(در دو قسمت پیشین، قسمت اول و قسمت دوم، سابقه خانوادگی و فعالیت سیاسی بختیار را بررسی کردیم. همچنین دیدیم که شاه در سختترین دوران حکومتش ناچار شد تا به سراغ دشمنان قدیمی برود و از میان چهرههای سرشناس جبهه ملی نخستوزیری برگزیند. اما جبهه ملی میبایست برای همکاری یا ادامه مبارزه با شاه تصمیم بگیرد.)
از فردای ۲۸ مرداد سال ۳۲، این نخستین بار بود که محمدرضا شاه تصمیم گرفته بود به اعضای جبهه ملی اجازه بدهد تا دوباره به قدرت بازگردند.
چهرههای سرشناس جبهه ملی در تمام این سالها بارها از شاه خواسته بودند که از دخالت مستقیم در اداره مملکت دست بردارد و با اجرای قانون اساسی، انتخابات آزاد برگزار کند تا قدرت به احزابی برسد که مردم میخواهند.
شاه هرگز به این خواسته تن نداد. در عوض وقتی در پاییز سال ۵۷، بیش از یکسال اعتراضهای خیابانی به اعتصابهای سراسری پیوند خورد و دیگر هیچ تغییری مخالفان را راضی نمیکرد، دست به دامان جبهه ملی ایران شد.
غلامحسین صدیقی از اعضای قدیمی جبهه ملی، کریم سنجابی، کسی که به عنوان رئیس هیات اجرایی عملا در جایگاه رهبری جبهه قرار گرفته بود و شاپور بختیار از رهبران مهم جبهه ملی، گزینههای اصلی برای نخستوزیری بودند.
از میان این سه گزینه، غلامحسین صدیقی، جدیترین نام برای تصدی این پست به نظر میرسید. در میان سیاستمداران به جا مانده از دوران حکومت مصدق، او یکی از مهمترینها بود و در دولت مصدق نیز عملا تا جایگاه نفر دوم دولت بالا رفته بود. در کنار این سابقه، او در میان گروههای مختلف به عنوان یک چهره دانشگاهی خوشنام شناخته میشد.
و اگرچه سالها بود که صدیقی از فعالیت سیاسی در جبهه ملی کنار کشیده بود، اما به واسطه گذشته و اعتبار سیاسی قابلتوجه، این باور وجود داشت که نخستوزیریاش با حمایت چهرههای مهم جبهه ملی نیز همراه شود.
با این حال فارغ از رابطه صدیقی و جبهه ملی، مذاکرات او با شاه به نتیجه نرسید. عباس میلانی معتقد است که علت اصلی بینتیجه ماندن این مذاکرات، مجموعه شرایطی بود که صدیقی برای پذیرش این پست مطرح کرد.
مهمترین این شروط، عدم خروج شاه از کشور و در عوض خروج او از تهران بود که از نظر صدیقی میتوانست جلوی کارشکنی احتمالی ارتش شاهنشاهی را بگیرد. برای او که تجربه فرار شاه در ۲۵ مرداد ۳۲ و واکنش گروهی از ارتشیها به این مساله را داشت، اعتماد کامل به ارتش شاهنشاهی در غیاب شاه، دشوار به نظر میآمد.
اما صدیقی همزمان مصر بود که قانون اساسی مشروطه نیز به دقت اجرا شود و شاه از دخالت در امور مملکت دست بکشد. بدین ترتیب شاه، هم باید در ایران میماند و هم قدرتش را به کلی وا میگذاشت؛ موقعیتی که برایش حتی در بحرانیترین و شکنندهترین روزهای قدرتش در سال ۵۷، قابل پذیرش نبود.
حالا دیگر شاه دو گزینه دیگر بیشتر نداشت: یا سنجابی. یا بختیار.
سنجابی در نوفل لو شاتو
در این زمان اتفاقی مهم تااندازهای مسیر پیش روی جبهه ملی را روشن کرد. از میانه مهر سال ۵۷، آیتالله خمینی به کشور فرانسه مهاجرت کرده بود. در آبان ماه، کریم سنجابی به محل اقامت او در دهکده نوفللو شاتو سفر کرد و با خمینی ملاقات کرد.
به گفته شاپور بختیار، این دیدار در واقع ابتکار شخصی سنجابی بود و او قرار بود که برای شرکت در چهاردهمین دوره کنفرانس انجمن جهانی انترناسیونال سوسیالیست به ونکوور کانادا سفر کند، اما از پاریس سردرآورد.
او در مصاحبهای با رادیو ایران که از رسانههای وابسته به خودش در جریان مبارزات بعد از انقلاب او بود، در سال ۱۳۶۰ درباره این سفر چنین گفته است:
«در هیات اجرایی جبهه ملی، ایشان [موضوع سفر را[ مطرح کرد و توافق کردیم. قسمتی از نطق ایشان را هم خودش نوشته بود و باقی را هم من نوشتم و تصحیح کردم و به ایشان دادیم تا این نطق را ببرد در کانادا و در انترناسیونال سوسیالیست بخواند و بگوید که ما از حقوق محرومیم و بگوید که قانون ما اجرا نمیشود، و بگوید که پادشاه ما حرمتی به مشروطیت نمیگذارد. تمام اینها بدون تعارف بود. ولی صحبت از خمینی و جمهوری و اسلام و این حرفها نبود.»
اما سنجابی هرگز این نطق را در کانادا قرائت نکرد.
در عوض بعد از دیدارش با آیتالله خمینی در فرانسه، بیانیه بسیار کوتاهی منتشر کرد که سه بند داشت. اول اینکه سلطنت کنونی نامشروع است. دوم اینکه آنچه «جنبش ملی اسلامی ایران» خوانده شده بود با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهد کرد و آخر اینکه نظام حکومت ایران باید بر اساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال و با مراجعه به آرای مردم تعیین شود.
گویا تکلیف جبهه ملی در برابر اعتراضها و پیشنهادات شاه با این بیانیه روشن شده بود.
بختیار درباره این بیانیه میگوید:
«ایشان بعد از سه-چهار روز که اینجا [در فرانسه] بود و میخواست به حضور امام شرفیاب بشود، مذاکراتی با خمینی کرد. هنوز خمینی بر خر مراد سوار نشده بود. ولی خب [خمینی اینگونه میاندیشید که] با جذب کردن سنجابی که چون رئیس هیات اجرایی بود، نفر اول جبهه ملی بود، من میتوانم اینها را مهار کنم. مسالهای که خیلی خیلی انترهسانه [به فرانسه: جالب] و ملت ایران باید بداند این است که در این قرارداد آمده رژیم آینده باید با مراجعه با آرای مردم، در کادر انقلاب اسلامی و ملی انتخاب شود. اسلام برای نخستین بار زیر قلم یک جانشین مصدق پیدا شد. ما در مکتب مصدق هیچگاه صحبت از اسلام نمیکردیم. اسلام دین ماست. مسلمانی مربوط به خود من است. مربوط به سیاست و اداره کردن مملکت نیست.»
بختیار در همین مصاحبه تاکید میکند که خود را «لائیک» میداند و به جدایی دین و سیاست در اداره کشور، باور دارد. با این حال بارها خود را یک «مسلمان» میخواند و میگوید که بیدین نیست.
مذاکره با شاه
سنجابی بعد از صدور بیانیه خبرسازش در فرانسه، در جمع هوادارانش و از جمله داریوش فروهر که برای استقبال از او به فرودگاه مهرآباد رفته بودند به ایران بازگشت. اما او خیلی زود در آستانه برگزاری یک کنفرانس خبری، همراه با داریوش فروهر بازداشت شد.
همزمان با این تحولات کماکان مذاکرات شاه برای یافتن نخستوزیری از جبهه ملی ادامه داشت.
به گفته شهبانو فرح پهلوی، او شخصا با موافقت شاه، دیداری با شاپور بختیار انجام داد. به گفته ملکه سابق ایران، از جمله شروط بختیار برای ملاقات با شاه، آزادی کریم سنجابی بود.
کریم سنجابی از زندان آزاد شد و چنانکه خودش در کتاب «امیدها و ناامیدیها» گفته است، به واسطه سپهبد ناصر مقدم، رئیس ساواک، به دیدار شاه رفت.
عباس میلانی، نویسنده کتاب شاه درباره این ملاقات میگوید: «به نظر میرسد که سنجابی از باقی گزینهها برای نخستوزیری بزدلتر بود و خیلی به صراحت به شاه میگوید که بدون موافقت خمینی نمیتواند نخستوزیری را بپذیرد. او به شاه میگوید که یا با برپایی حکومت نظامی، اوضاع را آرام کند و بعد قدرت را به جبهه ملی بسپارد، یا اینکه این کار با موافقت خمینی انجام شود.»
سنجابی خود در مصاحبهای که در سال ۱۳۶۲ با بنیاد تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد انجام داده درباره دیدارش با شاه و شروطش برای پذیرش نخستوزیری، گفته است که در این دیدار ناچار شده ابتدا درباره بیانیه سهمادهای که بعد از دیدار با خمینی صادر کرده بود توضیح بدهد.
بعد از آن سنجابی به نطق شاه که گفت «صدای انقلاب شما را شنیدم» اشاره میکند و می گوید که در وضعیت انقلابی باید راه حل انقلابی نیز برگزید. بر اساس روایت سنجابی در این لحظه است که محمدرضا شاه به او پیشنهاد میکند ریاست دولت را به دست بگیرد.
متن مصاحبه سال ۶۲ کریم سنجابی در کتاب «امیدها و ناامیدیها» و همچنین جلد دوازدهم مجموعه کتابهای «پروژه تاریخ شفاهی ایران» منتشر شده است. او در نوار شماره ۲۵ این مجموعه درباره پیشنهاد شاه و شروط خودش برای پذیرش پست نخستوزیری گفته است:
«در این موقع که بنده در مقابل این مطلب و این تکلیف قرار گرفته بودم که مسئولیت حکومت را در دست بگیرم، متوجه بودم که کار اداره ایران با وضع انقلاب، انقلاب عظیمی که درمملکت جریان دارد و با گروه های مختلفی که در حال مبارزه هستند و هر روز تظاهرات عظیم و اعتصابات عظیم صورت می گیرد و با نیرویی که روحانیت مخصوصا شخص آیت الله خمینی پیداکرده که هر روز در همه خیابان ها شعار به نام ایشان می دهند و شب ها به نام ایشان الله اکبر می کشند، بیآنکه با این نیرو یک راه ارتباط و همکاری و سازش پیداکنیم، غیرممکن و نامقدور است.
علاوه بر این با سوابقی که ازشاه داشتیم، با وجود حضور او هیچ اقدامی را ممکن نمیدانستم. این بود که من به ایشان گفتم به نظر بنده اولین اقدامی که در این باره باید بفرمایید این است که اعلیحضرت برای یک مدتی... از مملکت خارج بشوید و در غیاب اعلیحضرت شورای عالی دولتی تشکیل بشود...
من در این باره به تفصیل صحبت کردم و گفتم در غیاب اعلیحضرت شورایی با موافقت و همراهی و جلب نظر مقامات روحانی و از رجال ملی و مورد قبول عامه باید تشکیل بشود و بعد از آن دست به اقدامهای اساسی بزنیم که اصول و خلاصه آن در نامه ای که چندی پیش خدمتتان فرستاده شده مندرج است.
شاه در آن موقع به هرجهت که بود یا حالت مزاجی اش به او اجازه می داد یا از خارج تقویت کافی می شد و یا اصلا دعوتی که از من کرده بود صوری بود که بگویند ایشان حاضر برای قبول مسئولیت نشده است، به من گفت نه، پیشنهادهای شما هیچ یک قابل قبول نیست. من از مملکت خارج نمی توانم بشوم و نخواهم شد. اگر من از ایران بروم ارتش آرام نخواهد گرفت و تنها من می توانم ارتش را آرام نگاه دارم و به هیج وجه ترک کشور از طرف من جایز نیست. و دیگر هم من به شورا احتیاج ندارم. من خودم هرکاری لازم باشد اقدام می کنم و در موارد مختلف با افرادی که شایسته باشند یا منفردا و یا در هیئتی برای مسایل مملکتی مشورت می کنم.
بنده گفتم اختیار با اعلیحضرت است و در این صورت بنده ازقبول مسئولیت معذور خواهم بود. این مذاکرات نیم ساعت یا شاید کمترطول کشید و بعد از آن، بنده سکوت کردم. دوباره شاه گفت خوب مطلب دیگری ندارید؟ به ایشان گفتم عرض بنده همین بود که گفتم و مجددا عرض می کنم که اساس سلطنت و مملکت در خطر است.»
اما در همان زمان، شاپور بختیار نیز در حال مذاکره با شاه برای پذیرش پست نخستوزیری بود. و او هم برای چنین مسئولیتی شروط خود را داشت.
برخلاف آنچه که سنجابی میگوید، مبنی بر اینکه شاه حاضر نبود از ایران خارج شود یا شورای سلطنتی تشکیل شود، شاه در مذاکراتش با بختیار این شروط را پذیرفت.
ضمن اینکه به گفته عباس میلانی، بر اساس اسناد آمریکایی، دولت این کشور در این مقطع یعنی اواخر ماه دسامبر سال ۱۹۷۸ که همزمان است با اوایل دیماه سال ۱۳۵۷، دیگر به این نتیجه رسیده بود که بهتر است برای آرام شدن اوضاع در ایران، شاه کشور را ترک کند. و البته این نظر دولتمردان آمریکایی به اشکال مختلف به شاه منتقل شده بود.
این میان تفاوت شروط بختیار برای نخستوزیری در مقایسه با کریم سنجابی در یک مورد کلیدی است: اینکه بختیار هیچ شرطی برای تایید نخستوزیریاش از سوی آیتالله خمینی نداشت و تنها اجرای قانون اساسی مشروطه برایش کفایت میکرد.