروز وثوقی هم که چهار فیلم کار کردم و فکر میکنم با هم جلوی دوربین خیلی راحت بودیم.
در روزنامه ایران میزگردی داشتیم که آقای داودنژاد آمده بود. بعد صحبت فیلم «نازنین» شد.
آخی میدانید حالش خوب نیست؟
متأسفانه. صحبت فیلم «نازنین» شد. در «نازنین» شما خیلی با ظاهر متفاوتی ظاهر شدید. علی عباسی به من گفت هنرپیشهها را میآورند که شبیه خانم گوگوش کنند و تو رفتی قیافه خانم گوگوش را تغییر دادی. میگفت علی عباسی این را به شوخی میگفت.
به عبدالله اسکندری بود. البته من و اسکندری تصمیم گرفتیم ریختم را دختر روستایی شمالی کنم. بعد میدانید چرا؟ دلم نمیخواست وقتی فیلم بازی میکنم تماشاگر سینما، گوگوش ببیند. میخواستم کاراکتر و آن شخصیت داستانی را ببیند.
آن هم جزو فیلمهای خیلی خوب است. جزو کارهای خوبی است که انجام دادید.
یادم نبود که به آن هم اشاره کنم. جزو کارهایی است که توی آن خیلی راحت بودم. نازنین هم یکی از فیلمهایی است که هم کار با داودنژاد را خیلی دوست داشتم و هم کار خودم را در آن فیلم. البته یک جاهایی از آن را نه. ولی بیشتر صحنههایی که با عمه نیر بود و کرم رضایی، آن صحنهها را دوست داشتم.
کدام صحنهها بود که خوشتان نیامد؟
نمیخواهم بگویم. صحنههایی که با چنگیز وثوقی بود. گفتم از معدود کسانی که نمیخواهم اسم ببرم. یکی او بود یکی هم هنرپیشه روبروی من در بیتا. سنا ضیاییان، ضیا سناییان؟ یک چنین چیزی!
یعنی راحت نبودید؟
آخر هنرپیشه نبود. یعنی واقعاً از درخت میشد بازی گرفت این طفلی هیچ نداشت.
سرنوشت آن فیلمها که میخواستید بازی کنید چه شد؟ آیا مجوز نیامد یا خود شما منصرف شدید و فکر کردید بمانید و خوانندگی را دنبال کنید؟
متأسفانه کارهایی که در دست ساخت داشتند به خاطر نبود بودجهای که لازم بود امکانپذیر نشد و اینکه مهمتر از همه اینها، کسانی که باید کار فیلمسازی را دنبال میکردند همه به دنبال کارهای کنسرت گوگوش بودند تا فیلمسازی مسعود کیمیایی. این طرف ماجرا از نظر مالی برایشان مقرون به صرفه بود تا خرج کنند و صبر کنند و سرمایهگذاری کنند و بعدها نتیجه سرمایهشان را ببینند.
یک شنونده گفته بود که چرا خانم گوگوش بلافاصله از ایران نرفت. ما میبینیم که بعضی از هنرمندان هم همین داستان شامل حالشان شد و نتوانستند سالها آن طور که باید و شاید فعالیت کنند. مازیار، فریدون فروغی، فرهاد و الان کوروش یغمایی.
من موقعی که این اتفاق افتاد در ایران نبودم.
و شما برگشتید با این حال. در شرایطی که انقلاب بود.
من برگشتم برای اینکه توی موقعیت خیلی بد روحی و روانی و مالی همه جوره بودم. بعد هم آقای ضرغامی یک اتفاقی افتاد برای همه ایرانیها که میبایست یک تصمیم آنی میگرفتند. هر کسی هر تصمیمی که گرفت تصمیم از قبل طراحی شده که نبود. شاید خیلیها بعدها فکر کردند که اگر فلان کار را میکردند بهتر بود و اگر این کار را نمیکردند چقدر خوب بود. این است که هر کس در موقعیتهای خاص خودش تصمیم گرفت. کسانی هم که از همکاران من بودند و از ایران بیرون نیامدند دلایل مختلف خودشان را داشتند. من تا آنجایی که اطلاع داشتم مازیار از پرواز یک کم میترسید و مشکل داشت. ولی مهمتر از اینها ماها ایرانی بودیم و در ایران نضج گرفتیم. انتخاب اینکه در یک مملکت دیگر با یک زبان و فرهنگ دیگر بخواهیم برویم اقامت کنیم برایمان مشکل بود. ماها به شدت ایرانی بودیم، فکر هم نمیکردیم که قرار است این اتفاقات سرمان بیاید و نتوانیم به فعالیتمان ادامه دهیم و همینطور عرصه را برایمان تنگ کنند. نه تنها تنگ کنند حتی بعضیهایمان را نابود کنند.
چیزی که دیدیم اگر خاطرتان باشد حبیب برگشت ایران و تا همین الان تنها توانسته فقط چندتا کلیپ محدود ضبط و پخش کند. هنوز نتوانسته مجوز اجرای رسمی بگیرد و کنسرت بدهد. یا مثلا در موردی دیگر مجوزی که سالها پیش داده بودند به کوروش یغمایی باز هم از او گرفتند و اجازه فعالیت ندارد.
کسانی که اسم بردید خوانندههای قبل از انقلاباند. من نمیدانم چه حساسیتی هست نسبت به کسانی که قبل از انقلاب مطرح بودند، معروف بودند و مردم دوستشان داشتند. به طور کلی توی سیستم امروز ایران نمیدانم چرا دوست ندارند کسی از یک حدی قدش بلندتر شود. اگر بشود سرش را هرس میکنند. همه را یک قد میکنند. نمیگذارند حداقل آن کسانی که مورد توجه و علاقه مردم هستند بیشتر دیده شوند. نمیدانم چرا این دیده شدن مسئله و مشکل است.
این محصول امروز است یا فکر میکنید در گذشته هم همینطور بودیم؟ همین نگاه را داشتیم؟
نه. در گذشته این طور نبود. آن زمان هرکسی که مورد اقبال و توجه مردم قرار میگرفت، میآمد و چهره میشد. ولی حالا تا یکی یک کم موفق میشود به زبان عامیانه گیر میدهند به او.
بعضیها در مورد برنامه شما پرسیدند. برنامهای که داشتید «آکادمی». پرسیدند چرا «آکادمی» را ادامه ندادید و اینکه آیا شما برنامه جدید «استیج» را دنبال میکنید؟
دنبال میکنم.
چه فرقی دارد با آکادمی؟
«آکادمی» فراموش نکنید کار اول بود و بچههایی هم که درآن شرکت کردند اکثراً -غلو میکنم- هیچکدام حرفهای نبودند به جز یکی دو تا که سال دوم یا سوم آمدند. ما از برهوت، بچهها را انتخاب کردیم. امکانات کم بود. هنوز باور به این برنامه نبود. هنوز با شک و تردید به آن نگاه میکردند. اصلا فورمت برنامه فرق میکرد. فورمتی که استیج دارد یک فورمت دیگری است. چهار نفر هستند که همه آن ها اهل تنظیم هستند و موسیقی را به صورت آکادمیک بلدند. به جز هومن خلعتبری و یک کم بابک سعیدی کار خاصی خود من نمیتوانستم با بچهها انجام دهم. من هرآنچه از تجربیاتم اندوخته بودم به بچهها یاد دادم.
چرا «آکادمی» را ادامه ندادید؟
چندتا مسئله دست به دست هم داد که متاسفانه این اتفاق نیافتاد. دوره بعد افتاد به المپیک که در لندن برگزار میشد و کار ضبط و آودیشن (اجرای آزمایشی) و انتخاب بچهها را به تاخیر میانداخت. آکادمی هم یک وقتی را باید میگذاشت برای انتخابها و ضبطهای اولیه. خب وقتی این کارها عقب افتاد ما هم به هر حال باید جای دیگر فعالیت میکردیم. من نمیتوانستم برنامههای کنسرتم را متوقف کنم و منتظر شوم برنامه آکادمی شروع شود. به هر حال ما یک سری شرایطی هم داریم که باید از نظر مالی هم زندگیمان روال خودش را داشته باشد.
تا آنها تصمیم گرفتند که «استیج» بیاید. از میان داورهایی که میبینید و نظراتی که میدهند روی صدای شرکتکنندهها، کدام فکر میکنید بیشتر نظراتش به شما نزدیکتر است؟
رضا روحانی، حامد نیکپی، به ترتیب. بابک سعیدی، فقط امیدوارم یک کمی توی انتخاب گفتههایش از قبل یک کم بیشتر تمرین کند. چون جان مرا گرفته آنقدر هر دفعه خواست نظر کارشناسی بدهد. شهرام آذر را من از نزدیک نمیشناسم. از طریق چند تنظیم که برای ابی عزیز داشته میشناسم. بسیار هم کارها زیبا بود. گاهی نظر شهرام آذر را هم میپسندم. ولی نه همهاش را. اما رضا روحانی و حامد نیکپی برای من در ارجحیت هستند.
شنوندهای هم پرسیده در مورد تاجیکستان. اصلا سفر میکنید به تاجیکستان؟ قصد دارید بروید آنجا؟ من فکر میکنم بسیاری از ایرانیها بیایند تاجیکستان چون بسیار ارزان است برایشان سفر به آنجا.
دست روی دلم نگذارید که من سالیان سال است که از ته دل این را میخواهم بگویم. اگر هر تاجیکی دارد صدای مرا میشنود بداند که من عاشقانه و خالصانه دوستشان دارم برای اینکه میدانم سالیان خیلی قبل، سی و خُردهای سال است که من پیامهای عشقشان را دریافت میکنم و اینکه چطور کارهای مرا به هر طریقی دنبال میکنند. از زمانی که زندهیاد آقای عالمپور به ایران آمد و پیام تاجیکها را برای من آورد همیشه دلم میخواست یک روزی این شانس را داشته باشم که به تاجیکستان سفر کنم و از نزدیک با مردم تاجیک آشنا شوم. اما متأسفانه تا امروز به چند دلیل این اتفاق نیافتاده که بیشتر دلایل فنی دارد. مشکلات حفاظتی دارد و سالنی که میتوانند در آنجا در اختیارم بگذارند، شنیدم سالنهای بسیار زیبا و حرفهای دارند اما گنجایش این سالنها آنقدر نیست که بتواند تعداد بیشتری از تاجیکها را در خودش داشته باشد، به جز استادیومهای روباز که آن هم مشکلات فراوانی دارد، منجمله دستگاههای صوتی و تجهیزات ارکستر و نورپردازی میخواهد و مهمتریناش مسئله امنیت برگزاری کنسرت در جای باز است، هنوز جواب قاطع به من داده نشده.
توی سیستم امروز ایران نمیدانم چرا دوست ندارند کسی از یک حدی قدش بلندتر شود. اگر بشود سرش را هرس میکنند. همه را یک قد میکنند. نمیگذارند حداقل آن کسانی که مورد توجه و علاقه مردم هستند بیشتر دیده شوند. نمیدانم چرا این دیده شدن مساله و مشکل است.
سال پیش که آلبوم عکس خصوصی را داشتید یک ترانه هم بازخوانی کردید. مرغ سحر کار نی داود با کلام ملکالشعرا بهار. بازخوردهایش را دیدید؟
اسم آلبوم هست عکس خصوصی. یعنی من ترانه «مرغ سحر» را اعلام هم کردم سالها بود که میخواستم این ترانه را اجرا کنم. فارغ از اینکه آیا خوب اجرا شد یا نشد که من بیشترین اعتبار را به بابک امینی میدهم برای تنظیم مدرن این کار قدیمی. من دلم میخواست این کار، این ترانه، این شعر، به گوش نسل جوان برسد. من منکر اجرای بینظیر دوست نازنینم آقای شجریان که هنرمند ارزشمندی است، نیستم. بهترین اجرا را دارند. اما هیچ بد نیست دوستانی که انتقاد کردند بروند توی یوتیوب نگاه کنند ببیند چندین ده نفر این ترانه را به فرمهای مختلف اجرا کردند.
یکی از اجراها هم مال فرهاد است. آن را هم شنیده بودید؟
بله. آن هم یک اجرای انتزاعی است. هر کسی از ظن خود شد یار من. این ترانه این را میگوید. من الان جدیداً در رادیوی شما شنیدم که یکی از خوانندههای جدید این شعر را با یک ملودی دیگر خواند. یعنی به کل یک ترانه دیگر است ولی با همین شعر. خب چرا به او ایراد نیست یا...
چون شما گوگوش هستید از شما یک انتظار خاص هست.
من همه انتقادها را به جان میخرم. من خوشبختانه در همه زندگیام انتقادپذیر بودم. اگر انتقادی بجا باشد و منطق در آن حاکم باشد با جان و دل میپذیرم. به هر حال به احترام آنهایی که انتقاد کردند و منتقدین این ترانه بودند من در کنسرتها اجرایش نمیکنم. اما من دوست داشتم این ترانه را با این فورمت برای نسل جوان بخوانم که این ترانه را آنها هم بشنوند. چون مطمئنم این کار اولین بار –البته من معتقدم- با صدای قمر اجرا شده ولی خیلیها میگویند با صدای ملوک ضرابی...
شما کدام را ترجیح میدهید، قمر یا ملوک ضرابی؟
من قمر را. ترجیح میدهم هر کسی با حس هنرمندانه و خلاقیت خودش اجرا کند. من بیشتر صدای شجریان را دوست دارم. البته خانم شکیلا هم این ترانه را بسیار زیبا اجرا کردند. وفادار بودند به اصل اجرا. اجرا را بیش و کم در تنظیم و نحوه ارکستراسیون این کار با کمک بابک امینی تغییر دادیم؛ ولی این را بگویم که به من ایراد گرفتند که چرا این سبک؟ قبل از اینکه ترانههای پاپ اجرا کنم همیشه ویگن ،مدل و آیدل (بت) من بود. از او بیشتر الهام گرفتم بعدها. من ترانههای مرضیه و دلکش و پوران را اجرا میکردم.
در فیلم «بیم و امید گرجی» عبادیا هم صحنههایی هست که شما به این شکل آواز میخوانید.
بله. زیاد بیگانه نبودم با ترانههایی که کمی حس و حال سنتی یا کلاسیک ایرانی داشت.
یادم است که اولین شماره مجله جوانان امروز که منتشر شده بود عکس شما روی جلد آن بود، البته مجله جوانان امروز به سردبیری ر. اعتمادی، در آن مجله نقل قولی هست از ویگن. ویگن به شکلی آرزو میکند شما دخترش بودید.
و من راه او را ادامه دادم. سبک و سیاق ویگن برای من سبک و سیاق ایدهالی بود که از ترانههای او شروع کردم. یک چیزی را دلم میخواهد در این مصاحبه با شما اعتراف کنم. آرزویی که در دل من است و دلم میخواهد این اتفاق بیافتد. فقط نمیدانم آیا از آیلین و ژاکلین عزیز میتوانم این اجازه را بگیرم که یک سری از کارهای ویگن را بازخوانی کنم، به جای اینکه ترانه جدید بخوانم.
از همه چیز صحبت کردیم. وقتی برمیگردید به پشت سرتان و نگاهی میاندازید به ایران، سالهای سکوت را سپری کردید و بعد آمدید بیرون، همچنان روی صحنه حضور دارید و همچنان شنیده میشوید. اما چیزی هست که در ایران جا گذاشته باشید و دوست دارید که برگردید ایران خیلی صادقانه و دوباره آن را تجربه کنید، آن را بردارید؟
من عشق و دلم را آنجا جا گذاشتم. آن مهر و محبتی که در مردم بود و به من منتقل میشد. گاهی توی خیابان میرفتم، میوهفروشی میرفتم... اتفاقاً دیشب داشتم برای یکی از دوستان تعریف میکردم. زمانی که انقلاب شد بیست و هشت سالم بود. چند سالی گذشت در همان بحبوحه جنگ رفتم به یک میوهفروشی. برای اولین بار میخواستم از آن میوهفروشی خرید بکنم. یک آقای همشهری آذری بود اتفاقی، عجیب بود که او مرا شناخت! چون روسری و عینک داشتم. برگشت با همان لهجه آذری گفت خانم گوگوش چرا اینقدر پیر شدی؟ گفتم مخلصتم آخر خودت، خودت را در آینه نگاه کردی بعد این چند سال؟ چرا به من این را میگویی؟ آخر یک تشویقی یک چیزی! (میخندند) این به صورت جوک درآمده بود برای من. این حسها بود. این حسهای قشنگ که البته من مشغول نوشتن کتاب زندگیام نیز هستم. البته نمیخواستم اعلام کنم. همه اینها را که خُرد خُرد یادم بیاید در این کتاب میگنجانم.
از رابطهتان با مردم گفتید. بعضی از کسانی که شما را خیلی دوست دارند گلایه میکنند که وقتی کنسرتهای خانم گوگوش میرویم فرصت نیست خانم گوگوش را از نزدیک ببینیم.
الهی من قربان همه شما بروم. به خدا قسم من از لحظهای که وارد آن سالن کنسرت میشوم تمام فکر و ذکرم روی کار است و اگر بخواهم کسانی که من دوست دارم ببینمشان و یا آنها دوست دارند با من ملاقات داشته باشند را پشت صحنه ببینمشان، وقت برنامه گرفته میشود. بعد از برنامه هم خدا میداند من آنقدر انرژی روی صحنه مصرف میکنم که وقتی میآیم پایین دیگر جانی برای حتی نشستن ندارم. مرا واقعاً ببخشند. یکی از آرزوهایم در سال جدید این است که آرزو کنم شادی، آزادی و کمی آرامش و کمی، کمی، کمی عشق در مردم ایران نسبت به هم به وجود بیاید. برای اینکه عصبیت و ناخشنودی از زندگیشان را دورادور شاهدم. اما بارقهای از یک نور در زندگی بچهها دارم میبینم. بچهها که میگویم منظورم مردم ایران است و به خصوص جوانها.